👈 یکی خواهش....
📌 لطفاً سری بزنید مقابل درب ورودی #حمامطالب همان حمامی که سالهاست در #حصار و بند می باشد و هیچکس تکلیفش را مشخص نمی کند و #سرنوشتش شده همانند زمین وقفی که ابتدای خیابان امام رضا(جنتآباد) قرار دارد و یک لحظه #برانداز کنید و ببیند که فضای اطراف آن شایسته ی مجموعه ی سنتی و قدیمی #آبانبار و حمام طالب است یا نیست؟!
📌 از شما پنهان نباشد دیروز که از آن مسیر عبور می کردیم شاهدِ عکاسیِ #مسافرانعزیزنوروزی در این قسمتِ زیبا از شهر، اما سرشار از خاک و شن و ماسه بودیم! و می خواستیم از #خجالتآنها، زمین دهان باز کند و ما را ببلعد.
📌 اگر شن و ماسه های آنجا را جمع نمودید کاری به نُخاله های مصلی نداشته باشید سری به #ساختمانقدیممخابرات هم بزنید، خوشبختانه این محوطه نیز علاوه بر پارکینگ، محل استراحت #مهمانهایبامرامشهرما نیز است، آنجا مقداری آجر روی زمین، نمای شهر را برهم زده است، زحمتِ شما آن ها را نیز جمع کنید چون هنوز تا انتهای تعطیلات خیلی مانده است درست نیست.
📌 فقط ببخشید که اِقِه گَف مِزَنَم، این را بگویم و متن را به پایان برسانم، بعضی بچه ها توی خانه اگر آشغالی ببیند به جای سطل آشغالی پشتِ پُشتی توی حال و نشیمن معدوم می کنند!!!، گفتیم شهرما حکایت خانه ی ما نشود! ؛)
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃 #آقارضاپاسبان
📌 #باهم بخوانیم از آقارضا پاسبان یکی از خواستگارهای مهری...
🍃 #آقارضاپاسبان خوشتیپ بود، نسبتاً قد بلند بود. لباسهای پاسبانی که میپوشید، ترکیب هیکلش معلوم میشد. آدمی #اجتماعی بود. نمونهی کامل یک مرد اهل محل بود. او مثال یک همسایه و هممحلهایِ #سنتی بود. زندگیاش، مفهوم همسایگی و هممحلگی را خوب نشان میداد. خیلی گرم و گیرا بود؛
🍂 با همه سلام و علیک داشت. همیشه با #دوچرخه سرِ کار میرفت. کوچههای آن دوره و زمانه خلوت بود. بچهها توی کوچه بازی میکردند. #آقارضا با بچهها گرم میگرفت. اگر آدم بزرگی میدید، هر دو دستش را از روی فرمان دوچرخه بر میداشت و تا جلو چشمش بالا میبرد و بلند #سلام میکرد. اگر بزرگان محله را میدید از دوچرخه پیاده میشد. با آنها سلاموعلیکی میکرد.
🍃 #پیشنمازمحل (آقای محصل همدانی) را که میدید، از دوچرخه پیاده و مقابلش خم میشد. جلوِ مدیر و ناظم(آقایان جلیلی) و معلمها هم از دوچرخه پیاده میشد و سلاموعلیک میکرد. از اول #بازارچه با آمحمدتقیقصّاب، آقاسیدحسن مشتاقیون عطار، حال و احوال میکرد.
🍂 آقا سیدحسن مشتاقیون مردی شریف و #نیکنهاد بود. عطاری داشت. حسینیهی بزرگ پشت باغ هم دست او بود. بچههایش را به #تحصیل وادار کرده بود. پسر دانشجویش در سال ۱۳۳۲ در تهران کشته شده بود. او یکی از بزرگان محله و مورد احترام و اطمینان همه بود. کلید حسینیهی پشت باغ، دست سیدحسن بود. #آقارضاپاسبان به آقای مشتاقیون احترام ویژهای میگذاشت.
🍃 #آقارضا به همه میگفت: "هر امری، فرمایشی باشد در خدمت هستم." با استاد جعفر حمامی خوشوبش داشت. با آقا فضلالله و برادرش محمدآقا طوّاف، سلاموعلیک داشت. به آقا محمدابریشمی مغازهدار و #خادممسجد، کمک میکرد. #شهربانو را "ننهشهربانو" خطاب و بلند به او سلام میکرد، گاه به او سلام نظامی میداد.
🍂 گاه چند دقیقه در پاتوق زنانه بیبی هاجر مینشست و احوالپرسی میکرد. به حاجمرتضی مسگر، رئیس صنف مسگرها، ارادت داشت. اگر بچهای یا زنی کوزهی آبی دستش بود، از او میگرفت. دستی به فرمان دوچرخه داشت و دستی در گردن کوزه، گوزه را به خانهی صاحبش میرساند. کوزهی خالی را از دست زنان و بچهها میگرفت و به تهِ #آبانبار میدوید و برای آنها آب میآورد.
🍃 دوچرخهاش ترک داشت. روی ترک، خُرجین بود. خرید آدمهای مسن و بچهها را روی ترک دوچرخه میبست یا به داخل خُرجین میگذاشت و برای آنها میبرد. دو پایش را روی فرمان دوچرخه میگذاشت و برای بچهها شکلک در میآورد. #بچهها دوستش داشتند. وقتی به توپ آنها شوت میزد، برایش هورا میکشیدند. دعوای بین بچهها را ختم بخیر میکرد.
👇👇👇👇