🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#عروسیمهری 🍃
📌 رسیدیم به پردهی آخر از قصهی عروسی مهری، #باهم بخوانیم ادامهی داستان را از زبانِ #دکترپاپلی تا پِی ببریم به واقعیتهای جامعهی ایرانی....
🍂 البته همه خوب بلد بودند چه کنند تا رازی از پرده برون نیفتد. ولی در هر مرحلهای راز چند نفری بیرون میافتاد. وای به زمانی که پردههای قدیم برافتد! خوب، ما مردم طرفدار حرمت و پنهانکاری و #ریا و پوشیدگی بودیم و هستیم، شاید هم بهتر باشد چنین باشیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود. چرا باید مردم خبر همهچیزمان داشته باشند؟ من میتوانم قسم بخورم اوضاع قدیم اگر بدتر از حالا نبود، بهتر هم نبود ولی نمود ظاهری نداشت. خیلی گرفتاریها را گردنِ #تهاجمفرهنگی نیندازید. فرهنگ ما و فرهنگ بشریت از دورهی قوم لوط و سقراط، بیژن و منیژه همین طور بوده است که خواندهاید و میدانید و خودتان زندگی کردهاید. اگر واقعیتها را نپذیرید، نمیتوانید برنامهریزی و #مدیریت کنید.
🍃 میلیاردها دلار پول خرج میکنید، آخرش بر میگردید سر خانهی اول، حتی #بدتر، بعد میگویید همهاش تقصیر دیگران بوده است. "من نبودم دستم بود، تقصیرِ آستینم بود" #ذاتبشر همین است که هست. مگر پسرِ آدم (ع) برادرش را نکشت؟ من که فکر میکنم بچهها و جوانهای امروز از بچهها و جوانهای قدیم #بهترند.
🍂 بچههای من که از خودِ من بهتر هستند. خدا را شکر! بچههای این دور و زمانه نمیتوانند کار خلافی بکنند. اگر هم کاری بکنند، همه #میفهمند. حالا #موبایلها هم که قابلِ کنترل است. آخر آن تلفنهای اولیه که قابلِ کنترل نبود، فقط اگر تلفنچی روی خط میرفت از رازِ آدم، باخبر میشد.
🍃 حالا #دوربینها سر چهارراهها زیاد شده است. آدمها احساس میکنند دائم تحتِ کنترل هستند. وقتی #خداوند نزدِ مردم حاضر نیست، وقتی #مردم، خدا را فراموش کردهاند، البته که باید #دوربین زیاد شود. اول خدا و #وجدان و انصاف را از مردم بگیرید، بعد دوربین مداربسته بفروشید. حالا که #خدا را فراموش کردهایم، چرا خودمان #دوربینساز نشدهایم؟ این هم جایِ سئوال است؟
🍂 بالاخره رقیه و اکرم هر روز برای #مهری خواستگار پیدا میکردند. مهری میگفت میخواهد درس بخواند. #شهربانو سر و صدا میکرد. او میگفت: "مهری باید درس بخواند، باید #آدم شود. تا من زنده هستم، اجازه نمیدهم قبل از دیپلم عروسش کنید!"
🍃 در آن عصر و زمانه مردم هیچ تفریح و سرگرمی نداشتند. بزرگترین تفریح مردم تماشایِ دعوایِ دیگران بود. هنوز هم وقتی #تصادف میشود، صدها نفر برای تماشا میآیند. وقتی #دعوایی میشود، ملت جمع می شوند. یکی از معظلاتِ نیروهای امدادی و انتظامی، تجمع بیجهت مردم است. البته، عدّهای هم وسطِ تجمّع، جیبِ مردم را میزنند. مردم #تفریحی ندارند. "کمک کردن" بحث دیگری است، "تماشا کردن" بحثی دیگر.
🍂 در آن زمان تا در خانهای صدا بلند میشد، زنهای همسایه وارد آن خانه میشدند. تماشا میکردند. وساطت میکردند. خبر میبردند و خبر میآوردند. دلسوزی و دو به هم زنی میکردند. آشتی میدادند. فرهنگ ما، بلکه فرهنگ همهی بشریت، #فرهنگتضاد است. وقتی #زلزله میشود، عدهی زیادی کمک میکنند. عدّهای هم میآیند اموالِ زلزلهزدگان را #سرقت میکنند. وقتی توی خیابان دعوا میشود، عدّهای میآیند دعوا را ختم به خیر کنند. عدّهای هم میآیند جیب تماشاگران را بزنند. در همهی دنیا #همینطور است.
🍃 تا صدا از خانهی خلیفه محمدعلی بلند میشد، بمانجان، سکینه طزرجانی، زن اکبر آبکش، فاطمه قصابها، معصومه زن احمدآقا کلاهمال و صغری ورپریده و زهرا زردنبو و... آنجا جمع میشدند. هر کدام هم با چندتا بچه. دعوای رقیه با مادرشوهرش و دخترش، تماشایی بود. دیگر نیازی به تئاتر و سینما نبود. هیچ هنرپیشهای نمیتواند نقشِ آنها را بازی کند.
🍂 البته شهربانو معمولاً #ساکت بود و جوابِ عروسش را نمیداد. اگر خیلی عصبانی میشد، #شعری بر وصفِ حال میخواند. شعری که تا اعماقِ استخوانِ رقیه را میسوزاند. مادرم (خدیجه بیده) هزاران بیت شعر بلد است. میپرسم این شعرها را از که یاد گرفتهای؟ میگوید بیشترِ آنها را از #شهربانو.
✅ پایان
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزد
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضاپاسبان🍃
📌 قصه به اینجا رسید که #رقیه مادر مهری روی زمین نشست و گریه کنان گفت: "دخترم از دست رفت! دخترم کافر شد! زنِ پاسبان شد، کتابخوان هم شد، سینمارو هم شد، پس جایش در جهنم است." #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را....
🍂 چند ماه بعد #مهری از شوهرش اجازه خواست تا متفرقه امتحان بدهد و #دیپلم بگیرد. مثل اینکه کفر گفته بود. اولین بار بود که #آقارضا، عصبانی شد و هر چه بد و بیراه بود به دخترهای دیپلمه نسبت داد و گفت: "دیپلم پروانهی روسپیگری است!"
🍃 #مهری به دیدن مادربزرگش رفت. با او درد دل کرد. #شهربانو گفت: آقارضا دیپلم ندارد. #مردهایحسود کجا اجازه میدهند زنها از خودشان سر باشند؟ #مردهایی که اجازه دهند همسرشان از آن جلو بیفتد، #ملائکهاند." شهربانو به نوهاش گفت: "مردها همیشه از زنها میترسند. به خصوص از درسخواندنِ آنها. #زنها وقتی درس بخوانند واردِ اجتماع میشوند. وقتی وارد اجتماع شدند حقِّ خودشان را طلب میکنند. #زنها وقتی درس بخوانند میفهمند کمتر از مردها نیستند. وقتی درس بخوانند، #میفهمند تمام حرفها در طول تاریخ دربارهی آنها زده شده، "دروغ" است.
🍂 #زنها با درس خواندن میفهمند در طول تاریخ چه حقّی از آنها ضایع شده اشت. چنان حقشان ضایع شده که منکر حقوق خودشان هستند. #زنها وقتی "باسواد" شوند، میخواهند رئیس، وزیر و مجتهد شوند. آن وقت جایِ مردها را میگیرند. معمولاً هم بهتر از مردها کار میکنند. آن وقت ده هزارسال برتریجوییِ مردها توی چاه آشغال ریخته میشود. آن وقت یک #انقلاب میشود.
🍃 #شهربانو به مهری گفت: فکر نکن فقط مردها هستند که از باسوادیِ زنها میترسند. عدهی زیادی از خود زنها از باسوادشدنِ همجنسانِ خود میترسند. بزرگترین دشمنِ زنها، خودِ آنها هستند. #زنهایی که دائم خودشان دنبال از بین بردن حقوق خودشان هستند. زنهایی که تفسیر و تعبیرهای نادرستِ دههزارساله، در تضییع حقوق خودشان بر مردها پیشی میگیرند.
🍂 #زنها باید با حقوقِ خود آشنا شوند. برای این کار باید #درسبخوانند. باید کار کنند. باید درآمد داشته باشند. باید از جیب خودشان خرج کنند. زن وقتی در خانه ماند و درآمد نداشت، کمکم استقلالش را از دست میدهد. کمکم #خرافهپرست میشود.
🍃 تا #زنها وارد اجتماع نشوند، #جامعه پیش نمیرود. جامعه در جا میزند. تو باید درس بخوانی و بیرون از خانه کار کنی. باید کاری کنی که اول خودِ آقارضا دیپلم بگیرد. به او بگو کمکش میکنی #دیپلم بگیرد. وقتی شوهرت درسخواندن را شروع کرد و دیپلم گرفت شاید اجازه بدهد تو هم دیپلم بگیری. من با شوهرت حرف میزنم. وقتی مادرت نیست او را پیش من بیاور."
🍂 #مهری همان کار را کرد. #آقارضا به اتاقِ شهربانو رفت. مهری نمیدانست مادربزرگش به شوهرش چه گفت. اما بعد از آن دیدار آقارضا #مریدشهربانو شد. آقارضا بعد از چند جلسه دیدار با شهربانو، به مهری گفت: "کاش او را زودتر شناخته بودم!"
🍃 #شهربانو نوهاش را نصیحت کرد که با آقارضا مهربان باشد. آقارضا کمکم دستش به #کتاب میرفت. کمی کتاب و روزنامه میخواند. مهری چند جلد از کتابهای مادربزرگش را به خانهی خودش برد.
✅ قصهی آقارضا پاسبان به پایان رسید از هفتهی آینده با داستان جدیدی از آقارضا و مهری، #ذرهبین را همراهی کنید.
📚 شازدهحمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin