eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 بخوانیم از آقارضا پاسبان یکی از خواستگارهای مهری... 🍃 خوش‌تیپ بود، نسبتاً قد بلند بود. لباس‌های پاسبانی که می‌پوشید، ترکیب هیکلش معلوم می‌شد. آدمی بود. نمونه‌ی کامل یک مرد اهل محل بود. او مثال یک همسایه‌ و هم‌محله‌ایِ بود. زندگی‌اش، مفهوم همسایگی و هم‌محلگی را خوب نشان می‌داد. خیلی گرم و گیرا بود؛ 🍂 با همه سلام و علیک داشت. همیشه با سرِ کار می‌رفت. کوچه‌های آن دوره و زمانه خلوت بود. بچه‌ها توی کوچه بازی می‌کردند. با بچه‌ها گرم می‌گرفت. اگر آدم بزرگی می‌دید، هر دو دستش را از روی فرمان دوچرخه بر می‌داشت و تا جلو چشمش بالا می‌برد و بلند می‌کرد. اگر بزرگان محله را می‌دید از دوچرخه پیاده می‌شد. با آن‌ها سلام‌‌وعلیکی می‌کرد. 🍃 (آقای محصل همدانی) را که می‌دید، از دوچرخه پیاده و مقابلش خم می‌شد. جلوِ مدیر و ناظم(آقایان جلیلی) و معلم‌ها هم از دوچرخه پیاده می‌شد و سلام‌و‌علیک می‌کرد. از اول با آمحمدتقی‌قصّاب، آقاسیدحسن مشتاقیون عطار، حال و احوال می‌کرد. 🍂 آقا سیدحسن مشتاقیون مردی شریف و بود. عطاری داشت. حسینیه‌ی بزرگ پشت باغ هم دست او بود. بچه‌هایش را به وادار کرده بود. پسر دانشجویش در سال ۱۳۳۲ در تهران کشته شده بود. او یکی از بزرگان محله و مورد احترام و اطمینان همه بود. کلید حسینیه‌ی پشت باغ، دست سیدحسن بود. به آقای مشتاقیون احترام ویژه‌ای می‌گذاشت. 🍃 به همه می‌گفت: "هر امری، فرمایشی باشد در خدمت هستم." با استاد جعفر حمامی خوش‌و‌بش داشت. با آقا فضل‌الله و برادرش محمدآقا طوّاف، سلام‌و‌علیک داشت. به آقا محمدابریشمی مغازه‌دار و ، کمک می‌کرد. را "ننه‌شهربانو" خطاب و بلند به او سلام می‌کرد، گاه به او سلام نظامی می‌داد. 🍂 گاه چند دقیقه در پاتوق زنانه بی‌بی هاجر می‌نشست و احوالپرسی می‌کرد. به حاج‌مرتضی مسگر، رئیس صنف مسگرها، ارادت داشت. اگر بچه‌ای یا زنی کوزه‌ی آبی دستش بود، از او می‌گرفت. دستی به فرمان دوچرخه داشت و دستی در گردن کوزه، گوزه را به خانه‌ی صاحبش می‌رساند. کوزه‌ی خالی را از دست زنان و بچه‌ها می‌گرفت و به تهِ می‌دوید و برای آن‌ها آب می‌آورد. 🍃 دوچرخه‌اش ترک داشت. روی ترک، خُرجین بود. خرید آدم‌های مسن و بچه‌ها را روی ترک دوچرخه می‌بست یا به داخل خُرجین می‌گذاشت و برای آن‌ها می‌برد. دو پایش را روی فرمان دوچرخه می‌گذاشت و برای بچه‌ها شکلک در می‌آورد. دوستش داشتند. وقتی به توپ آن‌ها شوت می‌زد، برایش هورا می‌کشیدند. دعوای بین بچه‌ها را ختم بخیر می‌کرد. 👇👇👇👇
