اگه دوست دارید صبح جمعه ایشون بفهمه بنزین شده ۲۵تومن و بهذشه کلی ناآرامی در کشور بوجود بیاد، بهش رأی بدید
#پزشکیان_دولت_سوم_روحانی
تو کانالاتون به جای هشتگ "پزشکیان" از هشتگ
#پزشکیان_دولت_سوم_روحانی
استفاده کنید اسراف نشه😁
اگه علاقه دارید مملکت معطل این بشه که ترامپ رئیس جمهور آمریکا میشه یا بایدن، به پزشکیان رأی بدید
#پزشکیان_دولت_سوم_روحانی
هدایت شده از حضرت مادر
مَست بودیم اَز غَدیرِ خُم،دوبارهِ عید شُد...؛
تُو بِه دُنیآ آمَديمَستیِ مآ تَمدید شُد...!
#السلامعلیکیاموسیبنجعفر
#عبدسرایحضرتموسیبنجعفریم
#ختمصلوات
هدیه به
#امامموسویکاظم(ع)
به نیت
#برداشتهشدنموانعظهورازسرراه
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#رئیسجمهورشدنگزینهاصلحوانقلابی
#ولادتامامموسویکاظم(ع)
#انتخابات
#حضرتمادر
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشالله مشهدیا😍😍😍
┄┄┄┅═✾•🍃•✾═┅┄┄┄┄
هدایت شده از حضرت مادر
کجا باید برم واقعا؟.mp3
4.84M
🎙ترانهی « کجا باید برم؟! »
#نه_به_دولت_سوم_حسن_روحانی
خواننده: #محسن_پیروی😂
#پارت281
💕اوج نفرت💕
_بگیر بخور دیگم اشکت رو نبینم.
لبخندی به اخلاق خاص مردونش زدم و چاییم رو تو اون حیاط زیبا خوردم.
نزدیک های غروب حاضر شدیم و به خونه ی عمو اقا برگشتیم پشت در ایستادم و برگشتم سمت علی رضا ملتمس گفتم:
_خواهش میکنم به عمو اقا چیزی نگید.
ابرو هاش رو بالا داد که فوری متوجه شدم به خاطر فعل جمعی که براش به کار بردم.
لبخند زدم و جملم رو تکرار کردم.
_خواهش میکنم چیزی به عمو اقا نگو.
همراه با لبخند رضایت بخشی سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
_این شد.
نگاه ازش برداشتم با اینکه کلید داشتم زنگ رو فشار دادم که با صدای بله میترا خیالم از ارامش خونه راحت شد.
جواب ندادم که در باز شد. چادر سفیدش رو روی سرش انداخته بود خوشحال نگاهم میکرد.
_سلام.
_سلام عزیزم ، خوش اومدی.
جلو اومد و همدیگر رو در اغوش گرفتیم متوجه حضور علی رضا شد. ازم فاصله گرفت و سلام و احوال پرسی گرمی باهاش کرد
از جلوی در کنار رفت.
_بفرمایید داخل
مضطرب و با حفظ ارامش گفتم
_عمو اقا خونس.
سرش رو تکون داد
_بله تو اتاقشه
رو به علی رضا گفت:
_بفرمایید داخل اینجا بده ایستادید.
دست علی رضا پشت کمرم نشست و صداش کنار گوشم
_برو تو نترس من کنارتم.
همزمان که پا تو خونه گذاشتم اروم گفتم:
_نمیترسم ولی میدونم ازم ناراحته خجالت میکشم.
_ناراحتیش بیجاست.
دستش رو گرفتم و کمی فشار دادم به صورتم نگاه کرد
_افرین به تو که انقدر قدر شناسی. این اخلاقتم شبیه مامانه.
با این حرف هاش من رو تا حدودی با شخصیت مادرم اشنا میکرد.
_خیلی ممنون شما بشینید رو مبل من برم پیشش.
دلخور گفت:
_شما?
لبخند زدم و لبم رو به دندون گرفتم.
_تو
نفس سنگینی کشید و به در اتاق عمو اقا اشاره کرد.
