😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 317
"کرامت امام رضا در حق دزد"
تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام.
رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار.
"ابراهیم جیب بر کی بود؟!"
از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!
حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!"
رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!
اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم."
رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده.
بالاخره پیداش کرد!
گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
(ولی جریان خوابو بهش نگفت)
ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! "
رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم."
فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!"
ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم.
کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد!
رئیس گفت:
"ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!"
ابراهیم خندید و گفت:
وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!
همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
"ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟"
چون "حضرت به من فرمودن،"
حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟
ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:
یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟
از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید."
و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت...
مشهد...
روبروی ایوان طلا...
خیره به گنبد طلا...
اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 318
کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد...
وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم...
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 319
دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن ۴۰ تومن من هم چونه زدم شد ۳۰ تومن...
بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون.
یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.
گفتم مگر شریک نیستید؟؟
گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.
من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم
تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن.
داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم
بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی......
«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن
پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»
«باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..
«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن
زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت...
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 320
«عبداللّه نیشابوری» می گوید: بین من و «حمید بن قحطبه» رفافتی بود. در ماه رمضان روزی از نیشابور به طوس رفتم. حمید بن قحطبه که حاکم طوس بود از آمدن من با اطلاع شد و شبی از شبهای قدر ماه رمضان، مرا به خانه خود دعوت نمود. قبل از افطار به خانه او رفتم. وقتی که وارد شدم دیدم برای پذیرایی از من سفره ای انداخت و غذایی آماده کرد. من تعجب کردم. حمید به من غذا تعارف کرد و من به او گفتم: من نه مریض هستم، نه مسافر و نه علیل و بی جهت روزه خود را باز نمی کنم. از او پرسیدم چرا او روزه نمی گیرد. امیر شروع به گریه نمود. من تعجب کردم و علّت گریه او را پرسیدم. او گفت:
وقتی که هارون الرشید در طوس بود، شبی مرا طلبید. نزد او رفتم و دیدم که خشمگین ایستاده و شمشیر برهنه ای در دست اوست. به من گفت: اطاعت تو از من چقدر است؟ جواب دادم: با نفس و مال از تو حمایت می کنم. آن گاه مرا مرخص نمود. هنوز بیرون نرفته بودم که مجدداً مرا خواست و با همان حالت بلکه خشمگین تر همان سؤال را از من پرسید. من گفتم: من با جان و مال و اهل و اولاد از تو اطاعت می کنم. سپس اذن مراجعت به من داد.
وقتی که به منزل خود رسیدم غلامش را دنبالم فرستاد و گفت: خلیفه تو را فراخوانده است. برای بار سوم به دربار رفتم و او باز همان سؤال را از من کرد. من برای رضای خاطر و اطمینان او گفتم: من با جان و مال و فرزندان و دینم از تو حمایت می کنم. این را که گفتم خندید و به من گفت: این شمشیر را بگیر و هر جا که این غلام رفت برو و هر چه به تو امر کرد، امر من است.
غلام مرا با خود به زندانی برد که در یکی از سیاه چالهای مخوف آن بیست نفر از سادات علوی زندانی بودند. از موهای بلند آنان معلوم بود که مدت زیادی است که زندان هستند. غلام رو به من کرد و گفت: فرمان امیرالمؤمنین این است که این بیست نفر را گردن بزنی. من هم اطاعت کردم و آنها را یک به یک گردن زدم و او بدن آنها را در میان چاهی انداخت. سپس به سیاه چالی دیگر رفتیم که در آنجا نیز بیست نفر از سادات بنی الزهرا زندانی بودند که همگی لاغر و نحیف شده بودند. غلام به من رو کرد و گفت: دستور خلیفه این است که اینها را هم گردن بزنی. اطاعت کردم و آنها را نیز گردن زدم و غلام دوباره بدنهای آنها را به چاه انداخت.
بعد به سیاه چال تاریک دیگری رفتیم که در آن نیز بیست زندانی از سادات وجود داشت و مأمور شدم که آنها را نیز بکشم. اما نفر آخر پیرمردی بود که بدن لاغر و موهای بلندی داشت. وقتی خواستم او را بکشم به من گفت: مرگ بر تو ای رو سیاه! فردای قیامت جواب جدم علی و مادرم فاطمه را چه خواهی داد؟ بدنم لرزید اما بالاخره او را هم کشتم و غلام بدنش را به چاه انداخت. حالا تو بگو دیگر نماز و روزه و شب زنده داری به درد من می خورد؟».
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
☑️ #سیوششمین کتاب #pdf و نرمافزار در کانال قرار گرفت..
✨ رمان #گرگینه 📚
📬 #درخواستى
📰 #ايرانى
🎭 #عاشقانه #ترسناک #تخیلی #معمایی
📱 #دوفرمته
🔖 #پایان_خوش
💠 #رمانکده
✍ به قلم:ツ ηarsis ℓavaniوhurieh
🔹 آیدی مارو به دوستانتون معرفی کنین 🔹
📌 خلاصه داستان:
داستان راجبه پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره، تا اینکه …!
💫 💫💫💫💫💫💫💫
✅ انتقاد،پیشنهاد،درخواست یا سفارش رمان:👇
@A_125_Z ای دی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@Romankade.gorgine_040116184616.apk
658.3K
🔴 #نرمافزار_شماره🔴 9 👆👆
💚 #گرگینه
#عاشقانه #ترسناک #تخیلی #معمایی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی