🔘 نذر #ابوالفضل توسط بی بی صغری...
▫️قصّه ی هفته ی گذشته را اگر دنبال کرده باشید #پیش_نماز محلّه بالای منبر رفت و گفت: ایّها الناس! ای پول دارهای محلّه، بی بی صغری نذری کرده، #زرتشتی، #کلیمی و #سنی در آن شریک شده اند. زن های فقیر محلّه قند و چای می دهند. شما که #شیعه ی علی(ع) و #نوکر ابوالفضل العبّاس (ع) هستید چه کار کرده اید؟ ⬅️ حال بخوانیم بقیه ی داستان را از زبان خود #دکترپاپلی
▪️ لازم است که فقط یک خاطره از #پیش_نماز محله ی ما که اجازه داد همه ی مردم از ادیان و مذاهب مختلف در سفره ی #ابوالفضل_العباس_ع شرکت کنند و حتی یکبار نگفت چرا سفره ی ابوالفضل را در خانه زرتشتی پهن کرده اید و در حسینیه محله نینداخته اید، بگویم.
▫️حدود یکی دوسال قبل از نذر بی بی صغری، عده ای #دامدارچادرنشین در محوطه ی بازی که بعدها اولین هنرستان یزد روی زمین آن ساخته شد، چادر زده بودند و گوسفندهایشان هم در زمین های درو شده اطراف شهر چرا می کردند.
▪️بعد از نماز صبح آقای #پیش_نماز محل در مسجد مسئله می گفت و بعد از مسئله می گفت: ای #مردم، ای کاسب کارها، ای مسگرها، ای قلعگرها، مواظب باشید این چادرنشین ها #کلاه سرشما نگذارند. دیگر #هیچ نمی گفت و از #منبر پایین می آمد و به خانه می رفت؛ این مطالب را چند روزی #تکرار کرد.
▫️اُستاد قاسم سفید گر که شاگرد قلعگری(قلنگری) بود و مرد ساده دل و رکی بود بلند گفت: #آشیخ معلوم است که چی می خواهی بگویی؟ چند روز است به این #کاسبها می گویی که این #چادرنشین_های_ساده_دل، کلاه سرتان نگذارند. این کاسب کارهای محلّه ی ما از همه #کلک_تر و حقه بازتر هستند. آقا مهدی بقال #دوغ آن ها را که می خرد، #کم_وزن می کند و #آردی که به آنها می فروشد #زیاد_وزن می کند. آقا رضا عطار، تریاک #تقلبی به آنها می فروشد.
(تریاک از سال ۱۳۳۴ قدغن شد و تا چند سال بعد از این از طرف ماموران برخورد جدی با آن نمی شد. اکثر ماموران شهربانی خود تریاکی شیره ای خراب بودند.) استاد قاسم ادامه داد: استادکار من گفته است دیگ هایشان را که سفید می کنی زیاد #قلع به کار نبر. حاجی سیف الله دوتا از گوسفندهایشان را #دوا داده و مریض کرده و بعد #مفت از آنها خریده است. #همه دارند سر این بیچاره ها #کلاه می گذارند؛ تو آشیخ چند روز صبح هی می گویی این چادرنشین ها سر #شما کاسب کارها کلاه نگذارند.
▫️آشیخ گفت: استاد قاسم خدا #خیرت بدهد که همیشه مایه ی خیری. من هم این حرف ها که تو زدی و درباره ی کاسب کارها گفتی از بعضی #مومنین شنیدم و می دانم. به همین خاطر برای دوستانم #نگران شدم. خواستم بگویم که ای مردم #آخرت خودتان را به یک من روغن و یک من آرد و ۲ مثقال تریاک و ۲ تا گوسفند به این #چادرنشین_ها نفروشید. آن ها سر #پل_صراط جلو شما را می گیرند. آن جا متوجه می شوید که این، آنها هستند که برنده اند نه شما. عملا آنها با #سادگی خود دارند سر شما کلک ها، #کلاه می گذارند. استاد قاسم خواست حرفی بزند؛ آقای #پیش_نماز گفت: اگر در خانه کس است یک حرف بس است. والسلام و از منبر پایین آمد.