▫️۲۵ تومان آن زمان پول زیادی بود. معادل پنجاه ماه مخارج خانه‌ی ما بود. بخشی از سهم آرد خانه را که پیش آخوند نانوا بود، فروختم. چه ظلمی در حقّ مادرم کردم! گفت: "من باید از آقارضا بپرسم. اگر او قبول کرد، از مردم پول می‌گیریم." فردا روز ملاقات بود را راضی کرد که از مردم پول بگیرند. ▪️ به مهری گفت: "خیلی پول است...یک دفتر بردار و هر کس پول داد، بنویس. باید بدانیم هر کس چقدر داده است. شاید روزی آن را پس بدهیم. شاید روزی در مراسم عروسی و ختنه‌سوران بچه‌هایشان ما هم کاری بکنیم." سر راه از آمحمد ابریشمی یک جلد دفتر چهل برگ خرید. آمحمد پرسید: "دفتر را برای چه کار می‌خواهی؟" مهری داستان را گفت. گفت: "اسم مرا اول دفتر بنویس!" او ۳۵ تومان داد. ▫️ یک مغازه‌ی کوچک بقالی در کوچه پس کوچه‌های ما داشت. سال‌های سال بود. هرگز از مسجد پولی نگرفته بود. اصلاً مردم در گذشته از مسجد پول نمی‌گرفتند. مسجد هم از پول نمی‌گرفت. مردم برای کار می‌کردند. مسجد خانه‌ی خدا بود و درش به روی همه باز. ▪️ظهر روز جمعه. ۱۳۹۴/۹/۲۷ به مسجد الزهرا واقع در پنجراه سناباد مشهد رفتم. درِ مسجد بسته بود. ما را چه شده است که ظهر روز جمعه درِ خانه‌ی خدا در یکی از مناطق مهمّ شهر مشهد بسته است؟ البته مساجد قدیمی هم معمولاً وقفیات داشتند. حالا من نمی‌فهمم عده‌ای مسجد می‌سازند یا یک درست می‌کنند. برای مجلسِ ختم چند صدهزارتومان و گاه چند میلیون تومان پول می‌گیرند. ▫️اول می‌گیرند بعد درِ مسجد را باز می‌کنند. فاصله‌ی دو نماز هم درِ مسجد بسته است. در عصر حکومت‌های کفر، مسجد خانه‌ی خدا بود. در عصر حکومت‌های اسلامی، به یک مکان اقتصادی و محل کسب درآمد تبدیل شده است. یاللعجب! مگر کسی برای خدمت به (ع) پول می‌گرفت؟ حالا ممکن بود چهار نفر پولدار یک وعده ناهار یا شام به خدمتگزاران مراسم روضه و سینه زنی بدهند. ▪️حالا در عصری که دولت اسلامی است، عده‌ای (ع) را به بنگاه اقتصادی مبدل کرده اند 📌{۱}. خدا عاقبتِ همه را بخیر کند! در طول تاریخ هیچگاه این‌قدر از دور نشده‌ بودند! از خدا دور شدند تا به اقتصاد وصل شوند! ✅ ادامه دارد... 📌{۱} این قسمت از داستان: کلیساها هم از خدا دور شده‌اند. از ۱۵ تا ۱۹ اوت ۲۰۱۴ در سوئیس مهمان آقای دکتر پرویز خمسی و دخترش نینا بودم (من و خانم و فرید). آقای شهردار شهرک (BOGIS_BOOSSEY) (بوجی_بوسی) است. روز ۱۷ اوت (آگوست) با میناخانم و برادرش از سوئیس به شهر DIVANفرانسه رفتیم. شهری کوچک لب مرز. 📌 در آن‌جا بازار روز بود. فاصله‌ی بازار تا مرز سوئیس ۵۰۰ متر بود. بازاریان بیشتر مراکشی بودند. روز یکشنبه بود. برای بازدید به رفتیم. کلیسایی آرام، ساکت، . فقط یک زن در کلیسا بود. شاید مراسم تمام شده بود. شاید مراسم بعدازظهر بود. جلو در کلیسا نوشته شده بود: "این کلیسا به دوربین مجهز است." 📌 من گفتم وقتی خدا در کلیسا غایب است باید دوربین باشد. امیدوارم در مسجدهای ما حاضر باشد و به دوربین نیاز نباشد. 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin