📌 #پاپلییزدی_در_برزیل
💠یوهان آردو والسیوا
دانشگاه ریودوژانیرو برزیل
⚜ما چهارنفر از آمریکای جنوبی بودیم که در سالهای ۱۹۹۸_۱۹۹۲ در دانشگاه #سوربن در دوره #دکترا درس میخواندیم . در ابتدا با هم آشنایی چندانی نداشتیم . در کلاس سلام و علیکی میکردیم و بعد از کلاس هم یک 《چو》(خداحافظی) به هم میگفتیم و میرفت تا جلسهی بعد .
یک سال و نیم به همینمنوال گذشت.
⚜ یک روز یک استاد ایرانی با لهجهای شیرین درس را شروع کرد. او گفت #یزدی است و بعد یزد را روی نقشه نشان داد. سپس گفت: " من با لهجهی یزدی به زبان فرانسه حرف میزنم." این اولین جمله او باعث #نشاط کلاس شد. او اسم و ملیّت همهی یازده دانشجوی کلاس را پرسید.
پس از اتمام کلاس گفت :" با دوستان آمریکای لاتین چند کلمه صحبت دارم ." همه رفتند و ما چهار نفر ماندیم . ماندن همان و بنیان یک دوستی محکم بین ما و استاد گرانقدر همان . با او جلسات متعددی داشتیم؛ جلساتی که گاه تا ۲۷ نفر از دوستان آمریکای جنوبی در آن حضور داشتند . دوستانی از سراسر قاره که هنوز هم با هم دوست هستیم.
⚜در بین ما از دانشجویان جغرافیا که دانشجوی مستقیم دکتر پاپلی بودیم تا فوقتخصصخون وجود داشت. در بین جلساتی که بیشتر در سیته یونیور سیتر (شهرک خوابگاهی دانشگاه پاریس) تشکیل میشد ، جلسهی #پروفسورپاپلی بر سر زبانها افتاد. با وجود آنکه همه اسپانیولی یا پرتغالی زبان بودیم ، همه به زبان فرانسه حرف میزدیم. بسیاری از شبها شام را باهم میخوردیم یا باهم به رستوران دانشگاه و یا رستورانهای داخل شهر میرفتیم. چند نوبت هم مسافرتهای یک یا چند روزه داخل فرانسه رفتیم. صمیمیتی که در آن دوستیها ایجاد شد، هنوز هم وجود دارد؛ به طوری که هفتهای نیست که من به دو سه نفر از دوستان جلسهی پروفسور پاپلی در کشورهای دیگر آمریکایلاتین تلفن نکنم یا ایمیل نفرستم. برخی از آن دوستان حالا در کشورهای خودشان دارای مقاماتی هستند؛ از ریاستدانشگاه و بیمارستان گرفته تا وزارت.
نکتهی جالب توجه اینکه حتی تا چند سال پس از رفتن پروفسورپاپلی از پاریس ، بازهم جلسه به اسم او برقرار بود .
⚜مباحث اجتماعی که پروفسور پاپلی در جلسات به آنها میپرداخت، برای ما جالب بود. او در هر جلسه موضوع سخنرانی جلسهی بعد را مشخص میکرد و کسی قبول زحمت میکرد و مطلبی را برای ارائه میآورد. من در این جلسات مطالبی را آموختم که در هیچجای دیگری یاد نگرفتم. برای مثال ، پاپلی از خانم دکتر《 گ.استوئزاستیت》فوقتخصصخون که از اروگوئه به پاریس آمده بود تا دورهی ششماههای را دربارهی #ایدز بگذراند_ که آن زمان بحث آن تازه مطرح شده بود _خواست تا در این باره برای ما صحبت کند. صحبت او بسیار جالب بود. من خودم که برزیلی هستم ، در این جلسات دوبار کنفرانس دادم .
⚜من از کلاسهای پروفسور پاپلی بهرههای فراوان بردم ، ولی بزرگترین بهرهام پس از آشنایی با ایشان ، 《 #اجتماعیشدن》 بود.
او به من آموخت چگونه دور هم جمع شویم و چطور از زندگی اجتماعی لذت ببریم. چگونه کارجمعی انجام دهیم.
⚜ او از شاعران ایرانی اشعاری میخواند و ترجمه میکرد و ما را تا حد زیادی با ادبیات غنی ایران آشنا کرد؛ ادبیاتی که به انسان مفاهیم #صلحدوستی و #انسانیت را میآموزد. ما در جلسات از شاعران بزرگ آمریکای لاتین امثال 《اِمه سِزر》 شعر میخواندیم و دوستانی بودند که گیتار میزدند.
⚜در سال ۱۹۹۵ چند نفر از دوستان آن جلسه در کشورهای خودمان اقامت داشتیم . قرارشد در #ریودوژانیرو گِرد هم آییم. 《 ماریو رودرس》 که در دانشگاه لیما تدریس میکرد، پیشنهاد داد از #پروفسورپاپلی هم دعوت کنیم. همه از این پیشنهاد استقبال کردند. وقتی 《ژولیوس دِ خوزه》 که آن موقع معاون وزارت جهانگردی برزیل بود از این موضوع مطلع شد ، پیشنهاد داد استاد را برای کنفرانسی که قرار بود دربارهی صنعت گردشگری (توریسم) در ریو تشکیل شود ، دعوت کنیم. به علاوه ، بعد از کنفرانس سمینار دیگری در 《رسیف》 برگزار میشد که قرار شد پروفسور پاپلی در آن نیز شرکت کند . بدین طریق ، مسئله مخارج سفر پروفسور پاپلی حلشد. با استاد که آن موقع در پاریس بود ، صحبت کردیم . ایشان موافقت خود را اعلام و برنامهاش را برای سفر که حداقل بیست روز طول میکشید ، ارسال کرد . طبق برنامه ، ایشان باید پنجروز در #ریودوژانیرو اقامت میداشت و دو روز در #رسیف . سپس از رسیف از راه زمینی به《بلم》 واقع در دهانهی رودخانه آمازون میرفت. از رسیف تا بلم حدود ۱۸۵۰ کیلومتر راه است . مسیرتقریبا در محدودهی خط استواست. در آنجا هوا بسیار گرم، شرجی و زمین باتلاقیاست. برای عبور از رودخانههای متعدد، گاه باید دهها کیلومتر از ساحل دور شد و دوباره به جادهی ساحلی بازگشت.
👇👇👇
📌 #پاپلییزدی_در_برزیل
💠یوهان آردو والسیوا
دانشگاه ریودوژانیرو برزیل
📝 بخوانید ادامه داستان پرماجرای #پاپلییزدی در برزیل
⚜ در #رسیف دکترپاپلی میخواست به محلههایی برود که 《خوزه دو کاسترو》 در کتاب انسانها و خرچنگها از آنها یاد کرده است. میخواست به ساحل اقیانوس ، به جزیرهای بزرگ واقع در چند کیلومتری ساحل برود . اما آنجا ساحلی فقیرنشین و جرمخیز است . برگزارکنندگان سمینار همان شب به افتخار مهمانان یک شبنشینی مفصل را در هتل پنجستارهی شهر ترتیب داده بودند . استاد گفت :" مهمانی در هتلهای پنجستاره در همهجای دنیا یکجور و یکشکل است. ولی سواحل فقیرنشین رسیف جایی است که من از بیستسالگی میخواستم آنجا را ببینم."
⚜ او سرانجام ما را از شبنشینی در هتل و غذای بسیارعالی آن محروم کرد تا در ساحل اقیانوس اطلس ، در یک رستوران کوچک خوراک خرچنگ بخوریم ، خاطرهی کتاب انسانها و خرچنگها را زنده و با مردم محلی صحبت کنیم. او در رسیف آدرس و تلفن شخصی را داشت که فرانسه میدانست . آن شخص مردی بود که بیش از پانزده سال از عمرش را در زندان گذرانده بود . همه ما شام دعوت آن مرد بودیم .
⚜ اما ماجرای اصلی مسافرت ما بعد از رسیف آغاز شد.《ژولیوس》مقداری وجه نقد در اختیار من گذاشته بود تا هزینهها را بپردازم . میخواستم یک ماشین کرایه کنم و از #رسیف عازم #بلم شویم . درعینحال ، برای این مسافرت نگران بودم. علاوه بر شرایط آبوهوایی نامساعد ، شرایط اجتماعی و امنیتی این مسیر بسیار نگران کننده بود. افزون بر این ، شرایط بهداشتی در خط استوا هیچوقت رضایتبخش نبوده است. 《گابریلا》 برادر آنجلو _دوستی که پروفسور پاپلی پیدا کرده بود _ زبان فرانسه را بسیار بد حرف میزد و از قیافهاش معلوم بود آدم خلافکار و ماجراجویی است. قرار شد او با ماشین خودش ما را تا شهر سائولوئیس ببرد؛ یعنی حدود ۱۵۰۰کیلومتر راه !
