حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله :
هر كس غذاى بيمار را به او بخوراند، خداوند از ميوه هاى بهشتى به او بخوراند.
الدعوات ص۳۳۰
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
اوّل ِ صبح سلامی بہ شما می چسبد
السّلام ای همہی دار و ندارم ارباب
صلی الله علیک یا اباعبدالله 💕
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
#مسابقه
به مناسبت شب میلاد امام رضا علیه السلام
مسابقه بهترین خاطره از کرامت و زیارت امام رئوف برگزار میشود.
مهلت شرکت در مسابقه تا چهارشنبه شب می باشد. بهترین خاطره ها ضمن برنده شدن به قید قرعه، در کانال #شهید_سجاد_زبرجدی با نام خاطره نگار قرار داده میشود.
ارسال به ادمین کانال همراه با مشخصات فرستنده(نام، نام خانوادگی، سال تولد و شهر)
و یک نکته: شرکت کننده عضو کانال باشد
#شهید_سجاد_زبرجدی ☘🌱
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
خاطره سفر مشهد دو نفره آقاسجاد و آقا میثم
☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃
دریکی ازروزهای تابستانی به سجادگفتم میایی برویم مشهدزیارت امام رضا(ع)گفت باشه میام قرارگذاشتیم بعدازظهرجلوی منزل آنها وقتی من رفتم جلومنزل سجاددیدم باکت وشلوارآمده گفتم چه خبره کت وشلوارپوشیدی داریم مرویم مشهدکت شلوارت خاکی میشودگفت چراگفتم بروکت رادربیارماخیلی زرنگ باشیم شایدبرویم هتل گوهرشادبخوابیم منظورم مسجدگوهرشاد.
حدودساعت۴صبح مشهدبودیم نمازرادرحرم خواندیم وچندساعتی درحرم بودیم چون دراتوبوس نخوابیده بودیم خیلی خوابمان می آمدهرکدام ازحیاطهای حرم رفتیم گوشه ای بخوابیم خادمها نمیگذاشتند دریکی ازحیاطهاساعت ۸صبح یک میزبزرگ بود من وسجادرفتیم زیراین خوابیدیم که خادمهامارانبینندکه مابتوانیم بخوابیم چندساعتی گذشت ازسروصدابیدارشدیم سجادگفت چه خبرگفتم صبرکن سینه خیزمقداری رفتم جلوزیرمیزپارچه ای دورمیز آویزان بودگوشه ای ازش راکنارزدم دیدم جمعیتی اززن ومردنشسته اندتازه متوجه شدم میزصنف وحاجی آقاروی صنف داردسخنرانی میکندبه سجادگفتم زیرصنف خوابیدیم زدیم زیرخنده گفتم حرکت نکن وصداهم نکن ولی من که یکمی شلوغ بودم حاجی بالای سرما که سخنرانی میکرد تاکمی حرفهای جالب میزدمن لگدپاه به سقف صنف میکوبیدم سخنران یک تکانی میخوردبه هرحال ماآنجا ماندیم تاسخنرانی ونمازتمام شدبعدآمدیم بیرون .😂
خاطرات این سفرادامه دارد.......
راوی: میثم حسن زاده
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
رأفت در آستان تو تفسیر می شود
عید میلاد امام رضا علیه السلام مبارک
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
پناه غربت من دامنِ محبت توست...💛
#امام_رضا جان
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور باران خیابان های مشهد در شب میلاد امام رضا علیه السلام
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
خاطره سفر مشهد دو نفره آقاسجاد و آقا میثم
☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃
دریکی ازروزهای تابستانی به سجادگفتم میایی برویم مشهدزیارت امام رضا(ع)گفت باشه میام قرارگذاشتیم بعدازظهرجلوی منزل آنها وقتی من رفتم جلومنزل سجاددیدم باکت وشلوارآمده گفتم چه خبره کت وشلوارپوشیدی داریم مرویم مشهدکت شلوارت خاکی میشودگفت چراگفتم بروکت رادربیارماخیلی زرنگ باشیم شایدبرویم هتل گوهرشادبخوابیم منظورم مسجدگوهرشاد.
