eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
859 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 رمان شماره پنجم 💖 📌 نام رمان 📝 هوسی درگذشته 📝 نویسنده؛ نامعلوم ☑️ تعداد قسمتها 63
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای خواندن اول کتاب کلیک کنید👇 https://eitaa.com/zekrabab125/13557 کتاب 👆فتح خون👆6 قسمت 🔴🔴🔴 برای خواندن اول کتاب کلیک کنید👇 https://eitaa.com/zekrabab125/18294 کتاب 👆 معراج 👆9 قسمت
💚 برای‌ خواندن‌ اولین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/13374 . 💚 برای خواندن دومین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/15243 💚برای خواندن سومین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/15901 💚برای خواندن چهارمین داستان بلند بنام↘️ رمان ( )کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/17201
https://eitaa.com/zekrabab125/18447 سومین کتاب 👆 قسمت اول 👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆 https://eitaa.com/zekrabab125/18511 سومین کتاب 👆 قسمت 2 و 3 👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆 https://eitaa.com/zekrabab125/18582 سومین کتاب 👆 قسمت 4 و 5 👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆 https://eitaa.com/zekrabab125/18682 سومین کتاب 👆 قسمت 6 و 7 👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆 https://eitaa.com/zekrabab125/18757 سومین کتاب 👆 قسمت 8 و 9 👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆 https://eitaa.com/zekrabab125/18891 سومین کتاب 👆 قسمت10و11👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆 https://eitaa.com/zekrabab125/18972 سومین کتاب 👆 قسمت12 و 13👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆پایان .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
23👇 جمعه👇 https://eitaa.com/charkhfalak110/22383 ختم اذکار 👆شماره 23👆👆 در👇👆 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💯‼️ 💯 ‼️💯 https://eitaa.com/charkhfalak500/2727 ✍✍ 70 فایده و فضلیت در شب👆 ☎️ 🕋👆 😴 👆 🕋 👆 🔴خداوند همیشه آیلاین هست 🅾کارهای خیرتون رو در پروردگار ذخیره کنید،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا🌺 📚 : 16-با واژه «انتقاد» بیگانه اند؛ 17-زمینه های تداوم اقتدارگرایی را فراهم می آورند؛ 18-حرف های نسنجیده زیاد می زنند؛ 19-منافع خود را به خوبی تشخیص نمی دهند؛ 20-با واژه «مشورت» ناآشنا هستند ✍ نویسنده : دکتر محمود سریع القلم ( فوق دکتری روابط بین‌الملل از دانشگاه ایالتی اوهایو آمریکا، استاد تمام گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی) چهارم ادامه دارد. .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 356 معلم یک کودکستان به بچه‌های کلاس گفت که می‌خواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم‌هایی که از آنها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه‌ها با کیسه‌های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها ۲، بعضی‌ها ۳، بعضی‌ها تا ۵ سیب‌زمینی بود. معلم به بچه‌ها گفت: تا یک هفته هر کجا می‌روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه‌ها شروع کردند به شکایت از بوی ناخوش سیب‌زمینی‌های گندیده به علاوه، آنهایی که سیب‌زمینی بیشتری در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از یک هفته بالاخره بازی تمام شد و بچه‌ها راحت شدند. معلم از بچه‌ها پرسید: از اینکه سیب‌زمینی ها را با خود یک هفته حمل می‌کردید چه احساسی داشتید؟ بچه‌ها از اینکه مجبور بودند سیب‌زمینی‌های بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند، شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود، از این بازی را این گونه توضیح داد: این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدم‌هایی که دوستشان ندارید را همه جا با خود می‌برید. بوی بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوی بد سیب‌زمینی‌ها را تنها برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چطور می‌خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید پس همیشه سعی کنیم کینه کسی را به دل نگیریم بلکه به خوبی‌های شخص بیشتر بیندیشیم، و کینه‌ای از او به دل نگیریم. .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 357 دیار دلیران و جوان مردان یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ سلطان گفت : چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی ؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. اگر یعقوب های این زمانه چراغ خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند،!،چندصد آقازاده به زمین می افتند؟! مصلحت نیست که چراغی خاموش شود.!! دزدان دغل ، بغل بغل ميدزدند از گله ي اشتران جمل ميدزدند .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا