eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.5هزار دنبال‌کننده
66.1هزار عکس
10.6هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 بچه ای که در خانه ی خودشان، نان، آب، استراحت داشت، مادرش لباسش را می شست هفته ای لااقل یکبار حمام می رفت و کسی جرات نداشت به او امر و نهی کند، از اینکه مبادا در کوچه رها شود و با بچه ها دعوا کند او را برای کارکردن به مغازه می فرستادند و مغازه دار از او برای سوء استفاده می کند، و ریالی مزدش نمی دهد یا به دوچرخه سازی می رود و باید در تابستان گرم با نفت، بلبرینگ بشوید باز به او نمی دهند یا به می رود و پول هم می دهد ولی باید هیزم بخاری بیاورد و شیر بز بدوشد و حالا هم که پیش پسرعمو آمده بود، افتاده بود به ، و از حمام هم خبری نبود و از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب باید می کرد. ولی از حرف های آقای پیش نماز و آشیخ علی پسر آشیخ غلام رضا و آقا سیدناصر روضه خوان و آقا شیخ جواد جرات آن که در گرمای تابستان تهران و مشهد یک ۲ ریالی از پول صاحب خانه، که پسرعمویش هم بود بخرد و بخورد نداشت. زیرا همین در آن دنیا تبدیل به می شد و در او می کردند تا هم بسوزد. 🍂 بالاخره حسین شد بی پول و با دیدن منظره ی یک پیرمرد فلج از خانه ته دلش به شدت لرزید. حسین کرد که خداوند در آن دنیا حساب صاحبخانه ی این مرد را در آن چنان خواهد رسید که دل مادرش برایش شود. 🍃 وقتی در تهران بودیم روزی به منزل آقای محمدی که استاد دانشگاه بود رفتیم. خانه اش پر از بود. پنج تا اتاق داشتند همه جایش کتاب بود. وقتی حیسن به....(دستشویی) رفت دید آن جا هم یک گنجه ی کوچکی است و چندتا کتاب آنجا بود. حسین همان جا گرفت که شود. از آقای محمدی پرسید که چطور می شود استاد دانشگاه شد. آقای محمدی با لحن ملایم و پدرانه ای گفت: کلاس چندم هستی؟ آقا کلاس پنجم را تمام کردم. خوب پسرم باید درس بخوانی، دیپلم بگیری بدهی، بروی دانشگاه لیسانس و فوق لیسانس بگیری آن وقت می توانی در دانشگاه شوی و بعد دوباره درس بخوانی بگیری؛ 🍂 آن وقت بعد از ۲۰_۱۵ سال گاهی ۳۰ سال استخدام شوی. البته باید چندتا کتاب و هم بنویسی، من از این حرف ها خیلی آمد و خواستم که استاد شوم. البته من در آن زمان نمی دانستم که کار استادهای دانشگاه به آن جا می کشید که دانشگاه فردوسی مشهد، تنگدستی اش به جایی می رسد که برای اضافه حقوق ریاست شرکت تعاونی مصرف کارکنان دانشگاه را قبول می کند و به جای بحث و تفحص و درباره ی فیزیک اتمی و شکافت و همجوشی ، مجبور می شود یخچال، فریزر، روغن، برنج بخرد و به بفروشد. زنده باد وزیر علومی که استاد فیزیک هسته ای اش رئیس شرکت تعاونی می شود. خدا عاقبت ایشان و همه ی ما را ختم به خیر کند. 📚 شازده حمام/ ج۱/ دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍃 بسه می گفت: اکبر خرج دارد، نباید به بیفتد! بعد ده دوازده سال خبر آمد که اکبر زن سوم هم گرفته است. بسه برایش فرقی نمی کرد که اکبر چندتا زن بگیرد او فقط می خواست که اکبر باشد،کسی به بسه گفته بود: اگر به و پیش امام رضا (ع) برود و در آن جا ببندد اکبر به خانه بر می گردد. بسه سالی یکی دوبار از کارخانه ی اقبال می گرفت و عازم مشهد می شد. هربار که از مشهد بر می گشت از بس گریه کرده بود چشم هایش خراب تر می شد. در مشهد تمام مدت پشت پنجره فولاد گریه می کرد و از امام رضا(ع) اکبر را می خواست. 🍂 مادر بسه با هزار بدبختی باید بچه های او را نگه می داشت تا بسه به کارخانه و مشهد برود. بچه ها هم کم کم بزرگ می شدند و ماه به ماه بابایشان را نمی دیدند. اکبر هم راننده پایه ی یک و وضع مالی اش بهتر شده بود. ولی تفریحاتش هنوز به راه بود عرقش را می خورد، سه تا زن داشت. گاهی تریاک هم‌ می کشید. از زن سوم هم دارای یک پسر شد. ولی عملاً او به هیچ یک از زن ها نمی داد. اصلاً در فرهنگش خرجی دادن وجود نداشت. در او، زن برای این بود که کار کند و خرج شوهر را بدهد. 