حدودساعت۴صبح مشهدبودیم نمازرادرحرم خواندیم وچندساعتی درحرم بودیم چون دراتوبوس نخوابیده بودیم خیلی خوابمان می آمدهرکدام ازحیاطهای حرم رفتیم گوشه ای بخوابیم خادمها نمیگذاشتند دریکی ازحیاطهاساعت ۸صبح یک میزبزرگ بود من وسجادرفتیم زیراین خوابیدیم که خادمهامارانبینندکه مابتوانیم بخوابیم چندساعتی گذشت ازسروصدابیدارشدیم سجادگفت چه خبرگفتم صبرکن سینه خیزمقداری رفتم جلوزیرمیزپارچه ای دورمیز آویزان بودگوشه ای ازش راکنارزدم دیدم جمعیتی اززن ومردنشسته اندتازه متوجه شدم میزصنف وحاجی آقاروی صنف داردسخنرانی میکندبه سجادگفتم زیرصنف خوابیدیم زدیم زیرخنده گفتم حرکت نکن وصداهم نکن ولی من که یکمی شلوغ بودم حاجی بالای سرما که سخنرانی میکرد تاکمی حرفهای جالب میزدمن لگدپاه به سقف صنف میکوبیدم سخنران یک تکانی میخوردبه هرحال ماآنجا ماندیم تاسخنرانی ونمازتمام شدبعدآمدیم بیرون .😂
خاطرات این سفرادامه دارد.......
راوی: میثم حسن زاده
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
ادامه....🌱🍃
سه شب درحیاط زیرمنارهای بزرگ میخوابیدیم. به سجادگفتم بریم یک هتل آپارتمان معمولی برای دوشب بگیریم. رفتیم یک هتل آپارتمان گرفتیم. حدود۱۰شب بود. اون شب گفتم میایی بریم حرم، گفت نه!
گفتم پس من رفتم
یک ساعت ونیم گذشت آمدم هرچی درزدم سجاددررابازنکرد. محکم زدم دیدم نه دیگه باز نمی کنه، نگران شدم بامشت میزدم توی در. تمام مسافرهاازاتاقهاشون بیرون آمدن. صاحب هتل آپارتمان آمدگفتم چه خبره گفتم کلیداضافه نداری دررابازکنم رفت کلیدراآورددرابازکردم دیدم درازکشیده دویدم بغلش کردم داد زدم سجاد...😭سجاد....😭
بیدارشدگفت چیه... 😳چیکارداری منومیگی دیدم 😊خواب آقاسنگینه که بیدارنمیشه گفتم این همه درزدیم تومتوجه نشدی؟؟؟ عصبانی شدم دستم رابلندکردم بزنم توگوشش دلم نیامد.آن شب دراتاق خوابیدیم صبح بهش گفتم حال نمیده توحیاط حرم میخوابیدیم خیلی حال میدادگفت آره حال منم مثل تواتاق راپس دادیم دوباره رفتیم حرم وشبهارادرحیاط میخوابیدیم.
خاطرات این سفرادامه دارد.....
🌱🍃🌷🌱🍃🌷🌱🍃🌷
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
خاطره سفر مشهد #شهید_سجاد_زبرجدی و آقا میثم ادامه دارد. حتما بخونید. 😊😊
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
صدا ۰۴۱.m4a
10.34M
کرامت ویژه امام رضا عليه السلام به یک رزمنده دفاع مقدس
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
💕
تا دل از کف ندهد هر که تو را میبیند
روز و شب نذر نگاهت و جعلنا خواندم ...
