eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.5هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 هیچ وقت دیر نیست... 💠ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Saleh Najib) 💢شروع دوباره در مدرسه ‌ 🍂کار علی در رستوران از ساعت دو بعدظهر شروع می‌شد . معمولا تا ساعت دوازده شب در رستوران کار می‌کرد. باید جارو می‌کرد . میزها را تمیز می‌کرد. ظرف‌ها را می‌شست . چند ماه بعد ، علی ساختمانی شد که در آن‌ساکن بود . نظافت آپارتمان آن خانواده مهربان سوئدی را هم‌ بر‌عهده گرفت . 🍂 سه ماه پس از ورودش به ، نوبت کاری‌اش عوض شد. از ساعت هشت صبح تا چهار بعدظهر در کار می‌کرد . اندکی سوئدی یاد گرفته بود . با کمک خانم‌ همسایه ها توانست در کلاس ثبت‌نام کند. علی ۲۱ سال داشت که درس خواندن را به طور جدی آغاز کرد . او دائم در حال یاد گرفتن زبان‌ بود . 🍂همیشه یک کوچک فرهنگ سوئدی _فرانسوی در جیبش بود. از مشتریان رستوران و از مردم داخل خیابان همیشه سوال می‌کرد . همه جا می‌خواند و می‌آموخت. دوستانش سربه‌سرش می‌گذاشتند و به او "پروفسور علی " می‌گفتند. "پروفسور علی چای بریز!" "پروفسور علی اتاق و توالت را تمیز کن !" و... حتی برایش شعر ساختند . او را دست می‌انداختند . شعر می‌خواندند و می‌خندیدند. 🍂روزی یکی از دوستانش برای او خرید . ماسک را به صورت علی زدند و خندیدند . خوب در این ماسک دو معنا نهفته بود . بز پروفسور حیوانات است . معنای دیگرش علی بزچران بود . علی تمسخر آن‌ها را تحمل می‌کرد . استقامت می‌ورزید و درس می‌خواند. 🍂سه چهار ماه بعد ، همسایه سوئدی نگهداری و مراقبت از بچه هایش را به علی سپرد . یکی ازبچه ها پنج سال داشت و دیگری هفت ساله بود . نگهداری بچه‌ها سبب یادگیری زبان سوئدی شد . علی روزهای تعطیل را نیز با آن خانواده سوئدی سپری می‌کرد . زن و شوهر سوئدی گاهی او را با خودشان به مهمانی می‌بردند تا بچه های آن‌ها را نگه دارد . با چند خانواده سوئدی و فرهنگ آن‌ها آشنا شد . همه نسبت به او مهربان بودند. علی ، جوانی نسبتا بلندقد ، پرکار، چابک و بود. 🍂در ماه‌های آخر سال تحصیلی ، پیشرفتی عالی و باور نکردنی داشت. به همین دلیل ، رئیس مدرسه به او پیشنهاد کرد به جای کلاس اول ، در امتحانات کلاس سوم شرکت کند. علی با خوشحالی پذیرفت و امتحانات پایه سوم را با نمره عالی پشت سر گذاشت . 🍂 علی با تمام توانش کار می‌کرد و با جدیت زیادی درس می‌خواند. هر از چند گاه هم اندکی پول برای پدربزرگ و مادربزرگش می‌فرستاد . آن سال علی را تجربه کرد که تصورش را هم نداشت . شب ها خیلی بلند و روزها کوتاه و ابری بود. و هم‌نشین آفتاب، حالا هفته هفته خورشید را نمی‌دید. 🍂هرچه در صحرا شن دیده بود ، در برف و یخ می‌دید . در صحرا ساعت ها برای جستجوی آب باید راه می‌رفت . باید خودش و بزهای تشنه ساعت ها راه می‌رفتند تا به سرچاه برسند . علی باید (سطل) را داخل چاه می‌انداخت. دست هایش را باید به کار می‌گرفت تا دلو بالا بیاید . علی قطره قطره آب را می‌دانست. خوب می‌فهمید آب یعنی چه . حالا در از در و دیوار و زمین و آسمان آب می‌ریخت . ناودان بام یک خانه آبش از چاه پدربزرگ او در صحرا بیشتر بود. 🍂رودخانه‌ی در آذرماه یخ زد. مرغابی ها روی یخ ها جا خوش کرده بودند . صدها بار پای علی در شن های صحرا فرو رفته و گیر افتاده بود . حالا پاهایش در برف و یخ فرو می‌رفت و به سختی می‌توانست قدم بردارد. هنوز زمستان تازه در راه بود ، اما همه‌جا را فرا گرفته بود. علی اگر می‌خواست گرم بماند و سرما اذیتش نکند ، باید تمام پولش را خرج خرید لباس می‌کرد. از سرما ناراحت بود. 