😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 514
دوازده درهم با بركت
شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد:
يا رسول الله ! با اين پول لباسى براى خود بخريد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهنى برايم بخر! على عليه السلام مى فرمايد:
- من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهنى به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود:
اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مى خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟
على مى فرمايد:
من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت .
پول را گرفتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهنى بخريم .
در بين راه ، چشم حضرت به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد:
- چرا گريه مى كنى ؟
كنيز جواب داد:
- اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعى از بازار برايشان بخرم . نمى دانم چطور شد پول ها را گم كردم . اكنون جراءت نمى كنم به خانه برگردم .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود:
هر چه مى خواستى اكنون بخر و به خانه برگرد.
خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد و پوشيد.
در برگشت بر سر راه برهنه اى را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد.
در بين راه ، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است . فرمود:
چرا به خانه ات نرفتى ؟
- يا رسول الله ! دير كرده ام ، مى ترسم مرا بزنند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
- بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى كنم كه از تقصيراتت بگذرند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوى در خانه رسيدند كنيزك گفت :
- همين خانه است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله از پشت در با صداى بلند گفت :
- اى اهل خانه سلام عليكم !
جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند:
- السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟
اهل خانه گفتند:
- چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- پس علت تاءخير چه بود؟
گفتند:
- دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤ اخذه نكنيد.
گفتند:
- يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است .
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با خود گفت : خدا را شكر! چه دوازده درهم بابركتى بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!
____________________________
«داستانهاى بحارالانوار»
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 515
شفای خلیفه با دعای امام
بسیاری از بزرگان همانند مرحوم کلینی ، راوندی ، طبرسی ، ابن شهرآشوب و . . . رضوان اللّه علیهم آورده اند :
روزی متوکّل عبّاسی سخت مریض شد و پزشکان از درمان وی عاجز شدند و او در بستر مرگ قرار گرفت ، مادرش نذر کرد که چنانچه متوکّل شفا یابد ، هدیه قابل توجّهی برای حضرت ابوالحسن ، امام هادی علیه السلام إ رسال دارد .
در همین اثناء فتح بن خاقان نزد متوکّل آمد و اظهار داشت : اکنون که تمام اطبّاء از درمان ، عاجز مانده اند ، آیا اجازه می دهی که با ابوالحسن هادی علیه السلام نسبت به مداوا و درمان مرض و ناراحتی شما ، مشورتی کنیم ؟
متوکّل پیشنهاد فتح بن خاقان را پذیرفت .
پس از آن ، شخصی را خدمت حضرت فرستادند ، تا موضوع را با وی مطرح نموده و دستورالعملی را جهت درمان متوکّل ، از آن حضرت دریافت دارد . هنگامی که ماءمور نزد امام علیه السلام آمد و موضوع را بیان کرد ، حضرت فرمود : مقداری سرگین گوسفند تهیّه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفاله آن را روی زخم چرکین بگذارند ، ان شاءاللّه سودمند خواهد بود .
همین که پزشکانِ معالج ، چنین دستورالعملی را شنیدند ، مسخره و استهزاء کردند .
فتح بن خاقان گفت : آیا ضرر هم دارد؟
گفتند : خیر ، بلکه احتمال بهبودی هم در آن هست .
پس دستورالعمل حضرت را اجراء کردند و چون مقداری از آن را روی زخم دُمل قرار دادند ، پس از گذشت لحظاتی کوتاه سر باز کرد و مقدار زیادی خون و چرک از آن خارج شد و متوکّل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادی علیه السلام ، سالم گشت .
وقتی که خبر سلامتی متوکّل به مادرش رسید ، بسیار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دینار به همراه یک انگشتر نفیس برای آن حضرت ارسال داشت .امام هادی علیه السلام بسیار حسادت می ورزید ، نزد متوکّل رفت و نسبت به حضرت بدگوئی و سخن چینی کرد و نیز نسبت هائی را به آن حضرت داد ، به طوری که متوکّل تحت تأ ثیر قرار گرفت و معتقد شد بر این که امام هادی علیه السلام برای یک شورش و کودتا مشغول جمع اسلحه و امکانات است .
به همین جهت ، متوکّل به سعید حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او یافتند ، جمع آوری کرده و نزد متوکّل بیاورند .
سعید حاجب گوید : شبانه از دیوار منزل امام علیه السلام بالا رفتم و در آن تاریکی ندانستم چگونه فرود آیم ، ناگهان متوجّه شدم که حضرت مرا با اسم صدا کرد و فرمود : صبر کن تا برایت چراغ بیاورم ، سپس شمعی را روشن نمود و برایم آورد .
و من به راحتی از دیوار پائین آمدم ؛ و چون وارد بر حضرت شدم ، دیدم که لباسی پشمین بر تن کرده و کلاهی بر سر نهاده و روی جانمازی از حصیر رو به قبله نشسته است . هنگامی که چشمش به من افتاد ، فرمود : مانعی نیست ، برو تمام اتاق ها را جستجو کن . سعید گوید : تمام اتاق ها و نیز وسائل حضرت را مورد بررسی قرار دادم و فقط دو کیسه - که یکی از آن ها به وسیله مهر و انگشتر مادر متوکّل ممهور شده بود - یافتم .
بعد از آن که همه جا را جستجو کردم و خدمت حضرت بازگشتم ، فرمود : ای سعید! اطراف و زیر جانماز و همه جا را به خوبی جستجو بکن . پس چون جانماز را برداشتم ، شمشیری در قلاف نهاده بود که آن را نیز به همراه دیگر اموال برداشتم و نزد متوکّل آوردم . همین که متوکّل چشمش بر آن دو کیسه و مُهر مادرش افتاد ، از مادر توضیح خواست که این ها چیست ؟
مادرش در پاسخ گفت : آن موقعی که مریض شده بودی ، این ها را برای شفای تو ، نذر آن حضرت کردم ؛ و چون سلامتی خود را باز یافتی ، آن ها را برایش ارسال داشتم .پس متوکّل دستور داد تا کیسه ای دیگر ضمیمه آن ها شود و با تمامی آنچه آورده بودیم ، برای امام هادی علیه السلام ارجاع و تحویل آن حضرت گردید .
سعید افزود : چون خدمت حضرت هادی علیه السلام بازگشتم ، ضمن عذرخواهی و پوزش از جسارتی که کرده بودم ، اموال را تحویل ایشان دادم .
و سپس حضرت فرمود : ظالمین جزای ستم های خود را به زودی خواهند دید .
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه 76_مطالبصلواتی.mp3
180.2K
نهج البلاغه
خطبه۷۶-اندرز
صفات بنده پرهيزكار
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه77 نهجالبلاغه.mp3
94.2K
نهج البلاغه
خطبه۷۷-نكوهش رفتار بني اميه
هشدار به غاصبان بني اميه
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه 78_مطالبصلواتی.mp3
147.5K
نهج البلاغه
خطبه۷۸-نيايش
نيايش امام
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه 79_مطالبصلواتی.mp3
235.5K
نهج البلاغه
خطبه۷۹-پاسخ اخترشناس
پرهيز از توجه به غير خدا
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه80 نهجالبلاغه.mp3
141.3K
نهج البلاغه
خطبه۸۰-نكوهش زنان
بيان تفاوتهاي زنان و مردان
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه 81_مطالبصلواتی.mp3
125.1K
نهج البلاغه
خطبه۸۱-وارستگي و پارسائي
تعريف زهد و پارسايي
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه 82_مطالبصلواتی.mp3
131.2K
نهج البلاغه
خطبه۸۲-در نكوهش دنيا
دنياشناسي
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه83 نهجالبلاغه.mp3
3.11M
نهج البلاغه
خطبه۸۳-خطبه غراء
(از خطبه هاي شگفت آور امام عليه السّلام كه به آن خطبه «غرّا» گويند.)
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
خطبه84 نهجالبلاغه.mp3
250K
نهج البلاغه
خطبه۸۴-درباره عمرو بن عاص
روانشناسي عمروعاص
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)