به استاد گفتم :《در برزیل نباید به افراد ناشناس #اعتماد کرد!》
اما پروفسور پاپلی گفت :《 گابریل ناشناس نیست . اگرچه گابریلا چهارده سال از عمرش را بهخاطر شرارت و جنایت در زندان بوده، مرد مطمئن و بامعرفتی است . به علاوه ، در مسیری که ما میخواهیم برویم ، ممکن است به اشخاص شرور بخوریم. آدمی مثل گابریل باید راهنما و حامی ما باشد تا بتوانیم از عهدهی شرورهای محلی برآییم. 》
⚜گابریلا برادر آنجلو بود .آنجلو همان صاحبخانهای بود که ما در حلبیآباد حاشیهی ریودوژانیرو ، دوشب مهمان او بودیم. آنجلو آدرس و تلفن برادرش را به دکتر پاپلی داده بود . استاد گفت :《 آنجلو سفارش ما را کرده است . او ساکن سائولوئیس است و نهتنها ما را تا آنجا مجانی و صحیح و سالم خواهد برد ، بلکه در راه از ما پذیرایی هم خواهد کرد و ما کاملا در امنیت خواهیم بود.》
⚜ما سه نفر خیلی نگران بودیم. من بیش از همه میترسیدم ؛ زیرا اولا مقدار زیادی پول نقد همراه داشتم که مخارج راه بود ، راه دیگری نبود . در منطقهای که میرفتیم ، هنوز نظامبانکی آنقدر گسترده نبود که بتوان همهجا به بانک دسترسی داشت. همراه داشتن پول در این مناطق و بهخصوص محلهایی که قرار بود برویم ، برابر بود با خودکشی!
به علاوه ، من تنها برزیلیِ گروه و عملا راهنما و مسئول جمع بودم. تازه ما میخواستیم به یک منطقه دورافتاده با شرایط بسیار بدِ محیطی و اجتماعی مسافرت کنیم.
این استاد ناآشنا با منطقه میگفت :" امنترین وسیله ایناست که خود را در پناه یک آدم #جنایتکار قراردهیم !"
⚜سرانجام با دلهره و نگرانی راه افتادیم. باید اعتراف کنم اگر واقعا رابطه استاد شاگردی نبود ، پیشنهاد دکترپاپلی را نمیپذیرفتم. دستِکم من که برزیلی بودم و مسئولیت حفظ جاناستاد و دو دوست اهل کشور پرو و شیلی را برعهده داشتم، محال بود که بپذیرم با ماشین یک جنایتکار مسافرت کنیم.
⚜حدود هفتاد کیلومتر که از شهر دور شدیم ، تازه متوجه شدیم #گابریلا مسلّح است. او یک قبضه هفتتیر و یک قبضه تفنگ شکاری بسیار قدرتمندِ دورزن همراه خود داشت.
《اوجداواب》 وقتی فهمید گابریل مسلح است ، گفت :" من در اولین فرصت برمیگردم!"
《ماریو ردرس》 هم #صلیبی را روی سینهاشرسم کرد و خودش را به #خدا سپرد . فقط به زبان پرتغالی گفت:" خداوندا ما را در همراهی با این آدمماجراجو حفظ کند !"
دکتر پاپلی به ما گفت :" نترسید !مطمئن باشید خدا ما را حفظ میکند!"
ما همه #یکّه خوردیم که مگر استاد زبان پرتغالی میداند ؟ مثل اینکه خود دکتر هم متوجه شد . گفت :" من زبان پرتغالی نمیدانم ، ولی لغاتی که ماریو بهکار برد ریشهی لاتین آنها با زبان فرانسه یکی است ." سپس ادامه داد:" سعی کنید نترسید."
⚜من خیلی شرمنده شدم . از آن لحظه سعی کردم بیشتر با #گابریلا صحبت کنم و عملا ابتکار عمل را در دست بگیرم؛ زیرا آن دو دوست ما نیز اسپانیول زبان بودند و تسلط چندانی به زبان پرتغالی نداشتند.
👇