🔘 ماجرای اصغر حمال...⁉️
🔹 ۱۵_۱۴ نفر بچه یزدی بودیم که می خواستیم #کنکور بدهیم، قرار شده بود با هم مسافرت کنیم. روزی که در مشهد کنکور دادیم شب به #کوهسنگی رفتیم. کوهسنگی یکی از تفرجگاه های مشهد بود و هنوز هم هست. در سال ۱۳۶۴ آن جا چندتا قهوه خانه بود که دیزی و کباب کوبیده می دادند، ما بچه ها روی دوتا تخت نشستیم و کباب کوبیده سفارش دادیم. مردی آن جا سر میزها می آمد و #گدایی می کرد. من خوب نگاهش کردم دیدم #اصغر، حمال گاراژ اتوتاج یزد است.۵_۴ سالی بود او را ندیده بودم. البته گدای تر و تمیزی بود. لهجه اش #یزدی بود ولی وقتی بچه ها پرسیدند یزدی هستی گفت: نه. بچه ها بفرما گفتند و او بی هیچ #تعارفی نشست و با ما شام خورد. آن شب گذشت من و چند نفر از بچه های آن گروه در #دانشگاه_مشهد قبول شدیم.
🔹چند ماه بعد اصغر را جلو دانشکده ی ادبیات دیدم که گدایی می کرد. با او سلام و احوالپرسی کردم. گفتم: #آدم_یزدی گدایی نمی کند. گفت: یزدی نیستم. گفتم: اسمت اصغر است، سه تا برادر هستید، حمال گاراژ اتوتاج بودی و ۲ برادرت در گاراژ حاج عبدالوهاب قمی #حمال هستند. گفت: تو کی هستی؟ خودم را معرفی کردم. گفت: حالا پس دو تومان به من بده. آن موقع به #گدا یک ریال و دو ریال می دادند. دو تومان به او دادم و گفتم یک روز بیا با هم #حرف بزنیم. ۵_۴ ماه بعد او را جلو بیمارستان شاه رضا ( امام رضا بعد از انقلاب) مشهد دیدم گدایی می کرد. سلام و حال و احوال کردیم. کمی از ظهر گذشته بود پرسیدم ناهار خوردی گفت: نه. او را #دعوت کردم که در قهوه خانه دور فلکه بیمارستان شاه رضا #دیزی بخوریم. کم کم با اصغر رفیق شدم. بالاخره بعد از چهار پنج بار که همدیگر را دیدیم اصغر سرگذشتش را تعریف کرد.
🔹گفت: من #حمال گاراژ اتوتاج یزد بودم. هر سال #شهریورماه ۱۵ روز دست زن و بچه هایم را می گرفتم و برای #زیارت به مشهد می آمدم. برای اینکه خرج مسافرت در آید دو سه عدل #جارو و بادبزن #بافقی می خریدم و با خود به مشهد می آوردم. روزها زنم بچه ها را بر می داشت و به #حرم می رفت. آن زمان ۶ تا بچه داشتم یکی عروس کرده بودم و یکی هم در سن ۱۸ سالگی خودش حمال گاراژ بود من هم دور بست( فلکه ی قدیم امام رضا علیه السلام) جارو و بادبزن ها را می فروختم و خرجم را در می آوردم. یک شب جاروها و بادبزن هایم تمام شده بود ولی هنوز زن و بچه هایم از حرم نیامده بودند که به #مسافرخانه بر گردیم.
🔹خسته بودم و #خوابم گرفته بود سرم را روی زانوهایم گذاشتم که چرتی بزنم، یک مرتبه یکی #پنج_ریالی جلو رویم انداخت، هیچ نگفتم. ظرف #نیم_ساعت که زنم دیر آمد #مردم چهار، پنج تومان پول جلو رویم ریختند. از زیر چشم دیدم که زن و بچه هایم دارند می آیند. #پولها را جمع کردم و بلند شدم. به زنم گفتم تو به مسافرخانه برو، من #کار دارم یکی دو ساعت دیگر می آیم. زنم رفت و صدمتر دورتر در یک جای مناسب #نشستم سرم را روی زانویم گذاشتم به طوری که صورتم پیدا نبود. حدود دو ساعت آنجا نشستم نزدیک #ده_تومان پول گیرم آمد. دیدم #عجب کاری است که بی هیچ زحمتی ظرف دو ساعت به اندازه حمالی یک ماشین باری ده تُن پول گیرم آمد. آخر پشت کردن عدل های ۱۲۰_۱۰۰ کیلویی و بالا بردن از پله های باری کار ساده ای نیست. ۱۵ روز مسافرت آن سال تمام شد.
🔹به زنم گفتم من در #مشهد کاری پیدا کرده ام و به #یزد نمی رویم، زنم هم خوشحال که در مشهد کنار #حرم امام رضا (ع) می مانیم. دو تا اتاق #اجاره کردیم و #ساکن مشهد شدیم. روزها دور بست سرم را می گذاشتم روی زانویم و روزی ۵۰_۴۰ تومان #کاسب بودم. زمستان شد هوای مشهد هم سرد شد. مسافر و #زوار هم کم شده بود و نشستن روی زمین هم کار مشکلی بود. من هم راه افتادم و #گدایی کردم. کم کم با محلات مشهد آشنا شدم، متوجه شدم که مردم محله سعدآباد، احمدآباد، کوی دکترا و اطراف دانشکده هاو جلوی بیمارستان ها خوب #پول می دهند. حالا ۵ سال است در مشهد کار می کنم #وضعم خوب است.
🔹 ظرف این مدت در مشهد #خانه خریدم. وقتی #حمال گاراژ اتوتاج بودم یک دخترم را در سن ۱۵ سالگی عروس کردم، کلاََ حدود ۱۴۰ تومان (منظور ۱۴۰۰ ریال) توانستم جور کنم و برایش #جهیزیه بخرم. حالا زنم برای دختر دیگرم که می خواهد عروس شود نزدیک ۳۰۰ هزار تومان جهیزیه تهیه کرده است. زنم هم #معامله می کند. زن #حسابگری است، طوری معامله می کند که جهیز دخترش #مجانی تمام شود. از یک وسیله چندتا می خرد و طوری آن ها را به همسایه ها و غریبه ها می فروشد که یکی برایش مجانی می افتد.
@zarrhbin
👇👇👇👇
🍃 اما به سبب #بیابانی بودن بخشی از راه و فرار از مرگ، #مردم از سه مسیر مشخص جاده ی اردکان_توت را می پیمودند. بازخوانی خاطرات این عاشقان حسین علیه السلام در این مسیرِ دشوار خود حکایتی است مفصل؛ #مسیراول: اردکان، حوض گور، آب انبار گِرِجک، گُدار شور، چاه حسین عبدا... و سرانجام توت؛ #مسیردوم: اردکان_حوض سفید، کوه دختر، زُرِ مِهر، گُدار تَلاته، انجیرآوند و روستای توت؛ #مسیرسوم که معمولاََ برای سفرهای زمستانه انتخاب می کردند، اردکان، حوض گور، میل حوض آخوند، میل آقا سید رضا(یاسینی) و توت؛
🍃 در اواخر دوره ی قاجار شخصی به نام علی ابوطالب حسینیه ای در روستا بنا می کند.اما در خصوص بنای قبلی آن اطلاعی در دست نیست.
🍃 #علی_سپهری_اردکانی در سال ۱۳۷۳ شمسی در خصوص حسینیه ی توت می نویسد: " در حدود ۱۲۰ سال قبل شخصی به نام علی ابوطالب حسینیه ای در این محل بنا کرده و کم کم رونقی خاص یافته است و در اطراف آن #عباسیه، آشپزخانه، مسجد، حمام و دهها اتاق برای سکونت مسافرین بنا گردید..." [ تاریخ اردکان، ج ۲، ص۲۴۹]
🍃 اما بی شک قبل از حسینیه "علی ابوطالب" بنا یا محلی خاص جهت عزادرای موجود بوده است. موقوفات بر جای مانده، حکایت از آن دارد. متاسفانه آن حسینیه ی قدیمی با تصمیم هیئت امنای حسینیه ی توت جهت گسترش و توسعه ی آن در اوایل سال ۱۳۷۳ تخریب می گردد و به جای آن حسینیه ی #کنونی بنا می گردد.
🍃 به نظر نگارنده رونق حسینیه ی توت پس از جریان #کشف_حجاب به جهت #خفقان_مذهبی آن دوران بیشتر می گردد. ممانعت از برگزاری مراسم #عاشورایی و روضه خوانی در اردکان و عدم دسترسی آسان امنیه های وقت به روستای توت سبب می گردد، آیین توت، توجه بیشتری به خود معطوف سازد و به سبب سادگی ویژگی های خاص خود دل های زیادی را شیفته ی خود سازد. امروز اعتقاد و باور مردم به آیین توت و حضور در روستای توت به گونه ای است که #قلم از بیان آن عاجز می ماند و حتی عدّه ای آن را کربلای دوم می نامند!
🍃 نکته ای که نباید از #قلم بیفتد این است که مردم پس از مراسم آخر ماه #صفر در روستای توت، یعنی روز اول ماه #ربیع_الاول به #شادی می پرداختند و با سفر به روستاهای اطراف یا در همان روستای توت به بازی های بومی و محلی می پرداختند. در چند دهه ی گذشته قسمت دوم #آیین_توت از #قلم افتاده است و امروز #احیاء آن می تواند بخشی از #معظلات اواخر ماه صفر در روستا را حل سازد.
📚 میدون توت/ به کوشش نادر پیری اردکانی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 مردم نجیب اردکان در #بافرهنگ بودن شما شکی نیست فقط مِن باب یادآوری که هنگام مستقر شدن در روستای توت در حفظ طبیعت آن کوشا باشید و از ریختن زباله جداََ خودداری فرمایید و خواهشاََ حفظ حرمت ساکنان #اصیل توت را نیز از یاد نبرید و به حریم زمین های کشاورزی شان احترام بگذارید زیرا شما پنج روز را در آنجا #مهمان هستید و این بندگان خدا یک عمر #ساکن آن دیارند، باشد که #دعاگویتان باشند.
#و_من_الله_التوفیق
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا