eitaa logo
ذره‌بین درشهر
19.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی مدیریت کانال @Haditaheriardakani آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 راه یزد به طبس، خاطرات یک کاروان سالار🍃 ▫️در آن سالها هنوز کسانی که با قافله های شتر کرده یا بودند، مثل سید آقای طزرجانی و حاجی استاد احمد نجمیه ( اطمینان) زنده بودند‌. ۱۲_۱۰ ساله بودم که سید آقا طزرجانی ۸۰ ساله را شناختم او و پسرش آقا یوسف، بودند. آن ها گاهی در دفتر گاراژ خود را می گفتند. درباره ی راه و مشکلات کاروان ها، دزدان و ، غول، جن، تشنگی، گرسنگی و گرمای بیش از حد کویرها داد سخن می دادند. حرف های راست و ، همراه هم بود. 🔸مهم آن بود که این پیرمردها مسافرت با ماشین های آن چنانی را بسیار می دانستند. ماشین ها در سه روز ۹۰۰ کیلومتر راه یزد به را طی می کردند، در صورتی که با راه ۴۰ روزه طی می شد. آنها صحبت از جاده ها می کردند. روزی سیّد قد بلند ۷۰ ساله ای به نام از جلوی گاراژ عبور می کرد، یکی از پیرمردها صدایش زد. سید وارد دفتر گاراژ شد و نشست. با هم چای خوردند و داستان را می گفتند. ظاهراََ حدود سالهای ۱۲۸۰ که جاده ها بوده است، کاروانی با قافله سالاری سید آقا طزرجانی و چاووشی سید حمزه از می آمده است. قافله بزرگی بوده که صدها نفر پیاده و سواره با هم حرکت می کردند. ▫️چشمه خواجه حسن، بین رباط خان و رباط کلمرد قرار دارد (حال این رباط ها از جاده دور افتاده اند) و در دامنه کوهی وسط واقع است. به چشمه خواجه حسن نزدیک می شده که پیش قراولان قافله می آورند عده ای با تفنگ و اسب در چشمه خواجه حسن کمین کرده تا را بزنند. 🔸 مردان قافله با هم مشورت می کنند که چه بکنند و چه نکنند. نزدیک بوده و مسافرها از هوای داغ و سوزان کلافه بودند. اگر کاروان به راه خود ادامه می داد گرفتار دزد می شد و اگر توقف می کرد دچار گرما و کم آبی می شد تازه ممکن بود در همان جا که کاروان توقف کرده است به آنها کنند. چه کنند،چه نکنند؟ بالاخره می گیرند آقا سید حمزه شبیه را در آورد. شاید با این که در عین حال نوعی هم به آن حضرت بود بترسند و فرار کنند. ▫️آقا سید حمزه لباس می پوشد و عَلَم قرمز و شمشیری هم تهیه می کنند. دهانه اسب سفیدی را می گیرد و پیاده در آبراهه ها خود را چند صدمتری در دامنه کوه بالاتر از کاروان مخفی و به کاروان حرکت می کند. قرار بر این می شود که کاروان خیلی کُند حرکت کند. وقتی دزدها به کاروان کردند مرد و زن و بچه همه فریاد برآورند و از ابوالفضل العباس (ع) بخواهند. وقتی سر و صدا بلند شد آقا سید حمزه سوار اسب شود و پرچم قرمز را در یک دست و شمشیر در دست دیگر با سرعت هر چه تمام تر به طرف کاروان حرکت کند و فریاد بزند "لبیک،لبیک" آمدم. هم سر و صدا را بیاندازند که حضرت ابوالفضل آمد. زوار امیدوار بودند که دزدان با این بترسند. @zarrhbin 👇👇👇👇
🔘 ماجرای اصغر حمال...⁉️ 🔹 ۱۵_۱۴ نفر بچه یزدی بودیم که می خواستیم بدهیم، قرار شده بود با هم مسافرت کنیم. روزی که در مشهد کنکور دادیم شب به رفتیم. کوهسنگی یکی از تفرجگاه های مشهد بود و هنوز هم هست. در سال ۱۳۶۴ آن جا چندتا قهوه خانه بود که دیزی و کباب کوبیده می دادند، ما بچه ها روی دوتا تخت نشستیم و کباب کوبیده سفارش دادیم. مردی آن جا سر میزها می آمد و می کرد. من خوب نگاهش کردم دیدم ، حمال گاراژ اتوتاج یزد است.۵_۴ سالی بود او را ندیده بودم. البته گدای تر و تمیزی بود. لهجه اش بود ولی وقتی بچه ها پرسیدند یزدی هستی گفت: نه. بچه ها بفرما گفتند و او بی هیچ نشست و با ما شام خورد. آن شب گذشت من و چند نفر از بچه های آن گروه در قبول شدیم. 🔹چند ماه بعد اصغر را جلو دانشکده ی ادبیات دیدم که گدایی می کرد. با او سلام و احوالپرسی کردم. گفتم: گدایی نمی کند. گفت: یزدی نیستم. گفتم: اسمت اصغر است، سه تا برادر هستید، حمال گاراژ اتوتاج بودی و ۲ برادرت در گاراژ حاج عبدالوهاب قمی هستند. گفت: تو کی هستی؟ خودم را معرفی کردم. گفت: حالا پس دو تومان به من بده. آن موقع به یک ریال و دو ریال می دادند. دو تومان به او دادم و گفتم یک روز بیا با هم بزنیم. ۵_۴ ماه بعد او را جلو بیمارستان شاه رضا ( امام رضا بعد از انقلاب) مشهد دیدم گدایی می کرد. سلام و حال و احوال کردیم. کمی از ظهر گذشته بود پرسیدم ناهار خوردی گفت: نه. او را کردم که در قهوه خانه دور فلکه بیمارستان شاه رضا بخوریم. کم کم با اصغر رفیق شدم. بالاخره بعد از چهار پنج بار که همدیگر را دیدیم اصغر سرگذشتش را تعریف کرد. 🔹گفت: من گاراژ اتوتاج یزد بودم. هر سال ۱۵ روز دست زن و بچه هایم را می گرفتم و برای به مشهد می آمدم. برای اینکه خرج مسافرت در آید دو سه عدل و بادبزن می خریدم و با خود به مشهد می آوردم. روزها زنم بچه ها را بر می داشت و به می رفت. آن زمان ۶ تا بچه داشتم یکی عروس کرده بودم و یکی هم در سن ۱۸ سالگی خودش حمال گاراژ بود من هم دور بست( فلکه ی قدیم امام رضا علیه السلام) جارو و بادبزن ها را می فروختم و خرجم را در می آوردم. یک شب جاروها و بادبزن هایم تمام شده بود ولی هنوز زن و بچه هایم از حرم نیامده بودند که به بر گردیم. 🔹خسته بودم و گرفته بود سرم را روی زانوهایم گذاشتم که چرتی بزنم، یک مرتبه یکی جلو رویم انداخت، هیچ نگفتم. ظرف که زنم دیر آمد چهار، پنج تومان پول جلو رویم ریختند. از زیر چشم دیدم که زن و بچه هایم دارند می آیند. را جمع کردم و بلند شدم. به زنم گفتم تو به مسافرخانه برو، من دارم یکی دو ساعت دیگر می آیم. زنم رفت و صدمتر دورتر در یک جای مناسب سرم را روی زانویم گذاشتم به طوری که صورتم پیدا نبود. حدود دو ساعت آنجا نشستم نزدیک پول گیرم آمد. دیدم کاری است که بی هیچ زحمتی ظرف دو ساعت به اندازه حمالی یک ماشین باری ده تُن پول گیرم آمد. آخر پشت کردن عدل های ۱۲۰_۱۰۰ کیلویی و بالا بردن از پله های باری کار ساده ای نیست. ۱۵ روز مسافرت آن سال تمام شد. 🔹به زنم گفتم من در کاری پیدا کرده ام و به نمی رویم، زنم هم خوشحال که در مشهد کنار امام رضا (ع) می مانیم. دو تا اتاق کردیم و مشهد شدیم. روزها دور بست سرم را می گذاشتم روی زانویم و روزی ۵۰_۴۰ تومان بودم. زمستان شد هوای مشهد هم سرد شد. مسافر و هم کم شده بود و نشستن روی زمین هم کار مشکلی بود. من هم راه افتادم و کردم. کم کم با محلات مشهد آشنا شدم، متوجه شدم که مردم محله سعدآباد، احمدآباد، کوی دکترا و اطراف دانشکده هاو جلوی بیمارستان ها خوب می دهند. حالا ۵ سال است در مشهد کار می کنم خوب است. 🔹 ظرف این مدت در مشهد خریدم. وقتی گاراژ اتوتاج بودم یک دخترم را در سن ۱۵ سالگی عروس کردم، کلاََ حدود ۱۴۰ تومان (منظور ۱۴۰۰ ریال) توانستم جور کنم و برایش بخرم. حالا زنم برای دختر دیگرم که می خواهد عروس شود نزدیک ۳۰۰ هزار تومان جهیزیه تهیه کرده است. زنم هم می کند. زن است، طوری معامله می کند که جهیز دخترش تمام شود. از یک وسیله چندتا می خرد و طوری آن ها را به همسایه ها و غریبه ها می فروشد که یکی برایش مجانی می افتد. @zarrhbin 👇👇👇👇
🔹هر چند ماه یک بار اصغر را می دیدم. ۵_۴ سالی گذشت و من لیسانسم را گرفتم و سربازی را دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد می گذراندم. روزی با گاراژ اتفاق یزدی ها رفتم دیدم آنجاست یک هم به دور سرش بسته است. پرسیدم اصغر از کی شدی؟ گفت: سید بودم. گفتم: اصغر که سید نیستند، گفت: آدم وقتی می آید هم می شود. پرسیدم کار و کاسبی چطور است، گفت: بد نیست. داشتم با اصغر صحبت می کردم، دیدم یکی از صاحب ماشین ها آمد رو کرد به اصغر که حالا شده بود و گفت: من هزاری ۳۰ تومان بیشتر نمی دهم. اصغر گفت: سی و پنج تومان. بالاخره با هزاری سی و دو تومان به توافق رسیدند. اصغر گفت: چِکَش را بده. فهمیدم که آن صاحب ماشین دارد از اصغر پول می کند. اصغر ضمن پول هم می داد. 🔹سال ۱۳۵۴ اصغر را دیدم پرسیدم چه خبر؟ گفت: هفته ی دیگر پسرم را می کنم داد و گفت: به عروسی بیا. هفته ی دیگر سرشب به کوچه زردی مشهد رفتم دیدم جلو خانه ای است فهمیدم عروسی آنجاست. اصغر تر و تمیز با کت و شلوار و کراوات دم در خانه ایستاده بود و به مهمانان تعارف می کرد. من هم داخل حیاط خانه شدم. خانه حدود ۵۰۰ متر حیاط با ساختمان خوبی بود. عروسی با شام برگزار شد. دو حیاط آن طرف تر عروسی زنانه بود‌. آن خانه هم مال اصغر بود. 🔹من از سال ۱۳۵۵ جهت ادامه ی تحصیل به رفتم و بیش از اصغر را ندیدم. فکر سال ۱۳۶۵ بود که یک روز رفته بود گاراژ اتفاق یزدی ها از مرحوم حسین آقا میرجلیلی کارمند گاراژ اتفاق یزدی ها پرسیدم راستی اصغر کجاست؟ حسین آقا میرجلیلی گفت: می دانم مالی اش خیلی است. چون در مشهد پول می داد اوایل عده ای می خواستند کنند او هم به رفت، حالا کجاست نمی دانم! 🔹سال ۱۳۶۹ می خواستم به از بروم باید به طور می خریدم به فردوسی تهران بالاتر از چهارراه استانبول رفتم که بخرم. یک مرتبه توی یک مغازه ی دیدم که نشسته بود. فهمیدم مغازه ی صرافی راه انداخته است. به حکم دلار را ۱۲ ریال از فی کرد و گفت: ناهار مهمان من باش، قرار ناهار به وقت دیگری موکول شد. یکی دوبار به من کار کوچکی سفارش کرد که در مشهد برایش انجام دهم. چندبار در تهران اصغر و پسرش آقارضا را دیدم سال ۱۳۷۳ یک شب مرا به برای شام دعوت کرد. زنش سکینه، نامش شده بود. پسر سومش تازه ازدواج کرده بود. تازه عروسش هم آنجا بود. 🔹اصغر گفت: سه پسر و یک دخترش ازدواج کرده اند. گفت: که از ماجراهای ما هیچ ندارد، نشود. خانه ی شیک و قشنگ چهارطبقه ای در عباس آباد داشت. خودش طبقه ی هم کف زندگی می کرد و حیاط نسبتاََ بزرگی هم در اختیارش بود. بچه هایش هم در طبقات دیگر می کردند. روزی از حاج سید اصغر پرسیدم زندگی ان را چه کسی هستی؟ گفت مدیون آن آدم خدابیامرزی که ۵ ریالی را در آن شب در جلوی روی من انداخت و مرا از نجات داد. @zarrhbin 👇👇👇👇
♦️ هر دم از این باغ بری می رسد..... ⬅️ مسئولین بزرگوار شهر لطفاََ کنید.... 👈 تا کی، مردم قرار است از این صنعت ضربه هایی بخورند ....⁉️ 👈 مردم شریف اردکان و شهرهای همجوار مطلع هستند که اصفهان_مشهد و شیراز_مشهد که در مسافرگیری داشت به کاشان_محمدیه_مشهد انتقال داده شده است، و با این وجود، نه تنها مسیر طولانی تر شده است، بلکه مسافرین اصفهانی و شیرازی باید بیشتری را متقبل شوند!!! 👈 و با وجود داشتن قطار قبلی دراین مسیر!! بعد از مستمر در مورد علت عدم تردد اصفهان_مشهد و شیراز_مشهد از مسیر نایین_اردکان_طبس و به تبع آن محروم گشتن مردم ۳شهر ، و از سهولت آمد و شد سفر زیارتی ، سبب شد که اوایل علت تردد قطارها را ترمیم و خط ریل اعلام کنند و گفته می شد که در بازه ی زمانی دوماهه تردد مجدد این قطارها برقرار خواهد شد و روندجابجایی مسافرین به صورت قبل در خواهد آمد اما با گذشت چند ماه و پیگیری های مداوم، گمانه زنی های مردم مومن و شهیدپرور این سه شهر به این واقعیت پیوست که علت عدم تردد قطار، اختصاص دادن کل خط راه آهن به مسیر بار به می باشد. 👈 حال قضاوت با شما، قرار بود در این شهر، و درکنار باشند و این صنایع باعث رشد و شکوفایی شهر شوند نه اینکه در مردم قرار گیرند و همین امکانات حداقلی را نیز از مردمان شهر ما بگیرند. و امروز بر کسی پوشیده نیست که مشکلاتِ یک سرش محال است که به ختم نشود و حال آنکه بزرگان صنعت این شهر! اگر کلاهشان در اردکان بیفتد با نی بر می دارند تا مبادا از شهری که ریزه خوار آن هستند گذر کنند و مشکلات آن را لمس نمایند و جای بسی تعجب است که از نیز گریزان می باشند و از منتقدین می خواهند که مُهر سکوت بر لب بزنند!! ⁉️ ولی برادر تا کی قرار است به مشکلاتی که از دولت سر شما (صنعت) گریبانگیر این مردم بینوا شده است بی توجّه گذر کنید؛ بخدا هم خوب چیزی است که در وجود شما یافت می ، نشود جُسته ایم !!! ✅ نماینده ی عزیز، جناب آقای دکتر تابش، دیگ بخار در حال جوشِ بدون سوپاپ را یادتان نرود این مردم نه بلدند کنند نه دارند برای حرف زدن فقط حقشان را می خواهند؛ لطفاََ رسیدگی بفرمائید. 🖋 هوادارِ مردم @zarrhbin
، علی🌷 (۱۳۵۶_۱۳۱۲ه.ش) بیدارگر و اندیشمند اسلامی ✅ در روستای مزینان از توابع به دنیا آمد. پدرش ، که شخصیتی و فعال در امور دینی و سیاسی بود، او را با خود به برد. ✅ در این شهر به رفت و پس از دبیرستان با ورود به دانش سرای مقدماتی، شد. ، جدا از هرگونه تحصیل رسمی، و جوششِ داشت که سبب شد بعدها به یکی از شخصیت های در پیدایشِ تبدیل شود. ✅ او پس از گرفتن در مشهد، با استفاده از بورس تحصیلی به رفت و در در رشته ی تحصیل کرد؛ ✅ او با ی بسیار و آشنایی با چهره های برجسته ی جهانِ علم و و نیز مرتبط شدن با مبارزانی از و دیگر کشورهای ، تجربه های تازه ای کسب کرد و به بازگشت. امّا به محض ورود، به خاطر سابقه ی مبارزاتش در خارج، و زندانی شد. ✅ پس از چندی معلّم مدارس مشهد گردید ولی به زودی استاد دانشکده ی ادبیات مشهد شد و خیلی زود در مقامِ ، برجسته و آگاه به مسائلِ و فکری، مورد استقبال قرار گرفت. ✅ به دعوت ، به آمد و در حسینیه ی ، که پایگاه وعظ و تبلیغ و بود، به سخنرانی و فعالیت پرداخت. این دوره، اوج فعالیت هایِ فکری بود تاثیر بسیار زیادی بر جامعه ی ایران گذاشت. ✅ به طوری که بعد از چند سال را کرد و شریعتی و پدرش را به انداخت. شریعتی ۱۸ ماه در زندان بود و پس از آزادی، در سال ۱۳۵۶ به طورِ ایران را کرد و به رفت اما به مرگِ در گذشت. ✅ پیکر او را به بردند و در گورستانی در کنارِ به خاک سپردند. از آثار اوست: انسان و اسلام، امت و امامت، شهادت، حج، فاطمه،فاطمه است، علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر، ابوذر، کویر، هبوط، پدر مادر ما متهمیم، بازگشت به خویشتن‌. یاد و نامش گرامی و راهش پررهرو باد‌‌‌... 📚فرهنگ نامه ی نام آوران ( آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 💠 و برای اطلاعات عمومی باید اضافه کنیم که نماز میت بر پیکر دکتر شریعتی توسط اقامه شد. و در پایان دکتر شریعتی در مورد حقیقت، اینگونه می فرمایند: من که تمام عمر شاهد قربانی شدن حقیقت ها به وسیله ی انسانهای مصلحت پرست بوده ام در مورد مصلحت پیدا کرده ام و اعتقاد یافته ام که هیچ چیز غیر از خودِ ، مصلحت نیست. @zarrhbin
🍃 بسه می گفت: اکبر خرج دارد، نباید به بیفتد! بعد ده دوازده سال خبر آمد که اکبر زن سوم هم گرفته است. بسه برایش فرقی نمی کرد که اکبر چندتا زن بگیرد او فقط می خواست که اکبر باشد،کسی به بسه گفته بود: اگر به و پیش امام رضا (ع) برود و در آن جا ببندد اکبر به خانه بر می گردد. بسه سالی یکی دوبار از کارخانه ی اقبال می گرفت و عازم مشهد می شد. هربار که از مشهد بر می گشت از بس گریه کرده بود چشم هایش خراب تر می شد. در مشهد تمام مدت پشت پنجره فولاد گریه می کرد و از امام رضا(ع) اکبر را می خواست. 🍂 مادر بسه با هزار بدبختی باید بچه های او را نگه می داشت تا بسه به کارخانه و مشهد برود. بچه ها هم کم کم بزرگ می شدند و ماه به ماه بابایشان را نمی دیدند. اکبر هم راننده پایه ی یک و وضع مالی اش بهتر شده بود. ولی تفریحاتش هنوز به راه بود عرقش را می خورد، سه تا زن داشت. گاهی تریاک هم‌ می کشید. از زن سوم هم دارای یک پسر شد. ولی عملاً او به هیچ یک از زن ها نمی داد. اصلاً در فرهنگش خرجی دادن وجود نداشت. در او، زن برای این بود که کار کند و خرج شوهر را بدهد. 🍃 تازه مادر و خواهرش معتقد بودند که اکبر شده چون زن خوب گیرش نیامده است. بعد از زن سوم روزی خواهرش برای زن چهارم به خواستگاری رفت که با لنگه ی کفش از او پذیرایی کرده بودند. اکبر از زن سوم و بچه اش خبر نمی گرفت. می گفتند سال به سال احوال آن زن و بچه اش را نمی گیرد. اکبر بیشتر پیش زن دومش بود. مشهد رفتن های بسه سال به سال بیشتر می شد و غیبت کردن های اکبر از خانه طولانی تر. هر چند ماه یکبار اکبر دو ساعتی به خانه می آمد. 🍂 دیگر از بسه پول هم نمی گرفت و بسه هر چه پس انداز می کرد در مسافرتِ خرج می شد. بسه می گفت: دلم می کند، دلم از فراق اکبر می خواهد بترکد. تنها جایی که می توانم راحت کنم و آرامش پیدا کنم پشت پنجره فولاد امام رضا(ع) است.باید چندماه یکبار به مشهد بروم و پشت پنجره فولاد گریه کنم. آقای تقی پور کارخانه اقبال مرد بسیار خوبی بود. من هرگز آقای تقی پور را ندیده ام؛ ولی از ده ها کارگر کارخانه ی اقبال خوبی ها و حمایت های او را از کارگران شنیده ام. 🍃 او که وضع بسه و پدر و مادرش را می دانست، به او کمک می کرد که هر چند ماه یکبار به مشهد برود. دختر آقای تقی پور هم عروس مشهد بود. بسه بیشتر مواقع مهمان او می شد و خرج مسافرخانه نداشت. آقای تقی پور در اوایل ازدواج بسه و اکبر سیاه چندبار کرده بود تا شاید اکبر مردِ شود ولی اکبر مرد خانه نبود. 🍂 بالاخره بعد از بیست و چند سال روزی اکبر به بسه می گوید می خواهد با او کند. کاری دائمی در بندرعباس پیدا کرده بود و می خواست بسه و بچه ها را با خود به بندرعباس ببرد. بسه می گفت: نذر و نیازها و مشهد رفتن هایش کردهراست. او کارخانه را رها کرد و همراه اکبر راهی بندرعباس شد. هر چه خواهرها به او گفتند که کارت را رها نکن سوابق بیمه ات از بین می رود می گفت: یک ساعت با اکبر بودن را با همه ی دنیا نمی کند. 🍃 یک سالی بسه بندرعباس بود. ولی همانجا هم اکبر هفته، هفته خانه نمی آمد. می گفت: کارش در اطراف بندرعباس است. بالاخره بعد از یک سال به بسه گفته بود به یزد برگرد زن دومم است که به بندرعباس بیاید‌ بسه با دو بچه به یزد برگشت. به علت غیبت طولانی او را از کارخانه کرده بودند. بسه بیکار و بی درآمد شده بود. آقای تقی پور را خیر دهد کارش را درست کرد و او دوباره در کارخانه مشغول کار شد و در قسمت پنبه پک کنی، پنبه پاک می کرد. 👇👇👇👇
🌷 (تولد: ۱۳۱۸ ه.ش) رهبر جمهوری اسلامی ایران ✅ در شهرِ به دنیا آمد، پدر ایشان حجت الاسلام سیدجواد حسینی خامنه ای از بود که فرزندان خود را به تحصیل علوم و معارف دینی ترغیب می کرد. از کودکی با قرآن و تعالیم دینی مانوس شد. ✅ به مدرسه رفت، ولی پیش از پایان رساندن دوره ی دبیرستان، برای تحصیل و خواندن درس های طلبگی واردِ شد و به خواندن ادبیات، فقه و اصول پرداخت. ✅ در یک سال به رفت. سپس به ایران بازگشت و ۷ سال در به تحصیل در نزد استادان و علما ادامه داد. از استادان معروف وی می توان شیخ هاشم قزوینی، آیت الله میلانی(در مشهد)، آیت الله شاهرودی، آیت الله حکیم، آیت الله خویی(در نجف)، آیت الله بروجردی، و شیخ مرتضی حائری را (در قم) نام برد. ✅ او از سال ۱۳۳۳ به بازگشت. با شروع نهضت اسلامی ۱۵ خرداد به پیوست و از آن پس همواره از چهره های مبارز و خستگی ناپذیر این راه به شمار می رفت. در طول ۱۵ سال فعالیت تا انقلاب اسلامی، پیوسته در تعقیب، زندان و تبعید بود و دوره ی تبعید را در سال ۱۳۵۶ در گذراند. ✅ بیش ترین فعالیت تبلیغی خود را در طی دهه های ۴۰ و ۵۰ در متمرکز ساخته بود. برگزاری جلسات عقیدتی سیاسی برای طلاب و دانشجویان، جلسات درس تفسیر و حدیث و اندیشه های اسلامی برای جوانان و جلسات عمومی در مساجد کرامت، امام حسن، و میرزا جعفرِ ، از جمله فعالیت های ایشان در آن سالهاست. ✅ در ماه های منتهی به یکی از رهبران مبارزه در بود و پس از انقلاب، مسئولیت های بسیار مهمی مانند عضویت در شورای انقلاب اسلامی، عضو موسس حزب جمهوری اسلامی، نماینده ی امام در وزارت دفاع، عضویت در مجلس خبرگان، امامت جمعه ی تهران، نمایندگی دوره ی اول مجلس شورای اسلامی و دو دوره (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸) را عهده دار شد. ✅ او در زمینه ی تالیف نیز به نگارش یا ترجمه ی آثار ارزشمندی مانند نقش مسلمانان در آزادی هند، طرح کلی اندیشه ی اسلامی، از ژرفای نماز، درست فهمیدن اسلام و ترجمه ی کتاب های آینده در قلمرو اسلام، ادعانامه علیه تمدن غرب و صلح امام حسن علیه السلام پرداخته است. ✅ پس از در خرداد ۱۳۶۸، نمایندگان ، آیت الله خامنه ای را به مقامِ جمهوری اسلامی برگزیدند و ایشان تا سکان هدایت انقلاب و جمهوری اسلامی را به عهده دارند. 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 🕊 ▫️ مثل یک مادر، مثل یک عاشق وفادار، به آقارضا می‌رسید. عشقی که بعد از ازدواج پدید آمده بود. عشقی که بعد از شناخت حاصل شده بود. رضا مرد ایده‌آل مهری بود. در طول زندان آقارضا ۲۶ کیلو لاغر شده بود. پوست و استخوان بود. پس از شب‌ها خواب‌های آشفته می‌دید. بدن و تمام استخوان‌هایش درد می‌کرد. جای زخم‌هایش می‌سوخت. کف پاهایش در حال پوست انداختن بود. توهین‌ها را به یاد می‌آورد. دروغ‌ها را هرگز باور نکرده بود، اما روحش را می‌آزرد. که به مهری زده بودند، فراموش نمی‌کرد. ▪️یکی از کثیف‌ترین و زشت‌ترین آزارهای روحی ، اتهام زدن به زن یا شوهر متهم است. در آن عصر دیکتاتوری، در همه‌ی رژیم‌های دیکتاتوری، متهم سیاسی را مردانه و عادلانه محاکمه نمی‌کنند. اول می‌خواهند روحش را خدشه‌دار کنند. اول می‌خواهند او را آلوده و بعد محکوم کنند. در ، هر متهمِ سیاسی اتهام‌های دیگری را یدک می‌کشد. رابطه‌ی نامشروع، فساد اخلاقی، مشروب‌خواری، قماربازی، فساد مالی، خیانت به کشور و ملت و منافع ملی، اقدام علیه امنیت ملی و.‌.. ▫️و انسان برای چه کارها که نمی‌کند! ولی تعجب‌آور است که عده‌ای با حقوق و مواجب کم، دربست نوکر و غلام‌ِ حلقه‌به‌گوشِ دیکتاتور می‌شوند. برای اینکه دیگری در قدرت باشد، همنوعان خود را می‌زنند و آزار می‌دهند. آن‌ها خود را غلام کسی می‌کنند که حتی اجازه ندارند او را ببینند. باید یک‌سال بدوند تا چند دقیقه در یک جلسه‌ی عمومی خدمت ارباب برسند. انسان به چه درجه‌ای از پستی می‌رسد تا رژیم شاهی، صدامی، قذافی، هیتلری، استالینی و...بر پا بماند. ▪️مهربانی‌های مهری آقارضا را آرام می‌کرد. غذاها و شیرینی‌هایی هم که می‌پخت همسرش را سرِ حال می‌آورد. قرار شد وسط دو ترم سری به بزنند. مادر آقارضا از روزی که فهمید او آزاد شده است، هر روز به تلفنخانه می‌رفت با پسرش تلفنی صحبت می‌کرد. مستأجر مغازه‌ی آقارضا تلفن آورده بود. بالاخره مهری امتحاناتش تمام شد. آقارضا ثبت‌نام دانشگاه انجام داد و بعد دونفری راهی یزد شدند. دیدارها تازه شد. ▫️اما دیگر برای آقارضا آن یزد دو سه سال قبل نبود. او همه‌جا را طور دیگری می‌دید. هنوز مردم در حال و هوای اصلاحات شاه بودند. هنوز عده‌ای از خوبی اصلاحات ارضی می‌گفتند. هنوز برخی ار مهربانی شهبانو حرف می‌زدند. طور دیگری فکر می‌کرد. او فکر می‌کرد شاه و دولت به کمک تبلیغات و با زور برپاست. آقارضا یک سر پیشِ رفت. آزمایش داد. جواب دکتر همان بود: "هنوز دارو و یا وسیله‌ای برای بچه‌دار شدن شما عرضه نشده است. ولی ناامید نشوید. خدا بزرگ است. علم در حال پیشرفت است." ▪️خواهر و بستگان آقارضا به نوع لباس پوشیدن و حرف‌زدنِ مهری حسادت می‌کردند. آن‌ها گاهی پیشنهاد ازدواج مجدد به آقارضا می‌دادند. طوری مطلب را می‌گفتند که هم بفهمد. سرانجام یک روز آقارضا سر سفره‌ی خانه‌ی مادرش ناراحت شد و گفت: "مادر، مشکلِ بچه‌دار نشدن از من است! چرا این زن را اینقدر اذیت می‌کنید؟ چرا زخمِ زبان می‌زنید." خواهرش آمد حرفی بزند، گفت: "اگر یک کلمه درباره‌ی این موضوع حرف بزنید، دیگر به یزد نمی‌آیم. دیگر روی مرا نخواهید دید." همه ساکت شدند. ▫️ غذای خورده و نخورده گفت: "من باید به خانه‌ی پدرم بروم." در راه خانه‌ی پدر، مهری اشک می‌ریخت. برای اولین بار پیش خودش گفت: "هم باید درد بی‌بچگی را تحمل کنم هم متلکِ نادان‌ها را!" به یاد حرف در کتاب بینوایان افتاد؛ جایی که می‌گوید: "آقای میریل! باید سرنوشت همه‌ی آدم‌هایی را که در شهرهای کوچک زندگی می‌کنند، بپذیرید. شهرهای کوچک جایی است که در آن‌ها دهان‌های بسیاری برای و مغزهای کمی برای وجود ندارد." ▪️اسفند به نیمه رسیده بود. آقارضا فکر کرد بد نیست در ایام نوروز همراه با مهری به بروند. اما پولی در بساط نبود. با ماهی پانصدتومان اجاره‌ی مغازه می‌شد زندگی روزمره را راه برد. با این پول نمی‌شد مسافرت کرد. رضا با خودش گفت: "خدا بزرگ و کارساز است. باید به خدا توکل کرد." مهری کلاس داشت. رضا در خانه تنها بود. دراز کشیده بود و فکر می‌کرد. ناگهان نگاهش به افتاد. فکر کرد: "آن پیره‌زن هرگز حرف بیخودی نمی‌زد چرا او گفته بود این کتاب‌ها طلا است؟" 👇👇👇👇
❌منع عبور و مرور در ۵ کلانشهر با دستور روحانی وزیر بهداشت: 🔹متاسفانه ویروس دچار جهش‌هایی شده و اینکه بیماری‌افزایی ان چقدر افزایش پیدا کرده مشخص نیست اما در گرفتار کردن مردم جهت زیادی داشته و زنگ خطر جدی برای همه مردم ایران است. 🔹دیروز خدمت رییس جمهور درخواستی ارائه دادیم تا ما در ۵ شهر مهم که شیوع کرونا بالا است مثل ، ، ، و اجازه دهند در این سه روز منع عبور و مرور اعمال کنیم و رییس جمهور با این درخواست موافقت کردند. @zarrhbin
❌شهرهای ممنوعه اعلام شدند/ ورود به استانهای شمالی و ۸ شهر دیگر ممنوع است رئیس مرکز اطلاعات و کنترل ترافیک راهور ناجا: 🔹برابر مصوبات ستاد ملی مقابله با کرونا با توجه به قرار گرفتن شهر‌های استان خوزستان در وضعیت قرمز، و از شهر‌های استان خوزستان ممنوع اعلام شده است. 🔹ورود به استان‌های شمالی با وضعیت زرد و شهر‌های و و و و و و با محدودیت و ممنوعیت همراه است. 🔹محدودیت تردد شبانه خودرو‌ها از ساعت ۲۱ تا ۳ بامداد کماکان در شهر‌های گروه قرمز و نارنجی و زرد و آبی ادامه دارد. ❌❌❌ ✍متاسفانه باز هم‌ اسمی از در استان‌های منع تردد نیست ... @zarrhbin
‍ 📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان 💠بنیان‌گذار اولین مدرسه در ایران (۱۲۱۷_۱۲۹۳) 📝 اسدالله معرفت ، زاده ۱۲۱۷ خورشیدی در خامنه و درگذشته ۱۲۹۳ خورشیدی در زادگاه، بازرگان بود. او بانی مدارس غیر مکتبی رایگان و همگانی به نام  است. او  بود ولی پس از مشاهده مدارس جدید در روسیه به این فکر افتاد که در میهن خویش چنین مدارسی را بنیان نهد. 📝 معرفت در سال ۱۲۷۵ خورشیدی (برابر ۱۸۹۶ میلادی) و در زمان مظفرالدین شاه قاجار، مدرسه را در بنا کرد و دو سال بعد مدرسه دوم را در  و سومین را در « » روسیه (مخاچ قلعه امروز) برای بچه‌های ایرانی ساخت. 📝 او میز، نیمکت و تخته سیاه را از روسیه به ایران آورد و برای شاگردان لباس یک شکل با کمربندی منقش به عبارت «مدرسه معرفت خامنه» تهیه دید. معلم‌ها شاگردهای ممتاز مدرسه را با دادن کارت آفرین تشویق می‌کردند. در مدرسه در کنار درس‌های عادی تعلیمات نظامی نیز با کمک تفنگ و فشنگ چوبی داده می‌شد. 📝 اسدالله معرفت در زمان حیات خرج دفتر و کتاب دانش آموزان و حقوق معلم ها را به عهده داشت. او جهت تداوم تأمین مالی مدارس پس از مرگ خود، چند باب مغازه کرد تا با درآمد آنها مدارس پابرجا بمانند. 📝 در سال ۱۳۰۵ خورشیدی دولتی شده و با نام « » فعالیتش را ادامه داد. از سال ۱۳۴۹ خورشیدی مدرسه تجدید بنا و پس از چند سال «مدرسه راهنمائی حاج اسدالله معرفت» نام گذاری شد. مکان مدرسه در طول زمان تغییر نیافته است. 📝اولین معلم‌های مدرسه عبارتند از: میرزا حبیب معرفت (اولین مدیر مدرسه)، میرزا محمد اخی جهانی، میرزا ابراهیم تبریزی، ملا هاشم وایقانی، مشهدی محمدعلی ایمانی نوبر، و آقا بالا محمودی آموزگار ورزش. 📝جالب است بدانید ؛ مدرسه در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. ▪️روحش شاد و یادش گرامی🥀 📝و اما بخوانید گزارش در مورد ساخت مستند زندگی 🔹 به گزارش «فرهیختگان»، حاج اسدالله معرفت معروف به اسدالله خامنه از سیستم آموزش و پرورش نوین در ایران، در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی به دلیل قحطی و نابسامانی کشور در دوره مظفرالدین شاه به همراه صدها هزار نفر از شهرهای شمالی کشور، به مناطق مختلف قفقاز شمالی و جنوبی کردند. 🔹حاج اسدالله به همراه دو برادر خود پس از مدتی موفق به تاسیس چندین موسسه در زمینه های مختلف از جمله آموزش و پرورش و مسجد در ماخاچ قلعه، دربند و بویناکس از شهرهای قفقاز شمالی روسیه می شوند و در این دوران ضمن وارد کردن بخشی از سیستم نوین آموزش و پرورش به داخل ایران ، اقدام به تاسیس چندین مدرسه نیز در شهرهای ایران مینمایند. 🔹با توجه به فعالیتهای خانوادۀ معرفت در ایران و قفقاز و همچنین ناشناخته بودن این خانواده فرهنگی و مذهبی، قرار است به همت مسئولان فرهنگی کشور درباره اقدامات شایسته این خیّر گرامی تهیه شود. 🔹لازم بذکر است روز جمعه ۲۸ شهریور ۹۹ نیز جلسه ای با حضور اعضای جمعیت خیریه در دفتر حسینیه خامنه ای ها با حضور  آقایان دکتر مرتضی رضوانفر پژوهشگر سازمان میراث فرهنگی و سیدجواد آرامی وابسته فرهنگی سابق سفارت جمهوری اسلامی ایران در مسکو  برگزار گردید. 🔹در انتهای جلسه مقرر شد اطلاعات و مستندات موجود در خصوص این بانی محترم در ایران جمع آوری گردد تا پس از لغو محدودیت های ناشی از کرونا کار ساخت و تصویر برداری از مجموعه مستند در بخشهای قفقاز آغاز گردد. @zarrhbin
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان ، که مادر جون نامیده میشد... کمتر ایرانی‌ است که نام را نشنیده باشد اما شاید متاسفانه کم‌تر ایرانی‌ باشد که نام «اشرف قندهاری» به گوشش خورده باشد. نام نیکویی که به تعبیر سعدی بهتر از «سرای زرنگار» است. 🖇 (بهادرزاده) در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر به دنیا آمد. پدرش «حاج محسن قندهاری» از سرشناس و خوش‌نام بازار بود. اشرف هشت ساله بود که به تهران مهاجرت کردند و او درهفده سالگی ازدواج کرد. 🖇اشرف قندهاری در سال ۱۳۵۲ گروه را به راه انداخت. هم‌اکنون بیش از ۴ هزار بانوی نیکوکار به صورت مستمر در طول ماه با هم همکاری می‌کنند. 🖇زمانی آسایشگاه کهریزک توسط دکتر تاسیس شد، اشرف قندهاری به یاری او شتافت. اشرف قندهاری که به او می‌گفتند کهریزکی که امروزه است اگر بانوی خیری مانند اشرف قندهاری نداشت هرگز به این‌جا نمی‌رسید. 🖇ساعت کهریزک را سال‌ها به عقب برمی‌گردانیم. در یک شب زمستانی که می‌رفت زمهریر هوا شکسته شود و بهار از راه برسد، اشرف قندهاری به رسیدگی می‌کرد. پدر یکی از دانش‌آموزان بمنزل خانم قندهاری می‌رود و می‌گوید که کارگری ساده است که با همسر و پنج فرزند خود زندگی می‌کند. مادرش نیز با آن‌ها زندگی می‌کرد. مادر بدلیل سال‌خوردگی توان خود را نداشت و این امر موجب شده بود که همه از خانه بشوند. اشرف قندهاری با پرس‌وجو نام یک را سراغ می‌گیرد که درمی‌یابد آسایشگاهی حوالی وجود دارد و نشانی آن‌جا را به پدر دانش‌آموز می‌دهد. مرد کارگر روز بعد سراغ اشرف خانم میرود و از او می‌خواهد که همراهاش بیاید. اشرف قندهاری ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: 🖇صدای آن مرد مدام در گوشم بود. با شوهر و دخترم راه افتادیم و هرچه می‌رفتیم و میپرسیدیم میگفتند همین مسیر را برو تا بمحل برسی! من تا آن روز نه دیده بودم، نه . نمی‌دانستم وقتی کنترل ادرار یا مدفوع ندارند یعنی چه؟ به زمینی هزارمتری رسیدیم . کوهی در حیاط بود و دو اتاق در گوشه‌ای که میگفتند دکتر بیماران و نیازمندان را بآنجا میآورد تا حداقل سرپناهی داشته باشند و غذایی. 🖇او می‌افزاید: آنروز را از یاد نمی‌برم. گوشه‌ای گوسفند میکشتند. گوشه‌ای ماهی پاک میکردند و با آنرا میشستن و بعنوان ماهی شب عید برای مریض‌ها میپختند. بسیار شدیدی پخش بود و تا دست دراز میکردی که آدمهای معلول و سالمند و نیازمند افتاده را بلند کنی شپش از دستت بالا میرفت. مار و عقرب هم در هر گوشه‌ای از اتاق میخزید! 🖇روز بعد اشرف قندهاری به‌ دیدار دکتر حکیم‌زاده میرود. دکتر حکیم‌زاده به او پیشنهاد میکند که بآنجا سروسامانی بدهد. اگر توصیف آنچه خواندید را کنار آنچه امروز درکهریزک میبینید بگذارید به‌ کار بزرگ و توانمندی اشرف قندهاری پی میبرید. یک بنام کهریزک که ۴۸۰هزار مترمربع وسعت دارد که در ۲۲۰هزار مترمربع آن ۲۸بخش برای نگهداری از و مبتلایان مبتلا به بیماری درنظر گرفته شده است. آسایشگاه کهریزک امروز و و دارد. اشرف همه دارایی‌های شخصی و بیش از چهل سال از عمر خودرا وقف امور خیریه کرد. آسایشگاه کهریزک بعنوان یک بطور کامل غیرانتفاعی اداره میشود و کمکهای مردمی وخیرین آنرا سرپا نگهداشته است. دوستداران اشرف قندهاری و معلولان و سالمندان بسیاری به اشرف قندهاری میگفتند . ، در سن ۹۱ سالگی در 4 اسفندماه سال ۱۳۹۵ در تهران درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی🖤 @zarrhbin
📛 خبرنگار مشهدی : ‏بنرهای «آب جارو نیست» از سطح شهر ‎ جمع‌آوری شد. @zarrhbin
🔺برنامه جدید قطار به در استان یزد در دو مسیر یک در میان @zarrhbin
❌ تجاوز يك معلم مدرسه به ١٨ دختر دبستاني هديه كيميايي : یک معلم مدرسه ۵۵ ساله، به نام «ج. د» در شهرستان فردوس، ‎ به ۱۸ دختربچه دبستانی ۸ تا ۱۱ سال تجاوز جنسی کرده است. او به خانواده دختربچه‌ها می‌گفته شما برای پدر و مادر من ختم قرآن بگیرید تا من برای دختربچه‌های شما کلاس تقویتی رایگان بگذارم. ▫️‏ج.د در پارکینگ خانه‌اش وقتی که دختربچه‌ها برای کلاس خصوصی به او مراجعه می‌کردند بعد از نمایش فیلم‌های جنسی داخل گوشی‌اش به آنها تجاوز می‌کرده. پدر یکی از دختربچه‌ها به من گفت: مدتی بود که فهمیده بودم دخترم گوشه‌گیر شده و با کسی حرف نمی‌زند. ▫️‏اما گفتیم شاید در مدرسه مشکلی دارد و حل می‌شود. گاهی می‌دیدیم که ناگهان به جایی زل می‌زند و چیزی نمی‌گوید. ناگهان یک روز مدیر مدرسه با ما تماس گرفت و گفت که یکی از دختربچه‌ها درباره تجاوز جنسی معلم ۵۵ ساله با مدیر صحبت کرده است. ▫️مدیر هم از بقیه دختربچه‌ها ماجرا را پرسیده و نزدیک به ۱۸ نفر از دانش‌آموزان تجاوز جنسی ج.د را تایید کرده‌اند؛ دختر من هم یکی از آنها بوده. ▫️‏پدر این دختربچه گفت: دخترم تا یک هفته شب‌ها تا صبح گریه می‌کرد و با کسی حرف نمی‌زد. ج. د آنها را تهدید می‌کرده که اگر درباره این ماجرا با خانواده‌تان حرف بزنید روی شما آب جوش می‌ریزم و یا پدر و مادرتان را می‌کشم. ▫️‏مدیر مدرسه وقتی از جریان تجاوز به دختربچه‌ها خبردار می‌شود به رییس آموزش و پرورش اطلاع می‌دهد، رییس آموزش و پرورش از او می‌خواهد تا در برابر رسانه‌ای کردن تجاوز به دانش‌آموزان سکوت کند وگرنه او را برکنار می‌کند.. ▫️‏این ماجرا در یکی از مناطق حاشیه‌ای شهرستان فردوس اتفاق افتاده و بیشتر خانواده‌هایی که دختربچه‌هایشان آسیب دیده‌اند وضع مالی خوبی ندارند. پدر این دختربچه‌ تاکید می‌کند که بعضی خانواده‌ها حتی هزینه ۱۵۰ هزارتومان آزمایش پزشکی قانونی را نداشتند، ‏چه برسد به اینکه بخواهند نفری حدود یک میلیون تومان پول وکیل را بدهند. ▫️او گفت: دختربچه‌ها وضع روحی بدی دارند و نیاز به مراجعه به روانشناس دارند اما خانواده‌ها پولی برای این کار ندارند. دختر من بعد از این این ماجرا دیگر حتی حاضر نشد به مدرسه برود و امتحاناتش را هم نداد. ▫️‏ج.د در دادگاه گفته است که من دختربچه‌ها را صیغه می‌کردم. او به پنج سال حبس تعزیری درجه ۵ محکوم شده و دغدغه خانواده‌ها این است که متجاوز دوباره آزاد شود و سراغ دختربچه‌هایشان بیاید. /ایرنا @zarrhbin
❌ مدیر شرکت گاز خراسان‌رضوی: مردم به سفر نکنند حسن افتخاری: فعلا در مشهد شرایط میزبانی شایسته از هموطنان وجود ندارد. از صبح امروز به‌دلیل افت فشار در شهرستان‌های کاشمر، نیشابور، سبزوار، بردسکن و تربت‌جام قطعی گاز داریم. بین مردم سوخت جایگزین توزیع کردیم و درتلاشیم از گسترش قطعی گاز جلوگیری کنیم. @zarrhbin🕊
🔺وضعیت هوای و فرزندان ما در این هوا به مدرسه رفتند... مگر سلامت دانش‌اموزان خط قرمز آموزش نبود!؟ تاسف تاسف تاسف @zarrhbin🕊
❌❌ 👈 آقای استاندار و مدیرکل محیط زیست استان پاسخ دهند ؛ ❌چرا استان یزد سیاهه انتشار ندارد ؟!؟! 👇پروژه تهیه فهرست انتشارآلاینده‌های هوای کلان‌شهرهای کشور موجودی ، فهرست یا آلاینده‌های هوا، محاسبه میزان آلاینده‌های موجود در جو است. یک موجودی انتشار معمولاً شامل کل انتشارات مربوط به یک یا چند گاز خاص گلخانه‌ای یا آلاینده‌های هوا است که منشاء آن در همه دسته‌های منبع در یک منطقه جغرافیایی خاص و در یک بازه زمانی مشخص است. به بیان دیگر، شامل مجموعه‌ای از داده‌ها است که انتشار آلایندگی تولیدی از منابع گوناگون را به تفکیک مکانی و زمانی بیان می‌کند. هدف از توسعه سیاهه انتشار، کمی سازی مقادیر آلایندگی تولیدی از منابع مختلف، شناسایی و اهمیت سنجی و مقایسه منابع مختلف برای آلایندگی های گوناگون، تولید مقادیر اولیه مورد نیاز برای مدل های پراکنش آلودگی هوا و مدل های عددی فتوشیمیایی بزرگ یا کوچک مقیاس و اجرا و اثر سنجی سناریوهای مختلف کاهش آلودگی هواست. فاز اول پروژه محاسبات سیاهه انتشار آلایندگی شامل مونوکسید کربن (CO)، اکسیدهای نیتروژن (NOx)، هیدروکربن‌های آلی فرار (VOCs)، اکسیدهای گوگرد (SOx) و ذرات معلق (PM) می‌باشد. سامانه ملی سیاهه انتشار، یک سامانه نرم‌ افزاری با رابط کاربری تحت وب می‌ باشد که اولین نسخه از آن در سال 1398 برای ده کلان شهر آلوده کشور از جمله شهرهای ، ، ، ، ، ، ، ، و راه‌ اندازی شده است. ✍ چرا با وجود صنعتی شدن اردکان و آلودگی شدید هوای این شهر ، مسئولین سکوت را برای رسیدن به اهداف خود پیشه کرده‌اند ؟! 👈چرا استانداری یزد برای دومین سال متوالی بهترین استانداری کشور بشود در حالیکه مردم رضایت درستی از عملکرد آن ندارند (شاخص‌های این انتخاب هم قابل تامل است) 👈همراهی استاندار با مدیران کشوری برای توسعه هرگونه صنعت در پهنه اردکان_یزد ، که داشتن هوای پاک برای مردم آن ، آرزو شده و مریضی و مهاجرت در این خطه بیداد می‌کند چه توجیه عقلانی دارد ؟! 👈و در آخر آقای استاندار قرار بود ۲۴ مدیر ناکاربلد را از قطار خدمت پیاده کنید ، مدیری که به جان و سلامت مردم اهمیت ندهد ، ذره‌ای لیاقت خدمت ندارد مدیرکل محیط زیست برای مردم اردکان چه کرده است ؟!؟! @zarrhbin🕊
❌❌ ❌ در پی آلودگی هوا ، مدارس تهران و اصفهان برای فردا تعطیل شد !!!! ♦️هشدار زرد تشدید آلودگی هوا برای برخی از استانها از صبح فردا 🔹سازمان هواشناسی کشور ساعتی پیش نسبت به افزایش غلظت آلاینده‌های جوی و تشدید کاهش کیفیت هوا از صبح فردا تا دوشنبه در ۷ شهر پرجمعیت ، ، ، ، ، و هشدار سطح نارنجی صادر کرد. ✍شکر خدا نامی از استان یزد نیست ، هم که نه کلان‌شهر است و نه پرجمعیت @zarrhbin🕊