_برو
منتظر جواب نشد و سمت مبل رفت به میترا نگاه کردم اونم با لبخند بهم نگاه میکرد و با چشم وابرو ازم میخواست تا زود تر به اتاق عمو اقا برم.
تسلیم خواست خودم و میترا شدم و به طرف در نیمه باز اتاقش قدم برداشتم.
ترجیح دادم قبل از ورود اعلام حضور نکنم در رو اهسته باز کردم وارد شدم. روبروی در نشسته بود و سرش رو روی میز گذاشته بود.
بی صدا کنارش نشستم و به دستش که روی پاش بود نگاه کردم یاد تمام محبت هاش از روزی که عفت خانم بهش گفت افتادم تغییر صد و هشتاد درجه ایش اون روز ها باعث تعجبم شده بود تو کلانتری دخترم خطابم کرد. بهم پول میداد و اونسال کل سیزده روز عید رو با من بود.
سرم رو جلو بردم و دستش رو بوسیدم.
سر بلند کرد و نگاهم کرد .دلخور گفت:
_کی اومدی?
_سلام.
نگاهش رو ازم گرفت.
_علیک سلام.
اب دهنم رو قورت دادم.
_گفتید بیا اومدم.
نیم نگاه چپ چپی بهم کرد و از روی صندلی بلند شد سمت تخت رفت با نگاه رفتنش رو دنبال کردم پشت به من نشست.
بی اهمیت به کم محلیش ایستادم و روی تخت رفتم از پشت شروع به ماساژ شونه هاش کردم و لب زدم:
_ببخشید.
_میترا میگه دلخوریم بی جاست. میگه تو دوست نداری با من باشی. میگه اختیارت با برادرته نه من میگه زیادی بهت دلبستم.
فوری بلند شدم و روبروش روی زمین نشستم تو چشم هاش نگاه کردم
_میترا اشتباه میگه.
نگاه کردنمون به چشم های هم کمی طولانی شد.
_همون موقع که زنگ زدید میخواستم بیام ولی علیرضا میخواست بیشتر با هم باشیم. بعدم راضیش کردم که شب برگردیم.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_عمو. من هنوزم بدون اجازه ی شما از خونه بیرون نمیرم مطمعن باشید.
_من رو نگاه کن.
سر بلند کردم لبخند ریزی گوشه ی لبش دیدم دستم رو گرفت و ایستاد ازم خواست تا بایستم
ربروش ایستادم هر دو دستش رو باز کرد. با سر به اغوشش اشاره کرد.
تو این چهار سال این اولین باره که میخواد تو اغوشش باشم با تردید جلو رفتم و سرم رو توی سینش گذاشتم دست هاش رو دورم حلقه کرد و پیشونیم رو بوسید.
_چهار ساله دلم میخواد تواغوش بگیرمت بهانه ندارم عزیز برادرم.
چشم هام پر اشک شد لب هام رو به داخل بردم.
_مطمعن باش شکوه تقاصش رو پس میده
دلم نمیخواست ارامشش رو بگیرم و بگم که خودم میخوام ازش تقاص پس بگیرم. اروم گفتم:
_علی رضا اینجاست.
_میدونم.
ازش فاصله گرفتم.
_از کجا?
_چون خیلی دوستت داره.
با لبخند نگاهش کردم که گفت:
_اینجا رو از سود شرکت ارسلان برات خریدم. به نام خودتم هست خونه برای توعه من اینجا مهمونم
تو فکر اینم تو و برادرت رو اینجا تنها بزارم با میترا برم خونه باغ
مضطرب گفتم:
_تو رو خدا نرید من بدون شما نمیتونم.
سرش رو تکون داد و نفس سنگینی کشید.
_میتونی. منتظر سفر میترا بودم که به خاطر بیماری خواهرش بهم ریخته و نمیرن.
صدای در اتاق و بعد هم اردشیر گفتن میترا باعث شد تا هر دو به در نگاه کنیم .
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
کامنتهای مردم زیر پست آقای پناهیان...
حدود ۹۹ درصد کامنت کردن بود رأی ما جلیلی
〰〰〰♡
#جلیلی #انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی