▫️آقارضا و مهری به خانهی خودشان رفتند. رضا از خانه خوشش آمد. آبگرمکن نفتی آب را گرم کرده بود. دو روزی آقارضا با مهری تنها در خانه ماند. ردّ شلاق بر تنش باقی بود؛ #ردهایی که برخی از آنها تا پایان عمر روی تنش باقی ماند. رضا به مهری قول داد برای همیشه از سیاست و سیاستمداران و سیاستزدهها فراری باشد. او به "دانشکده" مراجعه کرد. مسئولان گفتند: برای ادامهی تحصیل او مانعی نمیبینند. در آن زمان با همهی دیکتاتوری، بروکراسی اداری چندان پیچیده نبود. رئیس دانشکده همه کاره بود. اگر نوکر بود، اگر وابسته بود، هر چه بود خودش میتوانست تصمیم بگیرد. ده تا آقا بالاسر و #پروندهساز دور و برش نبودند. رضا از ترم بعد میتوانست درس را شروع کند.
▫️او حالا کولهباری از تجربه با خود همراه داشت. میخواست وکیل شود. شاید ذرهای در احقاقِ #حق_مردم، مفید باشد. او در مدتی کوتاه، سه وکیل دیده بود. "حاج بمانعلی حسنی" وکالت او را رایگان انجام داده بود. پول تمبر و مخارج دادگستری را خودش داده بود. هیچچیز هم از رضا و مهری قبول نکرده بود.
▪️یک وکیل حرّاف و ناحقکُنِ تهرانی به یزد آمده بود. آن وکیل به خاطرِ پول علیه رضا حرف زده بود. حالا #دکترعبدالحمیدابوالحمد را هم میدید. استادی که وکالتش را قبول کرده بود. نه تنها پول نگرفته بود، بلکه خواسته بود به مهری پول هم قرض بدهد. این #مملکت سراسر پر از تضاد است. این فرهنگ چقدر فراز و نشیب دارد! اینجا مثل همهی دنیاست!
▫️هزاران نفر به زلزلهزدگان کمک میکنند. چند نفر هم باندی درست میکنند و اموال زلزلهزدگان و کمکهای مردم به آنها را میدزدند. کجای دنیا اینطور نیست؟ رضا میخواست جزءِ #نیکان باشد. میخواست وکیل مظلومان فقیر باشد. او به سختی با حکومت و دولت مخالف بود. او عاقل بود. وقتی مهری میگفت ندانسته کتابهای مارکس، تروتسکی و لنین را خوانده است، رضا بر خودش لرزید.
▪️ولی مایل بود آن کتابها را بخواند. مگر در آنها چه چیزی نوشته شده بود؟ چرا او را آنقدر به خاطر آن کتابها کتک زدند؟ او گفت صدها بار بازجوها او را کتک زدند و دربارهی آن کتابها از او پرسیدند. سه سال بعد، آقارضا همهی کتابها را خوانده بود، ولی ذرهای طرفدار مارکس و انگلس نشده بود. او میگفت: "عقیدهی من پنج رکن دارد: #آزادی، #نماز، #عدالت، #شادی، #مردمداری و کمک به مردم"....و تا آخر عمرش (سال ۱۳۸۹) به این اصول پایبند ماند. هر روز به روح #شهربانو درود میفرستاد. دو رکعت نماز برای او میخواند و...
(۱۳۹۳/۱۰/۲۳ اوپسالای سوئد. داخل کافه نشستهام و دارم خاطراتم را مینویسم)
✅ پایان، هفتهی آینده با "زندگی پس آزادی" #ذرهبین را همراهی کنید.
📚شازدهی حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin