eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.2هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💚 📌 قصه به اینجا رسید که همه‌ی مردم شهر دست در دست هم دادند تا جریمه‌ی آقارضا پاسبان را جور کنند، بخوانیم ادامه‌ی را... ▫️در سال ۱۳۹۲ مهری دفترش را به من داد. در پیوست شماره ۱ (صفحه ۳۹۵) اسامی افراد محله و میزان پولی را که داده‌اند به ترتیب مبلغ چاپ می‌کنم. بسیاری از این مردم مرده‌اند. تعدادی هم که زنده هستند سالهای پایانی عمرشان را سپری می‌کنند. برخی از آنان در آن زمان بسیار فقیر بودند. پنج‌تومان یا بیست‌تومان برای آن‌ها پول زیادی بود. برخی وسعشان نمی‌رسید که هفته‌ای یکبار برای تهیه‌ی غذا، گوشت بخرند. ▪️ "سکینه بی‌بی‌رباب ملّا" که ۵۵ ریال داد بود. ماسوره ور می‌کرد. فکر کنم تمام پس‌اندازش همین ۵۵ ریال بود! برادرش حسین و محمد هر کدام ۱۰ تومان دادند. آن‌ها کارگر کارخانه‌ی اقبال بودند. روزی ۳۵ ریال مزد می‌گرفتند. ، سرکارگر کارخانه‌ی اقبال، صندوقی را در سالن‌های کارخانه‌ی اقبال دور گرداند تا پولی جمع شود. کلّ پولی که جمع به ۳۰ تومان نمی‌رسید. ▫️تعداد کارگران نزدیک به ۳۲۰ نفر بود. یکی از کارگران گفت: "آقای تقی‌پور، امروز بیست و یکم ماه است. ما پول نداریم. شما یا باید تا اول ماه صبر کنید یا به حسابداری بگویید به ما وجهی را به طور علی‌الحساب بپردازد." آقای تقی‌پور با حسابداری صحبت کرد. مسئول حسابداری بیست‌تومان پرداخت و گفت: "هر کس مساعده می‌خواهد، فردا بیاید بگیرد." ▪️فردا را جلوِ درِ حسابداری گذاشتند مبلغ ۴۷۲۵۴ ریال جمع شد. آن موقع کارگران از حسابداری پول نقد می‌گرفتند. تقریباً هیچ کارگری حساب بانکی نداشت. نمی‌توانم نام همه آنها را در اینجا بیاورم. نام ۳۱۷ نفر خیلی جا می‌گیرد. منظورم ذکر خیری از آن‌هاست که به گمانم در همین حد کافی است. هدفم از این مطلب نشان دادن در یک محله‌ی سنتی است. زندگی در "محله" یعنی همین. رفتار هم‌محله‌ای یعنی رفتارِ آقارضا. رفتارِ هم‌محله‌ای یعنی رفتارِ مردمِ محله‌ی پشت‌‌باغِ یزد در سال ۱۳۴۶. رفتارِ یعنی کاری که یزدی‌ها در سال ۱۳۴۶ برای آقارضا کردند‌ محله‌ی یعنی این. دوستی و انسانیت یعنی همین. ▫️این مسئله نشان می‌دهد وقتی دولت و گروهی وابسته به آن مرتکب ظلم می‌شوند، چطور به پشتیبانی از هم بر می‌خیزند. باید از این رفتار و اخلاق‌ها درس بگیریم. گاه سکوت مردم از هر نعره‌ای رساتر است. صداها در سینه حبس می‌شود. در این مملکت هر ۵۰_۳۰ سال یکبار صداهای حبس شده در سینه می‌شود. از فریادها‌ی ۱۳۵۷ درس بگیریم. این را به دوستانی می‌گویم که فکر می‌کنند با می‌توانند مردم را آرام نگه دارند. مملکتی که همه‌‌ی مردم آن آرام باشند در آن‌جا تظاهرات نباشد، اعتراض نباشد انتقاد نباشد آن مملکت آماده‌ی است. من گفتم حالا خود دانید. ▪️یک هفته مانده بود زندانِ آقاررضا تمام شود، پول جور شد. زن‌های محله نقشِ مهمی در جمع‌آوری پول داشتند. برخی از آنها پیش ثروتمندان محله رفتند. بعضی با پهلوانان و زورخانه‌دارها صحبت کردند. پول در اختیار گذاشتند تا ترتیب پرداخت آن را بدهد. حدود ۵۷۰ تومان از مبلغ جریمه زیادتر جمع شده بود. هیچ‌کس حاضر نشد پولش را پس بگیرد. زن‌ها گفتند وقتی آقارضا از زندان بیرون آمد گوسفندی جلوی پایش می‌کشیم و به مردم غذا می‌دهیم. زن‌ها شادی کردند و عربونه (دایره) زدند. در آزادی آقارضا همان کردند که بی‌بی‌هلی گفته بود. ▫️در فاصله‌ای که آقارضا زندان بود، عوض شده بود. فکر کنم رئیس شهربانی یزد شده بود. موضوعِ آقارضا پاسبان را به او گفته بودند. افسران پلیس گزارش داده بودند که مردم دارند برای پول جمع می‌کنند. در مجالس روضه شعر ساخته‌اند و "یارضا رضا" می‌گویند. باید جلو مردم، بازاری‌ها و آخوندها را بگیریم. ▪️ گفته بود: "پرونده‌ی این پاسبان را بیاورید من ببینم." پرونده را خوانده بود. جلسه‌ای با و بعد جلسه‌ای را با همکارانش گذاشته بود. گفته بود: "این چه غلطی است که کرده‌اید! با این چطور می‌خواهید جلوِ مردم را بگیرم که پول جمع نکنند! شما باعث شد‌ه‌اید مردم منسجم شوند." گفته بود: "کار از کار گذشته است! این پاسبان تا هفته‌ی دیگر از زندان آزاد می‌شود. بهتر است ما هم کمکی بکنیم تا تا حدی حفظ شود. خودش هم مبلغ پانصد‌تومان برای آقارضا به زندان فرستاده بود. 👇👇👇👇
🔘 هیچ وقت دیر نیست... 💠 ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Salah Najib) 🔵 کار در معدنِ 📌علی مدرسه را ترک کرد و راهی فرانسه شد باهم بخوانیم ادامه‌ی ماجرا را که این هفته به علت کوتاه بودن داستان‌ها سه قصه را از شازده و سرگذشت علی برای شما آورده‌ایم.. ▫️تابستان بود. علی با آب و هوای دیگری آشنا می‌شد. آب و هوایی شرجی و مه‌آلود. دو روز بعد به آدرسی که داشتند سریع رسیدند. عده‌ای از در یکی از معادن زغال‌سنگ کار می‌کردند. معادن دنبال کارگر جوان می‌گشتند. چاهای جدیدی برای بهره‌برداری بیشتر از معدن حفر شده بود. ▪️مسئول کارگران وقتی فرم استخدام را جلوِ علی گذاشت، فهمید که او بی‌سواد است. بعد معلوم شد حتی نمی‌تواند بخواند و بنویسد. او فقط چند ماه به مدرسه رفته بود. به دلیل بی‌سوادی ۱۵ درصد حقوق او را کمتر و پیشنهاد دادند شب‌ها بعد از خروج از معدن، به کلاس درس برود. از این پیشنهاد خوشحال شد. کار در معدن زغال‌سنگ! شنیدن کی بود مانند دیدن. دیدن کی بود مانند کار کردن در چاه جهنّم!... 🟤 معدن زغال: ۱۹۵۰ ▫️معادن زغال‌سنگ دُر گِز (Dorges) جایی بود که در سال ۱۹۰۶ در یک ، ۱۰۹۹ نفر کشته داده بود. علی حدود ۱۸ سال داشت که لامپ بر سر، وارد معدن شد. چون ناوارد بود، او را به چاه ۹/۹ یا "بایس" (bis) در عمق ۱۸۵ متری زمین فرستادند. راهروها پرآب و نیمه‌تاریک و هوا آلوده و سنگین بود. ▪️گرد و خاک زغال‌سنگ، ریه‌ها را می‌سوزاند. از صحرا و نور خورشید خبری نبود. حالا می‌باید زندگی به سبک موش کور را تجربه کند. روزهای اول سرگیجه می‌گرفت و چشم‌هایش سیاهی می‌رفت. زود خسته می‌شد. پاهایش کشش نداشت. دوستانش می‌گفتند به هوای این‌جا و شرایط کار عادت خواهد کرد. 🟢 دعوا بر سر ▫️در عمق چاه علی نمی‌فهمید کی ظهر شده است و چه هنگام باید بخواند. در صحرا و روستا که بود همیشه نمازش را سر وقت می‌خواند. مردادماه بود. روزهای پادوکاله بلند بود. آفتاب حدود ساعت ۹/۳۰ شب غروب می‌کرد. علی با چند نفر دیگر در یک اتاق زندگی می‌کرد. مخارج مشترک بود. ▪️ در صحرا با نور خورشید زمان را می‌فهمید. او هرگز ساعت نداشت، ولی زمان را خوب درک می‌کرد. نمازهای پنجگانه را سر وقت می‌خواند. در کشتی هم همین کار را کرده بود. حالا در اعماق معدن نمی‌فهمید اذان ظهر کی هست. ساعت بیولوژیکی بدنش به هم ریخته بود. یک ماه بود که در معدن کار می‌کرد. ▫️کم‌کم حساب ظهر دستش آمد. یک روز سر ظهر در داخل تونل‌های معدن با صدای بلند گفت. دلش گرفته بود. برای همه‌ی شن‌های صحرا، برای چادرها، برای پدربزرگ و مادربزرگ، برای بزها دلش گرفته بود. دلش برای الاغش گرفته بود. با آخرین توان بانگِ را سر داد. ◾️ کارگران مسلمان معدن (مراکشی‌ها، الجزایری‌ها و تونسی‌ها) از این اقدام او استقبال و کار را ترک کردند تا بخوانند. قطع کار برای اقامه‌ی نماز، سبب بروز درگیری بین کارگران و مدیران معدن شد. توقف کار حتی برای چند دقیقه هم مجاز نبود. کارگران مسلمان معدن اغلب بی‌سواد بودند، یعنی خواندن و نوشتن به زبان فرانسه را نمی‌دانستند. از این رو نمی‌توانستند اخطارهای کتبی کارفرما را بخوانند. ▫️علی چوپان، تبدیل به علی مؤذن شد. او سردمدار و رهبر کارگران مسلمان معدن شد. آن‌ها می‌خواستند. روزنامه‌های محلی به چند دسته تقسیم شدند: مخالفان، موافقان و میانه‌روها. بحث‌ها و درگیری‌ها هر روز بیشتر می‌شد. پاییز از راه رسید. روزها کوتاه و هوا سرد می‌شد. در اواسط آبان علی دیگر اصلاً روز را نمی‌دید. صبح وقتی وارد معدن می‌شد که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. عصر وقتی از معدن بیرون می‌آمد خورشید غروب کرده بود. ▪️اهمیت مسئله‌ی برای علی بیشتر و بیشتر می‌شد. تا زمانی که روزها بلند بود، وقتی از معدن بیرون می‌آمد، هنوز روز بود. می‌توانست نمازش را بخواند؛ اما وقتی روزها کوتاه و کوتاه‌تر می‌شد علی و دوستانش تمام روز را در معدن بودند. او وارد نوزده‌ سالگی می‌شد. او اولین اعتصابِ را برای داشتن حق نماز به راه انداخت. ▫️ سِندیکاهای کارگری در این باره مواضع متفاوتی گرفتند. آن‌ها می‌گفتند پاسداری از ارزش‌های اسلامی بر عهده‌شان نیست. اتحادیه‌های کارگری کمونیست با نماز مخالف بودند. می‌گفتند نه تنها نماز جایی در ارزش‌های ما ندارد، بلکه ضدّ ارزش است. اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست می‌گفتند نماز یک کار انفرادی است. ما حافظ منافع کار جمعی و صنفی هستیم. پاسداری از ارزش‌های دینی بر عهده‌ی ما نیست. سندیکاهای دست راستی می‌گفتند چهار تا عرب آمده‌اید این‌جا کار بکنید شلوغش نکنید. این‌جا آفریقا نیست. درگیری و دوستانش با کارفرمایان بالا گرفت 📚 شازده حمام، جلد۴ @zarrhbin