💌 نامه ی استاد به دخترشان🌹
نور چشم عزیزم،دختر گرامی ام سعیده خانم مطهری
🍃 سلامت و سعادت تو را از خداوند متعال همواره مسئلت داشته و دارم و خوشوقتم که خداوند دعاهای نیمه شب مرا درباره ی تو مستجاب فرموده، تو را #سعادتمند و #خوشبخت فرموده، شوهر و زندگی ای نصیبت فرموده که فوق العاده مورد #رضایت من است و خودت هم تدریجا #بهتر درک خواهی کرد.
🍃 فرزند عزیزم می گویند:
مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دوبایست در این روزگار
تا به یکی #تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار
ولی بعضی افراد آنچنان زیرک و باهوشند که گویی دوبار به دنیا آمده اند و این بار دوم است و بعضی افراد چنانند که با چندبار به دنیا آمدن هم تجربه نمی آموزند و من امیدوارم و از خداوند متعال مسئلت دارم که تو و سایر فرزندانم از گروه اول باشید. همشیره ات حمیده خانم تا حدی از گروه اول است. من سال گذشته که #صبر و #تحمل او را در کاشان دیدم این مطلب را دانستم. او این اندازه #عاقل هست که وقتی می بیند شوهرش خوب است و آینده ی درخشانی در انتظار آنهاست، دچار نزدیک بینی و احساسات زودگذر نشود. از تو هم چنین انتظاری دارم با این تفاوت که تو بحمدالله از اول وضع زندگیت بسیار خوب است و من شک ندارم که زندگیِ تو مورد #غبطه همه ی آشنایانت خواهد بود.
🍃 دختر عزیزم، خداوند متعال می فرماید: لَئِن شَکَرتُم لاَزِیدنَّکُم و لَئِن کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدِید یعنی اگر نعمتی که به شما دادم قدر دانستید و #حق_شناسی کردید بر نعمات خود بر شما می افزایم و اگر دچار طغیان و سرکشی و کفران شدید، نقمت جانشین نعمت می کنم.
🍃 امید و آرزوی من این است که همه فرزندانم قدردان نعمتها و تفضلات الهی باشند تا روز به روز خداوند بر تفضلات خود و نعمات خود بیفزاید. اگر زندگی من و مادرت از #صفر شروع شده و به طور یقین اگر تو به جای مامانت بودی #تاب نمی آوردی، روز به روز و سال به سال بهتر شده است و لله الحمد، از آن جهت است که قدردان نعمتهای الهی بوده ایم و جاهلانه و سبکسرانه عمل نکرده ایم، همیشه #تفکر و #تعقل را جانشین احساسات و هیجانهای جاهلانه کرده ایم.
🍃 سعیده ی عزیزم، تو خودت می دانی که از بی خردی و سبکسری چه بر سر انسان می آید، نمونه ها دیده و شنیده ای. #حقیقت است که: دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش. ولی من، هم به عقل تو اطمینان دارم هم مطمئنم که تو عقل وافر خود را کنار نمی نهی و زمام خود را به دست احساسات جاهلانه نمی دهی. من دوست دارم که تو هرچه در دل داری با من در میان بگذاری، وسیله ی نامه یا حضوری، در هر زمینه ای و درباره ی هر مطلبی که باشد #فرق نمی کند و اگر مایل باشی که من با احدی حتی مادرت در میان نگذارم، نمی گذارم. تو خودت می دانی که دروغ هرگز به #زبان و #قلم من جاری نمی شود.
🍃 به نظر من بهتر است تو در مدرسه ی روزانه نام نویسی کنی، چون می گویند فعلا شبانه نیست. اگر مایلی امسال را به خانه داری سرگرم باشی و سال آینده در شبانه نام نویسی کنی بسته به #میل خودت دارد.
🍃 آنچه که من از تو #انتظار دارم این است که میان دو شهر بزرگ اصفهان و تهران به علاوه شهر سوم مشهد و به علاوه ی یک شهرستان به نام فریمان، تو #حیثیت پدر و مادرت را همیشه جلو چشم داشته باشی و مایه ی #افتخار و #سربلندی باشی.
🍃 خانم والده ات امروز می آیند و حاضرند امسال نیمی از هفته را برای رفع تنهایی تو و کمک به زندگی تو، پیش تو باشند و تو قدر این #نعمت را بدان که ممکن است روزی چشم باز کنی که نه#پدر بالای سر ببینی و نه #مادر و از اینکه به اندرزهای مشفقانه ی آنها گوش نکرده ای جهان در چشمت سیاه گردد، ولی من مطمئنم از عنایات الهی و از عقل و فهم تو که چنین نخواهی بود. آقای دکتر عزیزم را سلام برسان
مرتضی مطهری
۵۶/۷/۵
📚 از کتاب نامه ها و ناگفته ها
📩سمیّه خیرزاده اردکان
🍃 و پیشاپیش فرا رسیدن تولد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز #دختر را به دختران دیروز و مادران امروز و همچنین به دختران امروز و مادران مهربان فردای وطن تبریک و تهنیت عرض نموده، باشد که پندهای پدرانه ی آیت الله #مطهری را آویزه ی گوش، و فرا راه زندگیمان قرار دهیم، اِن شاءالله.
راستی دخترها فرشته های زمینی هستند، می دانم که قدرشان را می دانید، ولی بیشتر بدانیم.❤️
@zarrhbin
🍂 دیگِ #شولی را گذاشتند. تا شولی درست شود، زنها عربونه زدند و رقیصدند. شولی درست شد و خوردند. شهربانو، شعر می خواند. میگفت #دیکتاتورها به شکمِ طرفدارانِ بیفکر خود میرسند. میگفت این عروس من هم به طرفداران کمعقل خود شولی میدهد. دو سه ساعتی از زَفت گذشته بود. باید پارچه به موها خوب بچسبد. آمنه زفتانداز توی تالار نشسته بود، چای میخورد و قلیان میکشید. او با کمال صبر به قلیانش پُک میزد. بعد از ۴_۳ ساعت پارچه را امتحان کرد. میخواست بداند کاملاً به موها چسبیده است یا نه.
🍃 #شهربانو کفری شده بود. به رقیه میگفت:"آخر دنیا عوض شده است. دکتر و دوای جدید آمده است. این چه کاری است سر بچه در میآوری." #رقیه میگفت: " تو پیرهزن چه میگویی؟ به تو چه؟" #شهربانو به آرامی و بدون هیچ خشم و عصبانیت گفت:" تو دخترت را عروس کردهای. بچه پدر دارد، مادر دارد. چرا همه باید گوش به حرف تو که مادربزرگش هستی، بدهند؟" #رقیه گفت:" نه باید گوش به حرف تو که مادر پدربزرگش هستی بدهند؟ بچه نیم ساعتی دردش میگیرد ولی کافر نمیشود به جهنم نمیرود." #شهربانو گفت:"آن که به جهنم میرود من هستم که نمیتوانم جلوِ تو را بگیرم!"
🍂 آمنه گفت وقتش است. رقیه، عبدالله، زینت، و چند زن دیگر دست و پای اکبر را گرفتند. بچه هیچ تکانی نمیتوانست بخورد. #شهربانو بیصدا اشک میریخت. آمنه دست کرد به گوشهی پارچه. گوشهای که چسب نداشت و جلو پیشانی آویزان بود. گفت "یاعلی" و زَفت را کشید. اکبر نعرهای زد و غش کرد. تمام موهای سرش و تکهتکه پوست سرش به پارچه چسبیده بود. خون و چرک از سر اکبر جاری بود. آب به صورت اکبر پاشیدند. آبقندی را که آماده کرده بودند به حلقش ریختند. چند دقیقه طول کشید تا بچه به هوش آمد. جیغ میکشید، ضجه میزد.
🍃 #شهربانو لب حوض نشسته بود بلند گفت:" #خدایا به این مردم عقل بده! خدایا فقط یک جو #عقل بده!" بعد از پانزده روز سر اکبر خوب شد. اما سرش گُلباقلی شد. مثل همهی کچلهای آن زمان. اکبر همیشه مورد تمسخر بچههای مدرسه بود. بچهها برای او شعرهای "کچل،کچل...." میخواندند. او همیشه تابستان و زمستان کلاه به سر داشت.
🍂 در اردیبهشت ۱۳۹۲ به دیدنش رفتم. گفتم دارم خاطرات بچگیام را مینویسم. از او پرسیدم اجازه میدهد خاطرات مربوط به زَفت انداختنش را بنویسم؟ کلاهش را از سرش برداشت. موهایش سفید شده بود. پوست سرش گُلباقلی بود. گفت:" همین ارثِ مادربزرگم رقیّه است. میخواست من به جهنم نروم. طوری کچلم کرد که باید در گرمای تابستان هم کلاه سرم کنم." اکبر صدبار به #شهربانو خدا بیامرزی داد و گفت:" آن پیرهزن چون #عاقل بود و عقل داشت او را #کافر مینامیدند. کاش همهی طایفهی ما مثلِ او کافر بودند!"
📚 شازدهی حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
🔹وضعیت دنیا به یهجایی رسیده ، آدمها دو دسته شدن
یا #عاقل اند
یا #ناقل اند
اونایی که تو #فضای_عمومی ول میچرخند ناقل اند😐
اونایی که تو #فضای_مجازی ول میچرخند عاقل اند😉
شما جزو کدوم دسته هستید😁
@zarrhbin
✅ #کلمات_دخیل
⬅️ با سلام و عرض ارادت، در این پست و پستهای بعدی بر آنیم تا اشعار و ابیاتی بیاوریم که بعضی از آنها، پند و #اندرزی و بعضی هم، تمام یا قسمتی از آن #ضربالمثل شده است و در مکالمات روزمره مورد استفاده قرار میگیرد. پس باهم بخوانیم ابیاتِ انتخابی این هفته را...
🔹💠🔹
ریشهی نخل کهنسال از جوان افزونتر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
🔹💠🔹
خدا کشتی آنجا که خواهد بَرد
اگر ناخدا جامه از تن درَد
📌این بیت از هر دو طرف خوانده میشود یعنی میتوانیم مصراع دوم را اول بخوانیم و بعد مصراع اول را و این جابجایی خللی در مفهوم آن ایجاد نمیکند و زیبایی خود را دارد.
🔹💠🔹
صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را
خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی
🔹💠🔹
زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا #عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
🔹💠🔹
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
🔹💠🔹
در بیابانها اگر صدسال سرگردان شوی
بهتر است اندر وطن محتاجِ #نامردان شوی
🔹💠🔹
آنچه شیران را کُند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
🔹💠🔹
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانهای در خورد پیل
🔹💠🔹
دوستان منع کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین #خوب چرایی
🔹💠🔹
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست مشکل نشیند
🔹💠🔹
#التماسدعا🍃
ادامه دارد....
📚 #جستجوگر
📝 عبّاس خیرزاده اردکان
@zarrhbin