هدایت شده از زینبی ها
تنها وارث خانوادهی پولداری بودم که نامادریم ثروتم رو بالا کشید و مجبور شدم توی پرورشگاه و تنهایی و بیکسی بزرگ بشم... 😱🥺😭
بچهی پولداری بودم که توی بچگی پدر و مادرم از هم جدا شدند، پدرم دوباره ازدواج کرد نامادریم زن خوبی بود و خیلی بهم محبت میکرد، پدرم قبل از مرگ، تمام ثروتش رو به نام نامادریم زد تا مراقبم باشه و کسی نتونه اون ثروت رو بالا بکشه ولی دقیقا بعد از مرگ پدرم، نامادریم منو به پرورشگاه سپرد و همهی ثروتم رو بالا کشید.
بزرگ شدم و مسئول خرید یه فروشگاه بزرگ، تنها زندگی می کردم و دوست صمیمی به اون صورت نداشتم درواقع آدم کمحرف و نچسبی بودم تا اینکه با یک دختر جوان که پیشخدمت یه کافیشاپ بود آشنا شدم.
آنقدر خوش قلب و زیبا بود که نمیشد دوستش نداشت هر طور بود تونستم باهاش ازدواج کنم و درست وقتی که فکر میکردم خیلی خوشبختم، فهمیدم اونم مثل نامادریم داره... 😱🥺👇
https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
رمانی براساس کیس واقعی مناسب همه سلیقه و سن و جنسی... 🥰
#اینقدرقلمنویسندهاشقویوزیباست که دامنگیرش میشی و میتونی حجم بالای #رضایتها رو توی کانال ببینی 🤩💥
https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
اگر میخوای این سرگذشت واقعی رو بخونی
و بدونی آخرش میتونه حقش رو بگیره؟🤔
زودتر بیا تا لینکش پاک نشده👆👆
ادامه ی رمان مهیج و پرماجرای "سالگرد"
رو فقط در این کانال بخونید 👆
#داستانکاملشدهوپارتاولبهکانالسنجاقشده 📌👆