eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
، علی🌷 (۱۳۵۶_۱۳۱۲ه.ش) بیدارگر و اندیشمند اسلامی ✅ در روستای مزینان از توابع به دنیا آمد. پدرش ، که شخصیتی و فعال در امور دینی و سیاسی بود، او را با خود به برد. ✅ در این شهر به رفت و پس از دبیرستان با ورود به دانش سرای مقدماتی، شد. ، جدا از هرگونه تحصیل رسمی، و جوششِ داشت که سبب شد بعدها به یکی از شخصیت های در پیدایشِ تبدیل شود. ✅ او پس از گرفتن در مشهد، با استفاده از بورس تحصیلی به رفت و در در رشته ی تحصیل کرد؛ ✅ او با ی بسیار و آشنایی با چهره های برجسته ی جهانِ علم و و نیز مرتبط شدن با مبارزانی از و دیگر کشورهای ، تجربه های تازه ای کسب کرد و به بازگشت. امّا به محض ورود، به خاطر سابقه ی مبارزاتش در خارج، و زندانی شد. ✅ پس از چندی معلّم مدارس مشهد گردید ولی به زودی استاد دانشکده ی ادبیات مشهد شد و خیلی زود در مقامِ ، برجسته و آگاه به مسائلِ و فکری، مورد استقبال قرار گرفت. ✅ به دعوت ، به آمد و در حسینیه ی ، که پایگاه وعظ و تبلیغ و بود، به سخنرانی و فعالیت پرداخت. این دوره، اوج فعالیت هایِ فکری بود تاثیر بسیار زیادی بر جامعه ی ایران گذاشت. ✅ به طوری که بعد از چند سال را کرد و شریعتی و پدرش را به انداخت. شریعتی ۱۸ ماه در زندان بود و پس از آزادی، در سال ۱۳۵۶ به طورِ ایران را کرد و به رفت اما به مرگِ در گذشت. ✅ پیکر او را به بردند و در گورستانی در کنارِ به خاک سپردند. از آثار اوست: انسان و اسلام، امت و امامت، شهادت، حج، فاطمه،فاطمه است، علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر، ابوذر، کویر، هبوط، پدر مادر ما متهمیم، بازگشت به خویشتن‌. یاد و نامش گرامی و راهش پررهرو باد‌‌‌... 📚فرهنگ نامه ی نام آوران ( آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 💠 و برای اطلاعات عمومی باید اضافه کنیم که نماز میت بر پیکر دکتر شریعتی توسط اقامه شد. و در پایان دکتر شریعتی در مورد حقیقت، اینگونه می فرمایند: من که تمام عمر شاهد قربانی شدن حقیقت ها به وسیله ی انسانهای مصلحت پرست بوده ام در مورد مصلحت پیدا کرده ام و اعتقاد یافته ام که هیچ چیز غیر از خودِ ، مصلحت نیست. @zarrhbin
، علی🌷 (تولد: ۱۳۴۸ ه.ش.) فوتبالیست ⚽️ ✅ دانش آموزِ درس خوان و کوشای مدارسِ و درخشان تیم های دانش آموزی بود و در باشگاهِ و تیم شهرداری اردبیل بازی می کرد. ✅ با قبولی در رشته ی ، به تهران رفت و همزمان با تحصیل به تیم تاکسیرانی و سپس باشگاه بانک تجارت پیوست. ✅ دایی در مسابقه های (۱۹۹۳) مقابل پاکستان، خود را انجان داد و در دور نهایی رقابت های مقدماتی ۱۹۹۴ در فرستاده ی ، لیاقت خود را نشان داد. ✅ پس از این مسابقه ها، به پیوست. بعد از بازی جام ملت های آسیا (۱۹۹۶) راهیِ شد و در چند تیم آلمانی از جمله بازی کرد. این تیم در سال ۱۹۹۹، نایب قهرمان جام باشگاههای شد. ✅ دایی در رقابتهای ۱۹۹۸ و ۲۰۰۶ در تیم ملی حضور داشت. او که یکی از بازیکنان تاریخ فوتبالِ است، گل خود را در بازی های مقدماتی ۲۰۰۶ به رساند و نام خود را در مقامِ فوتبالیست صد گله ی تاریخ فوتبال در بازی های ، ثبت کرد. ✅ دایی نفرِ در فهرست گل زن های بین المللی و کسی است که در بازی های رسمی ۱۰۹ گل به ثمر رسانده است. 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 برای اطلاعات عمومی، علی دایی سومین پسر از پنج پسر خانواده است. را از بدو تولد نامیدند. او از معدود تحصیل کرده های به شمار می رود که تحصیلات خود را تا مقطع ادامه داده است. 📸 عکس هم مربوط است به سالهای نه چندان دور، ....🇮🇷 @zarrhbin
✅ امام ۱۵ سال در نجف به ادامه داد؛ ولی از تدریس و ارشاد و پرورش شاگردان، به ویژه تهذیب نفس آنان، غافل نشد. سیاست های سرکوب گرانه و ضدّ دینی و ضدّ ملی رژیم شاه از یک طرف و تلاش ها و مجاهدت های روحانیان، روشنفکران، دانشجویان، بازاریان، گروههای مسلّح و.‌.‌. از طرف دیگر موجب بروز مجدّد در سال ۱۳۵۶ شد و امام خمینی را بار دیگر به صحنه ی باز گرداند. ✅ بدین ترتیب امام، را نخست از نجف به مدت طولانی و بعد با هجرت به ، به مدت چند ماه، از پاریس بر عهده گرفت و خواستار خروج شاه از کشور شد‌. سرانجام، در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، پس از ۱۵ سال تبعید به ایران بازگشت و شاهد طولانی ترین و عظیم ترین تاریخ خود، از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا، گردید. ✅ ۱۰ روز بعد، در روز ۲۲ بهمن و در پی سه روز جنگ خیابانیِ مردم با بازماندگان رژیم، به کلی فروپاشید. در نتیجه، به نخست وزیری ، که منصوب امام بود، اداره ی امور کشور را در دست گرفت و در تاریخ ایران آغاز شد. ✅ پس از آن ده سال را به دست گرفت و با رهبری او بود که مردم ایران، ۸ سال عراق به کشور خود به برخاستند و حماسه را پدید آوردند. این در حالی بود که همه ی قدرتهای جهانی از عراق حمایت می کردند. ✅ امام خمینی تا ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، همچنان رهبری کشور و انقلاب اسلامی را در دست داشت و در پی بیماری نسبتاً کوتاهی . پیکرش را درغرب بهشت زهرای تهران و در کنار بزرگراه تهران_قم به خاک سپردند که امروز، به زیارتگاه بزرگی تبدیل شده است. ✅ پس از امام خمینی، تشکیل جلسه داد و اعضای آن در اولین اقدام، را، که در آن زمان رئیس جمهوری بود، به مقام رهبری انقلاب و امام خمینی انتخاب کردند. ✅ امام خمینی مردی فقیه، ، نویسنده و شاعر بود. که پس از درگذشت او انتشار یافت، موجب شگفتی اهل نظر شد. کتاب های مشهور او عبارت است از: کشف الاسرار، چهل حدیث، شرح حدیث جنود عقل و جنود جهل. مجموعه ی پیام ها و سخنرانی های امام خمینی با نام صحیفه ی امام منتشر شده است. یاد و نامش گرامی و راهش پر رهرو باد... 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
، محمود🌷 (۱۳۷۲_۱۲۸۱ه.ش) فیزیک‌دان‌ ایرانی ✅ در تهران، در خانواده‌ای تفرشی به دنیا آمد. ، از دولت‌مردانِ قاجاری بود. که به در اعزام شد. اما به دلایل شخصی و خانوادگی، همسر و دو فرزندِ خود را در رها کرد و به ایران بازگشت. ✅ با سختی و مشکلاتِ زیاد، فرزندانِ خود را در بیروت بزرگ کرد و آن‌ها را طوری کرد که هر دو به دست یافتند. ✅ محمود ابتدا در لبنان و سپس در ، در رشته‌های و و درس خواند و سرانجام گرفت و به ایران بازگشت. ✅ او در بنیانگذاری مدرسه‌ی ، دارالمعلمین عالی، موسسه‌ی ژئوفیزیک و ، نقش داشت و بیش از ۵۰ سال استاد فیزیکِ بود. ✅ در دولتِ ، مدتی وزیر فرهنگ شد و به ایجاد کمک کرد. او چند دوره نیز را به عهده داشت و سناتور انتصابی بود. ✅ به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و عربی مسلط و در زبان فارسی بود و با عالمانی چون ، و مراوده‌ی علمی داشت. آرامگاه او در تفرش است. نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد... 📚 فرهنگ‌ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 و اما حُسن ختام، پشت جلد کتابِ نوشته‌ی ایرج‌ حسابی که چاپ هفتاد و هشتم روی آن جلوه‌گری می کند این گونه نوشته است: ، در بازگویی روزهای بازپسین از همه می گویند؛ از پدر، مادربزرگ، همسر و هرکس که در گذر زندگی دستی و آغوشی به مهربانی به سویشان گشوده‌اند. از مادربزرگ خود بارها با لفظ یاد می کند و آن‌جا که فرزندانشان در پرسشی ناخواسته و نابهنگام از لفظ خانم و آقا و تاکید هماره‌ی پدر می‌پرسند در پاسخ به تاکید می‌گویند:"خانم و آقا بودن آسان نیست، سابقه، تربیت و نجابت باید فراهم باشد. ایمان و اعتقاد از ارکان خانم و آقا بودن است. اگر خانم و آقایی به این مرتبه برسند، می‌دانند چه کارهایی باید انجام دهند‌ و چه کارهایی نباید انجام دهند یا به قولِ آن‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید... خانم و آقا هیچگاه دروغ نمی‌گویند و در نشست و برخاست و خیلی از مسائل اجتماعی آداب لازم را رعایت می کنند." @zarrhbin
، مهدی🌷 (۱۳۷۳_۱۲۸۶ه.ش.) نخست‌وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی ✅ فرزندِ ، از بازرگانان خوش‌نام و بود. در متولد شد. ✅ تحصیلات عالی خود را در رشته‌ی در به پایان رساند و به "ایران" بازگشت. ✅ در دهه‌ی پس از شهریور ۱۳۲۰، که در میان ، فعالیت کمونیستی وسیعی داشت، به تاسیسِ اسلامی‌دانشجویان در "دانشگاه تهران" اقدام کرد. ✅ او همواره بخشی از را صرفِ مطالعات قرآنی، ، آموزش، سخنرانی، تالیف کتاب‌ها و می‌کرد. ✅ ، "کتاب‌ها" و منتشر کرد که در زمان خود با استقبال‌ِ گسترده‌ای روبه‌رو شد. ✅ او در بخشی از فعالیت‌ها، با ، ، و همکاری داشت. ✅ با "ملی شدن صنعت نفت"، مامور خلعِ یدِ "انگلیسی‌ها" از شد، به آبادان رفت و این "ماموریت" را با انجام داد. ✅ پس از ۲۸ مرداد، از در دانشگاه شد و به روی آورد. ✅ در سال ۱۳۴۰، و و تشکلی سیاسی به نامِ "نهضت آزادی" تاسیس کردند که بسیاری را به خود . ✅ در پیِ مخالفتِ و "هم‌فکرانش" با انقلاب سفید شاه، آن‌ها را دستگیر و پس از محاکمه به ۱۰ سال محکوم کرد؛ ولی پس از تحمل نیمی از این مدت آنان را ساخت. ✅ در بهمن ۱۳۵۷ از سویِ به عنوانِ و رئیسِ منصوب شد و با فروپاشی رژیم شاه، مسئولیتِ را به عهده گرفت. ✅ اما در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸، هنگامی‌که "دانشجویان" در اِشغال کردند، از این سِمت داد. او در اولین دوره‌ی به نمایندگی انتخاب شد‌. ✅ در سال ۱۳۷۳، زمانی که برای به خارج رفته بود درگذشت. پیکر او را به ایران آوردند و در به خاک سپردند. از ؛ سیر تحوّل قرآن، راه طی شده، عشق و پرستش، مطهِّرات در اسلام و اسلام مکتب مبارز و مولّد‌. 💠 نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...🥀 📚 فرهنگ نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 و اما جملاتی ماندگار و اندیشه‌هایی ناب از ، 🍃‌ در محیط استبدادزده پرستیده‌ نمی‌شود. 🍃 نه به این معنی که یگانه وظیفه‌ی خود را روزه و نماز بدانیم. بلکه ورود ما به سیاست و مِن‌ بابِ "وظیفه‌ی ملی" و بوده و "خدمت به خلق" را می شماریم. 🍃 و اما نظرِ درباره حکومت اسلامی: انتقاد از مقامات از واجبات است؛ در تفتیش عقاید و تحمیل عقیده وجود ندارد. 📸 و در پایان بدانیم که خواندنِ بعضی از کتاب‌ها و خاطرات و دیدن بعضی از تصاویر، تلنگری است بر وجدان‌های به خواب رفته.... @zarrhbin
، کریم 🌷 (۱۳۳۱_۱۲۸۹ ه.ش.) بنیانگذار سازمان جنگل‌بانی کشور ✅ در "مشهد" به دنیا آمد. در رشته‌ی مهندسی‌ کشاورزی و سپس رشته‌ی در تحصیل کرد و پس بازگشت به ایران، استادِ شد. ✅ او نخستین در ایران بود. ساعی به نقاط گوناگون ایران سفر کرد و به شناسایی و طبقه‌بندی پرداخت. ✅ او نخستین کسی است که برای ایجادِ در "ایران" گام برداشت. به همین دلیل، از سوی یکی از مجله‌های علمی و تخصصی ، در مقام یکی از نوادر علمی معرفی شد. ✅ در دولتِ ، وزیر کشاورزی بود و در همان زمان، در مسیر شیراز به تهران در اثر سقوط هواپیما کشته شد. ✅ در خیابان ولی‌عصر تهران، به یاد این مردِ ، نام‌گذاری شده است. از ساعی دو جلد کتابِ در انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده است. 🍃 نام و یادش گرامی و راهش سبز و پر رهرو باد...🌹 📚 فرهنگ‌ نامه‌ی نام‌آوران ( آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۳ 📌 امروز شانزدهم خرداد در تقویم ایرانی به نامِ نام‌‌گذاری شده است. واما از بیشتر بدانیم؛ 🍃 ایشان پدرِ ، کسی که چنارهای خیابان ولیعصر را کاشت تا این خیابان یکی از زیباترین خیابان‌های دنیا باشد، پارک ساعی را بنا نهاد، سازمان جنگلبانی را تأسيس کرد و رشته‌ی جنگل‌بانی را وارد دانشگاه کرد. 🍂 و در ادامه، ماجرای درگذشتِ را از قول محمد ابراهیمی بشنوید که بعدا شد : در دوران نوجوانی، از آنجا که خواهرم و همسرش در شیراز زندگی می‌کردند، زیاد به شیراز می‌رفتم... 🍃 یکی از این بارها در بازگشت از شیراز چند دقیقه‌ای به پرواز مانده بود که مردی با کت و شلوار اتوکشیده بالا آمد و رو به مسافران گفت: «مسافران عزیز! من مسئولیتی در سرجنگل‌داری کشور دارم و چند ساعت پیش به من خبر دادند یک هیئت خارجی مهم مرتبط با کارم به تهران آمده‌اند و قصد مذاکره و انعقاد قرارداد دارند و حضور من در این مذاکرات و بازدیدها ضروری است. از طرفی هواپیما هم جای اضافه ندارد. هر‌کس که بلیت خودش را به من بدهد، من همین الان هزینه بلیت برگشت و یک هفته اقامت و تفریح در بهترین هتل شیراز را به او می‌دهم.» 🍂 من کتم را روی دستم انداختم، بلند شدم و گفتم: «من بلیتم را به شما می‌دهم، از لطف شما هم ممنونم؛ من خواهرم اینجاست و به هتل و هزینه‌های دیگر احتیاجی ندارم؛ شما به کارتان برسید.» خلاصه هر‌چه آن مرد اصرار کرد، من چیزی قبول نکردم و به منزل خواهرم برگشتم. 🍃 چند ساعتی که گذشت، رادیو با قطع برنامه‌های خود اعلام کرد: «هواپیمای حامل تعداد زیادی از هم‌وطنان که از شیراز به تهران در حرکت بود، سقوط کرده و تمام مسافران از جمله ، رئیس سازمان سرجنگل‌داری کشور و بنیان‌گذار بسیاری از پارک‌ها، باغ‌ها و جنگل‌های کشور کشته شده‌اند.» 🍂 حالا من برای همیشه تأسف می‌خورم که چرا با دادن بلیت خودم به آن مرد که بعد از مرگش فهمیدم چه خدمات بزرگی به سرسبزی و آبادانیِ کرده است، باعث شدم کشورم از خدمات او محروم شود و من زنده بمانم.‌ 🍃 @zarrhbin
▪️صبح علی بعد از نماز، با خیال راحت خوابید. علی را بیدار کرد و گفت: "بزها منتظر آب و علف هستند!" علی پاسخ داد که دیگر بزها را به صحرا نمی‌برد. پدربزرگ به او تَشَر زد. علی گریه‌کنان از چادر فرار کرد و سر به بیابان گذاشت. غروب گرسنه و تشنه به چادر بازگشت. بزها، گرسنه اطرف چادرها ولو بودند. پدربزرگ فریاد زد: "کجا بودی؟ بزها از تشنگی مردند!" ▫️علی برای اولین‌بار در عمرش کرد. به پدربزرگ گفت اگر باید بزها را بچَراند از صحرا فرار می‌کند. مادربزرگ پا در میانی کرد. قرار شد پسر همسایه بزها را به چَرا ببرد. ولی پسر همسایه مزد می‌خواست. ▪️علی هنوز در شکم مادرش بود. مادرش هنوز او را نزاییده بود. پدر علی مادرش را طلاق داد و رفت. علی هرگز پدر و مادرش را کنار هم ندید. اصلاً علی هرگز مادرش را ندید. پنج ماهه بود که مادرش با مرد دیگری ازدواج کرد. مادر علی از چادرها رفت که رفت! علی هرگز نفهمید چرا پدر و مادرش طلاق‌کاری کردند‌. مادربزرگش، مادر مادرش سرپرستی او را بر عهده گرفت. عزیزدردانه‌ی مادربزرگش بود. ▫️پدر علی صالح نام داشت. صالح چند همسر و هفده فرزند داشت. پس علی، شانزده خواهر و برادر دارد. علی دیگر بزهای پدربزرگ را به صحرا و چَرا نبرد. ماجرای چشم بزغاله در نقش مهمی داشت. تا دو سال بعد از آن ماجرا کارهای مختلفی بر دوش علی بود. برای خودشان و همسایه‌ها آب می‌آورد، هیزم جمع می‌کرد، الاغ‌ها را تیمار و به همسایه‌ها هم کمک می‌کرد. همسایه‌هایی که یکی از یکی فقیرتر بودند. ▪️هیچ‌کس نمی‌توانست مزدی به علی بدهد. ولی گاه به او نان و کمی کشک و ماست می‌دادند. مادربزرگش کمی به او یاد داد. او فقط چند سوره‌ی کوچک را بلد بود. مادربزرگش به او یاد داده بود. علی ۱۳_۱۲ ساله شده بود‌. هفته‌ای یک‌بار به دهکده می‌رفت تا ماست، دوغ و کشک پدربزرگ و همسایه‌ها را به بقال دهکده تحویل دهد و به جای آن آرد و قند و نعناع بگیرد و بیاورد. ▫️ در ۳۵ کیلومتری چادرها بود. علی همیشه به معلم‌های دهکده سلام می‌کرد. با زبان عربی با بچه‌های مدرسه حرف می‌زد. بچه‌های مدرسه، زبانِ هم یاد داشتند. آن‌ها در مدرسه درس‌ها را به زبان فرانسه می‌خواندند. هنوز مستعمره‌ی فرانسه بود. هنوز فرانسه بر نیمی از صحرای آفریقا حکمرانی می‌کرد. ▪️ گاه چند روزی را در دهکده می‌گذراند. کمی زبان فرانسه از بچه‌های دهکده یاد گرفته بود. حالا سیزده ساله شده بود. بچه‌ای فقیر. بچه‌ای که مادرش او را رها کرده و رفته بود. پدرش هم همین‌طور. کسی به او هیچ‌گونه کمک مالی نمی‌کرد. پدرش هرگز برایش لباس نمی‌خرید و هیچ‌گاه احوالش را نمی‌پرسید. اصلاً تا ۸_۷ سالگی نمی‌دانست صالح پدر اوست. در روستایی دور ساکن شده بود. پدر علی در دهکده‌ای در ۵۰ کیلومتری چادرها زندگی می‌کرد. پسر بی‌آزاری بود. کسی را اذیت نمی‌کرد. دل‌رحم بود. ✅ هفته‌ی آینده با "علی به مدرسه می‌رود" با همراه باشید. 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست... 💠 ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Salah Najib) حرکت به سوی 🇫🇷 📌علی مدرسه را ترک کرد باهم بخوانیم ادامه‌ی ماجرا را... ▫️آن روز عصر، بزهایش را به روستا بر می‌گرداند. چند نفر از هم‌سنّ و سال‌هایش به او گفتند می‌خواهند به فرانسه بروند و از او خواستند با آنها همراه شود. علی گفت: پول ندارد و آن‌ها هم گفتند ما هم پول نداریم. بچه‌ها علی را تشویق کردند که با آن‌ها عازم فرانسه شود. علی چند سال بود آرزوی رفتن به را داشت. حالا همپایان جدی پیدا کرده بود. بِن‌جلال هم او را تشویق به رفتن کرد و گفت: "تو با استعدادی. در این روستا و صحرا می‌پوسی. باید حرکت کنی." بِن جلال صد فِرانک به او قرض داد. او حدود صد فرانک هم از خاله‌ها و دایی‌هایش قرض گرفت. ▪️چند روز بعد او به همراه پنج‌نفر از دوستانش در شهر زاگورا (zagora) در حاشیه‌ی صحرا بودند. یک روز آن‌جا ماندند و از آن‌جا به شهر مراکش (Marakesh) رفتند. سرانجام به بندر رباط (Rabat) رسیدند. و دوستانش سعی می‌کردند پول خرج نکنند؛ پولی هم نداشتند که خرج کنند. آن‌ها در راه کار می‌کردند. به مردم کمک می‌کردند. باربری می‌کردند و به جای پول غذا می‌گرفتند. چند روزی را در بندر، کارگری کردند. می‌خواستند به منطقه‌ی لرن فرانسه بروند. می‌دانستند که کارگر می‌خواهد. ▫️آدرس چند نفر را در پادو کاله‌ی فرانسه داشنند. چند مراکشی در پادو کاله برای کار درست می‌کردند. دلال بودند. برای معادن زغال‌سنگ کارگر جور می‌کردند. هم از معادن مبلغی می‌گرفتند هم از کارگران هم‌وطن. من در سال ۱۳۷۰ این وضعِ را در پارک "هری جکو" ژاپن برای کارگرانِ مهاجرِ دیدم. در آن روز من برای سرنوشت هم‌وطنانم در گریه کردم. در جای خود خواهم نوشت. ▪️در بندر رباط، یک کشتی باری عازم بندر کاله (Calais) بود. کشتی، دو نفر کارگر (جاشو) بی‌مزد می‌خواست. و یکی از دوستانش هم چون کارگر بی‌مزد، سوار کشتی شدند. قرار شد مزدی نگیرند. از دوستان دیگرشان جدا افتادند. آن‌ها کرایه نمی‌دادند، غذا هم می‌خوردند. در عوض باید کار می‌کردند. در کشتی باید همه کاری می‌کردند. توالت‌ها را تمیز می‌کردند، لباس‌های کارگران را می‌شستند، پیاز و سیب‌زمینی خُرد می‌کردند و ظرف و کاسه‌ها را می‌شستند. ▫️کشتی وارد دریای مدیترانه نمی‌شد و مستقیم از اقیانوس اطلس به شمال فرانسه می‌رفت. پهنه‌ی اقیانوس برای علی چون پهنه‌ی صحرا بود. روزها خورشید بدن‌ آن‌ها را می‌سوزاند و شب‌ها آسمان پر از ستاره بود. در بندر لیسبون، علی و دوستش به کمک کارگران می‌بایست دهها تُن بار را تخلیه می‌کردند. مثل یک فِر‌فِره، بسته‌های بار را از انبار کشتی به ساحل می‌برد. خرما، پوست، روده، ظروف سفالی و..‌ در لیسبون باید صندوق‌های بزرگ را سوار کشتی می‌کردند. 👇👇👇👇
‍ 📌آشنایی با مفاخر ایران و جهان (۱۲۹۹_۱۳۹۳) چهره ای درخشان از سرزمین فراهان👌 🔹در سال ۱۲۹۹ در تهـران بـه دنیـا آمـد. پدربـزرگ مـادری او میـرزا عبـدالله، پایه گـذار ایران اسـت. او از كودكـی بـه پرداخـت و تحصیلات ابتدائـی و متوسـطه خود را در تهران گذراند و در دانشـكده هنرهای زیبا را باموفقیت به پایان رسـاند. وی دوره تكمیلی تحصیلات خود را در همین رشـته در به پایان برد و دیپلم دوم معماری خـود را در اواخـر 1327 دریافـت كـرد و بـه ایـران بازگشـت و در دانشـكده هنرهـای زیبـای دانشـگاه تهران بـه تدریس پرداخـت. درسـال 1341 بـه ریاسـت دانشـكده هنرهـای زیبـا انتخـاب شـد و در ایـن دوره تغییـرات و تحـولات فراوانی در امور مربوط به دانشـكده بـه وجـود آورد. 🔹طـرح و نظـارت بناهـای یادبـود و آرامگاه نادرشـاه، بوعلـی سـینا، خیـام، كمال الملـك و بازسـازی آرامـگاه فردوسـی كه در بیشـتر مـوارد جنبـه هنـری آنهـا چشـمگیر بـود را در سـالهای 1336 تـا 1347 بـه انجام رسـانید. در این سـالها عضویت شـورای عالـی شهرسـازی، شـورای مركـزی دانشـگاهها، شـورای عالـی باستان‌شناسـی و نیـز ریاسـت انجمـن آرشـیتكت های ایـران را بـه عهـده داشـت. بنـای یـادبـود نخسـتین اثـر او در سـن 23 سـالگی اسـت. از دیگـر كارهای مهم سـاختمانی او طـرح مجموعه ، ، ، ، ، و در تهـران اسـت. 🔹 وی نمایشـگاه های بیشـماری در ایـران و كشـورهای خارجی داشـته اسـت. از جمله مهمترین آنها نمایشـگاهی اسـت كه در سـال 1972 بـا آثار هوشـنگ سـیحون، پیكاسـو و سـالوادوردالی دردانشـگاه تشـكیل شـد. 🔹در سـال 1974 در كتابـی بـه نـام نگاهـی بـه ایران شـامل طرح هـای او انتشـار یافـت. دانشـگاه های ام آی تـی، هـاروارد، واشـنگتن یونیورسـیتی )سـنتلوئیز( وبركلـی مجموعه هایـی از كارهایش را نگهداری می كنند. 🔹در دانشـگاه جنوبی كالیفرنیا در سـال 1989 لوحه ای از شـهردار لس آنجلس دریافت كرد که در آن عنوان " " بـه او داده شـده اسـت. 🔹كتـاب "هوشـنگ سـیحون نیـم قـرن فعالیـت در عالـم هنـر و معماری" به زبان انگلیسـی در 400 صفحه در كانادا چاپ و منتشر شده است. وی در ۵ خرداد ۱۳۹۳ درگذشت. ▪️روحش شاد و یادش گرامی🥀 @zarrhbin
👆👆 💥گفتم که از قهوه‌خانه ، برج کلیسا پیداست . صدای کلیسا بلند میشود. کلیسای اوپسالا وظیفه‌ی کلیسای اعظمی سوئد راعهده‌دار است. از دور میز بلند می‌شویم . علی مرا مهمان می‌کند ، اجازه نمی‌دهد پول بدهم . قرارمان را برای فردا می‌گذاریم ‌. 💥 فردا عصر از دانشگاه بازدید می‌کنیم.کتابخانه‌ای کم‌نظیر. من بیش از صد کتابخانه‌ی بزرگ ملی و دانشگاهی را در دنیا دیده‌ام ، اما کتابخانه دانشگاه اوپسالا است. باید بروید و آنجا را ببینید تا بفهمید چرا می‌گویم کم‌نظیر است. علی مرا به مغازه‌ای که در دانشگاه است ، می‌برد و یک برایم می‌خرد که آرم دانشگاه بر روی آن‌ چاپ شده است. ۱۷۵ کرون سوئد برای خرید تی‌شرت می‌پردازد. 💥هدیه اش را می‌پذیرم و از او تشکر می‌کنم. امروز هم به کافه دنجی می‌رویم . دور میزی می‌نشینیم. او داستان زندگی‌اش را برایم تعریف می‌کند. یک آی‌پد (IPED) با خودش آورده است. را به روی آن ریخته است. عکس ها را نشانم می‌دهد. عکس صحرا و محل تولدش را (البته او در مسافرت های بعدی‌اش به مراکش عکس ها را گرفته است) . عکس شانزده خواهر و برادرش که برای فوت پدرشان ، در شهر زاگ (zag) دور هم جمع شده‌اند. پدری که او فقط در مراسم مرگش شرکت کرده است. خواهر و برادرانی که برخی از آن‌ها را فقط چندبار در عمرش دیده است. وقتی آوازه‌ی پرفسور شدنش در محل زندگی‌اش می‌پیچد ، سر و کله‌ی خواهرها و برادرانش پیدا می‌شود .‌ این موضوع جدیدی نیست . مثل همه مردم دنیا . خود من هم همین شرایط را دارم. از او می‌پرسم :"شما هجده سال در مراکش زندگی کردید. خاطرات نماز خواندن و قرآن خواندن در بچگی‌تان با مادربزرگ در ذهن شماست. دو سال در معادن ذغال سنگ‌ فرانسه و هلند کار کردید، پنجاه سال هم هست که در سوئد هستید. به زبان های ، ، و تسلط دارید . همسرتان مراکشی است. بچه‌هایتان در آمریکا زندگی می‌کنند . هنوز در حرف‌هایتان برای آفتاب گرم و سوزان صحرا دلتنگی می‌کنید. هنوز از صفای باطن و مهمان نوازی مردم سوئد یاد می‌کنید. ادامه دارد... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin
‍ ‍ ‍ ‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان 🍃 ( زاده ۲۴ دی ماه ۱۳۱۴ تبریز -- درگذشته ۲ آذر ۱۳۶۴ پاریس ) ناموَر با نام مستعارِ ، نویسنده ، پزشک ایرانی و از نمایشنامه نویسان نامدار روزگار خود بود. 📝غلامحسین ساعدی در ۲۴ دی ۱۳۱۴ در  و در خانواده‌ای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. پدرش، علی‌اصغر ، کارمند دولت و مادرش طیبه ، خانه‌دار بود . اگرچه پدربزرگ مادری او از تبریز بود و خانوادهٔ پدری‌اش در دستگاه ولیعهدِ وقت ، مظفرالدین‌شاه ، شغل و مقامی داشتند ، ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دورهٔ ابتدایی را در دبستانِ بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهی‌نامهٔ ششم ابتدایی خویش را بگیرد. 📝 ساعدی " " نوشتن را ابتدا به صورت گزارش و تفسیر در هنگامه‌ نوجوانی آغاز و با نشریات فریاد، صعود و ... همکاری کرد و اولین بار در ارتباط با همین نوشته‌ها به افتاد. او نخستین آثارش را از ۱۳۳۴ در به چاپ رساند که در ابتدا به عنوان نمایشنامه‌ نویسی چیره دست "با نام مستعار گوهر مراد" شهرت یافته بود،‌ با نگارش داستان‌های زیبایی چون «گدا» «دو برادر» و «آرامش در حضور دیگران» جایگاه خود را به عنوان یکی از داستان‌نویسان ایران نیز تثبیت کرد. 📝آثار وی دستمایه‌ برخی از بهترین فیلم‌های بلند سینمای ایران قرار گرفته است که از جمله‌ی آنها می‌توان فیلم‌های " " "ساخته‌ی داریوش مهرجویی ۱۳۴۸" "ساخته‌ی ناصر تقوایی ۱۳۴۹" و "ساخته‌ داریوش مهرجویی ۱۳۵۳" را نام برد. 📝 ساعدی در امرداد ۱۳۳۲ وارد تبریز شد و در اواخر سال‌های دانشکده، فعالیت هنری و ادبی را مجدانه پی‌گیری کرد. وی در دهه‌ چهل که دوره‌ای خاص در ادبیات ایران محسوب می‌شود، رشد کرد و به تحصیل خود در رشته ادامه داد. 📝 عمده‌ فعالیت‌های قلمی ساعدی در حوزه نمایشنامه نویسی است و به همراه تنی چند همچون بیضایی، رادی و نصیریان، پیش زمینه‌ را بنیان نهادند. بخش دیگر از نوآوری او در زمینه تئاتر، چاپ آثار تحت عنوان . ساعدی در اوایل دهه‌ پنجاه گاهنامه‌ الفبا را به همراه تنی چند منتشر کرد و در سال ۱۳۵۶ همزمان با احمد شاملو در چاپ مجله‌ی ایرانشهر در خارج از کشور همکاری داشت. بعد از انقلاب نیز داستان‌های او هم چنان در کتاب جمعه، ویژه‌ هنر و ادبیات چاپ می‌شد. 📝 او در دهه‌ شصت از ایران به رفت و در آنجا با "بدری لنکرانی" ازدواج کرد و در ۵۰ سالگی درگذشت . پیکر او در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت در فرانسه به خاک سپرده شد. ▪️روحش شاد و یادش گرامی🌷 📝ساعدی در جوانی درگیر عشقی شورانگیز و پنهانی به دختر تبریزی به نام شد. سال‌های سال کسی از این عشق خبر نداشت ، حتی دوستان نزدیک ساعدی . تا اینکه چندسال پس از مرگ طاهره کوزه‌گرانی ، خواهرزاده او نامه‌هایی که این نویسنده بزرگ به خاله‌اش نوشته بود را در قالب کتابی به نام " " منتشر کرد. این کتاب شامل نامه‌های ساعدی در یک فاصله زمانی ۱۳ ساله از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۵ به طاهره‌ کوزه‌گرانی است ، نامه‌هایی که اغلب ماندند و خبر از عشقی سوزان و البته بی‌فرجام می‌دادند. در یکی از نامه‌ها ساعدی یک صفحه‌ی تمام تنها نام معشوقش را ۳۰۰ بار تکرار کرده و در پایان نوشته : "طاهره‌ام، دوستت دارم" 📝ساعدی در یکی دیگر از نامه‌هایش به طاهره نوشته بود : "گذشت روزگاران اگر همه‌چیز را کهنه و فرسوده می‌سازد بر آنچه که بین من و توست ، سایه‌ی پوسیدگی و مرگ نینداخته است . همه‌چیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است." 📚 طاهره،طاهره عزیزم ✍غلامحسین ساعدی @zarrhbin
📌 💠یوهان آردو والسیوا دانشگاه ریودوژانیرو برزیل ⚜گابریلا شروع به دویدن کرد. ماهم پشت‌سرش می‌دویدیم. بزن‌بزن بود و دودسته با چوب و قمه و اسحله‌ی گرم به جان هم افتاده بودند. دو نفر ماشین گابریلا را سپر قرار داده بودند و از پشت آن تیراندازی می‌کردند. در همین موقع ، سی چهل نفر زن و مرد با چوب و چماق آمدند و دو طرف دعوا را از هم جدا کردند. عده‌ای از دو طرف لت‌و‌پار بودند و از سر و هیکلشان خون جاری بود. سرانجام مرد زخمی را که 《کلمبو》نام داشت و هنوز به هوش بود ، آوردند تا سوار ماشین کنند. دکتر به من گفت به مرد مجروح بگو ما رفتیم برایش کمک آوردیم . حالا گابریلا دوست ما با ماشینش او را پیش دکتر خواهد برد. آن‌مرد تشکر کرد و دست دکتر را فشار داد.گابریلا به سرعت پشت فرمان ماشین نشست. یکی از دوستان آن مرد می‌خواست خودش پشت فرمان ماشین بنشیند؛ اما‌ مرد مریض اشاره‌ای کرد و دوستش اجازه داد گابریلا پشت فرمان بنشیند. یک نفر دیگر از دوستان آن مرد ، زخمی عمیق در ران پایش ایجاد شده بود. او را هم سوار ماشین دیگری کردند. چند نفر دیگر از دوستان آن‌ها نیز سوار شدند. ⚜گابریلا رو کرد به آن خانم رئیس و گفت :" دوستانم را به تو سپرده‌ام!" سپس حرکت کرد. یک ماشین دیگر هم از دوستان مرد زخمی آن‌ها را همراهی می‌کردند. زن‌ها بر اوضاع مسلط شده بودند و دار و دسته‌ی مردی که کلمبو را زخمی کرده بود ، از منطقه فراری دادند. دکتر پاپلی به من گفت :" با دوستان کلمبو طوری صحبت کنید که آن‌ها بو نبرند ما می‌خواستیم کنیم . طوری جلوه دهید که فکر کنند ما آمده‌بودیم تا به آن‌ها خبر بدهیم کلمبو زخمی شده است." ⚜در هرصورت ما شدیم دوستانِ‌کلمبو. ولی مهم آن بود که همه متوجه شدند ما تحت حمایت خانم رئیس هستیم. حدود ساعت ۳.۵ بعدظهر بود . هوا بسیار گرم و دَم کرده بود و هر لحظه بدتر و خفقان‌آورتر می‌شد . خانم رئیس که نام مستعارش 《سوزانا》بود ، ما را در جا داد که دارای بادبزن پارچه‌ای بود. در منطقه نبود. اصولا به نظر می‌رسید این منطقه یک شهرک غیرقانونی است ، چون حتی نام آن بر روی نقشه هم نبود. ⚜مردی آمد و خبر داد که سوزانا گفته است شما به چیزی نیاز دارید یا نه ؟ دکتر پاپلی گفت :" از خانم سوزانا تشکر کن و بگو اگر ممکن است پیش ما بیاید..." البته جمله را من باید می‌کردم و من بدون توجه آن را ترجمه کردم. بلافاصله از دکتر پرسیدم :" شما با این زن چکار دارید؟" 《اوجدا》 و 《ماریو》هم همین را پرسیدند. پرفسور پاپلی داشت. او همیشه می‌گفت:" ما نباید به افراد بگوییم دوستِ شما هستیم‌ . باید کاری کنیم که مستقیما دوست خود افراد تلقی شویم." او تقریبا در این مسافرت همین را پیاده می‌کرد. او به من گفت :" وقتی سوزانا آمد بگو این سه‌نفر استاد دانشگاه هستند و هم ! بقیه‌اش با من!" و بلافاصله اضافه کرد :" این حرف دروغ هم نیست، چون خود من که مجله‌ی تحقیقات جغرافیائی را چاپ می‌کنم و ماریو و اوجدا هم که قرارشده است گزارش سفرشان را به شرکت گردشگری بدهند." ⚜ چند دقیقه بعد سوزانا آمد و پرسید که با او چه کاری داریم. دکتر پاپلی صحبت می‌کرد و من ترجمه می‌کردم. دکتر گفت:" سوزاناخانم، ما از شما تشکر می‌کنیم و شما را در جلوگیری از دعوای بیشتر و آرامش منطقه می‌ستاییم. شما آن‌قدر اینجا را سریع آرام کردید که یک لشکر پلیس هم نمی‌توانست به این سرعت این‌کار را انجام‌ دهد. " دکتر پاپلی ادامه داد: "ما هم استاد دانشگاه هستیم و هم خبرنگار" پروفسور به سوزانا گفت مایل است با او و مطالب را همراه عکسش چاپ کند. دکتر گفت :" من عکس شما را در روی مجله‌ام چاپ می‌کنم و خواهم نوشت که این زن فوق‌العاده زیبا، شجاع و مدیری تواناست که بر صدها مرد فرمان می‌راند!" ⚜او از سوزانا پرسید :" اجازه می‌دهید ابتدا یک عکس از شما بگیرم؟" سوزانا از جایش بلند شد و گفت :" من کمی کار دارم. می‌روم و برمی‌گردم. " وقتی از کلبه خارج شد، دکتر پاپلی گفت :" او رفت تا لباس بهتری بپوشد و آرایش کند و بیاید." ⚜هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم یک مردِسیاه بسیار قوی با یک سینی پر از غذا و چند بطری لیموناد و کوکاکولا وارد شد. معلوم بود نوشابه‌ها خنک است .《اوجدا》 پرسید :" مگر اینجا یخچال هست؟" مرد پاسخ داد :" بله! یخچال نفتی زیاد است." سپس مردسیاه‌پوست به زبان پرسید:" خانم گفته‌است چیز دیگری می‌خواهید ؟" دکتر پرسید:" شما زبان فرانسه را خوب حرف می‌زنید !" مرد گفت:" من اهل گویان فرانسه هستم و در اینجا کار می‌کنم." او افزود که سوزانا هم‌ زبان فرانسه می‌داند چون مادرش اهل گویان است و پدرش برزیلی است. دکتر از آن مرد پرسید :" سوزانا اینجا بر چند زن ریاست دارد؟" مرد گفت:" اینجا همه‌چیز مال سوزاناست. 👇👇👇