🍂 یک روز مشغول تمیز کردن برف های جلو آپارتمان بود . لباسش کم بود و از سرما می‌لرزید . یکی از صاحب خانه‌ها که متوجه وضعیت علی شده بود ، صدایش زد و لباس های زیر و اورکت بسیار گرمی به او داد . لباس ها نو بود و تنها چندبار پوشیده بودند. روز بعد یک صاحب‌خانه دیگر علی را با خود به برد و برایش جوراب های ضخیم و کفش آج‌دار مخصوص برف و یخ خرید . 🍂 علی متوجه شد که همسایه های آپارتمان قرار گذاشته‌اند به او رسیدگی و کمک کنند . فهمید که و در قلب بشر هست. فهمید که فقط پدربزرگ چادرنشین او نیست که مهمان‌نواز است. فهمید در میان انبوه برف ها و یخ‌ها ، وجود دارد. 🍁ادامه دارد... 📚شازده حمام ، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
📌 🤝دیدار با امید ✅بخوانید ادامه‌ی ماجرای سفر به بلژیک و نظر ایشان در مورد جنگ و جنگ افروزی 🍀دخترم هما را دیدم . شاد شدم‌ .شادی پدری که یک سال است دخترش را ندیده است . هما هم شادمان شد‌. با وجود گلایه های بحقّی که از من دارد، با دیدنم خوشحال شد. محمد نگران بود . یک مرتبه گفت : 《آنجا هستند!》 به جای یکی دو نفر ، بیش از بیست نفر به استقبالش آمده بودند. گرم در آغوشش گرفتند. فکر کنم نگرانی‌اش برای تمام دوران تحصیلش از بین رفت. یکی از بهترین صفات ما شرقی‌ها ، و رفتار گرممان است. قدرش را بدانیم‌. رفته رفته ما هم داریم سرد می‌شویم. 🌿آیا آن جوان را بار دیگر خواهم دید؟ این کره‌ی خاکی کوچکتر از آن است که فکر می‌کنیم. عمری باشد، شاید روزی با هواپیمایی که او خلبانش است ، مسافرت کنم . مسافرتی با هدف ، این جنگ‌ها خودش بین آدم‌ها شکاف می‌اندازد. عده‌ای را جنگجو بار می‌آورد . عده‌ای فقط به فکر انتقام هستند . سال‌ها به تمرین نظامی می‌روند . می‌شوند که به دشمن لطمه‌ی جانی و مالی بزنند. تا خود در کدام نقطه و چگونه لطمه ببینند. عده ای از جنگ متنفر می‌شوند. می‌روند در جهت گسترش صلح کاری بکنند . در این جهان حفظ صلح صدها برابر از جنگ‌افروزی دشوارتر است. جنگ‌افروزی سودآور است . کارخانه های زیادی به کار می‌افتد . جنگ‌افزارها تولید می‌شود. کارخانه‌های داروسازی و وسایل پزشکی به کار می‌افتند . هتل‌های زیادی کسب درآمد می‌کنند . سیاستمداران برای مذاکرات مسافرت می‌کنند. صلح هم خرج دارد. 🍀اما جنگ مصرف کننده است. مصرفی که تولیدش در نقطه‌ی دیگری از جهان است. سرمایه‌داری تولیدکننده‌ی جنگ است . تولید‌کننده‌ی علم جنگ و جنگ‌افروزی است. بسیاری ، بلکه بیشتر مردم هم طرفدار هستند ‌. شعار 《زنده‌باد》 غریب مانده است. من در جایی دیگر هم گفته‌ام . هر ابزاری را که دانایی بیاورد منع می‌کنند و غیرقانونی می‌دانند و هر وسیله ای را که نادانی و خرافات بیاورد، تولید و دیگران را به استفاده از آن تشویق می‌کنند. 🌿 . حکام مستبّد می‌دانند بدون جنگ ،قدرت آن‌ها دوام نمی‌آورد. هرچند همه مستبدان جنگ افروز سرانجام نابود می‌شوند. اما اگر جنگ نباشد مستبدان همان چند صباح هم دوام نمی‌آورند. 🍀هوای استکهلم سرد و برفی بود. پارسال نوروز که به دیدن دخترم آمده بودم ، اول دو روز به خانه‌ی همکار و دوست‌قدیمی خانم حمیده نژادی و همسرش آقای جواد ثابت‌قدم رفتم. 🌿 دخترم بلیت اتوبوس استکهلم به اوپسالا را تهیه کرد. راهی اوپسالا پایتخت سابق سوئد می‌شویم. جایی که هما در دانشگاهش درس می‌خواند. دخترم دانشجوی است. در رشته‌ی ژنتیک درس می‌خواند. 🍀《لینه》دانشمند مشهور هم از این شهر و دانش آموخته‌ی همین دانشگاه است. پارسال دوست مراکشی‌ام دکار علی بن صالح نجیب، استاد همین دانشگاه ، مرا به آرامگاه لینه در کلیسای اعظم شهر برد. زندگی دکتر علی بن‌ صالح‌ نجیب‌ را پیش از این جداگانه نوشته‌ام. خانه‌ی هما حدود سه کیلومتر با شهر فاصله دارد 👇👇👇