💚🍃🌱☘
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
1_3628531138.mp3
2.82M
⭕️ «حاجقاسم» کدام شعر را گفته بود در حرم امام رضا(ع) بر جنازهاش بخوانند؟
◀️ خادم #امام_رضا(ع) میگوید: برنامه اعطای احکام خادمان امام رضا(ع) برگزار شد. ما شروع کردیم این شعر را زمزمه کردیم و حاجقاسم اشکش سرازیر شد و از من قول گرفت «اگر جنازه من آمد توی این حرم بیا و قول بده دوباره این را برای من بخوانی».حاج قاسم شهید شد وقتی پیکرش وارد حرم شد یک دفعه یاد قولی افتادم که به حاج قاسم داده بودم. «ای صفای قلب زارم هرچه دارم از تو دارم/ تا قیامت ای رضاجان سر ز خاکت برندارم»
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
مسابقه ی کرامت هایی از امام رضا جان 💚
خانم معصومه هراسانی از سمنان
یک بار در اوج شلوغی حرم یه لحظه غفلت کردم و کیف دستیم گم شد نشسته بودم ناامید، که الان چه کنم😔 مثل این بود که سوراخ داخل انبار کاه گم کنی پیدا کردنش همینقدر غیر ممکن بود😢 ولی بعد از چند دقیقه استیصال، یکی کیفمو گذاشت کنارم و رد شد🤲 اصلا باورم نمیشد. واقعا احساس کردم اون لحظه رافت امام رضا اجازه نداد منِ مهمان، با ناراحتی از پیشش برم ❤️
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
کرامت زیبای دوم ❤️
خانم فاطمه یوسفی
چندسال پیش برای لحظه ی تحویل سال قرار بود بریم باغ بهشت و کنار مزار شهدای گمنام سال رو تحویل کنیم قبل از بیرون اومدن از خونه توی تلویزیون حرم امام رضا جانمون رو نشون میداد به قدری دلم هوای حرم رو کرد که وصف شدنی نیست
وقتی بالای مزار شهدا نشسته بودم سرم پایین بود و فاتحه میخوندم یهو مامانم گفت فاطمه بیا پرچم امام رضا
سرمو که بالا آوردم دیدم پرچم امام رضا (ع) روبرومه
پرچم و گرفتم و های های گریه کردم
من دلم هوای مشهدو کرد امام رضا (ع) نشونه شو فرستاد😭😭😭
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
کرامتی زیبا از امام رضا جان ❤️
ارسالی از مخاطب ناشناس
یادم میاد دوره دبیرستان بودم
یک روز نشسته بودم و مشغول انجام تکالیفم بودم .
راس ساعت هشت شب تلویزیون نماهنگ من آمده ام ای شاه پناهم بده رو پخش کرد و من به صورت کاملا ناخودآگاه منقلب شدم و اصلا انگار یک اتفاقی تو قلبم افتاد که زمینی نبود تو دلم گفتم : ای امام رضایی که میگن خیلی مهربونی،
میگن ضامن آهو بودی ،تو که حتی ضمانت آهو رو هم میکنی مگه من چه گناهی کردم که تا این سن اجازه حضور تو حرمت رو به من ندادی؟ یعنی گناهان من اینقدر زیاد بوده که لایق زیارتت نباشم؟
اون میلیونها آدمی رو که رخصت حضور در جوار رو بهشون دادی چه کاری کرده بودن ؟میدونم لایق وصل تو نیستم ولی ای شاه خودت پناهم بده...
نمیدونم این چه حسو حالی بود که به یکباره تجربه کردم و این افکار از ته ته قلبم در ذهنم جاری شد و فردای آن روز وقتی به مدرسه رفتم معاون پرورشی مان در سر صف اعلام کرد که امروز یک بخشنامه به ما رسیده که کسانی را که سال قبل در مسابقات قرآن رتبه آوردند را به مشهد بفرستیم
من واقعا خشکم زد تا بحال عنایت و کرم یک امام را اینقدر ملموس حس نکرده بودم
و من به مشهد رفتم و پا بوس آقا .
خاطرات زیبایی در آن سفر برای من رقم خورد که تا ابد در ذهنم خواهد ماند .امام رضا امام ناممکن هاست واقعا من با پوست و گوشت این را حس کردم که اگر از ته دل بخواهیم قطعا دریغ نخواهند کرد.
یا امام رضا خیلی دلم برات تنگه 😭
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
رضا جان😭😭
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
خاطره از زیارت امام رضا جانم ❤️❤️❤️
چند سال پیش به اتفاق همسر و پسرم ب لی زیارت به مشهد رفتیم پسرم و همسرم زیارت اولی بودن یه روز که برای زیارت و نماز به حرم رفته بودم و تنها بودم از جلوی مهمانخانه حضرت رد شدم بوی عحیب غذای حضرتی میومد تو دلم گفتم یا امام رضا ع پسرم و همسرم اولین باره برای زیارت اومدن نمیخوای مهمونشون کنی غذای تبرکی
رد شدم رفتم توی یه رواق صف نماز نشستم وقت نماز صفها شلوغ شد یه خانمی آمد به هر کس گفت بهش جا ندادن من یه کم خودمو جمع و جور کردم گفتم بیا اینجا بشین برای نماز بایستیم جا می شیم اون بنده خدا خسته بود اوند نشست و گفت خسته شدم رفتیم برای نذر گوسفند کدوم صحن اومدیم من گفتم خوشبحالتون پس غذای حضرتی میخورین گفت امروزبعد از ظهر بلیط داریم فردا فیش غذا بهمون دادن و فیش غذا رو دادن به من گفتن شما جای ما برین مهمانسرا التماس دعا گفتن و رفتن
به همین راحتی ما مهمان حضرت شدیم من حتی به زبون نیاورده بودم تو دلم از حضرت خواستم و فردا مهمان آقاشدیم و با قرمه سبزی به یاد ماندنی پذیرایی شدیم انشاالله همه اعضا ی کانال حاجت روا شوند
مریم رجبعلی بیگلو از تهران
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
خاطره ای از امام رضا 💚💚
علمدار کمیل:
جز به شوق حَرمت، موقع دلتنگیها
پرِ پرواز برای چه بخواهد دل من
چندی از زندگی مشترکمون نگذشته بود...
همسرم طلبه بودند و زندگی سختی داشتیم.
باسختی های زندگی میشود کنار آمد اما باسختی دلتنگی و کلافگی هرگز...
دلم یک گوشه دنج میخواست،گوشه ای که بشود خلوتی عاشقانه کرد به دور از هرگونه دغدغه ای...
اما دنیا پر از گوشه های دنجه پراز جاهایی که آدم نیاز داره کمی خلوت کنه تاحال دلش خوب شه
وهرکس حرم رفته میدونه،بهترین گوشه های دنج دنیا رو درحرمش میتوان پیدا کرد
آن هم گوشه ای ازصحن انقلاب...
دلتنگی باعث شد از همسرم بخوام که اگر شرایط مناسب هست به مشهد بریم اما از بغض توی چشماش فهمیدم امکانش فراهم نیست...😔
اندک مدتی گذشت و به میلاد آقانزدیک شده بودیم...
دلم بی تابی میکرد،صدای از درون خودش رو به دیواره های وجودم می کوبید،میخواست فریاد بزند وبگوید آقاجان حال گدایت خوب نیست خریدارش نیستی؟😭
یک روز که درحال و هوای خودم بودم و سرگرم خوندن مطالب،ناگهان توجه ام به متنی جلب شد که مسابقه ی کتابخوانی بود
به طور اتفاقی شرکت کردم...
بعداز گذشت چندی زنگ موبایلم به صدا در اومد
بعداز شنیدن خبر
نمیدانستم باید بخندم یاگریه کنم
گریه از سرشوق یاگریه از سر دلتنگی یا شرمندگی؟😔
فهمیدم که برنده مسابقه شدم و به مناسبت برنده شدن باید راهی مشهد بشم...
نمیدونستم چه انقلابی در قلبم پدیدار شده
قلبی که برای دیدار دوباره دراومده بود!😍
وقتش رسیده بود...وقت دیدار
میدونم لایق دیدار نبودم اما او مهربان ترین مهربان هاست وبازهم آبشار مهربانیش راهی قلبم کرد تا مرا سیراب کند....❤️☘
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
خاطره ای از امام رضا ❤️❤️
پدرم نذر کرده اگر شفا پیداکنه ما روبه مشهدمیبره .من که تاحالامشهدنرفته بودم همیشه برای شفای پدرم دعامیکردم ومیگفتم آقاجان پدرم روشفابده تابتونیم همراه پدرم به حرمت بیاییم .قربون آقابرم یک شب رخواب بودیم دیدم پدرم ازرختخوابش بلندشده گفت بابا پاهاتون بلندشدید شما تونستید سرپاهاتون بمونیدپدرم گفت دیدی دخترم آقاامام رضا آمد وبهم گفت بلندشو گفتم نمیتونم آقابعد آقاامام رضاگفت من میگم ومن بلندشدم دیدم شفام داده.بعدازآن پدرم به نذری که کرده بودعمل کرد وماروبه مشهدبردمن از زمانی که رسیده بودیم به خیابون امام رضا تا لحظهای که وارد حرم شدیم فقط محو تماشای گنبد طلا و عاشقان حرم بودم.بعد از زیارت رفتیم به سمت محل اقامتمون وچندروزی مشهدبودیم خیلی خوش گذشت.من بزرگی آقا رو وقتی پدرم روشفا دادوقتی ما روطلبید دیدم.
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc