ذرهبین درشهر
#شیخبهایی 🌷 حکیم،فقیه و عالم عصر صفوی 👇👇👇👇 @zarrhbin
#شیخ_بهایی 🌷
(۱۰۳۰_۹۵۳ ه.ق)
حکیم، فقیه و عالم عصر صفوی
✅ نامش بهاءالدین محمد بن حسین عاملی بود و در #بعلبکلبنان به دنیا آمد. در آن زمان پادشاهان صفوی، #عالمانشیعه را از دور و نزدیک به #ایران دعوت میکردند، پدرِ #شیخبهایی نیز با خانواده به ایران مهاجرت کرد.
✅ #شیخبهایی در قزوین و مشهد تحصیل کرد به سببِ نبوغ و هوش فوقالعاده به سرعت مراحل علمی را طی کرد و در #اصفهان وارد دستگاه #شاهعباسصفوی شد. شاهعباس، شیخبهایی را بسیار محترم میداشت و منصبِ #شیخالاسلامیاصفهان را به او داد و در سیاست نیز با این عالمِ بزرگ مشورت می کرد.
✅ #شیخبهایی نبوغی چندجانبه داشت. فقیه، عارف، ادیب، ریاضیدان و منجم بود. از علم کیمیا و علوم غریبه آگاه بود و در فیزیک و #معماری و مهندسی نیز دست داشت.
✅ شاگردان برجستهای چون #محمدتقیمجلسی، پدر علامه مجلسی و #ملاصدرا تربیت کرد که هر یک از آنان خود عالمان بزرگی، تربیت کردند.
✅ دهها رساله و #کتاب نوشت که بسیاری از آنها هنوز مورد استفاده است. کتابهای اربعین، جامع عبّاسی، نان و پنیر، نان و حلوا و کشکول از اوست.
✅ در زمینهی #مهندسی، آب زایندهرود را از طریق حفرِ نهرهایی که در اصفهان #مادی نامیده میشوند، به زمینهای اصفهان تقسیم کرد که تقسیمنامهی آن به نام #طومارشیخبهایی هنوز باقی است.
✅ او در اصفهان #حمامی ساخت که بدون استفاده از سوختهای معمولی، همیشه آبِ گرم داشت. این کارهای شیخ سبب شده که مردم، او را شخصیتی #خارقالعاده بدانند و افسانههایی را به او نسبت دهند.
نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...
📚 فرهنگ نامهی نام آوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 چهاربیتی را به یادگار از #شیخبهایی داشته باشیم؛
صد سال ره مسجد و میخانه بگیری
عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری
بشنو از پیر خرابات تو این پند،
هر دست که دادی به همان دست بگیری
💠 و حُسن ختام، در #کشکول_شیخبهایی به نقل از سقراط اینچنین آمده است: "تمام مهربانی خویش را یکباره برای دوستت نمایان نکن؛ زیرا وقتی احساس کند مهربانی تو اندکی تغییر کرده است، با تو دشمن خواهد شد."
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#بنیانگذار_آموزش_ناشنوایان_در_ایران باغچه بان،جبار🌹 👇👇👇👇 @zarrhbin
#باغچهبان، جبّار🌷
(۱۳۴۵_۱۲۶۲ه.ش.)
بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران
✅ #جبارعسکرزاده، معروف به #باغچهبان، در ایروان ارمنستان به دنیا آمد. پدرش اهلِ #تبریز و معمار و مجسمهساز بود و در نقل داستانهایِ #شاهنامه نیز مهارت داشت.
✅ #باغچهبان، تحصیلاتِ ابتدایی را در #ایروان گذراند. مدتی به کارِ #بنایی پرداخت؛ ولی در پیِ شروعِ #جنگجهانیاول به ایران آمد و در مرندِ آذربایجان، #معلم شد.
✅ پس از مدتی به #تبریز رفت و در آن شهر، #کودکستانی برای آموزشِ کودکان کَر و لال تاسیس کرد و نام آن را #باغچهیاطفال گذاشت.
✅ در سال ۱۳۰۶ به دعوتِ مدیر آموزش و پرورش فارس، به #شیراز رفت و در آن شهر کودکستانی تاسیس کرد.
✅ شش سال بعد به #تهران منتقل شد و در تهران #نخستین دبستان کر و لالها را با امکانات و تجهیزاتِ بهتری تاسیس کرد و تا پایانِ عمر به این کار مشغول بود.
✅ #باغچهبان با همکاری و حمایتِ کسانی چون #دکتررضازادهشفق، #دکترذبیحاللهصفا، #دکترعبداللهشیبانی و #دکترمحمدحسنگنجی، کانون کر و لالهای ایران را بنیان نهاد.
✅ او از چهرههای خدمتگزار و #ماندگار آموزش و پرورشِ ایران است.
✅ #باغچهبان به جز تاسیس مدرسه، به ابتکارات و اقدامات دیگری نیز مانند ابداع روش جدید تعلیم الفبای فارسی، ساختن سرودههایی برای کودکان، چاپ نزدیک به ۵۰ #کتاب و مقاله، انتشار مجلهی فکاهی #لکلک و مجلهی هفتگی #زبان دست زد.
✅ او شرح زندگیِ #غمبار خود از کودکی تا جوانی، و نیز کوششها و تلاشهایش را در راه آموزش و پرورش، در #کتابی منتشر کرده است. مزارِ #باغچهبان در یوسفآباد تهران، در همان مدرسهای که خودش تاسیس کرده بود، میباشد.
نام و یادش گرامی و راهش سبز و پر رهرو باد
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 و چه خوب است بدانیم که هفته بزرگداشت مقام معلّم در کشور عزیزمان ایران، با شهادت معلم اخلاق و معرفت #استادمرتضیمطهری در روز ۱۲ اردیبهشت، شروع و با تولد معلم عزیزی چون #آقایجبارباغچهبان در روز ۱۹ اردیبهشت به پایان میرسد. و حُسن خِتام، متن زیبایی از جبّار باغچهبانِ بزرگ که اینچنین میگوید:
"من مانند یک علف صحرایی به وسیلهی باد و باران و تابشِ نورِ آفتابِ آسمانِ ایران، سبز شدهام و به رنگ و بوی ایرانیتِ خود افتخار دارم.
قدرتِ من، فکرِ من، ایمانِ من، همه ایرانی است."
@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب...
💠 چه لذتی دارد....‼️
✅ اگر #پادشاهان میدانستند چه لذتی دارد، در میان برگهای #کتاب به دنبال واژه گشتن، به خاطر آن #لذت، شمشیرها میکشیدند.
#دکتر_علی_شریعتی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
♨️باز والیبال_بازتیم خاتم_بازحسن ندایی!!!! کمتر اردکانی را می توان پیدا کرد که اسمی از حسن ندای
💡#ما_نمیدانیم_اما_خوب_میدانیم...⁉️
🏐 ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما لحظات شیرینی را با عباس قانع و تیم خاتم و #آقایندایی که در جایگاه تماشاچیان، تیم را راهنمایی میکرد هرگز از خاطرمان بُرون نخواهد رفت.....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم که تنها استخر شهرمان به خاطر عدم داشتن هزینههای تعمیر، ماههاست که درش به روی مشتاقان و انسانهای دردمندی که شاید درمان دردشان #آبدرمانی است بسته شده است و علاقمندان از شهرِ ثروتمند اردکان باید راهیِ شهرِ #احمدآباد شوند و بگذریم از کاخهای ثروتمندان این شهر که استخر و سونا و جکوزی را باهم دارند....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم که دانشآموزان، در شهر ثروتمند اردکان در مدارس فرسوده درس میخوانند و در حال حاضر ۶ واحدِ آموزشی (مدرسه) در این شهر کم داریم.....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم در شهر ثروتمند اردکان، تنها مجموعهی ورزشیاش،"آزادی" از امکانات اولیهای چون نور و روشنایی در مذیقه است و بماند کمبود امکانات ورزشی و رفاهیِ دیگرش، چون در مقامی نیستیم که بخواهیم قصه را بیش از این باز کنیم....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم در شهر ثروتمند اردکان، به خاطر فرسودگی سیستم حمل ونقل عمومی ریههای شهر گرفته و به سرفه افتاده است....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم در شهر ثروتمند اردکان، یک میدان میوه و تره بار که در خور و شایستهی مردم این شهر باشد وجود ندارد و مردمِ مظلومِ ما باید راهیِ تُرکآباد و شهر همسایه شوند داخل پرانتز به این قَلم، تهیهی #کتاب را نیز اضافه کنید که برای تهیهی آن نیز باید راهی شهر همجوار و مرکز استان شویم.....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم در شهر ثروتمند اردکان، مردم در حوزهی بهداشت و درمان نیز با مشکلات و کمبودهایی روبرو بوده و هستند و آنچه عیان است چه حاجت به بیان ماست....
⬅️ ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما میدانیم در شهر ثروتمند اردکان، دزدان و سارقین بیغیرت که نمیدانیم از کجا میآیند؟! امنیتمان را چنان خدشهدار کردهاند که حتی حرمت مسجد و حسینیههایمان را نیز نگه نمیدارند!!!....
⬅️ و ما نمیدانیم پشت پردهی #تیمخاتم چه گذشت و چه میگذرد؟! اما خوب میدانیم و عالی میفهمیم که اگر #عدالت، در تخصیص امکانات رعایت شود استعدادها به زیبایی رُخ مینماید و باعث غرور و افتخارمان میشود و ما هر روز به مدینهی فاضله و شهر ایدهآل نزدیکتر خواهیم شد و مفهومِ #اصلاحات را بیشتر و بهتر به جامعه تفهیم خواهیم نمود.
⬅️ و در پایان از تو میپرسم آیا زمان آن فرا نرسیده است که به #اعتمادها پاسخی مثبت دهیم و #اصلاحات را از قالبِ حرف و #نظریه و تئوری بیرون بکشیم و آن را جامهی زیبای عمل بپوشانیم. و چه زیبا و پسندیده است که اصلاحات را از خودمان، از خانوادههایمان، از خانههایمان، از محلههایمان و از شهرمان و از استانمان شروع کنیم؛
⬅️ و من و تو خوب میدانیم و میفهمیم "ماهی" را هر وقت از آب بگیریم تازه است! اما آیا به این #فکر کردهایم که گاهی به تعویق انداختنِ تصمیمها و شعارها و وعدهها، مردم را بیاعتماد و دلزده خواهد نمود و تازگیها را بیات وکهنه......
⬅️ فقط دوست عزیزی که دستی بر آتش دارید، قدرت دارید، زور و توان دارید و میتوانید برای مردمان شهر کاری کنید کارستان، #التماستفکرفراوان که ما تیم خاتممان را به همراه آنچه که گفته شد خواهانیم و مجالی برای بیش از این نیست....
#یاحق....✅
🖋هوادارِ مردم
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
📌 #باهم بخوانیم ادامهی خاطرات دکتر از #شهربانویمحلهشان...
🍃 روزی از مقابل در خانهی شهربانو میگذشتم. سر کوچه نشسته بود. سلام کردم، گفت: "حسین، هیچکس خانهی ما نیست، برو توی اتاق من، روی طاقچه دست چپ، یک روسری گلدار هست، بردار و بیار." من بارها به داخل حیاط و خانهی آنها رفته بودم، ولی برایِ #اولینبار بود که داخل اتاقِ شهربانو میرفتم.
🍂 ۱۱_۱۰ سال داشتم. سقف اتاق شهربانو به شیوهی کلاهفرنگی بود. نور به طور مایل از پنجرههای سقف کلاهفرنگی به داخل میتابید، بخشی از اتاق روشن و بخشی نسبتاً تاریک بود، اتاق از حیاط خلوت پشتی هم نور میگرفت، پنجرهی کوچکی هم به طرف حیاط داشت. اتاق، چهارگوش بزرگی بود. رادیوی لامپی بزرگی را توی یک طاقچه گذاشته بود. چندین طاقچه طبقه بندی شده بود، طبقهها پر از #کتاب بود.
🍃 من هرگز در در هیچ خانهای اینقدر #کتاب ندیده بودم، در طبقههای طاقچهی دیگر تا نزدیک سقف، مجله و بریدههایِ #روزنامه بود. اتاق بسیار تمیز بود. لحافی در یک گوشهی اتاق جمع شده بود. چندتا مخّده به دیوار تکیه داده شده بود. اتاق با قالی کهنهی تمیزی فرش شده بود. در گوشهای از اتاق میز کوتاهی قرار داشت، از آن میزهایی که به صندلی نیاز ندارد، فرد باید روی زمین بنشیند تا از آن استفاده کند. چند جلد کتاب روی میز بود. عنوان یکی از آنها را دیدم: #دیوانشمستبریزی.
🍂 طاقچهی سمت چپ را یافتم، تعدادی #روسریگلدار در طاقچه بود، یکی را برداشتم و برای شهربانو بردم. تشکر کرد و گفت: "پسر زرنگی هستی!" روسریاش را عوض کرد. روسری قبلیاش سفید و تمیز بود. پرسیدم: "چرا روسریتان را عوض کردید؟" گفت: "یکمرتبه دلم خواست #روسریرنگی سرم کنم. مردم چه گناهی کردهاند که باید قیافهی پیرکی مرا ببینند. باید لااقل روسری رنگی و لباس گلدار بپوشم تا آنها #شاد شوند." شهربانو ادامه داد: " طور دیگری نمیتوانم مردم را شاد کنم، با #رنگهایشاد آنها را شاد میکنم."
🍃 بعد از آن روز چندین بار دیگر مرا به داخل اتاقش فرستاد تا چیزی برایش بیاورم. یکبار به من گفت: "برو توی اتاقم یک کاسه بردار و از دبّهای که در گوشهی روبهروی درِ ورودی است، مقداری #آجیل بیاور." وقتی آجیل آوردم، یک مشت به خودم داد. بقیه را به رهگذرانِ کوچه به خصوص به #بچهها میداد.
🍂 بیبیهاجر عاشق مدینه هم غروب سر کوچه مینشست. همیشه تعدادی زن اطراف بیبیهاجر مینشستند و احوال بیبیهاجر را میپرسیدند. گاهی من هم همانجا #قصه میگفتم. البته، بیبیهاجر خودش بزرگ خاندان عاشق مدینهها بود. چندین بچه، دهها نوه و چندین نتیجه داشت.
🍃 ولی #شهربانو همیشه #تنها سر کوچه مینشست. کسی در کنارش نمینشست؛ یعنی جرات نمیکرد کنار #زنی بنشیند که به "کافر" معروف بود. زنها جرات نمیکردند کنار زنی بنشینند که آنها را به شورش وا میداشت. کسی کنار زنی نمینشست که میگفت اینقدر #نترسید! از چی میترسید؟ او میگفت اینقدر از گناه و جهنم نترسید. چه کسی در دههی ۱۳۳۰ جرات میکرد پهلوی پیرهزنی بنشیند که میگفت من به جای همهی شما به #جهنم میروم. من به جای شما جوابِ خدا را میدهم.
🍂 میگفت بچه مدرسهایها نباید به حرف پیرهزنها و پیرمردهای بیسواد گوش بدهند. میگفت این #بیسوادها کر و کورند، شهربانو معتقد بود خیلی از این گناهان که مردم بر میشمرند، #خرافات است. یک روز به ملوکه بیبیهلی (صفاری) گفته بود از نظر این مردم، بزرگترین #گناه، علم و دانش و #فکرکردن است. او میگفت از نظر رقیّه عروس من هرچه آدم بیفکرتر و بیعقلتر باشد، مومنتر است و زودتر به بهشت میرود. میگفت اگر اینطور باشد، همهی #گاوها جایشان توی بهشت است!
🍃 در کوچه و محلّهی ما یک زنِ ملّا و دانا و #کتابخوان بود که از نظر اهالی #کافر بود. در شهر و محله و کوچهی شما چطور؟ چندتا کافر هست؟ البته در شرایط فعلی با این همه مدرسه و دانشگاه "گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنچه هست گیرند."
🍂 مادرم میگوید شهربانو هم نمیخواست ما زنها پیش او بنشینیم. میگفت حرفهای شما مرا #خسته میکند. حالا پس از ۵۵ سال من از نوهاش مهری میپرسم: "چرا مادربزرگ شما همیشه سرِ کوچه تنها بود؟" او گفت: "مخالفانش او را کافر مینامیدند." من منتظر بودم مهری این عبارت را بر زبان بیاورد تا از او سئوال کنم. فوری پرسیدم: "چرا مردم به او "کافر" میگفتند؟ این کلمهی کافر کجا پیدا شد؟"
👇👇👇👇
🍃 دو خط را دوبار گفت. یعنی گفت دوبار بنویس.
نه دین، نه عقل، نه تقوا، نه ادراک
فتاده مست و حیران بر سر خاک
بهشت و حور و خلد، اینجا چه گنجد
که بیگانه در آن خلوت نگنجد.
بعد گفت این شعر از کتابِ "گلشن راز" #شیخمحمودشبستری است. من تا آن روز حتی اسم شیخ محمود شبستری را هم نشنیده بودم چه برسد به اسم کتابهایش.
🍂 از #شهربانو پرسیدم: "شما سواد را از کی یاد گرفتید؟" گفت: "از پدر و مادرم و یک ملّا به نامِ #مهرانگیز" شهربانو ادامه داد: "مهرانگیز، #زردشتی بود. او بود که شاهنامه و مثنوی معنوی و حافظ را به من درس داد." شوهر شهربانو هم باسواد بود. اهل شعر و #کتاب بود. در سال ۱۳۹۱ در یزد به دیدن خانم اقدس بقایی رفتم. ایشان هم گفت زنی زردشتی به نام شیرین معلم سرخانهی مادرش بوده است.مادرش هر بار که شیرین را میدیده دست او را میبوسیده است.
🍃 معلوم میشود روزگاری #زنانزردشتی معلم سرخانهی #دخترانمسلمان بودهاند. پدر شهربانو منشی دارالحکومهی یزد بوده است و مادرش دختر یک روحانی. هر دو باسواد و اهل شعر و عرفان بودهاند. روزنامههای مختلف را به خانه میآوردند.
🍂 #شهربانو در جریان امور مشروطهخواهان تهران، تبریز، بمبئی، باکو، استانبول، قاهره بوده است. او در دوره مشروطیت بیش از سی سال داشت. حیف که من در دههی ۱۳۳۰ بچه بودم و بیشتر از شهربانو سئوال نکردم! مهری هم اطلاعات زیادی از گذشتهی مادربزرگش نداشت.
🍃 یکی از دعواهای مادر و پدرِ مهری سرِ #روزنامهخواندنشهربانو بود. پیرزن وقتی کنار کوچه وِلُو میشد، از این و آن دو چیز میخواست. یکی کمک کنند تا او راست بنشیند و دوم برایش روزنامه بخرند. او از آدمهایی میخواست برایش #روزنامه بخرند که هرگز خودشان روزنامه نمیخواندند.
🍂 #خلیفهمحمدعلی که به خانه میآمد، دعوا بود. خلیفه خودش با کمک مهری به مادرش میرسید. او را کمرشور میکردند. خانهشان مثل همهی خانههای عادی آن زمان حمام نداشت. همهی دخترها برای کمک به #مادربزرگشان میآمدند. رقیّه با آنها دعوا میکرد. در همین گیرودار، رقیّه میگفت مهری باید عروس شود. هر چه مهری به مادربزرگش بیشتر #کمک میکرد، مادرش بیشتر اصرار میکرد که باید #عروس شود و ار این خانه برود.{پایان}
✅ همراهان یار مهربان، هفتهی آینده به شرط بقا با "عروسی مهری"، #ذرهبین را همراهی کنید...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضاپاسبان🍃
📌 قصه به اینجا رسید که #رقیه مادر مهری روی زمین نشست و گریه کنان گفت: "دخترم از دست رفت! دخترم کافر شد! زنِ پاسبان شد، کتابخوان هم شد، سینمارو هم شد، پس جایش در جهنم است." #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را....
🍂 چند ماه بعد #مهری از شوهرش اجازه خواست تا متفرقه امتحان بدهد و #دیپلم بگیرد. مثل اینکه کفر گفته بود. اولین بار بود که #آقارضا، عصبانی شد و هر چه بد و بیراه بود به دخترهای دیپلمه نسبت داد و گفت: "دیپلم پروانهی روسپیگری است!"
🍃 #مهری به دیدن مادربزرگش رفت. با او درد دل کرد. #شهربانو گفت: آقارضا دیپلم ندارد. #مردهایحسود کجا اجازه میدهند زنها از خودشان سر باشند؟ #مردهایی که اجازه دهند همسرشان از آن جلو بیفتد، #ملائکهاند." شهربانو به نوهاش گفت: "مردها همیشه از زنها میترسند. به خصوص از درسخواندنِ آنها. #زنها وقتی درس بخوانند واردِ اجتماع میشوند. وقتی وارد اجتماع شدند حقِّ خودشان را طلب میکنند. #زنها وقتی درس بخوانند میفهمند کمتر از مردها نیستند. وقتی درس بخوانند، #میفهمند تمام حرفها در طول تاریخ دربارهی آنها زده شده، "دروغ" است.
🍂 #زنها با درس خواندن میفهمند در طول تاریخ چه حقّی از آنها ضایع شده اشت. چنان حقشان ضایع شده که منکر حقوق خودشان هستند. #زنها وقتی "باسواد" شوند، میخواهند رئیس، وزیر و مجتهد شوند. آن وقت جایِ مردها را میگیرند. معمولاً هم بهتر از مردها کار میکنند. آن وقت ده هزارسال برتریجوییِ مردها توی چاه آشغال ریخته میشود. آن وقت یک #انقلاب میشود.
🍃 #شهربانو به مهری گفت: فکر نکن فقط مردها هستند که از باسوادیِ زنها میترسند. عدهی زیادی از خود زنها از باسوادشدنِ همجنسانِ خود میترسند. بزرگترین دشمنِ زنها، خودِ آنها هستند. #زنهایی که دائم خودشان دنبال از بین بردن حقوق خودشان هستند. زنهایی که تفسیر و تعبیرهای نادرستِ دههزارساله، در تضییع حقوق خودشان بر مردها پیشی میگیرند.
🍂 #زنها باید با حقوقِ خود آشنا شوند. برای این کار باید #درسبخوانند. باید کار کنند. باید درآمد داشته باشند. باید از جیب خودشان خرج کنند. زن وقتی در خانه ماند و درآمد نداشت، کمکم استقلالش را از دست میدهد. کمکم #خرافهپرست میشود.
🍃 تا #زنها وارد اجتماع نشوند، #جامعه پیش نمیرود. جامعه در جا میزند. تو باید درس بخوانی و بیرون از خانه کار کنی. باید کاری کنی که اول خودِ آقارضا دیپلم بگیرد. به او بگو کمکش میکنی #دیپلم بگیرد. وقتی شوهرت درسخواندن را شروع کرد و دیپلم گرفت شاید اجازه بدهد تو هم دیپلم بگیری. من با شوهرت حرف میزنم. وقتی مادرت نیست او را پیش من بیاور."
🍂 #مهری همان کار را کرد. #آقارضا به اتاقِ شهربانو رفت. مهری نمیدانست مادربزرگش به شوهرش چه گفت. اما بعد از آن دیدار آقارضا #مریدشهربانو شد. آقارضا بعد از چند جلسه دیدار با شهربانو، به مهری گفت: "کاش او را زودتر شناخته بودم!"
🍃 #شهربانو نوهاش را نصیحت کرد که با آقارضا مهربان باشد. آقارضا کمکم دستش به #کتاب میرفت. کمی کتاب و روزنامه میخواند. مهری چند جلد از کتابهای مادربزرگش را به خانهی خودش برد.
✅ قصهی آقارضا پاسبان به پایان رسید از هفتهی آینده با داستان جدیدی از آقارضا و مهری، #ذرهبین را همراهی کنید.
📚 شازدهحمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
تقدیم به اهالی محترم #آموزشوپرورش و کسانی که نقشی در تعلیم و تربیت دارند.💐
📨 نامه به مدیر مدرسهی پسرم
جناب آقای حسن محمدی، مدیر خوشفکر دبیرستانِ "علم سلیم-مدرسه زندگی"
با سلام،
از ما خواستهاید تا پیش از شروع سال تحصیلی #توقعاتمان را از مدرسه بیان کنیم. دوستتر داشتم بجای پر کردن آن فرم، خواستههایم را در نامهای برایتان بنویسم:
از پسرم کار بخواهید. چون او را هتل نمیآورم، به اولین سال دبیرستان میفرستم. اجازه دهید بریدههای کاغذ و تراشههای چوب را زمین بریزد اما خودش هم جمع کند. به بابای مدرسه بگویید مدیون من است اگر بجای پسرم چیزی را جارو کند. کاش ماهی یکبار از بچهها بخواهید شیشهها را تمیز کنند، خاک نیمکتهای کلاسشان را بگیرند. به پسرم نوبت دهید تا درختها و گلدانهای مدرسه را آب دهد و برگهای زردشان را بگیرد. کاش صبحانه را در مدرسه بخورند و از پسرم بخواهید سفره پهن کند، چای دم کند، نان خرد کند و آخرش هم به همراه بچههای دیگر جمع کنند و بشویند.
ای کاش همین اول سال قلمو و رنگ و اسپری دهید تا کلاسشان را خودشان رنگآمیزی کنند. روی دیوارهایش به سلیقهی روزآمدشان چیزهایی بنویسند، خطهایی بیندازند. شاید نشانی از فیلمها، انیمیشنها، فوتبالیستها و ترانههایی که دوست دارند بر دیوار بیفتد و دیوار کلاس، پنجره رهایی باشد.
بیشترِ سرویسهای بهداشتی عمومی کشور ما بهداشتی نیستند! هر کاری لازم است بکنید تا پسرم و همهی بچهها سرویسهای مدرسه را مثل سرویس خانههایشان نگه دارند.
از پسرم بخواهید شما را نقد کند، رفتار و برنامههای دبیران و مشاوران و معاونان را. نترسد از گفتن. توبیخ نشود از فکر کردن. از او بخواهید برای حرفهایش دلیل بیاورد و تا قانع نشد دست نکشد. از مدرسه شما توقع دارم #گفتوگو سکهی رایج باشد. رفتارهای پسرم را هم ارزیابی کنید و بخواهید در فضای امن گفتوگوی همکلاسیها از دوستانش راه حلهای کارآمد بگیرد. این کار موثرتر از تذکر و توبیخ دبیران است.
لطفا به دبیران مدرسه بگویید جواب سوالهای پسرم را ندهند. هر وقت سوال پرسید، کمکش کنند تا خودش دنبال پاسخ بگردد. بعد از صبحگاه و قبل از شروع اولین زنگ، پنج دقیقه را اختصاص دهید تا هر کسی در مدرسه است #کتاب بخواند. از خود شما گرفته تا تک به تک عوامل اجرایی و دبیران و دانشآموزان، کسی با کسی صحبت نکند و هر کس کتابی که دوست دارد بخواند. مدرسه بشود یک کتابخانه بزرگ. کتابهای درسی نشوند همه دنیایش. دنیایش را بزرگ کنید.
آقای محمدی عزیز، از پسرم بخواهید داستان بنویسد، شعر بگوید، مقاله بنویسد. بخواهید برای پژوهش فیلم بسازد، عکس بیندازد. برود در آزمایشگاه خطر کند. به او بگویید #پژوهش فقط در کتابخانه نیست. برود وسطِ #شهر جستجو کند، سوال بتراشد. از پسرم بخواهید در کارگاه با چوب و فلز و چکش و اره وسیله بسازد، اختراع کند. از آنها بخواهید اپلیکیشن بازی طراحی کنند، انیمیشن تولید کنند. در بوفهی مدرسه پسرم را دخالت دهید تا در کنار مسئول بزرگسال بوفه شیوهی کاسبی را یاد بگیرد، حساب و کتاب و طرز برخورد با مشتری را، بگذارید خوراکیها را در قفسه بچیند. بار خالی کند و بعد کارتونها و مقواها را در سطل مخصوص بازیافتیها بیندازد.
هنگام مراسم نماز یا صبحگاه فضایی شکل نگیرد که به زور و با خوابآلودگی، پسر 13 ساله با خدا مناجات کند. لحظاتی را شکل دهید که وقتی پسرم با #خدا خلوت میکند بداند که خدا نزدیکترین است و ارتباط قلبی او با خدا برای خودش تعالی میآورد نه اینکه دل مدیر و مربی پرورشی را راضی کند و کارت امتیاز بگیرد. به او و بچههای دیگر اجازه دهید نیایشهایی را که به زبان خودشان نوشتهاند بخوانند. نیایشهای ساده که خواستههای واقعی خودشاناند و با صداقت هستند.
از معلمهایتان بخواهید قوانین کلاسها را تنهایی وضع نکنند. از بچهها کمک بگیرند و #باهم "قانون" بگذارند. چون این قوانین را بچهها باید اجرا کنند. به پسرم حالی کنید بجای آنکه از ضعف و نمرهی کمِ همکلاسیهایش خوشحال شود، احساس بد کند. کاری کنید تا به جای احساس کمبود از نمره پایینِ خودش از کمک نکردن به دوستانش شرمنده باشد.
از پسرم نخواهید در همهی درسها و مهارتها نفر اول باشد. راستش او هم مثل بقیه بچهها در خیلی کارها کماستعداد است. به او بگویید همه آدمها برای همهی کارها ساخته نشدهاند، راه خودت را پیدا کن.مدیر محترم، به پسرم اجازه دهید اشتباه کند، خراب کند، گَند بزند. بگذارید بارها ویران کند و بسازد. اشتباه کردن را امتیاز بدهید. بگویید فقط یک اشتباه نابخشودنی وجود دارد و آن هم هیچ کاری نکردن و بالتبع اشتباه نکردن است.
آقای محمدی نازنین، چون از پیش میدانستم مدرسه زندگی ساختهاید پیشنهادهای بعضاً عجیبم را نوشتم؛ حرفهای تکراریام را ببخشید!
با آرزوی خوبی و زیبایی
#علی_اکبر_زین_العابدین
۳۱ شهریور ۹۸
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
📚📙📙 در آستانه هقته #کتاب و #کتابخوانی: #دکترابوالفضل_رزم_آور: تشکل های مردم نهادِ فعال در امور فرهن
📚📙📙
📙📙📕📘📗📚
در آستانه هقته کتاب و کتابخوانی، #دکترابوالفضل_رزم_آور پژوهشگر برجسته شهری و فعال حوزه کتاب و کتابخوانی در جلسه انجمن کتابخانه های شهرستان اردکان اظهار داشت:توانایی خواندن یکی از مهمترین مهارتهای اساسی دنیای امروز است و مطالعه برای داشتن ارتباط با جامعه امروز ضروری است.دکتر رزم آور ادامه داد:دسترسی به اطلاعات به صورت آنلاین یا در #کتابها و مجلات باعث میشود؛افراد اطلاعاتی در مورد جهان پیرامون خود کسب کنند تا بتوانند به راحتی با دیگر جوامع ارتباط برقرار کند.او تاکید کرد:مغز انسان نیز نیاز به پیشرفت مستمر دارد و #خواندن، فعالیتی برای کمک به این پیشرفت است.#خواندن و #مطالعه کمک میکند تا افراد تخیل فعالتری داشته باشند و این تخیل موجب سطح بالاتری از #خلاقیت در #جامعه میشود.#کتاب_خواندن؛حافظه و تمرکز را بهبود میبخشد و همچنین باعث کاهش استرس میشود.او اظهار داشت به تجربه دیده شده بزرگسالان و سالمندانی که وقت خود را با #خواندن_کتاب میگذرانند نشانههای کاهش شناختی کمتری دارند و در فعالیتهای ذهنی بیشتر شرکت میکنند.او کتابها را سرگرمی ارزانقیمت آموزشی خواند که به گفته او #ماشین_زمان هم هستند.آقای دکتر رزم آور افزود :مطالعه و خواندن فعالیت باارزشی است که موجب پیشرفت جامعه در زمینههای مختلف از جمله فناوری، اقتصادی و #اجتماعی میشود، اما متاسفانه بسیاری از افراد این مهم را نادیده گرفته و وقت خود را صرف #کتابخوانی و ارتقای خود و جامعه نمیکنند. کتاب منبع باارزشی از اطلاعات غنی بوده و خواندن کتاب موجب افزایش دانش و اطلاعات خواهد شد. کتاب جهان دیگری را به ما میآموزد و موجب اجتماعی شدن افراد و بهبود خلاقیت با شیوه خود میشود. کتاب خوب #اخلاقیات را افزایش داده و تاثیرات منفی جهان دیجیتال را ندارد اما متاسفانه در جامعه ایرانی این مهم به شدت نادیده گرفته شده است.#دکتررزم_آور که به منظور پیگیری برخی امور مربوط به #کتابخانه_حضرت_ابوالفضل(ع) #شریف_آباداردکان ،در جلسه انجمن کتابخانه های شهرستان اردکان شرکت کرده بود با اظهار تاسف از پایین بودن نرخ مطالعه در ایران پیشنهاد دادتا تشکل های مردم نهادِ فعال در امور فرهنگی؛ مراسم #تشییع_جنازه و #ختم_نمادین_کتاب در این ایام برگزار نمایند.او ادامه داد:دیر زمانی در بین محققین و پژوهشگران این سوال مطرح است که مشکلات مردم بیشتر #اقتصادی هست یا #فرهنگی؟ آیا بدون اقتصاد میشود مشکلات فرهنگی را رفع نمود؟ آیا بی مایه فطیر آید؟آیا در بوجود آمدن مشکلات اقتصادی، #فرهنگ هیچگونه دخل و تصرفی ندارد ؟ایشان بیان داشت:برخلاف نظر بسیاری از اندیشمندان مکتب مارکسیسم و لیبرالیسم که معتقدند اقتصاد؛ زیربنای فرهنگ میباشد،وی مشکلات جامعه امروز ما را پیش از آنکه اقتصادی بداند ، #فرهنگی دانست.#دکتررزم_آور بیان داشت: #خشن_ترین وجه اقتصادی جامعه را اگر #فقر بدانیم ،این پدیده زشت پیش از آنکه ریشه در اقتصاد داشته باشد ، ریشه در #فرهنگ دارد .
این پژوهشگر برجسته شهری و فعال حوزه کتاب و کتابخوانی و نماینده اسبق شورای شهر اردکان در پایان اظهار داشت:در جامعه ای که #سرانه_مطالعه #کتاب کمتر از #ده_دقیقه می باشد نباید انتظار معجزه داشت.وی از همه کنشگران فرهنگی خواست معضل مظلومیت کتاب را جدی بگیرند و حرکتی جهاد گونه برای رفع این معضل و باورمندی به حل مشکلات اقتصادی از طریق فرهنگ را تجربه جدید بشر امروز بدانند و در این راه از هیچ کوششی دریغ ننمایند.
📙📙📙📚📚
@zarrhbin
📜 اندیشه های ناب...
💠کتاب...⁉️
✅ یکی از آن کارها که من خود را در آغوش آنها میافکندم و سرم را در سینهی آنها میفشردم تا فراموش کنم، #کتاب بود و چه فراموشخانهی خوبی!
✅ و #کتاب دنیا را و آدمها را چندین هزار برابر میکرد و هر روز دنیا گستردهتر و آدمها بیشتر، و از همه بهتر #تاریخ و #فلسفه و #هنر،
✅ و من خوشبختانه، عاشقِ این هر سه و آشنای این هر سه و این سه مرا در سرتاسر #دنیا میگرداندند و با همهی #آدمها آشنا میکردند.
📚 هبوط در کویر، صفحه ۱۲۸
✍ #دکتر_علی_شریعتی
@zarrhbin
#دوست_مشترک...📚
در دنیای به ظاهر متمدن امروز که انسانها به واسطهی تکنولوژیهای پیشرفتهی ارتباطی، به نوعی بِهم نزدیک شده و از طرف دیگر شاید دورِ دور، #کتاب این یار مهربان و دوست قدیمی میتواند، نقشِ خود را موثرتر و زیباتر و متکاملتر از قبل ایفا نماید به شرطی که #جامعهیفرهنگیما از موقعیتها و ظرفیتهای موجود نهایت استفاده را ببرد و فرصتها را غنیمت شمرده و زمان را نسوزاند.
و اما باید بدانیم #تیماجرایی_ذرهبین خوشحال و مسرور است که در اشاعهی "فرهنگ کتاب و کتابخوانی" در میان کانالهای شهرستان سهمی قابل توجه داشته است و این امر را با خواندنِ کتابهای مختلف از جمله خوانشِ جمعی کتابهایی چون "گلستان سعدی"، "فرهنگنامهی نامآوران" "نهجالبلاغهی مولاعلی علیهالسلام"، "رسالهی حقوق امامسجاد علیهالسلام"، "برگزیدهی آثار و اندیشههای آیتالله مطهری"، "برگزیدهی آثار و اندیشههای دکتر شریعتی"، "واژهنامهی گویشی اردکان"، "وختی گِه دِلم خش بود" و "شازدهی حمام" به منصه ظهور گذاشته است.
و اما شاید برای شما مخاطب فهیم جای سئوال باشد که علت انتخاب کتاب "شازدهی حمام" چه بود؟! در جواب باید گفت: دلیل انتخاب کتاب شازده حمام این بود اولاً نویسندهی کتاب از متن مردم نجیب و شریف #استانیزد برخاسته و رنجها و مشکلاتی که جامعه، از جنبههای مختلفِ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و... با آن روبرو بوده، را به طور کامل لمس نمودهاند و از طرف دیگر فضاسازی داستانهای کتاب به گونهای میباشد که نه تنها برای همگان بلکه برای ما شهروندانی که در محدودهی #استانیزد زندگی میکنیم، قابل فهمتر و قابل لمستر است؛ و شاید مهمترین دلیل و ارجحترین علتِ انتخاب هم این باشد که کتاب شازده حمام، خصوصیات اخلاقی یزدیها، که مردمانی صلحجو، صبور و دارای زندگی مسالمتآمیز هستند را به خوانندگان، در سراسر کشور یادآوری میکند.
و جالب است بدانید در این یکسال و اَندی که به دوسال نزدیک میشود ما شاهدِ بازخوردهای متفاوتی از منعکس کردن پست کتابِ "شازدهی حمام" بودیم که تعداد اندکی از آنها دلسرد کننده و اکثریتِ قریب به اتفاق آن دلگرم کننده و به نوعی محرکی بودهاند، برای ادامهی مسیرِ ترویجِ #کتاب_و_کتابخوانی در کانال ذرهبین...
و اما زیباترین بازخوردی که از طرف یکی از همراهان محترم و کتابخوانِ کانالِ ذرهبین به ما منتقل شد این بود که ایشان، روزی در یکی از مسافرتهایشان، که در کوپهی قطار به سر میبردند گوشی همراه خود را از توی جیب بیرون میآورند و مشغول خواندنِ پست شازدهی حمام میشوند؛ در آن لحظه همسفری که کنارشان نشستهاند از ایشان میپرسند چه میخوانی؟!... او هم در جواب میگوید: "شازدهی حمام" و همین دو کلمه کافی بود تا بابِ #گفتگو بین آنها در مسیر مسافرت باز شود.
و باز جالبتر، آن همسفر بعد از شنیدن نام کتاب، برق شادی در چشمانش نمایان میشود و بدون مقدمه به همراه کانال ذرهبین میگوید: "من کتاب شازدهی حمام دکتر پاپلی را به زبان کُردی ترجمه کردهام و این کتاب در بین اهالی کُردزبان کشور هم جایگاه ویژهای دارد و از آن استقبال خوبی کردهاند..."
همچنین همسفرِ فهیمِ همشهریِ ما، نام چهار کتاب دیگر را نیز بازگو میکند و میگوید: "یکبار از دکتر پاپلی خواستم تعدادی کتاب به من معرفی کند، ایشان نام این چهار کتاب را عنوان کردند و فرمودند این کتابها ارزش خواندن دارد."
بعد از اتمامِ سفر، #همشهری بامرام و بامعرفت، در اولین فرصت از طریق واسطههای مهربان، نام این چهار کتاب را به ما میرسانند و به علی، برادر ما میگوید: "به خواهرت بِده و بگو پیشنهاد دکتر پاپلی است؛ شاید بخواهد این کتابها را بخواند."
و در پایان اجازه دهید تا از مدیریت محترم کانال ذرهبین در شهر، تشکر نمایم که بنده را در به جا آوردن #نذرآگاهی یاری نموده و در این مسیر با سعهی صدر پاسخگوی برخی منتقدان هستند که در بعضی موارد خود را بالاتر از فیلترهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور میدانند!!! و از خداوند بزرگ، توفیقات روزافزون ایشان و عوامل اجراییِ #ذرهبین را خواهانم.
✅ #هفتهی_کتاب_و_کتابخوانی_گرامیباد
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
📚
eitaa.com/zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#نامه_به_دادستان 📨
📌قصه به اینجا رسید که در جیب #آقارضا یک لول تریاک پیدا کردند، باهم بخوانیم ادامهی ماجرا...
▫️#پروندهای برای آقارضا تشکیل شد. خبر خیلی زود پخش شد که رضا پاسبان، توی زندان تریاک میفروخته است. توی محله هیچکس باور نکرد. همه فهمیدند کَلَک است. همه "آقارضاپاسبان" را میشناختند. بعد از بیست روز، حُکمِ #دادگاه اعلام شد: "سه سال زندان و ۱۷۸ هزار تومان جریمه!" وقتی قاضی حکم را میخواند، آقارضا یادِ حرفِ رئیس شهربانی افتاد. #رئیسشهربانی که گفته بود: "حالا برو تا پدرت را در آورم!" #آقارضا فهمید که همه، از رئیس شهربانی تا رئیس زندان، با هم "شریک" هستند. هنوز کتابِ #کارگراندریا نوشتهی "ویکتور هوگو" را نخوانده بود.
▪️ #ویکتور_هوگو این نویسندهی شهیر فرانسوی، هجده سال در یک جزیرهی دور افتاده تبعید بوده است. در سال ۱۸۵۰ او در این #کتاب مینویسد: " قاچاق که قانون، آن را منع و تعقیب میکرد به طور قابل انکاری با معاملات مالی درآمیخته بود و با #مقاماتعالیجامعه ارتباط داشت. سبب بسیاری از رعایتها و طرفداریهای پنهان (مقامات پلیس) و قضات از مجرمان را باید در این جریان جُست؛
▫️#قاچاقچی از بسیاری چیزها خبر دارد، اما باید خاموشی گزیند. کسی که به قاچاق میپردازد، باید رازدار و رازپوش باشد. قاچاق بدون راز داری امکان پذیر نیست. قاچاقچی سوگند میخورد که مهر خموشی بر دهان بزند و کلمهای بر زبان نراند. مطمئنتر از قاچاقچی کسی پیدا نمیشود. روزی قاضی "اویارزون" یکی از قاچاقچیان را که دستگیر شده بود به استنطاق کشید تا نام کسی را که پول لازم برای قاچاق در اختیارش نهاده بود، فاش کند. آن شخص خود قاضی بود، یکی از این همدست که خودِ قاضی بود برای اجرای قانون و حفظ ظاهر ناچار شد در پیش مردم دستور دهد متهم را آزاد و شکنجه کنند؛
▪️و دیگری که قاچاقچی بود، برای وفادار ماندن سوگند خورد که خاموشی گزیند. تازه اگر وفادار نمیماند، چه کسی اعتراف او را قبول میکرد؟ او به اتهام تهمت زدن به قاضیِ شریف، مجازاتش بیشتر میشد. طنزِ #ویکتورهوگو، این ادیب، سیاستمدار و جامعهشناس در ۱۶۰ سال قبل، هنوز پابرجاست. نه تنها برای قاچاق که برای خیلی کارهای دیگر این #رابطه برقرار است :(
▫️#آقارضا پاسبانی خام بود. فکر میکرد به تنهایی میتواند جلوِ قاچاق تریاک به داخل زندان را بگیرد. او نمیدانست که شصت سال بعد هم یکی از مشکلات زندانهای سراسر دنیا، قاچاق مواد مخدر به زندان است. او نمیدانست که نمیشود با لو دادن و بگیر و ببند و اعدام، با محصولی که میلیونها مصرف کننده وابسته دارد مبارزه کرد. او نمیدانست که شبکهی بینالمللی قاچاق مواد مخدر یکی از قدیمترین، قدرتمندترین و کارآمدترین شبکههای جهانی است.
▪️نمیدانست قدرت و پولِ قاچاقچیان، قدرت دولتها، پلیس بینالمللی، پلیسها و دادگستریهای سراسر جهان را به بازی میگیرد. نمیدانست #محصولاتی که صدها هزار بلکه میلیونها هکتار زمین را در سراسر دنیا به زیر کشت برده است، نمیشود با لو دادن و گزارش نوشتن حل کرد. نمیدانست #محصولی را که منبع درآمد میلیونها کشاورز در افغانستان، مثلث طوطی، آمریکای لاتین و آسیای مرکزی است نمیتوان به سادگی نابود کرد.
▫️نمیدانست #محصولاتی که پول آنها با "قدرت" عجین شده است، با هزاران شهید و کشته هم نمیتوان نابود کرد. نمیدانست حتی تا شصت سال بعد هم هیچ کشوری در جهان قانونی وضع نکرده است که معتادان نمیتوانند رای بدهند. نمیدانست که #سیاستمداران به رای همهی معتادان نیاز دارند. در مملکتی که سه میلیون رای متعلق به معتادان است، کدام سیاستمدار به طور جدی علیه معتادان و مواد مخدّر وارد کارزار میشود؟ او خیلی چیزها را نمیدانست. بالاخره #آقارضا مثل بسیاری از مردم از جمله خودِ من، زیانِ جهل و نادانی خودش را باید تحمل میکرد. آقارضا به حبس و جریمه و اخراج از شهربانی محکوم شد.
👇👇👇👇
ذرهبین درشهر
#آذریزدی، مهدی🌷 (۱۳۸۸_۱۳۰۰ ه.ش.) نویسندهی مجموعهی "قصههای خوب برای بچههای خوب" 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @
#آذریزدی، مهدی🌷
(۱۳۸۸_۱۳۰۰ ه.ش.)
نویسندهی مجموعهی "قصههای خوب برای بچههای خوب"
✅ "مهدی آذر خرّمشاهی" معروف به #آذریزدی در روستای خرّمشاهِ #یزد به دنیا آمد. پدرش #کشاورز بود و اجازه نمیداد فرزندش به مدرسه برود. اما #مهدی خواندنِ قرآن را از #مادربزرگش یاد گرفت و باسواد شد.
✅ در #نوجوانی به یزد رفت و به کارهای گوناگونی مانند کارگری، بنّایی، جوراببافی و #کتابفروشی دست زد. یکسال نیز در #مدرسهیخانیزد، عربی خواند و دوستانی طلبه و باسواد پیدا کرد.
✅ سپس به #تهران رفت و در چاپخانهی محمدعلی علمی و سپس #انتشارات_امیرکبیر مشغول کار شد. روزی، کتابِ #انوارسهیلی را خواند، به فکرش رسید که آنها را برای "بچهها" به زبانِ ساده #بازنویسی و چاپ کند.
✅ بدین ترتیب، اولین جلد از مجموعهی #قصههایخوببرایبچههایخوب، به وجود آمد. این مجموعه تا ۸ جلد منتشر شد و خیلی زود جای خود را در میان کتابهای خواندنی کودکان و نوجوانان باز کرد؛ تا جایی که #یونسکو به کتابهایش #جایزه داد و خودش مورد تشویق قرار گرفت. وی در "تهران" فوت کرد و در زادگاهش "یزد" به خاک سپرده شد.
✅ از #قصههایاوست: قصههای قرآن، قصههای قابوسنامه، قصههای مرزباننامه، قصههای کلیلهودمنه، قصههای گلستان، قصههای مثنوی مولوی.
🍃 نام و یادش گرامی و راهش سبز و پررهرو باد...🥀
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۲
📌چند خاطره کوتاه و خواندنی از #استاد_مهدی_آذریزدی به قلمِ #حسین_مسرت تقدیم به دوستداران آذر یزدی...
#یالوکوپال🍃
📌 سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۰ بود که با آقای آذر یزدی چندین مکاتبه داشتم، بدون آنکه ایشان را دیده باشم. سال ۱۳۷۲ بود که استاندار یزد، آقای آذر یزدی را به یزد دعوت کرد و من نخستین بار ایشان را در حیاط موزه قصر آیینه از نزدیک دیدم.
📌 من در تدارک برگزاری نشست با استاد آذر یزدی بودم که یکی از دوستان آمد و گفت: آقای آذر مرتباً احوال تو را میپرسد، چرا نمیآیی؟ سپس مرا به آذر معرفی کرد و گفت: آقای مسرّت ایشان هستند؛ ایشان نگاهی به سراپای من انداخت و گفت: «حسین مسرّت تو هستی؟؟!! تو که خیلی بچّهای؛ من که نوشتههایت را در ندای یزد میخواندم، فکر میکردم حسین مسرّت، ۷۰ سالشه. با یک عینک ته استکانی و یالی و کوپالی! کو یال و کوپالت؟» کلّی همه از حرفهای او خندیدیم.
#کیفسامسونتآذر🍃
📌 همیشه در دستان آذر، دستمال پارچهای سربی رنگی بود که چند لایه کرده و در دست میگرفت و به آن میگفت: کیف سامسونت. آذر میگفت: این دستمال را دست میگرفتم و به دست فروشیهای جلوی دانشگاه تهران میرفتم و شبانگاه آن را پر از #کتاب کرده و به خانه میآوردم. وچه کیف و حظّی داشت دیدن و خریدن کتابهایی که سالهای سال دنبالش بودی. این شادی را با هیچ چیز عوض نمیکردم.
#تختخوابباهجدهکارتنکتاب🍃
📌 کتابخانه وزیری با پیگیری من دو بار کتابخانه شخصی آذر را خرید. وقتی که میخواستیم برویم کتابهایش را بیاوریم میگفت: اینها را یک بار دیگر نگاه میکنم و سپس به شما میدهم و مجدّد آنها را مطالعه میکرد و کتابهایی را که بسیار دوست میداشت، نگه میداشت.
📌 آذر در همه زمینهها کتاب داشت، حتی ۵۰ کتاب درباره ماشین. وقتی علّت را جویا میشدیم میگفت: میخواهم اگر ماشیندار شدم و ماشینم خراب شد، خودم بتوانم تعمیر کنم. انواع کتاب درباره نساجی و درودگری هم داشت؛ به طور کلّی آذر فرد خودساختهای بود.
📌 آذر در همه حالتی کتاب میخرید. چندین بار آذر کتابهایش را در تهران و دو بار به کتابخانه وزیری فروخته بود. یک بار هم تمامی کتابهایش را به کتابخانه عمومی آذر یزدی که اکنون در آزادشهر است واگذار کرده بود و من و آقای پیام شمسالدینی را ناظر کتابخانه کرده بود؛ کتابخانه آذر قبلاً روبروی کوچه حسینیه خرّمشاه بود و حالا به آزاد شهر رفته است. آذر به محض فروختن کتابخانهاش دوباره کتابهای نو میخرید.
📌 آذر به سادهترین نحو زندگی میکرد. تختخواب او ۱۸ عدد کارتن کتاب بود که روی آن را تشک گذاشته بود. آذر تا آنجایی که میشد در خرید پوشاک، غذا و... صرفه جویی میکرد، الا خرید کتاب. به طوری که اگر کتابهایش را نفروخته بود، الان حدود ۲۰۰۰۰ جلد کتاب داشت که شخصاً خودش خریده بود.
#سیگارمراخاموشکردم🍃
📌 نخستین باری که همراه پسرم (مرحوم نیما مسرّت) که آن موقع نوجوان بود به خانه آذر در محله خرّمشاه رفتیم، ایشان در حال کشیدن سیگار بودند. پسرم گفت: آقای آذر شما که همیشه چیزهای خوب یاد بچّه ها میدهید، خودتان زشت نیست که سیگار میکشید؟! آذر بعدها میگفت: من آن روز از آن بچّه خجالت کشیدم، سیگارم را خاموش کردم و از آن به بعد دیگر سیگار نکشیدم.
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#خواجهنصیرالدینتوسی🌷 (۶۷۲_۵۹۸ ه.ق.) حکیم بزرگ ایرانی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#خواجهنصیرالدینتوسی🌷
(۶۷۲_۵۹۸ ه.ق.)
حکیم بزرگ ایرانی
✅ خانوادهاش اهلِ جَهرودِ قم بودند؛ اما #نصیرالدین در "توس" متولد شد. پدر و داییاش عالم بودند و نصیرالدین مقدمات علوم را نزد آنان فراگرفت. در آن زمان در خراسان #اسماعیلیان، عالمان و دانشمندان را تشویق و از آنها حمایت میکردند.
✅ از اینرو، #خواجهنصیرالدین به قُهستان نزد امیر ناصرالدین، مُحتشَم قهستان، که اسماعیلی مذهب بود، رفت و کتابِ #اخلاقناصری را در آنجا و به نام او نوشت. اما بعدها همین امیر، او را زندانی کرد و به #قلعهیالموت در قزوین فرستاد.
✅ سرانجام #هلاکوخان هنگامی که برای سرکوبِ #اسماعیلیان به الموت حمله کرد، #خواجه را آزاد کرد و او را به خدمت خود گرفت. #نصیرالدین بسیار باهوش و کاردان بود. مذهبِ شیعهی #دوازدهامامی داشت و در گسترش #معارفشیعی نقش مهمی ایفا کرد.
✅ عالمان بسیاری را از نقاط گوناگون گرد آورد و در مراغه #رصدخانهیبزرگی ساخت و #کتابخانهای با ۴۰۰ هزار جلد #کتاب در کنار آن ایجاد کرد که موجب زنده شدن #دانش_و_دانشمندان، پس از حملهی ویرانگرِ مغول به ایران شد.
✅ او را بعد از #ابنسینا بزرگترین حکیمِ مسلمان دانستهاند و لقبِ #استادالبشر و عقل حادی عَشَر دادهاند. #خواجه در حملهی هلاکوخان مغول به بغداد، که سبب کشته شدن خلیفه و سقوط خلافت دیرپای #عباسیان شد، همراه او بود.
✅ او پس از یک زندگیِ پرحادثه، در ۷۵ سالگی در #کاظمین در گذشت و در جوار هفتمین امام شیعه #حضرتموسیکاظمعلیهالسلام، به خاک سپرده شد. #خواجهنصیرالدینتوسی دهها کتاب و رساله نوشت که پنج جلد از آنها فقط به علمِ #منطق اختصاص دارد. آدابالمتعلّمین، اوصافالاشراف و معیارالاشعار از دیگر کتابهای اوست
یاد و نامش گرامی، و راهش پر رهرو باد🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم: آذر ۱۳۹۲
📌 باهم بخوانیم چند حکایت کوتاه از زندگی خواجه به قلمِ #یاسمین_آتشی :
💠 تاسف خواجه نصیرالدین توسی بر حال "عباسیان"
خواجه نصیرالدین توسی را گفتند آنگاه که خلافت 525 ساله عباسیان را سرنگون نمودی بر چه حال آنها بیشتر متاسف شدی ؟ گفت اینکه هر چه دفتر و دیوان بود به پیش خاندان آنها تقسیم گشته و از اهلِ #اندیشه هیچ آنجا ندیدمی. حکومت داری با خویشان ره به سوی نیستی بردن است.
ارد بزرگ، اندیشمند فرزانه کشورمان میگوید: بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت.
دودمان عباسیان زنجیرهای از خویشاوندان در هم تنیده بود که با تدبیر ایرانیان ( ابومسلم خراسانی ) برای مهار تازیان بر روی کار آمده و از آنجای که به سرکشی و ظلم روی آورد با تدبیر ایرانی ( خواجه نصیر الدین توسی ) نابود گشت.
💠 بهترین جای عالَم از دیدگاه خواجه نصیرالدین توسی
"عطاملک جوینی" که یکی از وزیران دربار هلاکو میباشد و کتاب "تاریخ جهانگشا"ی او معروف است به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم؛ #خواجه خندهای کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم "توس"، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید؛
عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش، دروازههای باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و #خواجه به طعنه گفت: البته اگر آیندهای باشد ! چرا که فرار اهل خِرد، نفع شخصی عایدشان میکند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفهی ما ایستادن و خِرد را به کار بردن برای رفع استیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایدهای برای زنده بودن نمیبینم.
ارد بزرگ، اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان میگوید: آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بیانگیزه است ارزش یاد کردن ندارد.
عطاملک جوینی در حالی که به زمین مینگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم.
💠 پنجم اسفندماه در تقویم ایرانی به مناسبت بزرگداشت خواجه نصیر، #روز_مهندس نام گرفته است و اما حُسن ختام این هفته، جملهای ناب از خواجه در یادآوری صفت برجستهی #شایستگان:
✅ "شایستگان، بالندگی و رشد خود را در نابودی چهرهی دیگران نمیبینند."
@zarrhbin
▪️او حالا از هیچ چیز نمیترسید، حتی از اعدام! صدبار به روحِ #شهربانو درود میفرستاد. بعد از یازده روز استراحت، او را پیش بازپرس بردند. بازپرس همان سئوالهای بازجو را تکرار کرد. سرانجام به آقارضا اجازه دادند با همسرش ملاقات کند. این نشانهی پیروزی بود. #مهری وقتی چهرهی او را دید فهمید که چه بر سرش آوردهاند. صورت تکیده و خستهی آقارضا، خنجری بر قلب مهری بود. او مردش را از هر زمانی بیشتر دوست داشت. پیش خودش گفت: "باید کاری بکنم!"
▫️کلافه بود. باید چکار میکرد؟ پیش وکیلش رفت. آن #استادگرانقدر گفت هنوز به او اجازه ندادهاند که با آقارضا ملاقات کند. حدود ششماه بودآقارضا زندانی بود. هنوز وکیلش موفق به دیدار او نشده بود. #دکترعبدالحمیدابوالحمد گفت سعی میکند با وزیر دادگستری ملاقاتی داشته باشد و از او اجازهی مخصوص برای ملاقات آقارضا و پیگیری #پروندهاش بگیرد.
▪️#استاد از مهری خواست اگر مشکل مالی دارد، بگوید. او حاضر است مقداری پول به مهری قرض دهد. مهری گفت مشکلی ندارد.فقط خواهش کرد که استاد پروندهی شوهرش را هر طور صلاح میداند، پیگیری کند. همچنین به استاد گفت شوهرش را خیلی #کتک زدهاند.
▫️#مهری در سایهی درختان دانشگاه نشسته و اشک از گونههایش جاری بود. فکرش در دوردستها بود صورتش شادابی و طراوت گذشته را نداشت. نگرانی از تمام وجودش میبارید. در عالم تخیل دور و درازی بود. ناگهان صدایی را شنید. صدای یکی از جوانهای همکلاسی بود. جوانی که از چهرهاش #مهربانی میبارید. این همکلاسی تا به حال با مهری همکلام نشده بود. احوال آقارضا پرسید. مهری سفرهی دلش باز شد و داستان زندان و کتک خوردن آقارضا را گفت. #جوان، گوش شنوا بود. مهری نیمساعتی درددل کرد. جوان به مهری گفت اگر کمکی بتواند بکند، دریغ ندارد. بعد خداحافظی کرد و رفت.
▪️چند روز بعد #دو_دختر به سراغ مهری آمدند و خودشان را دانشجوی دانشکدهی مهندسی معرفی کردند. گفتند که میدانند که شوهرش گرفتار است. با مهری، مهربانی کردند و از او خواستند که به آنها اعتماد کنند و اگر کاری داشت، به آنها بگوید. رابطهی آنها با مهری هر روز زیادتر میشد. تقریباً هر روز مهری را در دانشکده میدیدند با او حرف میزدند و دلداریاش میدادند. چندبار خواستند به مهری پول قرض بدهند؛
▫️آدرس خانهاش را گرفتند. یکروز بعدازظهر به خانهی او رفتند و برایش کادو بردند. آنها مهری را برای یک بعدازظهر به خانهشان دعوت کردند. گفتند که شهرستانی هستند و درتهران، در یک خانهی مجردی با هم زندگی میکنند. #مهری به خانهی آن دو دختر دانشجو رفت و آمد میکرد. خانهی سادهای بود. خانهای دربستی با سه اتاق و یک آشپزخانه. وسایل خانه جور بود. معلوم بود دخترها مشکلِ مالی ندارند. آنها گاهی باهم بحث میکردند. #حرفهایجدیدی میزدند. حرفهایی که مهری تا آن زمان نشنیده بود.
▪️روزی یک از #دخترها از مهری پرسید: "کتاب جنگ و صلح تولستوی را خواندهای؟" پاسخ مهری منفی بود. دختر کتاب جنگ و صلح را به او قرض داد و گفت کتاب را بخواند، بعد دربارهی آن بحث میکنند. مهری #کتاب را خواند. از نظر او کتاب بسیار خوبی بود. تا بهحال چنین کتابی را نخوانده بود. به دوستانش خبر داد کتاب را تمام کرده است. قرار شد یک روز بعدازظهر به خانهی آنها برود تا دربارهی کتاب بحث کنند؛
▫️وقتی مهری به آنجا رفت، یک دختر دیگر هم بود. دختری از دانشکدهی علوم. بحث مفصلی بود. دخترها مطالبی میگفتند و شواهدی میآوردند که #مهری تا آن روز نشنیده بود بحثهای آنها برای مهری جدید بود. از بحثهای آنها خوشش آمده بود. رفت و آمدهای مهری با بچهها زیادتر شد. مهری علاوه بر کتابهای درسی، کتابهایی را هم که آنها میدادند میخواند. آثار #داستایوفسکی، برادران کارمازوف، خانهی اموات، قمارباز و داستانهای #چخوف، مادر نوشتهی #ماکسیمگورکی را هم. کتاب کارگرانِ دریا و بینوایانِ #ویکتورهوگو را هم خواند. این کتابها اوقات فراغت مهری را پر میکرد. او دیگر فرصت فکر کردن به گرفتاریهایش را نداشت.
✅ پایان
📚 شازده حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔻کرونا را از مهمانی که از شرق کشور به یزد آمده بود گرفتم/ پزشکان بیمارستان شهید صدوقی ۴۰ درصد به زنده ماندنم امید داشتند.
🎙یعقوب یسنا، نویسنده افغان که در یزد به بیماری کرونا مبتلا شد از روند بهبودیاش در بیمارستان شهیدصدوقی میگوید:
▪️در یزد مهمانی از #شرق_ایران داشتم که تب داشت اما علایمی دیگری از کرونا در او موجود نبود. ممکن است بیماری را از او گرفته باشم.
▪️#علائم_بیماری کرونا در من و همسرم اورانوس در هفته اول اسفندماه پیدا شد. پس از گذشت چند روز درد بیشتری در وجودمان احساس کردیم و بیماریمان با تب و لرز شدید همراه شد.
▪️همسرم در #بیمارستان_شهیدصدوقی_یزد وضعیت بهتری داشت اما خودم هر لحظه توانم را از دست میدادم. من را به بخش مراقبتهای ویژه، آی سی یو، بردند و ۸ روز را در این بخش گذراندم.
▪️به همراه همسرم به بیمارستان مراجعه کردم اما بستری نشدم. تشخیص پزشک این بود که او #بیماری_ریوی دارد. اما پس از گذشت دو روز #ورق_برگشت و در بیمارستان شهید صدوقی شهر یزد که بیمارستان مخصوص کرونا است بستری شدیم و آزمایشهای کرونای ما مثبت شد.
▪️ریهام خیلی آسیب دیده بود، پزشکان ۴۰ درصد امکان #بازگشت_سلامتیام را پیشبینی کرده بودند. بنابراین برای #پذیرش_مرگ آماده شده بودم. بنابه برداشتی که از زندگی، مرگ و جهان داشتم، نگرانیای برای بعد از مرگ نداشتم.
▪️چهار فرزند دارم که در موقع بیماری ۱۳ روز با آنها یکجا بودیم و نگران بیمار شدن آنها بودم اما یک ماه میشود که علایم ندارند.
▪️به کودکان مان فکر میکردیم. میگفتیم یکی از ما زنده بمانیم که از کودکان مراقبت کنیم. من که وضعیتم وخیم شد، به اورانوس گفتم من میمیرم اما تو قوی باش که برگردی خانه پیش کودکان و از آنها مراقبت کنی.
▪️نگرانی دیگرم دو #کتاب تقریبا آماده به چاپی بود که داشتم. به دوستم «سمیع فرجاد» پیام دادم که این دو کتاب در فلان پوشه کمپیوترم است، آنها را #بعد_از_مرگم چاپ کن.
▪️همسرم به اکسیژن نیاز پیدا نکرد. من ۱۰ روز پشت سر هم از اکسیژن استفاده میکردم.
▪️پس از سپری کردن ۱۲ روز در بیمارستان شهیدصوقی یزد به خانه برگشتیم و اکنون بیش از یک هفته میشود که به همراه همسرم در قرنطینه خانگی به سر میبریم و وضعیتمان رو به بهبودی است.
⚠️گفتنی است حسن روحانی رئیس جمهور ایران چند روز قبل از طریق ویدئو کنفرانس با بیمارستان شهید صدوقی یزد با این شاعر و نویسنده افغانستانی گفتگو کرد.
#کرونا_را_شکست_میدهیم
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
خریدِ #خانه در تهران🍃
▫️پولهای مهری ته کشیده بود. #آحبیباحمد گفته بود دیگر نمیتواند اجارهی دستگاهها را بدهد. گفته بود دورهی دستگاههای خانگی گذشته است. همهی کارگرها میخواهند به #کارخانه بروند. آنجا آنها را بیمه میکنند. #پارچههایدستبافت تاب و توان رقابت با پارچههای کارخانهای را ندارند.
▪️#عصرصنایعدستی در حال سپری شدن بود. "کارخانه" آمده بود تا #کارگاههایخانگیکشور را نابود کند. بیشتر خانههای شهر و روستاهای قدیمی ایران در حکم یک کارگاه تولیدی بودند. تحول عظیمی در راه بود. "خانههای تولیدی" باید به "خانههای مصرفی" تبدیل میشد. سهم پولِ #نفتایران باید به اروپا و آمریکا بر میگشت.
▫️حالا (۱۳۹۴) نوبتِ #چین شده است. این کالاهای بیکیفیت چین دمار از صنعت و #اقتصادما در آورده است. اگر آمریکاییها و انگلیسیها صنایع خانگی ما را تعطیل کردند، #چینیها و وابستگان داخلی آنها صنایع ماشینی ما را به تعطیلی و ورشکستگی کشاندند و میکشانند.
▪️#مملکتی که هر خانهاش #کارگاهی بوده است، حالا جوانهایش بیکارند. اگر چندتا جوان بخواهند در زیرزمین خانهشان برای خود کارو کاسبی راه بیندازند، باید #مجوز_تجاری بگیرند. باید شرکت ثبت کنند. باید یکسال از این اداره به آن اداره بدوند تا مجوز بگیرند. آنوقت میگویند چرا بیکاری است.
▫️اگر #دولت سه کار بکند، من قول میدهم ظرف یک سال حداقل یک میلیون شغل بدون کمک دولت ایجاد میشود:
1⃣ به جوانها به سرعت، ظرف یکهفته #مجوز_کار بدهد.
2⃣ اجازه بدهد کارگاههای کوچک زیر ده نفر؟ در ساختمانهای غیرتجاری و اداری ایجاد شود، البته کارگاههایی که #آلودگی نداشته باشد. چرا وقتی دو نفر جوان با دو دستگاه کامپیوتر در زیرزمین خانهشان میخواهند کاری برای خود دست و پا کنند باید دائم بترسند و بلرزند؟
3⃣ دولت تکلیفِ #مالیات و بیمه را برای کارگاههایکوچک روشن کند.
▪️ اگر در قرون قبل هم دولتها گفته بودند در خانهها کارگاه نباشد و #مردم برای ایجاد اشتغال و کار خود مجوز بگیرند، ممکن نبود میلیونها #شغلخانگی در این مملکت ایجاد شود. خدا لعنت کند این #غربزدگی ما را. بگذریم و وارد خاطرات شویم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است!
▫️اجارهی دستگاهها به مهری نمیرسید. مبلغ اجاره خانهی یزد هم کم بود و کفاف مخارج او را نمیکرد، البته صاحبخانهاش #آقاتقی از او اجاره نمیگرفت. میگفت تا شوهرش در زندان است، مهمان او خواهد بود. آن مرد آذری مهربانتر از آن بود که مهری فکر میکرد. #لئونارمنی هر روز از مهری میپرسید کاری دارد یا نه؟ برایش میوه، سیبزمینی و نان میخرید. مهری با زور به او پول میداد. لئون مکانیک بود. ملینا برای مهری شیرینی میآورد و سُلماز برایش غذا. گلناز هفتهای یکیدو بار او را به زور به خانه میبرد.
▪️امتحانات که تمام شد. بهاره و مینا با #مهری بیشتر گرم گرفتند. بهاره و مینا همان دو دانشجوی دوست مهری بودند. او را چندبار به خانه بردند. یک شب او را در خانهشان نگه داشتند. آنها باهم بحث میکردند. گاهی که مهری به خانهی آنها میرفت، چند نفر از دانشجویان دیگر هم بودند. روزی مهری، در دانشکده بهاره و مینا را دید. آنها در گوشهای داشتند با آن پسر همکلاسی مهری صحبت میکردند؛ همان پسری که یک روز احوالِ #آقارضا را از مهری پرسید. #مهری حدس زد که او دخترها را فرستاده است. به دخترها هیچ نگفت.
▫️چند روز بعد مهری دید آن #پسرجوان یک عدد کیف به مینا داد و سریع از او دور شد. #مهری مطمئن شد که آن پسر با بهاره و مینا در ارتباط است. بهاره و مینا و دوستانشان با هم بحثهایی میکردند که مهری نمیفهمید. بحث از کارگر و مسائل کارگری بود. بحث از شوروی، بحث از کوبا و ویتنام. در بحثهای آنها اسامیای به گوش مهری میخورد که برایش ناآشنا بود. فیدل کاسترو، چِگوارا، لنین، استالین، مائو، هوشی مینه.
▪️#مهری وارد بحث آنها نمیشد. آنها هم او را وارد بحث نمیکردند. ولی او حرفها را میشنید. آنها هم کاری میکردند که او حرفها را بشنود. تابستان بود و فصل بیکاری. مهری در خانه بود. #کتاب میخواند. به ملینا در پختن شیرینی کمک میکرد. بیشتر عصرها برای دیدن بهاره و مینا به خانهی آنها میرفت. به آنها دلبسته شده بود. از بحثهایی که میکردند خوشش آمده بود. حرفهایی میشنید که تابهحال نشنیده بود. دوستان بهاره و مینا هم جالب بودند. همه دخترانی خونگرم بودند.
▫️#مهری کتابهای بینوایان، جنگ و صلح، برادران کارمازوف و خانه اموات را تمام کرده بود. کتابها را به بهاره پس داد. بهاره #کتاب_جدیدی به او داد. جلدش سفید بود. کتاب کوچکی بود. بهاره گفت: "کتاب خوبی است! وقتی بخوانی، به آن علاقهمند میشوی. ولی کسی نباید آن را ببیند!" روی جلد کتاب هم سفید بود. هیچ تیتری نداشت. مهری دو روزه آن را تمام کرد.
👇👇👇👇
📣 #فوری
مرکز مطالعاتی شهید مطهری اردکان به مناسبت ماه مبارک رمضان و شهادت استاد مطهری(ره) برگزار میکند:👇👇
♨️مسابقه #کتاب_مطهر♨️
📚منبع: کتاب پرسش های قرآنی، پاسخهای مطهری
⏳روزانه #ده_صفحه تا #ده_روز
هر روز ۳ سوال از طریق اپلیکیشن #آزمون_یار
💎جوایز: 👇👇👇👇👇
🎁وام سه میلیونی صددرصد قرض الحسنه
🎁وام دو میلیونی صددرصد قرض الحسنه
💳 کارت هدیه
دویست هزار، یکصد هزار و پنجاه هزار تومانی
و...
🔔مهلت ثبت نام: تا روز یکشنبه ۱۴ اردیبهشت
🔶جهت #ثبت_نام، تحویل #کتاب و دریافت اپلیکیشن #آزمون_یار، نام و نام خانوادگی خود را در پیام رسان ایتا به آیدی @salehkamal ارسال نمایید.
▪️مهری ساعت هشت صبح جلوِ دادگاه بود. #دکترابوالحمد هم رسید. از حال و روز مهری فهمید او در چه وضعیتی قرار دارد. او مثل پدری مهربان، مثل استادی مهرورز، مثل وکیلی وظیفهشناس و مطمئن، به مهری دلداری داد. هنوز #وکالت به یک شغل نان و آبدار تبدیل نشده بود. هنوز وکلا دنبال حقیقتیابی و پیروزی حقیقت و #عدالت بودند. هنوز نمیخواستند به ضرب پول، حقیقت را دگرگون کنند.
▫️حالا هم وکلای خوب و بااخلاق فراوان داریم. ولی اکثریت با کیست؟ در همهی امور امروز، اکثریت با چه کسانی است؟ خودتان بگویید. شما که میدانید، چرا من بنویسم؟ شاید هم هنرمند والامقام #مهرانمدیری باید یک سریال "حاشیه" هم برای وکلا تهیه کند. دکتر ابوالحمد به مهری گفت دو تن از قضات دادگاه از دوستان قدیمی او هستند. قبلاً دربارهی پروندهی آقارضا با آنها صحبت کرده است. مقامات بالا هم اصراری ندارند که متهم محکوم شود. میخواهند در شانزده آذر امسال بهانهای به دست دانشجویان نباشد.
▪️#مهری اندکی آرام شد. دید لئون و ملینا، آقاتقی و سلماز، جعفرآقا و گلناز هم آمدند. همه به او دلداری میدادند. ملینا، آن زن ارمنی مهربان، یک جعبهی شیرینی با خود آورده بود. به مهری گفت: "شیرینی آزادی آقارضا را دیشب پختهام." اشکهای، مهری جاری شد. ملینا را بوسید.
▫️حدود ساعت ۹ #آقارضا با دستبند و لباس مخصوص زندانیها آوردند. حالش کمی بهتر از روزهایی بود که در زندان بود. چند نفر از همکلاسیهایش هم پشت سرش بودند. جلسهی دادگاه علنی بود. ظاهر کار قانونی به نظر میرسید. #دکترابوالحمد به مهری گفت جلسه علنی است. آقارضا لبخندی بر چهره داشت. پاسبانها اجازه دادند همسرش را ببوسد. اما اجازهی حرف زدن ندادند. بوسیدنی که صد #کتاب پیام همراه داشت. بوسیدنی که صد #غزلحافظ پیامآور آن است. وقتی مهری گرمای صورت همسرش را بر روی چهره حس کرد، اضطرابش فروکش کرد. گرسنهاش شد. آرام شد. از ملینا خواست یک عدد شیرینی به رضا بدهد و یکی هم به او. قبل از محاکمه شیرینیها تمام شد. به تعبیری، شیرینی آزادی قبل از محاکمه پخش شد.
▫️جلسهی #دادگاه شروع شد. هر کلمهای که پرسیده میشد، مثل پُتکی بود که بر فرق مهری فرود میآمد. هر پاسخی که داده میشد، تیری بود بر قلبش. مهری برای پرسش قاضی و پاسخ رضا، #دلهره میگرفت. پیش خودش میگفت: "کاش رضا اینطور پاسخ داده بود! کاش دکتر ابوالحمد این را میگفت!" لحظهها برایش دیر سپری میشد. قاضی از آقارضا پرسید: "شما تودهای هستید؟" رضا جواب داد: "من قبل از زندان نمیدانستم تودهای یعنی چه؟" قاضی گفت: "چطور نمیدانی؟ تو پاسبان بودهای! تو بعد از سال ۱۳۳۲ پاسبان شدهای!"
▪️#رضا گفت: "بله من پاسبان بودم. کلمهی تودهای هم را هم شنیده بودم، ولی نمیدانستم یعنی چه. اگر میدانستم تودهای یعنی چه که پاسبان نمیشدم. افسر میشدم؛ وزیر و وکیل میشدم. من یک پاسبان با مدرک سیکل بودم. فقط میدانستم که اگر کسی چاقوکشی کرد، باید بگیرمش. تازه همین را هم خوب نمیدانستم. نمیدانستم که باید بعضی چاقوکشها را بگیرم، بعضیها را نه؟"
▫️قاضی پرسید: "نظرت دربارهی مارکس و کتابهایش چیست؟" #رضا جواب داد: "وقتی چیزی را نخوانده و ندیدهام، دربارهی آنهم نظری ندارم. من اسم مارکس و استالین را در زندان از بازجوها شنیدم. من کمونیست نیستم. من یک مسلمانم." قاضی پرسید: "اگر مسلمان هستی چرا عرق میخوری؟" رضا گفت: "آقای قاضی من از شما میپرسم: در ایران و سراسر کشورهای اسلامی چند میلیون آدم مسلمان نمازخوان....وجود دارد؟ هر که نوشیدنی میخورد که کمونیست نمیشود. اصلاً چرا در کشورهای اسلامی کارخانهی عرقکشی و مغازه فروش آن هست؟ اگر در کشوری با مردم مسلمان چنین کارخانهای بود، آن کشور اسلامی نیست." قاضی گفت: "با این استدلالها معلوم میشود خیلی هم پاسبان بیسوادی نیستی!"
▪️#آقارضا گفت: "پاسبانی مربوط به چند سال قبل است. حالا من دانشجوی حقوق هستم؛ دانشجویی که بیخود و بیجهت سه ترم از درسش عقب افتاده است!" دکتر ابوالحمد هم دفاع جانانهای از رضا کرد. قضات ختم جلسه را اعلام کرد. دادگاه وارد شور شد و پاسبانها آقارضا را به اتاق مخصوص بردند.
✅ ادامه دارد....
📚 شازده حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
▫️یک مرتبه بلند شد و لباس پوشید. یکی از کتابها را داخل سفرهی یزدی بست و راهی خیابان شد. کتاب بسیار کهنه بود. میدانست خیابان منوچهری مرکز خرید این قبیل چیزهاست. صفحهی اول کتاب، مُهر داشت. رضا دقت کرد. سال ۹۴۶ هجری قمری را خواند. #کتاب، تذهیبهای نفیسی داشت. کتاب کاملی بود. برگ افتادهای نداشت. به اولین مغازهای که در خیابان منوچهری رسید از فروشند پرسید: "کتابهای قدیمی میخرید؟" مغازهدار آدرسی به او داد.
▪️او به آنجا مراجعه کرد. مرد مسنّی در دکّان نشسته بود. هشتاد سالی داشت. رضا پرسید: "کتابهای قدیمی میخرید؟" آن مرد #کتاب را دید. صفحاتش را با احتیاط ورق زد و گفت: "این کتاب نفیس است. قدر آن را بدان! این کتاب خیلی گران است. جزء #میراثفرهنگی است. نباید دست کسی بیفتد که آن را از کشور خارج کند!" رضا پرسید: "حالا چند میارزد." پیرمرد گفت: "من خریدار آن نیستم. به نظر میرسد تو یزدی هستی. کتابشناس هم نیستی. من هم کلاهبردار نیستم. نمیتوانم روی این کتاب قیمت بگذارم. فقط به تو میگویم قیمت این کتاب زیاد است. قیمتش از یک خانهی پانصد متری هم بیشتر است! باید مواظب باشی از چنگت بیرون نیاورند."
▫️آن #پیرمرد_درستکار از رضا پرسید چکاره است. رضا گفت دانشجوی حقوق دانشگاه تهران است. پیرمرد گفت: "حالا که دانشجوی دانشگاه تهران هستی، برو کتابخانهی مرکزی دانشگاه با #آقای_تقی_دانشپژوه دربارهی این کتاب صحبت کن." رضا پیش خودش گفت: "راستی، راستی مثل اینکه کتابها خیلی قیمت دارند!"
▪️#رضا دیگر آدم قبلی نبود. او برای انجام کارها قبلاً با کسی مشورت نمیکرد. اما حالا برای انجام هرکاری، #مشورت میکرد. گرفتاریها او را پخته کرده بود. پیش خودش گفت: "این کتابها متعلق به مهری است. باید با او مشورت کنم. بهتر است نظر تقی و آقالئون را هم جویا شوم." راهی خانه شد و کتاب را به خانه برگرداند مهری آمده بود. آقارضا ماجرای کتاب را برایش کامل تعریف کرد. #مهری گفت: "مادربزرگم حرف بیهوده نمیزد. ما قدر حرفهای او را نمیدانیم." آقارضا گفت: "با لئون و آقاتقی هم مشورت میکنیم." مهری گفت: "لئون و آقاتقی از کتابهای قدیمی چیزی نمیدانند. حالا که آن مرد گفته است بروی پیش آقای دانشپژوه، نزد ایشان برو."
▫️مهری و آقارضا از جزئیات فروش کتابها اطلاع چندانی نداشتند. با هدایتگری استاد تقی دانشپژوه، شش جلد کتاب نفیس شهربانو توسطِ #وزارتفرهنگوقت خریداری شد. البته نه به شکل معاملاتی یعنی خرید و فروش نقدی. آقارضا #کتابها را به وزارت فرهنگ هدیه کرد و وزارت فرهنگ هم #۱۴۵۰مترزمین در یوسفآباد به اضافهی صد هزار تومان به او هدیه داد. آقارضا گفت: "باید زمین به اسم مهری باشد." مهری گفت: "من در هیچ کجا حاضر نمیشوم. زمین به اسم خودت باشد." چند ماه طول کشید تا این کار انجام شد.
▪️در این معامله، #رضا درس بزرگی آموخت. مردم قدر ارث پدر و مادرشان را نمیدانند. بخصوص قدر ارث غیرمنقول را. ورّاث به بهترین و باارزشترین اجناس قدیمی میگویند آت و آشغال! آقارضا هم زمانی به این کتابهای نفیس چنین گفته بود. با خودش گفت: "چند بار تصمیم داشتم این کتابها را دور بریزم!" تازه متوجه شد که چند دست آفتابه و لگن و اجناس مسی مادربزرگ خودش را دور ریخته است. پیش خودش فکر کرد، یک مغازهی عتیقه فروشی باز کند.
▫️آقارضا ترم دوم را تمام کرده بود. روحیهاش روز به روز بهتر میشد. او و مهری بیش از پیش به هم وابسته میشدند. هر دو قدرِ آزادی را بیشتر میدانستند. آنها آزادی را نه برای خود که برای نوع بشر میخواستند. آزادی برای آنها تقدّس یافته بود. آقارضا میگفت آزادی یا رهایی از قید و بند، مقدسترین ارزش است. گاهی میگفت #آزادی تنها چیزی است که ارزش دارد انسانها برای آن جان بدهند.
✅ ادامه دارد...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
📌پینوشت: همراهان فهیم و بزرگوارِ #ذرهبین انشاءالله از هفتهی آینده به شرطِ بقا، پستِ "نامآوران" را دنبال خواهیم کرد .
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃 #زندگی_پس_از_آزادی 🕊
📌داستان به اینجا رسید که آقارضا چند جلد از کتابهای شهربانو را با راهنماییهای یک دلسوز و متخصص در عرصهی فرهنگ را به ادارهی فرهنگ وقت سپرد و در قبالش دریافتیهای قابل توجهی را دریافت نمود، #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️در تابستان سال ۱۳۴۷ #رضا صاحب ۱۴۵۰ متر مربع زمین در یوسفآباد شد. بقیهی کتابهای شهربانو را هم از یزد به تهران آوردند. زمین را به سه قسمت تفکیک کردند. در ظرف دوسال خانهی پانصدمتری خوبی برای خودشان ساختند و با فروش بقیهی کتابهای نفیس #شهربانو، سر و سامانی به زندگیشان دادند. با بقیهی پولِ کتابها دو باب منزل مسکونی و چند دربند مغازه هم در خیابان یوسفآباد خریدند و اجاره دادند.
▪️#مهری لیسانس گرفت و دبیر بیولوژی (زیستشناسی) در تهران شد. بعدها توانست مدرک فوق لیسانس را هم بگیرد. در سال ۱۳۷۸ از آموزش و پرورش بازنشسته شد. #رضا هیچوقت وارد سیاست نشد و به کار دولتی هم تن نداد. میگفت: "نان دولت حرام است. کارمندی آدم را حقیر میکند. آدم برای یک لقمه نان به پاگون اعلیحضرت قسم میخورد." این یه بیت شعر #اینیمین را روی تابلویی نوشته و آن را جلوِ میز کارش آویزان کرده بود:
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعهای
یکی امیر و یکی وزیر نام کنی
وگر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
▫️#رضا عتیقه فروشی راه انداخت و با کمک چند شاگرد خبره، فروشگاه بزرگی را اداره میکرد. همیشه شاگردانش را #نصیحت میکرد میگفت: "هرگز حرام و حلال نکنید. کلاه شرعی روی کارهایتان نگذارید. قیمت واقعی هر جنس را به مشتریها به خصوص به فروشندهها بگویید."
▪️ به خواستِ #خدا و برکت کتابهای شهربانو، وضع مالی آقارضا خوب بود. سال ۱۳۵۵ #فوقلیسانس را از دانشگاه تهران گرفت و وکیل دادگستری شد. همیشه دنبال احقاق حقوق کسانی بود که به آنها ظلم شده بود. هرگز وکالت طلاق و دعوای خانوادگی را قبول نکرد. درآمدش از طریق اجاره مغازهها و خانه و درآمد مغازهی عتیقهفروشی خیلی خوب بود، تأمين مالی داشت. حرص مال هم نمیزد. بنابراین دنبال پروندههای به اصطلاح نان و آبدار نبود. دنبال احقاق حق کسانی بود که به آنها #ظلم شده بود و آه در بساط نداشتند.
▫️خیلی از وکالتهایش را رایگان انجام میداد یا بعد از احقاق حق مبلغی میگرفت. بیشتر #وکیلفقرا بود تا اغنیا، به همین خاطر هم در بین وکلا نام و نشانی نداشت. بیش از آنکه پول در جیبش باشد #دعا بدرقهی راهش بود. هرگز هم بچهدار نشد. در سال ۱۳۵۷ جوّ تهران کاملاً انقلابی بود. رضا و مهری در خانه مینشستند و کتاب میخواندند. بیشتر تاریخ انقلابها را میخوانند. رضا در تظاهرات شرکت نمیکرد. روزی مهری از رضا پرسید چرا به تظاهرات نمیرود. #رضا گفت: "من با انقلاب مخالفم!" مهری پرسید: "چرا؟ تو که در دورهی شاه لعنتی آن همه اذیت شدی! پس چرا با انقلاب مخالفی؟" رضا استدلال حقوقی میکرد.
▪️غلیان اجتماعی در اوج بود. مردم دایم علیه شاه تظاهرات میکردند. مهری دائم به تظاهرات میرفت اما آقارضا در خانه مینشست و #کتاب میخواند. مهری اصرار میکرد او هم به تظاهرات بیاید. رضا به مهری گفت: "تو آزادی! میتوانی به تظاهرات بروی. مرا هم آزاد بگذار." آن دو یک روز بر سرِ انقلاب بحث میکردند. زن و شوهر ضد شاه بودند. زن طرفدار انقلاب و سرنگونی شاه بود رضا طرفدار #اصلاحات بود. رضا به مهری میگفت: "تو تحت تأثير حرفهای بهاره هستی. من تحت تأثیر حرفهای ویکتورهوگو" دوباره بحث کردند. رضا دوباره همان حرفها را زد.
▫️مهری گفت: "مگر ویکتور هوگو چه گفته است؟" #رضا گفت: "کتاب کارگران دریای او را بیاور!" رضا کتاب را در دست گرفت و گفت: " #ویکتورهوگو یک آدم انقلابی بود. یک آدم انقلاب دیده بود. او در سال ۱۸۰۲ به دنیا آمد؛ یعنی حدود سیزدهسال بعد از انقلاب کبیر فرانسه. وقتی بیستساله بود، از انقلاب فرانسه ۳۳ سال میگذشت. ناپلئون از دنیا رفته بود. او انقلابیون را میشناخت. تاریخ انقلاب را خوب میدانست. خود سیاستمدار بود. محاکمه و به تبعید محکوم شده بود هجده سال در یک جزیرهی دورافتاده با شرایط بدِ آب و هوایی، تبعید بود.
👇👇👇👇
📺📡📻
⬅️ اجازه ندهید #خبر شما را مصرف کند!
✅ میدانم گوش نمیدهید اما اگر بخواهم با بیانات گهربارم! شما را به فیض برسانم فقط این نکته را میگویم که «خبر، آدم را مصرف میکند». درست مثل کراک، هروئین و شیشه!
✅ فرد معتاد گمان میکند اوست که دارد مواد مصرف میکند در حالی که این کراک است که آدم را ذرهذره میجود و آخرش هم کرم میاندازد به وجودش. #خبر هم اینطور آرامآرام روح آدم را میخورد و استرس را میاندازد به جانش.
✅ اگر کسبوکارتان خبر نیست، این همه اخبار را دنبال نکنید. اگر میتوانید دنیای پیرامونتان را به جای بهتری تبدیل بکنید، #یا_علی!
📌 اما این تصور که با دیدن اخبار فقر در آفریقا، ظلم در آمریکا، فساد در اروپا و .. دارید کار مفیدی میکنید اشتباه است. خیلی اوقات ما #معمولیها در اتفاقات کشور خودمان هم اندازه تشتک نوشابه نقش نداریم. حرص عالم و آدم را نخورید، چون آنها هم حرص شما را نمیخورند.
✅ دنبال کردن تمام اخبار ما را به فرد بهتری تبدیل نمیکند اما به یک انسان افسردهتر، چرا! اطلاعات، دانش نیست. مثل کف روی آب فقط سرگرمکننده است. آگاهی عمیق میخواهید؟ #کتاب بخوانید، فیلم و موسیقی خوب ببینید. سفر بروید. با آدمهایی که دوستشان دارید حرف بزنید.
✅ شاید رکورد سرانه مصرف اخبار دنیا مربوط به ما #ایرانیها باشد. یعنی اگر الان خبرنگاری به مادربزرگ من در غرب کشور زنگ بزند، او جوری آخرین تحولات دنیا را تحلیل میکند که آنتنهای صدا و سیما از روی بامها بریزد. دلیل این همه اعتیاد به اخبار را به قول مشهدیها «مدُنم ولی نموگُم»! حوصلهی خواندنش هم نیست.
✅ رسانهها مغازههایی هستند که بیشتر اوقات خوراکیهای گندیدهای به اسم #خبر را به شما میفروشند. نخورید. مسموم میشوید. مثل چشیدن سم، هر روز و بی صدا در نهایت شما را میکُشد.
📌شما یک زن خانهدار یا کارمند هستید، یک مادر یا پدر، دختر یا پسر معمولی، نه عضو خبرگزاری آسوشیتدپرس. بسیاری از آنها هم اینقدر خبرها را دنبال نمیکنند. به همهچیز واکنش نشان نمیدهند.
📌 دیدن ویدئوی جزغالهشدن کارگران بنگلادشی یا ضجه زدن مادر فرزند از دست داده آفریقایی چه فضیلتی دارد جز اینکه روح مادر من که نه دبیرکل سازمان ملل است و نه رئیسجمهوری در آن قاره را فرسودهتر کند؟
✅ زندگی کنید. #زندگی لزوماً این نیست که ته اخبار را در بیاورید. ببینید و بگذرید. جرعهنوشی کنید نه اینکه دبه بیستلیتری را سر بکشید!
✅ یک مشت دیوانه هستند که کارشان این است، خدا زده پس کلهشان و از صبح تا شب لابهلای فساد اداری و قتل و کشتار و دروغ و دغل غوطه میخورند و شب هم خواب این چیزها را میبینند. شما از خودتان #مراقبت کنید. اجازه ندهید خبرهای بد کرم بیندازد به روحتان.
✅ تشویقتان نمیکنم به بیخبری از عالم یا غلتیدن به دامن هپروت، اما اگر مصرف میکنید، کممصرف کنید. هرچیزی را!
✍ #احسان_محمدی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#دونان، هانری🌷 (۱۹۱۰_۱۸۲۸ م.) بنیانگذار صلیب سرخ جهانی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#دونان، هانری🌷
(۱۹۱۰_۱۸۲۸ م.)
بنیانگذار صلیب سرخ جهانی
✅ در شهر #ژنو_سوئیس به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات، به جهانگردی و تجارت پرداخت. در سال ۱۸۹۵ جنگهایی میان فرانسه و اتریش در گرفت و در پی آن هزاران نفر از هر دو طرف کشته و زخمی شدند.
✅ #دونان در بازدید از میدانهای جنگ به شدت ناراحت شد. به همین سبب تصمیم گرفت مانند #فلورانسنایتینگل، بنیانگذار پرستاری جدید، کاری برای مجروحان، صرفنظر از ملیت آنها، انجام دهد.
✅ #دونان در اولین قدم، #مؤسسههایخیریهای برای رسیدگی به مجروحان تأسيس کرد و در این راه از دوستان و آشنایان کمک خواست. این مؤسسات خیریه خیلی زود به صورت یک تشکیلات واحد به نام #صلیبسرخ در آمدند.
✅ #صلیبسرخ یک سازمان گستردهی خدمات انسانی شد و در سراسر جهان گسترش یافت. در کشورهای مسلمان و ایران، #سازمانهلالاحمر همان وظیفهی صلیب سرخ را انجام میدهد.
✅ #هانری_دونان به دلیل این اقدام، در سال ۱۹۰۱ جایزهی #صلح_نوبل را دریافت کرد. قابل توجه است "هانری دونان" و "فلورانس نایتینگل"، در یک سال زندگی را بدرود گفتند.
🍃 اندیشهاش جاوید باد🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
( آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۳
📌و اما در مورد بنیانگذار "صلیب سرخ جهانی" بیشتر بدانیم...
در قرنِ #نوزدهم_میلادی شاهد تاسیس و شکلگیری سازمانهای بشردوستانهای بودهایم که هدف اولیهی آنها کمک به آسیبدیدگان به ویژه قربانیان جنگها و منازعات مسلحانه بود. با افزایش تعداد و تنوع سوانح و درگیریها، عملکرد و مسئولیت سازمانهای بشردوستانه نیز دستخوش تحول شد و رشد سریع این سازمانها در قرن بیستم موجب شد تا جایگاه #سازمانهای_بشردوستانه در معادلات جهانی تغییر کند. امروزه براساس آمارها بیش از یک میلیارد نفر از مردم دنیا در شرایط شکنندهای زندگی میکنند. درگیریها، منازعات مسلحانه، سوانح طبیعی و ساخت دست بشر، خشونتها، بیمارهای نوپدید و بازپدید، تغییرات آب و هوایی، فقر، مهاجرت، عدم امنیت غذایی و تبعیض، زندگی و معاش این افراد را به مخاطره انداخته است.
و اما #دونان یک تاجر و فعال اجتماعی بود در سال ۱۸۵۹ درست یک روز بعد از وقوع جنگ خونینی میان قوای اتریش و متحدان فرانسوی و ساردنی که در مجاورت روستایی به نام «سولفرینو» رخ داد شاهد کشته و زخمی شدن بیش از ۴۰ هزار نفر بود. کثرت تعداد زخمیها سبب شده بود که نیروهای پزشکی نظامی نمیتوانستند به حال مجروحان رسیدگی کنند. زخمیهای جنگ در وضعیت مرگبار و وخیمی قرار داشتند، آنان با مشاهده هرکس با ناله و التماس طلب کمک میکردند و با گذشت هر ساعت چندین تن آنان جان خود را از دست میدادند.
#دونان با مشاهدهی این وضعیت گروههای بشردوست را به منظور معالجهی مجروحان جنگ تشکیل داد و مقدار پولی را که بهخاطر تجارت باخود داشت درمداوای زخمیها به مصرف رساند. او سپس کتاب خاطراتش تحت عنوان "خاطرهای از سولفرینو" را به چاپ رساند. "هانری دونان" این #کتاب را برای تمام سران دول و شخصیتهای سرشناس کشورهای اروپایی فرستاد و در نتیجه یک نهاد خیریه کوچک به نام «جمعیت ژنو برای رفاه عامه» شکل گرفت که آغاز تشکیل #صلیب_سرخ_بینالمللی بود و همچنین #قرارداد_ژنو در سال ۱۸۶۴ نیز برپایهی ایدهی "دونان" بود. در سال ۱۹۰۱، وی به همراه "فردریک پسی" اولین جایزهی "صلح نوبل" را دریافت کرد.
از دیگر فعالیتهای جالب توجهای كه #دونان انجام داد میتوان به برگزاری كنگرهی لغو كامل خرید و فروش بردگان و سیاهان نیز اشاره كرد كه در تاریخ اول فوریه ۱۸۷۵ در لندن، به ابتكار وی برگزار شد. و در پایان:
🌺📝فرارسیدن ۱۷ مرداد سالروز شهادت محمود صارمی، #روز_خبرنگار گرامی باد🎤🌺
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢شروع دوباره #تحصیل در مدرسه
🍂کار علی در رستوران از ساعت دو بعدظهر شروع میشد . معمولا تا ساعت دوازده شب در رستوران کار میکرد. باید جارو میکرد . میزها را تمیز میکرد. ظرفها را میشست . چند ماه بعد ، علی #نظافتچی ساختمانی شد که در آنساکن بود . نظافت آپارتمان آن خانواده مهربان سوئدی را هم برعهده گرفت .
🍂 سه ماه پس از ورودش به #اوپسالا ، نوبت کاریاش عوض شد. از ساعت هشت صبح تا چهار بعدظهر در #رستوران کار میکرد . اندکی سوئدی یاد گرفته بود . با کمک خانم همسایه ها توانست در کلاس #بزرگسالان ثبتنام کند. علی ۲۱ سال داشت که درس خواندن را به طور جدی آغاز کرد . او دائم در حال یاد گرفتن زبان بود .
🍂همیشه یک #کتاب کوچک فرهنگ سوئدی _فرانسوی در جیبش بود. از مشتریان رستوران و از مردم داخل خیابان همیشه سوال میکرد . همه جا میخواند و میآموخت. دوستانش سربهسرش میگذاشتند و به او "پروفسور علی " میگفتند. "پروفسور علی چای بریز!"
"پروفسور علی اتاق و توالت را تمیز کن !" و...
حتی برایش شعر ساختند . او را دست میانداختند . شعر میخواندند و میخندیدند.
🍂روزی یکی از دوستانش #ماسکریشبزی برای او خرید . ماسک را به صورت علی زدند و خندیدند . خوب در این ماسک دو معنا نهفته بود . بز پروفسور حیوانات است . معنای دیگرش علی بزچران بود . علی تمسخر آنها را تحمل میکرد . استقامت میورزید و درس میخواند.
🍂سه چهار ماه بعد ، همسایه سوئدی نگهداری و مراقبت از بچه هایش را به علی سپرد . یکی ازبچه ها پنج سال داشت و دیگری هفت ساله بود . نگهداری بچهها سبب #سرعت یادگیری زبان سوئدی شد . علی روزهای تعطیل را نیز با آن خانواده سوئدی سپری میکرد . زن و شوهر سوئدی گاهی او را با خودشان به مهمانی میبردند تا بچه های آنها را نگه دارد . #علی با چند خانواده سوئدی و فرهنگ آنها آشنا شد . همه نسبت به او مهربان بودند. علی ، جوانی نسبتا بلندقد ، پرکار، چابک و #درستکار بود.
🍂در ماههای آخر سال تحصیلی ، پیشرفتی عالی و باور نکردنی داشت. به همین دلیل ، رئیس مدرسه به او پیشنهاد کرد به جای کلاس اول ، در امتحانات کلاس سوم شرکت کند. علی با خوشحالی پذیرفت و امتحانات پایه سوم را با نمره عالی پشت سر گذاشت .
🍂 علی با تمام توانش کار میکرد و با جدیت زیادی درس میخواند. هر از چند گاه هم اندکی پول برای پدربزرگ و مادربزرگش میفرستاد . آن سال علی #زمستانی را تجربه کرد که تصورش را هم نداشت . شب ها خیلی بلند و روزها کوتاه و ابری بود. #فرزندکویر و همنشین آفتاب، حالا هفته هفته خورشید را نمیدید.
🍂هرچه در صحرا شن دیده بود ، در #اوپسالا برف و یخ میدید . در صحرا ساعت ها برای جستجوی آب باید راه میرفت . باید خودش و بزهای تشنه ساعت ها راه میرفتند تا به سرچاه برسند . علی باید #دلو (سطل) را داخل چاه میانداخت. دست هایش را باید به کار میگرفت تا دلو بالا بیاید . علی #ارزش قطره قطره آب را میدانست. خوب میفهمید آب یعنی چه . حالا در #اوپسالا از در و دیوار و زمین و آسمان آب میریخت . ناودان بام یک خانه آبش از چاه پدربزرگ او در صحرا بیشتر بود.
🍂رودخانهی #اوپسالا در آذرماه یخ زد. مرغابی ها روی یخ ها جا خوش کرده بودند . صدها بار پای علی در شن های صحرا فرو رفته و گیر افتاده بود . حالا پاهایش در برف و یخ فرو میرفت و به سختی میتوانست قدم بردارد.
هنوز زمستان تازه در راه بود ، اما #سرما همهجا را فرا گرفته بود. علی اگر میخواست گرم بماند و سرما اذیتش نکند ، باید تمام پولش را خرج خرید لباس میکرد. از سرما ناراحت بود.
🍂 یک روز مشغول تمیز کردن برف های جلو آپارتمان بود . لباسش کم بود و از سرما میلرزید . یکی از صاحب خانهها که متوجه وضعیت علی شده بود ، صدایش زد و لباس های زیر و اورکت بسیار گرمی به او داد . لباس ها نو بود و تنها چندبار پوشیده بودند. روز بعد یک صاحبخانه دیگر علی را با خود به #فروشگاه برد و برایش جوراب های ضخیم و کفش آجدار مخصوص برف و یخ خرید .
🍂 علی متوجه شد که همسایه های آپارتمان قرار گذاشتهاند به او رسیدگی و کمک کنند . فهمید که #مهربانی و #مهماننوازی در قلب بشر هست. فهمید که فقط پدربزرگ چادرنشین او نیست که مهماننواز است. فهمید در میان انبوه برف ها و یخها ، #دلهایگرمی وجود دارد.
🍁ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
#معرفی_کتاب_نوجوان📚
#شصت_پرسش_اعتقادی
🔻فراموش نکنیم که بالاترین تکلیف پدر و مادر، تربیت فرزندان صالح است و حساسیت آموزه ها درباره فرزندان (حتی در اوایل تولد آن ها) آن قدر زیاد است که 🌟پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در بدو تولد نوزاد، نغمه ی توحید با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد زمزمه شود.
و نیز در روایتی دیگر فرمودند:آموزه هایی که در کودکی به فرزندانتان می دهید، مانند کنده کاری و حکاکی در سنگ، ماندگار است.
🔹این کتاب بسیاری از سوالات کودکان را که در باب خداوند متعال می پرسند، جواب داده است.
.خدا چه شکلیه؟؛ چرا خدا رو نمیبینیم؟؛ خدا کجاست؟؛ خدا از چه وقت بوده؟؛ پدر و مادر خدا کیه؟؛ چرا خدا بعضی از حاجتامونو نمیده؟؛ هدف خدا از آفریدن ما چی بود؟؛ چرا باید از خدا بترسیم؟؛ چرا خدا مادر بزرگ رو خوب نمیکنه؟؛ چرا خدا بابابزرگو ازمون گرفت؟؛ اگه نماز نخونیم، چی میشه؟؛ چرا خداوند بعضیها رو ناقصالخلقه به دنیا میاره؟؛ چرا خدا بعضیها رو به جهنم میبره؟؛ من دوست ندارم پیر بشم؛ وقتی میمیریم کجا میریم؟ چرا خدا شیطون رو آفرید؟؛ و بسیاری از پرسشهای دیگه ی کودکان درباره #خدا، #فلسفه_خلقت، #علت_بیماریها، #تقدیر، #مرگ و …
.
🔸تا حالا شده بچه ای از این دست سوالا ازتون بپرسه؟!
این #کتاب کارتونو راحت کرده و به این سوالا جواب داده😍
بنظرم برا هر خونه ای که بچه دارن و یا قراره ان شاالله صاحب فرزند بشن این کتاب لازم و ضروریه👌
✅جواب هایی کودکانه به سوال های اعتقادی
@zarrhbin
هدایت شده از مجموعه فرهنگی هنری شمیم آسمان
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تماشا_کنید
♦️تیزر مسابقه کتابخوانی #ما_فرشتهها
✅به سفارش پاتوق کتاب اردکان
💠کاری از گروه فرهنگی هنری شمیم آسمان
کارگردانان:
#محمد_محمودی
#محمدحسین_چهارمیرزایی
نویسنده:
#محمد_دشتی
بازیگران
#محمد_طاها_محمودی
#علی_مختاری
#علی_طاهری
تهیه کننده:
#محمد_محمودی
مدیرتولید:
#محمد_حسین_آرامی
تصویربردار:
#محمدحسین_چهارمیرزایی
صدابردار و نریشن:
#سجاد_کوهعلیبیک
تدوین:
#محمدحسین_چهارمیرزایی
#کتاب #مسابقه_ما_فرشتهها
#گروه_فرهنگی_هنری_شمیم_آسمان
@Shamim_e_aseman
📚مسابقه بزرگ کتابخوانی 3+📚
⚠️اردکان #کتاب بخر تهران #آپارتمان ببر⚠️
🎊مسابقه کتابخوانی با جوایز #فوق_العاده_خاص 🤩
📅مهلت شرکت در مسابقه تا ۵ فروردین ۱۴۰۱
📍محل تهیه کتاب:
کتابفروشی های سراسر شهرستان
📚مسابقه بزرگ کتابخوانی + ۳ 📚
⚠️اردکان #کتاب بخر تهران #آپارتمان ببر⚠️
🎊مسابقه کتابخوانی با جوایز #فوق_العاده_خاص 🤩
📅مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
📍محل تهیه کتاب: کتابفروشی های سراسر شهرستان
#مسابقه_بزرگ_کتابخوانی
#مثبت_سه
• رسا|روابط عمومی سپاه اردکان •