✅ و در ادامه دکتر اینگونه قصه را به پایان می برد.... در هر صورت آنچه در آن سالها می گذشت با آن چه امروز در جریان است حداقل ۴۰۰۰ سال فاصله زمانی دارد. خیلی #سریع از عصر کشاورزی وارد عصر صنعتی و فراصنعتی شدیم، عصر #صفا و صمیمیت های ساده، عصر قول و قرار به #عصر چک و سفته، عصر #آرامش به #عصر عجله و شتاب، عصر #تساهل و تسامح و زندگی مسالمت آمیزِ یهود، نصارا، سنی و شیعه، زرتشتی، کولی، کُرد و بلوچ حول محور #ایران و #ابوالفضل_العباس، عصر سفره ی نذری ابوالفضل توسط بی بی صغری همه گذشت. ما در عصری #بزرگ شدیم که در مدرسه ها #وطن_پرستی، از #روضه_ها عشق به #اسلام و علی و فاطمه و امامان، از زورخانه ها #جوانمردی و رشادت، و پایبندی به اصول را از #شعرا و #عرفا آموختیم. #بچّه ی من از #اجتماع چه می آموزد؟! باید از #خودش بپرسیم.
📚 شازده حمام/ دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
🔹 سال ۱۳۸۳ برای خرید #ارز به صرافی حاج سید اصغر مراجعه کردم، پسرش رضا در مغازه بود. او پس از حال و احوال گفت: در #خارج هم چند #شعبه داریم، در دبی، لندن، مونیخ، هامبورگ، پاریس، لوس آنجلس و شیکاگو، اگر در این #شهرها کاری داشتی به #شعب_ما مراجعه کن. از رضا پرسیدم حاجی کجاست؟ گفت پدرم کمی #مریض بود به #لندن رفته هم به #بچه_ها سر بزند هم به #حساب کتاب ها رسیدگی کند و هم #دکتر برود و #درمان کند.
🔹 سال ۱۳۸۷ به #صرافی حاج سید اصغر رفتم. طبقه بالای مغازه اش را خریده بود و مبلمان مفصلی کرده بودو در کنار کارهای صرافی #معاملات دیگر هم می کرد به #منشی گفتم: می خواهم حاج اصغر آقا را ببینم از من پرسید وقت قبلی گرفته اید؟ گفتم: به حاج اصغر آقا بگویید #دکترپاپلی است. خود حاج اصغر آمد و مرا داخل #دفترش برد.
🔹 در ضمن صحبت گفتم: حاجی چند سال داری؟ گفت: ۷۶ سال. سر صحبت را باز کردیم ، پرسیدم: از رفقای قدیم یزدی ات خبر داری، گفت: تقریباََ همه اشان مرده اند، حتی آنها که ۱۶_۱۵ سال از من کوچکتر بودند، مرده اند. برادرهایم هم جز جوادمان که بیست سال از من جوان تر است، مرده اند. گفتم: جواد چه می کند؟ گفت: سال هاست #حمالی را رها کرده و با یکی #شریک شده و در یزد #دفتراملاک دارد وضعش خیلی #خوب است.
🔹 #دکترپاپلی قصه را با این #سئوالات اینگونه به پایان می برد. #راستی اگر حاج اصغر گدایی #پیشه نکرده بود در سن ۷۶ سالگی سالم و #سرحال توی دفتر #صرافی اش روزانه #صدها_هزار_دلار جابجا می کرد و در #چندتاکشور نمایندگی داشت؟ یا او هم مثل حسن مقدس، عباس حمال، رجب، محمود حمال در سن ۶۰_۵۰ سالگی مرده بود؟
📚 شازده ی حمام/ جلد ۱/ دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
🍃 یک نفرشان #تسلیم مادر و خواهرش شد و زن دیگری گرفت. ولی هرگز آن زن را رها نکرد و تا آخر عمر آن زن با او بود. جالب است که سه نفر از این زنها هر کدام چند سالی از شوهرانشان بزرگتر بودند. آنها مردهایِ #وفاداری بودند و تا آخر عمر به زنهایشان وفادار ماندند. من سه نفر از آن #زنها را از نزدیک می شناختم آنها هم وفادار، خانه دار و بسیار #بانزاکت بودند. دو نفر از این مردان #بچه_دار نشدند، ولی سه نفر بچه دار شدند. گاهی آن #بچه_ها نیز مورد عتاب و خطاب، حرفهای #زشت این و آن واقع می شدند. یکی از همین بچّه ها در سن بیست و چند سالگی شهر را به خاطر همین حرف ها #ترک کرد.
🍂 من با عباس آقا بیشتر آشنا و #رفیق بودم. وقتی سی و پنج ساله بودم از او پرسیدم چرا بچّه دار نشدی؟ او گفت: راستش خیلی دلم بچّه می خواست ولی در دروازه را می شود بست در دهان مردم را نمی شود بست. دیدم آن بچّه از دستِ #زبان این مردم #عذاب خواهد کشید، از #خیر بچّه دار شدن #گذشتم.
🍃 من که نمی توانم این مردان را توصیف کنم، #شما خودتان کار بزرگ آنها را توصیف کنید #ازدواج آنها در مقطعی کوتاه تحت تاثیر احساسات یا عشق یا رحم و شفقت یا هر چیز دیگری انجام شده بود یک #بحث است، ولی آن مقاومت جانانه در طول نزدیک به نیم قرن #حرف_دیگری است کار در حد شاهکارِ #شاهکار است. آری در #گاراژ اگر کسانی بودند که زن و بچّه ی مردم را منحرف می کردند، اشخاصی هم بودند که #آب_توبه بر سر #منحرفین می ریختند و تا آخر عمر با آنها زندگی می کردند. آنها همه رقم متلک و #ناسزا را شنیدند ولی لحظه ای در کار خود #تردید نکردند.
🍂 بالاخره ماشین و گارژداری و مشاغل وابسته، شغل های جدیدی است که در مملکت پیدا شده است. اینها مشاغل سنتی هزار ساله نیستند. این مشاغل ریشه در تحولات تکنولوژیکی دارند و نوعی نو آوری اند و باید منشاء #تحولات فکری و اداری می بودند. ولی ما ماشین را گرفتیم و نوعی #فرهنگ خاص بر آن حاکم کردیم. فرهنگی که نه ایرانی و نه اسلامی و نه اروپایی است. گاراژ داری و ماشین داری نشانه ی آن است که ما در زمینه ی کسب تکنولوژی پیشرفت داشتیم ولی در زمینه ی فرهنگی دچار مشکل شدیم. همراه ماشین #فرهنگی پیدا شد که #زادگاهش ناکجا آباد است.
📚 شازده حمام/ ج ۱/دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان.
📌 #دکترپاپلی با گفتن بعضی از قصّه ها در کتاب شازده ی حمام که البته همه ی این قصّه ها واقعی و حاصل حضور ایشان در لایه های مختلف اجتماع بوده است؛ فکر مخاطب را به #چالش می کشد؛ و لایه هایی را در مقابل دیدگانِ او به تصویر می کشد که عده ای از ترس بدنام شدن حتی از #ورود به این حوزه ها خودداری کرده و واهمه دارند و متاسفانه مشکلات به قوت خود همچنان باقی است.
@zarrhbin
🔘 ترس...‼️
📌این قصه یکی از قصه های طولانی #دکترپاپلی است که در ابتدای جلّد سوم کتاب شازده ی حمام آمده است که واقعاً حیف است اگر بخواهم آن را خلاصه کنم، چون ممکن است حق مطلب ادا نشود. بنابراین تمام و کمال برایتان می نویسم؛ فقط خواهشاً هرگونه قضاوت و نتیجه گیری را بگذارید برای پایان قصه که شاید بعد از چند هفته به اتمام برسد.
🍂 در سال ۱۳۹۱ مادرم ۸۸ سال دارد. البته وقتی پای سن و سال به میان می آید، مادرم طوری صحبت می کند که انگار ۵ سال قبل از من به دنیا آمده است. خودش می گوید موقع ازدواج ۱۶_۱۵ سال داشته است. ۸ سال بعد از #ازدواجش مرا به دنیا آورده است، #خدا را شکر در ۸۸ سالگی روحیه اش خیلی خوب است. مادر هر روز بعدازظهر از #یزد به من تلفن می کند، اصرار دارد خودش به من تلفن کند.
🖋تقریباً هر روز #مواظب خورد و خوراک من هست. هر روز می گوید #سردی نخور؛ کاهو، کلم، ماست و به خصوص گوشت گاو نخور. #معتقد است سردی برای من سم است. مدام می گوید تو بچه ی #تریاک هستی؛ پدرت تریاکی بوده است. آدمی که #نطفه ی تریاک است سردی، بخصوص گوشت گاو نباید بخورد، من هم گاهی سربه سرش می گذارم، می گویم امروز گوشت گاو همراه با ماست و سالاد کاهو، کلم و خیارسبز خوردم.
🍂 او می گوید مادر "نا، نا" این ها را نخور، سردیت می کند، #عصبی می شوی، #کنترل از دستت در می رود تو هم #اهل_دعوا نیستی؛ #قلمت را بر می داری و روی کاغذ هر چه #دلت می خواهد، #می_نویسی. مادرم راست می گوید، اگر من توی این جلد #خاطراتی نوشتم که عده ای خوششان نیامد، #تقصیر سردی است؛ هر چه نوشتم مربوط به سردی است. زیر سر خیارسبز، ماست و گوشت گاو است، البته سعی می کنم آن قدر سردی نخورم که #فلج شوم. خودتان بهتر می دانید برای رفع سردی باید #نبات خورد نبات یزد هم یکی از بهترین نبات های دنیا است.
🖋 مادرم هر روز می گوید #بنویس، یزدی ها خیلی آدم های خوبی هستند، خیلی خیّرند. ۵۰ سال قبل آقای هراتی، رسولیان، صراف زاده در سرمای #زمستان به مردم لحاف و تشک و ذغال می دادند. مادرم می گوید #بنویس، آقای حاج محمدحسین برخوردار، #مسجدی به آن خوبی ساخت. #بنویس، آقای رسولیان در تهران برای دانشجویان خوابگاه ساخت. حاج محمد صفار، روضه خوانی ها می کرد. آسیدمحمدآقا آب شرب شهر را مجانی می داد، بعد هم حسینیه ای عالی ساخت. #بنویس، آقای کراوغلی رئیس کارخانه ی اقبال بود و به #کارگران می رسید.
🍂 #بنویس آقای مسعودی آب انبار ساخت. آقای سید محمود عاشق مدینه هم بانی شد و آب انباری ساخت. #بنویس، خان بهادر چه کارهای خوبی کرد. #بنویس خانواده های امین و گرامی و آگاه چه خدمات مهمی به یزد و کرمان و رفسنجان کردند. او به من می گوید مگر خودت نمی گویی آقای مهندس سید حمید گرامی به کارهای #فرهنگی تو کمک می کند. مگر نمی گویی ۲ سال آزگار حقوق ۶ نفر کارمند تو را داد. کارمندانی که در #کتاب_نوشتن به تو کمک می کردند. خوب این کارهای خوب را #بنویس.
🖋مادرم می گوید #بنویس عمو میرزا علی اکبر مقتدری کارهای خوب می کرد. #بنویس آقای عباس استادان به #مردم و پاسبان ها عیدی می داد و کارهای خوب می کرد. #بنویس، زرتشتی ها چندتا #مدرسه ساختند و #مردمان خیلی خوبی هستند. #بنویس یهودی های بازار خان چقدر مردمِ #درستکاری بودند.#بنویس همسایه های ما همه آدم های پول دار و ثروتمندی بودند. #بنویس حاج محمد وزیری چقدر زحمت کشید تا #کتابخانه ی وزیری را ساخت. #بنویس ما پول دار بودیم، هیچ کم و کسری نداشتیم. #بنویس، یزدی ها خیلی مومن و #باخدا بودند و هستند و خواهند بود. #بنویس، یزد #بهترین شهر عالم بوده، هست و خواهد بود.
👇👇👇👇
چند کلامی از نگارنده ی
#خاطرات_عباس_از_آن_روزها.....🍃
با تیم #ذره_بین مشغول هم فکری برای برگزاری هر چه بهتر ایام الله دهه ی فجر در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برای کانال بودیم.
که هرکسی ایده و نظری قابل تامل و شایسته ای می داد که در این بین مدیر محترم کانال ذره بین در شهر #جناب_آقای_طاهری به من پیشنهاد داد تا پای خاطرات پدرم از آن روزها بنشینم.
و از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد؛ که پدر قفلی روی خاطراتش از آن روزها زده بود که به روی هیچکس حتی منِ #فرزند هم باز نمی کرد بنابراین بهترین فرصت دانستم تا پیشنهاد آقای طاهری را به ایشان منتقل کنم، شاید #گشایشی حاصل شود.
که بعد از دادن این پیشنهاد به #عباس، او نیز از آن استقبال نمود و من شدم نگارنده ی خاطرات بابا، که بازهم از خدا پنهان نیست و از شما هم پنهان نباشد من که عمری، عقده ها برایم تلنبار شده بود؛ فرصت را غنیمت شمردم.
و علت تلنبار شدن عقده ها هم این بود که در جامعه و شهر کوچکی مثل #اردکان شاهد حذفِ نام و عکس پدرم از گنجینه ها و کتاب ها بودم! که دلیلش را هم نمی فهمیدم و با خود می گفتم: "پس جای پدر من، کجای قصّه ی این #شهر است؟!" تا اینکه بزرگ شدم علت حذف نام او را در #بازیهای_سیاسی دانستم.
راستی در کتاب شازده ی حمام #دکترمجیبیان اینچنین به #دکترپاپلی می گویند: "که عقده های شما سبب نگارش کتاب شازده ی حمام شده است." که دکتر پاپلی در ادامه ی جمله ی دکتر مجیبیان در پاورقی کتاب اینگونه می نویسند:"که ای کاش تمام عقده ها منجر به نوشتن #کتاب می شد."
و جالب است بدانید که من #صداقت_پدرم را می پرستم زیرا در باز گویی خاطرات نه اسمی را حذف کردند و نه عکسی را، و او به من #یاد داد که اگر آدم ها، تو را گُم کردند تو هرگز آدم های قصّه ی زندگیت را گُم نکن؛ که این امر، بزرگترین، زیباترین و مفهومی ترین درس زندگی من بود.
بازهم از آقای طاهری هم از جانب پدر و هم از جانب خودم نهایت تشکر و سپاس را دارم و از خداوند بزرگ توفیقات روزافزون ایشان را در تمام مراحل زندگی به خصوص عرصه ی #فعالیت_رسانه را خواهانم.
#و_من_الله_التوفیق
✍سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#عروسیمهری 🍃
📌 رسیدیم به پردهی آخر از قصهی عروسی مهری، #باهم بخوانیم ادامهی داستان را از زبانِ #دکترپاپلی تا پِی ببریم به واقعیتهای جامعهی ایرانی....
🍂 البته همه خوب بلد بودند چه کنند تا رازی از پرده برون نیفتد. ولی در هر مرحلهای راز چند نفری بیرون میافتاد. وای به زمانی که پردههای قدیم برافتد! خوب، ما مردم طرفدار حرمت و پنهانکاری و #ریا و پوشیدگی بودیم و هستیم، شاید هم بهتر باشد چنین باشیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود. چرا باید مردم خبر همهچیزمان داشته باشند؟ من میتوانم قسم بخورم اوضاع قدیم اگر بدتر از حالا نبود، بهتر هم نبود ولی نمود ظاهری نداشت. خیلی گرفتاریها را گردنِ #تهاجمفرهنگی نیندازید. فرهنگ ما و فرهنگ بشریت از دورهی قوم لوط و سقراط، بیژن و منیژه همین طور بوده است که خواندهاید و میدانید و خودتان زندگی کردهاید. اگر واقعیتها را نپذیرید، نمیتوانید برنامهریزی و #مدیریت کنید.
🍃 میلیاردها دلار پول خرج میکنید، آخرش بر میگردید سر خانهی اول، حتی #بدتر، بعد میگویید همهاش تقصیر دیگران بوده است. "من نبودم دستم بود، تقصیرِ آستینم بود" #ذاتبشر همین است که هست. مگر پسرِ آدم (ع) برادرش را نکشت؟ من که فکر میکنم بچهها و جوانهای امروز از بچهها و جوانهای قدیم #بهترند.
🍂 بچههای من که از خودِ من بهتر هستند. خدا را شکر! بچههای این دور و زمانه نمیتوانند کار خلافی بکنند. اگر هم کاری بکنند، همه #میفهمند. حالا #موبایلها هم که قابلِ کنترل است. آخر آن تلفنهای اولیه که قابلِ کنترل نبود، فقط اگر تلفنچی روی خط میرفت از رازِ آدم، باخبر میشد.
🍃 حالا #دوربینها سر چهارراهها زیاد شده است. آدمها احساس میکنند دائم تحتِ کنترل هستند. وقتی #خداوند نزدِ مردم حاضر نیست، وقتی #مردم، خدا را فراموش کردهاند، البته که باید #دوربین زیاد شود. اول خدا و #وجدان و انصاف را از مردم بگیرید، بعد دوربین مداربسته بفروشید. حالا که #خدا را فراموش کردهایم، چرا خودمان #دوربینساز نشدهایم؟ این هم جایِ سئوال است؟
🍂 بالاخره رقیه و اکرم هر روز برای #مهری خواستگار پیدا میکردند. مهری میگفت میخواهد درس بخواند. #شهربانو سر و صدا میکرد. او میگفت: "مهری باید درس بخواند، باید #آدم شود. تا من زنده هستم، اجازه نمیدهم قبل از دیپلم عروسش کنید!"
🍃 در آن عصر و زمانه مردم هیچ تفریح و سرگرمی نداشتند. بزرگترین تفریح مردم تماشایِ دعوایِ دیگران بود. هنوز هم وقتی #تصادف میشود، صدها نفر برای تماشا میآیند. وقتی #دعوایی میشود، ملت جمع می شوند. یکی از معظلاتِ نیروهای امدادی و انتظامی، تجمع بیجهت مردم است. البته، عدّهای هم وسطِ تجمّع، جیبِ مردم را میزنند. مردم #تفریحی ندارند. "کمک کردن" بحث دیگری است، "تماشا کردن" بحثی دیگر.
🍂 در آن زمان تا در خانهای صدا بلند میشد، زنهای همسایه وارد آن خانه میشدند. تماشا میکردند. وساطت میکردند. خبر میبردند و خبر میآوردند. دلسوزی و دو به هم زنی میکردند. آشتی میدادند. فرهنگ ما، بلکه فرهنگ همهی بشریت، #فرهنگتضاد است. وقتی #زلزله میشود، عدهی زیادی کمک میکنند. عدّهای هم میآیند اموالِ زلزلهزدگان را #سرقت میکنند. وقتی توی خیابان دعوا میشود، عدّهای میآیند دعوا را ختم به خیر کنند. عدّهای هم میآیند جیب تماشاگران را بزنند. در همهی دنیا #همینطور است.
🍃 تا صدا از خانهی خلیفه محمدعلی بلند میشد، بمانجان، سکینه طزرجانی، زن اکبر آبکش، فاطمه قصابها، معصومه زن احمدآقا کلاهمال و صغری ورپریده و زهرا زردنبو و... آنجا جمع میشدند. هر کدام هم با چندتا بچه. دعوای رقیه با مادرشوهرش و دخترش، تماشایی بود. دیگر نیازی به تئاتر و سینما نبود. هیچ هنرپیشهای نمیتواند نقشِ آنها را بازی کند.
🍂 البته شهربانو معمولاً #ساکت بود و جوابِ عروسش را نمیداد. اگر خیلی عصبانی میشد، #شعری بر وصفِ حال میخواند. شعری که تا اعماقِ استخوانِ رقیه را میسوزاند. مادرم (خدیجه بیده) هزاران بیت شعر بلد است. میپرسم این شعرها را از که یاد گرفتهای؟ میگوید بیشترِ آنها را از #شهربانو.
✅ پایان
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزد
@zarrhbin
📌 #سفر_به_دریای_ظلمات
🤝دیدار با امید
✅بخوانید ادامهی ماجرای سفر #دکترپاپلی به بلژیک و نظر ایشان در مورد جنگ و جنگ افروزی
🍀دخترم هما را دیدم . شاد شدم .شادی پدری که یک سال است دخترش را ندیده است . هما هم شادمان شد. با وجود گلایه های بحقّی که از من دارد، با دیدنم خوشحال شد. محمد نگران بود . یک مرتبه گفت : 《آنجا هستند!》 به جای یکی دو نفر ، بیش از بیست نفر به استقبالش آمده بودند. گرم در آغوشش گرفتند. فکر کنم نگرانیاش برای تمام دوران تحصیلش از بین رفت. یکی از بهترین صفات ما شرقیها ، #مهماننوازی و رفتار گرممان است.
قدرش را بدانیم. رفته رفته ما هم داریم سرد میشویم.
🌿آیا آن جوان #صلحطلب را بار دیگر خواهم دید؟ این کرهی خاکی کوچکتر از آن است که فکر میکنیم. عمری باشد، شاید روزی با هواپیمایی که او خلبانش است ، مسافرت کنم . مسافرتی با هدف #صلح، این جنگها خودش بین آدمها شکاف میاندازد. عدهای را جنگجو بار میآورد . عدهای فقط به فکر انتقام هستند . سالها به تمرین نظامی میروند . #چریک میشوند که به دشمن لطمهی جانی و مالی بزنند. تا خود در کدام نقطه و چگونه لطمه ببینند. عده ای از جنگ متنفر میشوند. میروند در جهت گسترش صلح کاری بکنند . در این جهان حفظ صلح صدها برابر از جنگافروزی دشوارتر است. جنگافروزی سودآور است . کارخانه های زیادی به کار میافتد . جنگافزارها تولید میشود. کارخانههای داروسازی و وسایل پزشکی به کار میافتند . هتلهای زیادی کسب درآمد میکنند . سیاستمداران برای مذاکرات مسافرت میکنند. صلح هم خرج دارد.
🍀اما جنگ مصرف کننده است. مصرفی که تولیدش در نقطهی دیگری از جهان است. سرمایهداری تولیدکنندهی جنگ است . تولیدکنندهی علم جنگ و جنگافروزی است. بسیاری ، بلکه بیشتر مردم هم طرفدار #جنگافروزان هستند . شعار 《زندهباد》 غریب مانده است. من در جایی دیگر هم گفتهام . #دیکتاتورها هر ابزاری را که دانایی بیاورد منع میکنند و غیرقانونی میدانند و هر وسیله ای را که نادانی و خرافات بیاورد، تولید و دیگران را به استفاده از آن تشویق میکنند.
🌿 #جنگنتیجهینادانیملتها_و_داناییحکّاممستبّداست. حکام مستبّد میدانند بدون جنگ ،قدرت آنها دوام نمیآورد. هرچند همه مستبدان جنگ افروز سرانجام نابود میشوند. اما اگر جنگ نباشد مستبدان همان چند صباح هم دوام نمیآورند.
🍀هوای استکهلم سرد و برفی بود. پارسال نوروز که به دیدن دخترم آمده بودم ، اول دو روز به خانهی همکار و دوستقدیمی خانم حمیده نژادی و همسرش آقای جواد ثابتقدم رفتم.
🌿 دخترم بلیت اتوبوس استکهلم به اوپسالا را تهیه کرد. راهی اوپسالا پایتخت سابق سوئد میشویم. جایی که هما در دانشگاهش درس میخواند. دخترم دانشجوی #دکترایبیولوژی است. در رشتهی ژنتیک درس میخواند.
🍀《لینه》دانشمند مشهور هم از این شهر و دانش آموختهی همین دانشگاه است. پارسال دوست مراکشیام دکار علی بن صالح نجیب، استاد همین دانشگاه ، مرا به آرامگاه لینه در کلیسای اعظم شهر برد. زندگی دکتر علی بن صالح نجیب را پیش از این جداگانه نوشتهام. خانهی هما حدود سه کیلومتر با شهر فاصله دارد
👇👇👇