eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ۲۷ ذی‌الحجه 📜 🔘 + قافله سالار گفت: "با ما هستید یا علیه ما؟" - گفت: "علیه شما!" + گفت: "لا حول و لا قوه الّا بالله العلی العظیم." ••• و سپس رو به یاران کرد ••• + گفت: "به این سپاه خسته و تشنه آب دهید و اسبانشان را سیراب کنید." 🔹مردان سپاه و اسبان، سیراب شدند و به نماز ایستادند.🔹 🔸پس از سلام نماز، لختی درنگ کرد و سپس رو به سپاه حُربن ریاحی برخاست.🔸 + گفت: "ای جماعت کوفیان، نامه‌هاتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند و گفتند امام و رهبری نداریم، دعوت ما را اجابت کن که شاید خدا به واسطۀ تو ما را هدایت کند.لذا از مکه به سویتان آمدم، اگر هنوز بر دعوت خود وفادارید، با من هم‌پیمان شوید." ••• مردان سپاه حُر همهمه کردند ••• + ادامه داد: "مگر برایم ننوشتید که حق را برایتان فراهم آورم؟: - حُر گفت: "به خدا قسم من نه از این نامه‌ها مطلعم و نه از کسانی که نزد تو آمدند." + قافله سالار گفت: "نامه ها را بیاورید." • • • نامه ها را که دید • • • - گفت: "من به این نامه ها کاری ندارم." + قافله سالار گفت: "بخدا سوگند از جفایتان در شگفت نیستم، نه بر گفته هاتان باور داشتم و نه بر یاریتان سودایی در سر. اگر در این راهی که پیش گرفته اید اصرار ورزید و از حق روی بگردانید، من نیز از شما روی گردانده و باز خواهم گشت!" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳ روز تا ● ● ۱۱ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌹 @zeinabiha2🌹🍃
📜 ۲۷ ذی‌الحجه 📜 🔘 - حُر گفت: "از امیر خویش عبیدالله بن زیاد فرمان دارم تا شما را تحت الحفظ به کوفه برم." ••• قافله سالار به یک آن، رو به او کرد و عبا از تن بر گرفت ••• + گفت: "مرگ برای تو نزدیکتر از این آرزوست." + و رو به عباس ادامه داد: "عباس! حرکت می‌کنیم." 🔹به اشاره حُر، مردان سپاه سوار بر اسب شدند و مقابل کاروان صف کشیدند.🔹 ••• حُر ریاحی هم بر اسب جهید و تازیانه کشید و فریاد زد ••• - گفت: "باید همراه من به کوفه بیایید." * عباس گفت: "در مدینه می ماندیم اگر بنا بود تسلیم امیر تو باشیم." - گفت: "من فرمان جنگ و جدال ندارم، اما موظفم شما را به کوفه برم." * عباس گفت: "پاسخ ات را نشنیدی؟" 🔺حُر نگاه چرخاند. مردان کاروان را آرایش گرفته و با شمشیرهای از نیام به در آمده آمادۀ کارزار که دید،لحظه ای تامل کرد.🔻 - گفت: "پس به راهی روید که نه سوی کوفه باشد نه مدینه. من هم قاصدی سوی عبیدالله روانه می کنم،شاید خداوند به راهی هدایت کند که خیر من در آن باشد!" ● ۳ روز تا ● ● ۱۱ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌹 @zeinabiha2🌹🍃
📜 ۲۹ ذی‌الحجه 📜 🔰در غربت خاکستری غروب، مشعل ها یک به یک روشن شدند و سو سو زدند و خیمه گاه،در محاصرۀ مردان سپاه حُر، آماده شد برای نماز ••• 🔵حُرریاحی، با فاصله از خیمه گاه، و در اندیشه و تنها به آنان زُل زده بود ••• ••• حارث نزدیک شد و با احتیاط نگاهی به او کرد ••• + گفت: "تا بحال ندیده بودم اختیار بدست احساس و عاطفه دهید." ••• حُر او را برانداز کرد ••• - گفت: "اکنون نیز همانگونه ام." 🔹و سپس، در سکوتی طولانی نگاه اش را به خیمه گاه سپرد.🔹 + حارث گفت: "پس چرا علی رغم فرمان امیر، مجال دادید به راهشان ادامه دهند؟" 🔺حُر مدتی ساکت ماند، و سپس آهی کشید.🔻 - گفت: "چون تا بحال در برابر اهل بیت رسول الله نایستاده بودم!" ● ۱ روز تا ● ● ۹ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            @zeinabiha2
📜 اول محرم 📜 🔘 🔰عبیدالله حُر جعفی نگاه از خیمه گاه کاروانیان گرفت و به تیمار اسب پرداخت ••• ••• زمانی نگذشت که صدایی او را خواند ••• + گفت: "عبیدالله حُر جعفی، گِران ارمغانی برایت آورده‌ام اگر بپذیری؟" - گفت: "از جانب چه کس؟ اصلاً تو کیستی؟" + گفت: "حجاج بن مَسروق! از جانب حسین بن علی. او ترا به یاری می‌طلبد." - گفت: "یاری او در توان من نیست. وانگهی، اگر جنگی در بگیرد به یقین همه تان کشته می شوید." + حجاج گفت: "می‌خواهد تو را ببیند." - گفت: "نه دوست دارم او مرا ببیند و نه من او را!" 🔸حجاج لحظاتی به او نگریست، سپس به جانب خیمه‌گاه روان شد.🔸 ••• عبیدالله نگاه از او گرفت و تیمار اسب را ادامه داد ••• 🔺لحظاتی گذشت و صدای قافله سالار او را به خود آورد.🔻 + گفت: "فرزند حُر! در دوران عمرت گناهان و خطاهای زیادی مرتکب شدی، می‌خواهی از خطاها و گناه هایت توبه کنی؟" - گفت: چگونه؟" + گفت: "فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ." ✔️ ادامه دارد • • • ●۸ روز تا ● ●۹ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            @zeinabiha2
📜 اول محرم 📜 🔘 - عبیدالله گفت: "بخدا قسم، فرمان بری و پیروی از تو، سعادت و خوشبختی ابدی است. اما یاری من سودی به حالت ندارد. در کوفه هم کسی را مصمم به یاری ات ندیدم. مرا معاف کن، که از مرگ بسیار گریزانم." + گفت: "اگر شهید نشوی می میری!" - گفت: "از من بگذر، در عوض اسب تیزپایی دارم که به تو می بخشم." ••• قافله سالار نگاهی به او کرد ••• + گفت: "حال که تو از نثار جانت در راه ما امتناع می‌کنی، ما نه به تو نیاز داریم و نه به اسب تو." 🔹و حرکت کرد، چند قدم برداشت، و سپس ایستاد و نگاه سوی عبیدالله گرداند.🔹 + گفت: "تا می‌توانی خودت را به دور دستها برسان و از اینجا دور باش تا صدای استغاثۀ ما را نشنوی.بخدا سوگند اگر کسی صدای استغاثۀ ما را بشنود و به یاری ما نشتابد، خدا به آتش جهنم او را عذاب می‌کند." ● ۸ روز تا ● ● ۹ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            @zeinabiha2
📜 سوم محرم 📜 🔘 +گفت: "چند دِرهم؟" ••• مردان با نگاه به هم، حیا کردند و سر به گریبان بردند ••• 🔹مهربان لبخند زد.🔹 + گفت: "خجل نباشید، آنقدر دِرهم هست که شما را راضی کنم." ••• بزرگ شان از دیگران رُخصت گرفت. ••• - گفت: "شصت هزار دِرهم." 🔸کیسه های درهم را، یک به یک شمُرد و به آنان داد.🔸 + گفت: "اما به یک شرط!" ••• مردان به او خیره شدند ••• - بزرگ شان گفت: "به چه شرطی؟" + قافله سالار گفت: "به شرط آنکه زمین کربلا را به صدقه از من بپذیرید، و محبانم را به قبرم رهنمون شوید، و آنان را تا سه روز مهمان کنید!" 🔺مردان، مات ماندند و با دیدگانی اشک آلود، عهد کردند تا همیشه میزبان زائران او باشند.🔻 🔵قافله سالار با آنان وداع کرد و از کنار نهر علقمه براه زد. 🔰خورشید از میان نخل های سر به آسمان کشیده پرتو افشان بود، و او راهی خیمه گاه ••• ••• از کنار زنان گذشت ••• 🔰 زنان خیمه گاه، نشسته کنار نهر علقمه هر یک به کاری ••• ••• بچه ها دویدند و خود را به آب زدند ••• ✔️ رباب، عبدالله را در آب بازی داد و رقیه صورت اسماء را شُست. ✔️ هانیه، فاطمه و سکینه را در پُرکردن مشک های آب یاری داد. ✔️ ادامه دارد • • • ● ۶ روز تا ● ● ۷ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹 @zeinabiha2
📜 سوم محرم 📜 🔘 ✔️ و زینب، تنها در کنار نهر، به آب خیره مانده بود و دست بر آن می سایید ••• ••• ام وهب به او نزدیک شد ••• + گفت: "تنها نشسته اید." ••• در کنار او نشست ••• - زینب گفت: "این سرزمین برای من دیاری آشناست. گویی سالهایی بیشمار در آن زیسته ام، با خاک و سنگ و باد و غبارش خو گرفته ام. خاطرات دوران کودکی ام، وصف این ایام است ام وهب." + گفت: "نگرانید؟" - زینب گفت: "نگران؟!" ••• لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد ••• - گفت: "غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی حسین ندیده ام.اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم می کند، و زمین، آرامش خود را از دست می دهد." 🔹دوباره ساکت ماند، و لحظات سپری شد.🔹 - گفت: "احساس غریبی دارم ام وهب." 🔻لحظاتی در سکوت، به آب روان خیره ماند،و خورشید، انوار طلایی خود را بر آب تاباند.🔺 + ام وهب گفت: "از مادرتان برایم بگویید." - زینب گفت: "مادرم؟! از او چه بگویم؟در این مجال اندک، چه می توان گفت؟" 🔵و به تلألؤ نور خورشید که بر آب می تابید خیره ماند. - گفت: "مادرم فاطمه، نوری است که تمام انوار از اوست!" ● ۶ روز تا ● ● ۷ روز تا 🍃🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹 @zeinabiha2