eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.2هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 دیگِ را گذاشتند. تا شولی درست شود، زن‌ها عربونه زدند و رقیصدند. شولی درست شد و خوردند. شهربانو، شعر می ‌خواند‌. می‌گفت به شکمِ طرفدارانِ بی‌فکر خود می‌رسند. می‌گفت این عروس من هم به طرفداران کم‌عقل خود شولی می‌دهد. دو سه ساعتی از زَفت گذشته بود. باید پارچه به موها خوب بچسبد. آمنه زفت‌انداز توی تالار نشسته بود، چای می‌خورد و قلیان می‌کشید. او با کمال صبر به قلیانش پُک می‌زد. بعد از ۴_۳ ساعت پارچه را امتحان کرد. می‌خواست بداند کاملاً به موها چسبیده است یا نه. 🍃 کفری شده بود. به رقیه می‌گفت:"آخر دنیا عوض شده است. دکتر و دوای جدید آمده است. این چه کاری است سر بچه در می‌آوری." می‌گفت: " تو پیره‌زن چه می‌گویی؟ به تو چه؟" به آرامی و بدون هیچ خشم و عصبانیت گفت:" تو دخترت را عروس کرده‌ای. بچه پدر دارد، مادر دارد. چرا همه باید گوش به حرف تو که مادربزرگش هستی، بدهند؟" گفت:" نه باید گوش به حرف تو که مادر پدربزرگش هستی بدهند؟ بچه نیم ساعتی دردش می‌گیرد ولی کافر نمی‌شود به جهنم نمی‌رود." گفت:"آن که به جهنم می‌رود من هستم که نمی‌توانم جلوِ تو را بگیرم!" 🍂 آمنه گفت وقتش است. رقیه، عبدالله، زینت، و چند زن دیگر دست و پای اکبر را گرفتند. بچه هیچ تکانی نمی‌توانست بخورد. بی‌صدا اشک می‌ریخت. آمنه دست کرد به گوشه‌ی پارچه. گوشه‌ای که چسب نداشت و جلو پیشانی آویزان بود. گفت "یاعلی" و زَفت را کشید. اکبر نعره‌ای زد و غش کرد. تمام موهای سرش و تکه‌تکه پوست سرش به پارچه چسبیده بود. خون و چرک از سر اکبر جاری بود. آب به صورت اکبر پاشیدند. آب‌قندی را که آماده کرده بودند به حلقش ریختند. چند دقیقه طول کشید تا بچه به هوش آمد. جیغ می‌کشید، ضجه می‌زد. 🍃 لب حوض نشسته بود بلند گفت:" به این مردم عقل بده! خدایا فقط یک جو بده!" بعد از پانزده‌ روز سر اکبر خوب شد. اما سرش گُل‌باقلی شد. مثل همه‌ی کچل‌های آن زمان‌. اکبر همیشه مورد تمسخر بچه‌های مدرسه بود. بچه‌ها برای او شعرهای "کچل،کچل...." می‌خواندند. او همیشه تابستان و زمستان کلاه به سر داشت. 🍂 در اردیبهشت ۱۳۹۲ به دیدنش رفتم. گفتم دارم خاطرات بچگی‌ام را می‌نویسم. از او پرسیدم اجازه می‌دهد خاطرات مربوط به زَفت انداختنش را بنویسم؟ کلاهش را از سرش برداشت. موهایش سفید شده بود. پوست سرش گُل‌باقلی بود. گفت:" همین ارثِ مادربزرگم رقیّه است. می‌خواست من به جهنم نروم. طوری کچلم کرد که باید در گرمای تابستان هم کلاه سرم کنم." اکبر صدبار به خدا بیامرزی داد و گفت:"‌‌ آن پیره‌زن چون بود و عقل داشت او را می‌نامیدند. کاش همه‌ی طایفه‌‌ی ما مثلِ او کافر بودند!" 📚 شازده‌ی حمام، جلد۴ ✍ @zarrhbin
📌 🤝دیدار با امید ✅بخوانید ادامه‌ی ماجرای سفر به بلژیک و نظر ایشان در مورد جنگ و جنگ افروزی 🍀دخترم هما را دیدم . شاد شدم‌ .شادی پدری که یک سال است دخترش را ندیده است . هما هم شادمان شد‌. با وجود گلایه های بحقّی که از من دارد، با دیدنم خوشحال شد. محمد نگران بود . یک مرتبه گفت : 《آنجا هستند!》 به جای یکی دو نفر ، بیش از بیست نفر به استقبالش آمده بودند. گرم در آغوشش گرفتند. فکر کنم نگرانی‌اش برای تمام دوران تحصیلش از بین رفت. یکی از بهترین صفات ما شرقی‌ها ، و رفتار گرممان است. قدرش را بدانیم‌. رفته رفته ما هم داریم سرد می‌شویم. 🌿آیا آن جوان را بار دیگر خواهم دید؟ این کره‌ی خاکی کوچکتر از آن است که فکر می‌کنیم. عمری باشد، شاید روزی با هواپیمایی که او خلبانش است ، مسافرت کنم . مسافرتی با هدف ، این جنگ‌ها خودش بین آدم‌ها شکاف می‌اندازد. عده‌ای را جنگجو بار می‌آورد . عده‌ای فقط به فکر انتقام هستند . سال‌ها به تمرین نظامی می‌روند . می‌شوند که به دشمن لطمه‌ی جانی و مالی بزنند. تا خود در کدام نقطه و چگونه لطمه ببینند. عده ای از جنگ متنفر می‌شوند. می‌روند در جهت گسترش صلح کاری بکنند . در این جهان حفظ صلح صدها برابر از جنگ‌افروزی دشوارتر است. جنگ‌افروزی سودآور است . کارخانه های زیادی به کار می‌افتد . جنگ‌افزارها تولید می‌شود. کارخانه‌های داروسازی و وسایل پزشکی به کار می‌افتند . هتل‌های زیادی کسب درآمد می‌کنند . سیاستمداران برای مذاکرات مسافرت می‌کنند. صلح هم خرج دارد. 🍀اما جنگ مصرف کننده است. مصرفی که تولیدش در نقطه‌ی دیگری از جهان است. سرمایه‌داری تولیدکننده‌ی جنگ است . تولید‌کننده‌ی علم جنگ و جنگ‌افروزی است. بسیاری ، بلکه بیشتر مردم هم طرفدار هستند ‌. شعار 《زنده‌باد》 غریب مانده است. من در جایی دیگر هم گفته‌ام . هر ابزاری را که دانایی بیاورد منع می‌کنند و غیرقانونی می‌دانند و هر وسیله ای را که نادانی و خرافات بیاورد، تولید و دیگران را به استفاده از آن تشویق می‌کنند. 🌿 . حکام مستبّد می‌دانند بدون جنگ ،قدرت آن‌ها دوام نمی‌آورد. هرچند همه مستبدان جنگ افروز سرانجام نابود می‌شوند. اما اگر جنگ نباشد مستبدان همان چند صباح هم دوام نمی‌آورند. 🍀هوای استکهلم سرد و برفی بود. پارسال نوروز که به دیدن دخترم آمده بودم ، اول دو روز به خانه‌ی همکار و دوست‌قدیمی خانم حمیده نژادی و همسرش آقای جواد ثابت‌قدم رفتم. 🌿 دخترم بلیت اتوبوس استکهلم به اوپسالا را تهیه کرد. راهی اوپسالا پایتخت سابق سوئد می‌شویم. جایی که هما در دانشگاهش درس می‌خواند. دخترم دانشجوی است. در رشته‌ی ژنتیک درس می‌خواند. 🍀《لینه》دانشمند مشهور هم از این شهر و دانش آموخته‌ی همین دانشگاه است. پارسال دوست مراکشی‌ام دکار علی بن صالح نجیب، استاد همین دانشگاه ، مرا به آرامگاه لینه در کلیسای اعظم شهر برد. زندگی دکتر علی بن‌ صالح‌ نجیب‌ را پیش از این جداگانه نوشته‌ام. خانه‌ی هما حدود سه کیلومتر با شهر فاصله دارد 👇👇👇