eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.2هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 سینمای آقای پاچه...‼️ 📽 آقای پاچه مرد بسیار شیک، تروتمیز، قدبلند و خوش تیپ و بسیار مودبی بود. به نظرم کارمند بود، ولی به آقای پاچه مشهور بود، دایر کرده بود، که تابلو نداشت و به سینمای آقای پاچه معروف بود. ۱۰ سال داشتم که اولین بار به سینما رفتم؛ سینمای آقای پاچه واقع در کوچه ی سینما، خیابان کرمان یزد، فیلم را نشان می داد. این سینما به اصطلاح، سینمای بود. سالن سینما تشکیل شده بود از یک محوطه ی محصورِ بدون سقف و بدون با یک دیوار سفید در جلو که صفحه نمایش بود. 📽 سه ردیف جلو را گذاشته بودند و یک تخته روی حلبی ها قرار داشت و عده ای از که برای آمدن به سینما می زدند روی آن می نشستند. بقیه صحن سینما، سنگ و آجر فرش بود، خودشان می آوردند و خانوادگی روی زمین می نشستند؛ آبگوشت و گاهی پلو خورش و نان و پنیر و آبدوغ خیار برقرار بود. مردم در حین ، آبگوشت را هم می خوردند و صدای گوشت کوبیدن هم بلند می شد، خانواده ها، بخصوص بچه ها سر و صدایشان از صدای فیلم بلندتر بود. هرکس فیلم را تعریف می کرد و بلند بلند پیش بینی می کرد که چه می شود. گاه آنها که فیلم را دیده بودند، بلند بلندموضوع را تا آخر برای دیگران تعریف می کردند؛ 📽 همین امر، اعتراض عده ای را بر می انگیخت و گاه می شد. معمولا اهل نیستند. خود این بساط هم بود. یک شب چند بچّه ی شر، یک مرتبه پیت های ردیف سوم را هل دادند و ردیف سومی ها افتادند روی دومی ها و دومی ها روی اولی ها و سر و صدا و اعتراض عده ای از یک سو و صدای قهقه ی عده ای از سوی دیگر بلند شد‌. 📽 گاه اتفاق می افتاد که ، خودش یا خانواده اش، بعد از اینکه ۲۰ دقیقه از فیلم گذشته بود به می آمد، مسئول سینما با صدا می زد آی عباس آقا، خانواده ی آقای تشریف آوردند، فیلم را از شروع کن. فیلم دوباره از اوّل شروع می شد. خوشحال می شدند که دوباره فیلم را می بینند و کف می زدند. گاهی هم خانواده ی روءَسا فکر می کردند به خاطر کف می زنند و را می گرفتند. 📽 یادم می آید یک شب فیلمی که از مهوش بود حدود صدا بلند شد عباس آقا از شروع کن. خانواده ی رئیس دارایی، خانواده ی رئیس دادگستری، خانواده ی رئیس شهربانی، خانواده ی فلان تاجر و .... آمدند و با صدایی که بلند می شد آی عباس آقا از نو شروع کن، کف زدن بچه ها آغاز می شد. قصه ی فیلم ها هم بود ولی نه به اندازه ی . 📽 حالا که صحبت از سینما شد، داستان ساختن سینما در را تعریف کنم. یک که مدت ها مقیم هند بود به یزد آمد و در (امام فعلی) زمینی خرید(زمین گاراژ سنگ) و را ساخت. این سینما ۲۵۰ متری مسجد واقع بود. وقتی زرتشتی ساخت سینما را شروع کرد عده ی زیادی آغاز به کردند. هر روز او با روبرو بود. 📽 بالاخره سینما ساخته شد ولی به جهت مخالفت عده ای که هم با سینما ساختن بودند و هم می گفتند سینما مسجد است، به مدت ۳ سال سینما تعطیل بود و آن شدند که در سالن سینما فیلم نمایش داده شود. بالاخره پس از ۳ سال که از ساخت سینما گذشت با کمک سینما شد. من هفته ای یکبار به سینما می رفتم و تقریبا تمام فیلم های این سینما را به طور رایگان می دیدم. علت آن بود که حلقه های فیلم باید با اتوبوس از به یزد می آمد و من حلقه های فیلم را از می گرفتم و برای می بردم. من دیدن فیلم به طور بود. 📚 از کتاب شازده حمام 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🔹 همراهان محترم و بزرگوار، سه شنبه ها و جمعه ها با پست کتاب همراه ما باشید. @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 رسیدیم به پرده‌ی آخر از قصه‌ی عروسی مهری، بخوانیم ادامه‌ی داستان را از زبانِ تا پِی ببریم به واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی.... 🍂 البته همه خوب بلد بودند چه کنند تا رازی از پرده برون نیفتد. ولی در هر مرحله‌ای راز چند نفری بیرون می‌افتاد. وای به زمانی که پرده‌های قدیم برافتد! خوب، ما مردم طرفدار حرمت و پنهانکاری و و پوشیدگی بودیم و هستیم، شاید هم بهتر باشد چنین باشیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. چرا باید مردم خبر همه‌چیزمان داشته باشند؟ من می‌توانم قسم بخورم اوضاع قدیم اگر بدتر از حالا نبود، بهتر هم نبود ولی نمود ظاهری نداشت. خیلی گرفتاری‌ها را گردنِ نیندازید. فرهنگ ما و فرهنگ بشریت از دوره‌ی قوم لوط و سقراط، بیژن و منیژه همین طور بوده است که خوانده‌اید و می‌دانید‌ و ‌خودتان زندگی کرده‌اید. اگر واقعیت‌ها را نپذیرید، نمی‌توانید برنامه‌ریزی و کنید. 🍃 میلیاردها دلار پول خرج می‌کنید، آخرش بر می‌گردید سر خانه‌ی اول، حتی ، بعد می‌گویید همه‌اش تقصیر دیگران بوده است. "من نبودم دستم بود، تقصیرِ آستینم بود" همین است که هست. مگر پسرِ آدم (ع) برادرش را نکشت؟ من که فکر می‌کنم بچه‌ها و جوان‌های امروز از بچه‌ها و جوان‌های قدیم . 🍂 بچه‌های من که از خودِ من بهتر هستند. خدا را شکر! بچه‌های این دور و زمانه نمی‌توانند کار خلافی بکنند. اگر هم کاری بکنند، همه . حالا هم که قابلِ کنترل است. آخر آن تلفن‌های اولیه که قابلِ کنترل نبود، فقط اگر تلفنچی روی خط می‌رفت از رازِ آدم، باخبر می‌شد. 🍃 حالا سر چهارراه‌ها زیاد شده است. آدم‌ها احساس می‌کنند دائم تحتِ کنترل هستند. وقتی نزدِ مردم حاضر نیست، وقتی ، خدا را فراموش کرده‌اند، البته که باید زیاد شود. اول خدا و و انصاف را از مردم بگیرید، بعد دوربین مداربسته بفروشید. حالا که را فراموش کرده‌ایم، چرا خودمان نشده‌ایم؟ این هم جایِ سئوال است؟ 🍂 بالاخره رقیه و اکرم هر روز برای خواستگار پیدا می‌کردند. مهری می‌گفت می‌خواهد درس بخواند. سر و صدا می‌کرد. او می‌گفت: "مهری باید درس بخواند، باید شود. تا من زنده هستم، اجازه نمی‌دهم قبل از دیپلم عروسش کنید!" 🍃 در آن عصر و زمانه مردم هیچ تفریح و سرگرمی نداشتند. بزرگ‌ترین تفریح مردم تماشایِ دعوایِ دیگران بود. هنوز هم وقتی می‌شود، صدها نفر برای تماشا می‌آیند. وقتی می‌شود، ملت جمع می شوند. یکی از معظلاتِ نیروهای امدادی و انتظامی، تجمع بی‌جهت مردم است. البته، عدّه‌ای هم وسطِ تجمّع، جیبِ مردم را می‌زنند. مردم ندارند. "کمک کردن" بحث دیگری است، "تماشا کردن" بحثی دیگر. 🍂 در آن زمان تا در خانه‌ای صدا بلند می‌شد، زن‌های همسایه وارد آن خانه می‌شدند. تماشا می‌کردند. وساطت می‌کردند. خبر می‌بردند و خبر می‌آوردند. دلسوزی و دو به هم زنی می‌کردند. آشتی می‌دادند. فرهنگ ما، بلکه فرهنگ همه‌ی بشریت، است. وقتی می‌شود، عده‌ی زیادی کمک می‌کنند. عدّه‌ای هم می‌آیند اموالِ زلزله‌زدگان را می‌کنند. وقتی توی خیابان دعوا می‌شود، عدّه‌ای می‌آیند دعوا را ختم به خیر کنند. عدّه‌ای هم می‌آیند جیب تماشاگران را بزنند. در همه‌ی دنیا است. 🍃 تا صدا از خانه‌ی خلیفه محمدعلی بلند می‌شد، بمانجان، سکینه طزرجانی، زن اکبر آبکش، فاطمه قصابها، معصومه زن احمدآقا کلاه‌مال و صغری ورپریده و زهرا زردنبو و...‌ آن‌جا جمع می‌شدند. هر کدام هم با چندتا بچه. دعوای رقیه با مادرشوهرش و دخترش، تماشایی بود. دیگر نیازی به تئاتر و سینما نبود. هیچ هنرپیشه‌ای نمی‌تواند نقشِ آن‌ها را بازی کند. 🍂 البته شهربانو معمولاً بود و جوابِ عروسش را نمی‌داد. اگر خیلی عصبانی می‌شد، بر وصفِ حال می‌خواند. شعری که تا اعماقِ استخوانِ رقیه را می‌سوزاند. مادرم (خدیجه بیده) هزاران بیت شعر بلد است. می‌پرسم این شعرها را از که یاد گرفته‌ای؟ می‌گوید بیشترِ آن‌ها را از . ✅ پایان 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
📌از پارکینگ‌ چادرملو تا پارکینگ بیمارستان 🔺آمبولانسهای خریداری شده توسط شرکت چادرملو بالاخره تحویل
🔺صد البته که مردم اردکان شایسته بهترین‌ها هستند و در تمام حوزه‌ها باید این انجام‌ مسئولیت های اجتماعی صنایع به چشم بیاید و ... صنایع را پای کار بیاورید همچنان امنیت در شهر حلقه مفقوده است !!! نه سینما داریم نه مرکز خرید مناسب و نه ... @zarrhbin🕊