🍃 تازه مادر و خواهرش معتقد بودند که اکبر شده چون زن خوب گیرش نیامده است. بعد از زن سوم روزی خواهرش برای زن چهارم به خواستگاری رفت که با لنگه ی کفش از او پذیرایی کرده بودند. اکبر از زن سوم و بچه اش خبر نمی گرفت. می گفتند سال به سال احوال آن زن و بچه اش را نمی گیرد. اکبر بیشتر پیش زن دومش بود. مشهد رفتن های بسه سال به سال بیشتر می شد و غیبت کردن های اکبر از خانه طولانی تر. هر چند ماه یکبار اکبر دو ساعتی به خانه می آمد. 🍂 دیگر از بسه پول هم نمی گرفت و بسه هر چه پس انداز می کرد در مسافرتِ خرج می شد. بسه می گفت: دلم می کند، دلم از فراق اکبر می خواهد بترکد. تنها جایی که می توانم راحت کنم و آرامش پیدا کنم پشت پنجره فولاد امام رضا(ع) است.باید چندماه یکبار به مشهد بروم و پشت پنجره فولاد گریه کنم. آقای تقی پور کارخانه اقبال مرد بسیار خوبی بود. من هرگز آقای تقی پور را ندیده ام؛ ولی از ده ها کارگر کارخانه ی اقبال خوبی ها و حمایت های او را از کارگران شنیده ام. 🍃 او که وضع بسه و پدر و مادرش را می دانست، به او کمک می کرد که هر چند ماه یکبار به مشهد برود. دختر آقای تقی پور هم عروس مشهد بود. بسه بیشتر مواقع مهمان او می شد و خرج مسافرخانه نداشت. آقای تقی پور در اوایل ازدواج بسه و اکبر سیاه چندبار کرده بود تا شاید اکبر مردِ شود ولی اکبر مرد خانه نبود. 🍂 بالاخره بعد از بیست و چند سال روزی اکبر به بسه می گوید می خواهد با او کند. کاری دائمی در بندرعباس پیدا کرده بود و می خواست بسه و بچه ها را با خود به بندرعباس ببرد. بسه می گفت: نذر و نیازها و مشهد رفتن هایش کردهراست. او کارخانه را رها کرد و همراه اکبر راهی بندرعباس شد. هر چه خواهرها به او گفتند که کارت را رها نکن سوابق بیمه ات از بین می رود می گفت: یک ساعت با اکبر بودن را با همه ی دنیا نمی کند. 🍃 یک سالی بسه بندرعباس بود. ولی همانجا هم اکبر هفته، هفته خانه نمی آمد. می گفت: کارش در اطراف بندرعباس است. بالاخره بعد از یک سال به بسه گفته بود به یزد برگرد زن دومم است که به بندرعباس بیاید‌ بسه با دو بچه به یزد برگشت. به علت غیبت طولانی او را از کارخانه کرده بودند. بسه بیکار و بی درآمد شده بود. آقای تقی پور را خیر دهد کارش را درست کرد و او دوباره در کارخانه مشغول کار شد و در قسمت پنبه پک کنی، پنبه پاک می کرد. 👇👇👇👇
‍ 🌳🍀🏢🌳🏢🍀 ؛ مدیون 🍀🍀🌳🏢🏢🏢 حتما و بخصوص میدانید که منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر است که از مناطق اعیان نشین کرج است... اما متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته به کشور می رود. در حالیکه یا به قول ما نشون شده اش خانم که صدایش میکردند در منتظر برگشت او بود. اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر خود را از دست می دهد. به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند. اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج میکند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود. به دلیل بروز وقحطی در آقای فاتح و بستگانش را برای زندگی انتخاب می کنند. با توجه به مالی و خانوادگی شروع میکند به و های مختلف در کرج که : ، و ... از آن جمله اند بله به دلیل به همسر کارخانه هاو باغات خود را نامید... و بوجود آمد امروزه منطقه با درخت های سربه فلک کشیده ، و... محصول تلاش و پشتکار این انسان میهن پرست است، در واقع منبع اکسیژن کلانشهر کرج ! امروزه کرج که زمانی نزدیک به ۳۰۰ هکتار بوده از نتایج تلاش های شبانه روزی این مرد بود. کاشت درخت در ۱۰۰ سال پیش به گونه ای مهندسی شده بود که پیش بینی خیابان های عریض امروزی را کرده بود... ایشان برای پرسنل خود که عمدتا بودند ساخت. که الان به منطقه معروف است ، همچنین کوی کارمندان شمالی و کوی کارمندان جنوبی که رایگان به آنها اهدا کرد. 🙁🙁متاسفانه مهندس فاتح در سال ۱۳۵۳ توسط اشخاصی نامعلوم کشته شد و بنا بر وصیتش در شد. بعد از دیدگاه های متفاوتی درباره ایشان وجود داشت. که بعد از مدتی اقدامات او بر همگان روشن شد. به موجب شد تا نام او در برای همه آشنا باشد ولی !!! اما بعد ازانقلاب بخصوص تمام شرکت‌های وی شد. هم اکنون یک ازشرکت های ایشان فعال نیستند تمام کارکنان وشرکتهاتعطیل گردید و لابد به این میگن 🙁🙁🙁 ✍تدوین؛امرالله‌مروتی @zarrhbin
❌❌❌ 👣 ردپای سیاه یک نماینده در پرونده سازی و زیر آب زنی !!! ✍تکمیلی به زودی @zarrhbin