eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
 آیت‌الله بهجت اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌گفت: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌ای برای او می‌رسید». شیوه خواندن نماز از کتاب جمال‌الاسبوع سیدبن‌طاووس چهار رکعت (دو نماز دورکعتی) ۱- در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید ۲- در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید ۳- در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید ۴- در رکعت چهارم  بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید ۵-  بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید  ۶- و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند  ۷- و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند.  پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود می‌شود؛ نزول باران را بخواهد به‌یقین باران نازل می‌شود؛ همانا هیچ‌چیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب می‌کند. برگرفته از کتاب بهجت الدعا، صفحات ٣٨٠ـ٣٨ التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 سلام رفقا☺️🌺 خادم شدن ، بہ پیراهن خادمـی و چسباندن پلاڪ خادمی بر روی سینہ نیست ! خادم الشهدا بودن یڪ تفڪر است ... تفڪر و سبڪ زندگـی ! بیایید تمرین ڪنیم خادمـی شهدا را ... هرکسی میتونه و دوست داره خادم شهدا باشه الان وقتشه 😍ما به لبیک خادم شهدایی فعال( جهت تبادل) نیازمندیم👇👇 @zeinabi82 منتظر لبیک هستیماااا🙏☺️
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺دم غروب بریم(ع)🌺 به نیابت از 🌱حاج مجیدقربانخانی🌱 🗒مجنونك ،، آنه افتخــــــر سمّوني...🌷 🗒مجنونك ،، وعقلي إكتمل بجنوني ...😭🌷 🎤 🌱 😍 @zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 علت بلا دیدن اهل‌بیت(ع) 🔸 استاد عالی @zeinabiha2 ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🔹تلنگری زیبا برای همه ما
narimani-shokhi.mp3
3.04M
💟دعای ما امشب یه جور دیگست دست بگیرین امشب بالابالا 😉✋ مخصووص های 👏🌹👏🌹👏😁☺️ کربلایی سیدرضا نریمانی🎤 🌺🍀 میلاد حضرت 🍀🌺 🦋 مبارکباد🦋 ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ 👇     @zeinabiha2 ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا بفیة لله ✋ صبر بی تاب شد و ازتو نیامدخبری!! جگرم آب شد و از تو نیامد خبری!! عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند، عکسشان قاب شد و از تو نیامدخبری😭 اللهم عجل لولیک الفرج❤️ @zeinabiha2
زینبی ها
#قسمت76 یوزارسیف درحالیکه قاشق غذا بین زمین وهوا مانده بود گفتم:عه عه بلانگرفته ,چقد منو حرص میدی
یوزارسیف یک ساعت به اذان مغرب مانده که یوزارسیف طبق قولی که به من داده بود به خانه امد ومن هم اماده ی اماده برای رفتن به خانه ی سمیه بودم,میدانستم یوزارسیف از سر کاری سخت میاید اما یوزارسیف مرد کارهای سخت بود,البته شرکتشان عصرها کار نمیکرد اما طبق توافقی که یوسف قبل از ازدواج با من کرده بود بعضی عصرها که کاری برایش جور میشد سرکار میرفت,یوسفم همان روز اول گفت که درامد کاردر شرکت کفاف زندگی مارا خواهد داد ودر معذوریت نخواهیم بود ویوسف تعهد کرد ,ریالی از پول شرکت را بیرون خانه خرج نمیکند اما درعوض عصرها کارهای برقی خارج از شرکت برمیدارد که درامدش را دوست دارد تمام وکمال انفاق کند وصدقه دهد ,بااینکه نوعروس بودم وتاب دوری همسرم را نداشتم اما به خاطر دل پاک وعقیده ی پاکتر وایمان راسخ یوزازسیفم ,پذیرفتم وخداییش اوهم رعایت حال مرا میکرد وسعیش براین بود اوقاتی را که خارج از,خانه میگذراند زمانی باشد که من استراحت میکنم یا به مادرم سر میزنم و... یوزارسیف با لبخندی ملیح دست در دستم انداخت وگفت:دیگر اسب سواری بس است,امروز به خاطر کاری که برای,علیرضا میخواهی انجام دهی ,مرکبش را دودستی تقدیمم کرده تا زودتر دل بی قرارش قرار گیرد.... لبخندی زدم وگفتم اما سوار اسب خودمان مزه اش بیشتر است...وبااین خوش وبش سوار سمند علیرضا شدیم وپیش به سوی خانه بابای سمیه حرکت کردیم,میدانستم که الان سمیه بی صبرانه منتظر است ,چون اینقدر شیطنت به خرج داده بودم وحسابی کنجکاوش کرده بودم به طوریکه سمیه اصلا به مخیله اش نمیگنجید قاصد ازدواجش هستم ,بلکه فکر میکرد اتفاق خارق العاده ای در زندگی خودم افتاده که باید سنگ صبورم باشد... یوسف راهش را کج کرد ومیخواست از میانبر کوچه ی قدیمی ما به خانه سمیه برسد. به اول کوچه رسیدیم واز در نیمه باز خانه ی حاج محمد مشخص بود کسی پشت در, انتظار چیزی را میکشد که حتی یوزارسیف هم متوجه شد وباریتم بوق ماشین عروس ,جلوی خانه ی حاج محمد چند بوق زد ,باورم نمیشد علیرضا تا این حد خاطرخواه سمیه باشد,اما خداییش دروتخته باهم جور جور بود. به چهارکوچه رسیدیم وباید میپیچیدیم داخل چهارکوچه که نگاهم به در خانه مان که روزگاری درانجا زندگی میکردم افتاد وناخوداگاه اهی کوتاه کشیدم که ناگاه دست یوزارسیف روی دستم قرار گرفت وگفت:ناراحت نباش زری بانو ,دنیاست ,بی وفاست میگذرد وخاطره ها میماند...من که حتی در کشورخودم نیستم چه کنم؟؟ چقدر این مرد حواسش به من بود وتک تک حرکاتم را میدید وعمق افکارم را میخواند ..بغض گلویم را گرفت...بمیرم برای یوزارسیفم که اواره ی کشوری دیگر شد...کشوری که داعیه ی عدالت دارد اما بی عدالتی را در برخورد وحتی در نگاه به یک افغانی کاملا ,احساس میشود.... اخر کی میفهمند که ارزش انسانها نه به ملیتشان بلکه به ایمان واعتقادشان به خداست... جلوی خانه ی سمیه پیاده شدم,هنوز ماشین حرکت نکرده بود ومن در نزده بودم که سمیه پشت درخانه شان داخل کوچه ظاهرشد... ادامه دارد... 📚نویسنده؛ط_حسینی