eitaa logo
ذره‌بین درشهر
19.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی مدیریت کانال @Haditaheriardakani آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💚 📌 در ادامه‌ی داستان آقارضا پاسبان که با نامردی در زندان گرفتار شده بود از این هفته بخوانیم داستان همبستگی مردمی در قضیه‌ی آقارضا.... ▫️روز جمعه بود. چند نفر از زنهای همسایه در خانه‌ی جمع شده بودند. بچه‌ها و نوه‌های خلیفه محمدعلی هم بودند. صفورا دختر چهارده ساله‌ی زینت هم بود. من هم آنجا بودم. آن روزها به خاطر صفورا به هر بهانه‌ای بود در خانه‌ی خلیفه محمدعلی بودم(: ▪️زن‌ها لب تالار نشسته بودند و از فراهم کردن پول حرف می‌زدند. گفت: "یک نامه به شهبانو فرح بنویسیم و ماجرا را بگوییم. شهبانو مهربان است. می‌تواند کاری کند که آقارضا بخشیده شود یا اینکه پول را می‌فرستد." ▫️ زنِ حسن موتاب گفت: "این بچه‌ی ساده حرف‌های رادیو را باور کرده است. فکر کرده شهبانو برای ما بیچاره‌ها کاری می‌کند." مرضیه را از گوشه‌ی تالار برداشت و شروع به نواختن کرد. او کمر پیراهنش را داخلِ شلوارش کرد، یعنی که "مینی‌جوب" پوشیده است. بعد با یک شاخه‌ی انار برای خودش تاج درست کرد و آن را روی سرش گذاشت. ▪️عربونه می‌زد، می‌رقصید و آواز می‌خواند: "من شهبانو هستم! خودِ خودشم...والله خودشم...بالله خودشم..." ناگهان ایستاد و گفت: "ما باید پول جمع کنیم. از اهل محل می‌خواهیم کنند. در زورخانه پول جمع کنند. با آقای پیشنماز، آشیخ جواد، استاد غضنفر، حاج مقتدری، حاج صفار و حاجی مرتضی مسگر صحبت می‌کنیم. همه آقارضا را می‌شناسند و می‌دانند که او قاچاقچی نیست. همه پول می‌دهند." ▫️ گفت: "این کار درست نیست! آقارضا راضی نیست." زن‌ها گفتند: "آقارضا بیخود کرده راضی نباشد! به‌علاوه، پول را قرض می‌کنیم. هر کس خواست همین‌طور بدهد. هرکس پولش را پس خواست، آقارضا کم‌کم می‌دهد." مرضیه گفت: "من پول ندارم ولی ۲۵ تومان می‌دهم." دیگر هم هر یک مبلغی را قبول کردند. ▪️من دیدم صفورا ایستاده و نظاره‌گر ماجراست. برای اینکه خودی نشان بدهم و از قافله عقب نمانم، گفتم: "من ۲۵ تومان می‌دهم!" گفت: "حسین، هرگز یادم نمی‌رود!" ولی امروز اعتراف می‌کنم که برای خودنمایی جلوِ صفورا تعهد کردم پول بدهم(: ▫️فکر کنم اگر آن زمان می‌توانستم تمام پول را بپردازم، آن کار را می‌کردم. آدم جوان بیش از آن‌که خدا را بشناسد، دخترِ همسایه را می‌شناسد. بیش از آنکه رضایت خداوند را بخواهد، قلب دختر همسایه را می‌طلبد. در طول تاریخ همین‌طور بوده‌ است. بی‌خود نباید شلوغ بازی کرد. البته من بچه‌ی یتیم بودم، سایه‌ی پدر بر سرم نبود. تربیتِ دینیِ کاملی نداشتم. نمی‌دانم اگر کنترل پدر بر من حاکم بود، چه می‌کردم؟ ▪️ولی فکر می‌کنم در طول تاریخ کمتر چیزی جلودار نوجوانان ۱۵_۱۴ ساله‌ی تازه بالغ بوده است. به همین جهت هم تمام ادیان سن ازدواج را پایین آورده‌اند. حالا که ازدواج در سن پایین ممکن نیست. آموزش، فرهنگ‌سازی و راه‌حل‌های عملی می‌تواند تا حدّی مؤثر باشد. ولی آنچه می‌دانم، در دوره‌ی ، نصیحت و تهدید و تنبیه میخ آهنین است بر سنگ خارا ! علما و روان‌شناسان و... راه حل‌های مناسبی پیدا کنند. 👇👇👇👇