https://eitaa.com/charkhfalak500/27362
🔴🔴 ختم 75 روز یکشنبه 👆👆17 ماه رجبالمجرب
🔵این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
✋سلام دوستان گلم
🔴🔴 این ختمها هرروزه پخش میشود فقط و فقط بخاطر ثوابی برای من و شما ...!!!
✍اینها #بالباقیاتوالصالحات است، اینها برای آخرتمون میمونه ،
🌺یک وقتی فکر نکنید که من برای لینک کانالم میگم..!!؟
نه نه
✍ شما ختمها را در کانال یا گروهتون و برای دوستانتون با اسم و لینگ خودتون منتشر کنید ...
📚 میدونید که تمام مطالب کانالهای من #صلواتی میباشد ..فقط برای رضای خداست ...
موفق باشید
.https://eitaa.com/charkhfalak110/27050
وقتتون زیاد گرفته نمشه،، حتما 2 پست رو👆بخوانید..
اگه کمک نمیکنید ، خواهشا پیامها رو بخونید..
خواندنش هم صواب داره ..
با خودتون نگید عید تموم شد دیگه کمک بسه ...!
اینها فکر شیطانیه
این طرح بوده و هست و ادامه دارد
🔰 ای که دستت میرسد کاری بکن
🔰 اجرتون با چهارده معصوم
🔰 وعده ما با خدا
1_28110059.m4a
4.11M
اعمال کامل خواب
هر شب این فایل کوتاه صوتی را قبل از خواب گوش دهید
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
حتما گوش کنید اعمال خواب 👆👆👆👆👆
☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️
💯 #پست_ویژه 💯 #نماز_شب_بخونید ‼️
قال الامام الصّادق - عليه السلام - :
ما من عَمَلٍ حَسَنٍ يَعْمَلُهُ العَبْدُ إِلّا ولَهُ ثوابٌ في القرآنِ إلا صلاةَ اللّيل؛ فَإِنَّ الله لم يُبَيّن ثوابها لِعظَمِ خَطَرِها عِنْدَهُ ... .
امام صادق - عليه السلام - فرمود: هر كار نيكي كه بنده انجام مي دهد، در قرآن برايش ثوابي ذكر شده است مگر نماز شب كه از بس نزد خدا پراهميّت است ثواب آن را معلوم نكرده است ... .
«بحار الانوار، ج8، ص126»
لینک نمازشب👇در آرشیو
https://eitaa.com/charkhfalak500/2727
✍70فایده و فضلیت در #نماز شب
☎️ #شماره_تلفنهای_ربالعــالمین
😴 #ادابواعمال_وقت_خـــواب
#طریق_خواندن_نمازشب
لینک نماز شب👇 در مصالب صلواتی
https://eitaa.com/charkhfalak110/16809
🔴خداوند همیشه آیلاین هست
🅾کارهای خیرتون رو در #آیــــدی پروردگار ذخیره کنید،
animation.gif
23.7K
عیدهمگی مبارکباد
دوستان جدید خوشامدید
دوستان قدیم خوشباشید
انشاءالله اگه خدا بخواد ، ساعاتی دیگر برمیگردم
#تادروددوبارهبدرود
خدانگهدارتون
.
📚📚 رمان شماره دهم
📌 بنام 📕 # کف خیابان "
📝نوشته حداد پورجهرمی
☑️ تعداد صفحههات 98
با کمک خدا و رضایت شما اعضای محترم رمان #اینک_شوکران به پایان رسید
انشاءالله از فردا دوشنبه رمان #کف_خیابان پخش میشود . امیدوارم که مثل رمانهای قبلی مورد پسند شما قرار بگیرد و از این رمان هم راضی باشد ..
اگر نظری ، پیشنهادی ، انتقادی درباره رمانها و داستانهای کوتا و کتابهای pdf و نرمافزارها ، یا برای کودکان ، حتما اطلاع دهید ،
کانالی خوب است که اعضا در کارها دخالت داشته باشد ..
تا این ساعت از همراهی شما تشکر ،،
✍مدیر👈
@A_125_Z ای دی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 736
بعدِ سالها انتظار با عشق ازدواج کردیم
خوشبخت بودیم، اما هیچ وقت نتوانستیم از کنار هم بودن لذت ببریم، چون باید پولامون رو پس انداز میکردیم واسه خرید خونه و...
همیشه هر چیزی رو که دوست داشتیم میگفتیم الان نه، بعداً
الان باید خونه بخریم
با هزار سختی و کُلی صرفهجویی کردن پولامون رو پس انداز کردیم
بالاخره موفق شدیم خونه رو خریدیم
از فردای اون روز به فکر این بودیم لوازم خونمون رو جدید کنیم
گوشت و مرغ تو خونه همیشه باشه
میوههای چند رنگ داشته باشیم
با اومدن بچه به فکر این بودیم که بچهمون لباساش خوب باشه
غذاش مقوی باشه و...
خلاصه تا وقتی بچههامون سرو سامان گرفتن هر روز دغدغه چیزی رو داشتیم
خونه بزرگتر، ماشین بهتر، مبل زیباتر، خرج دانشگاه، عروسی، جهیزیه و...
روزها گذشت و ما پیر شدیم
ما موندیم و یه خونه بزرگ
یه ماشین پارک شده توی پارکینگ که استفاده نمیشه
بچههایی که درگیر زندگی خودشونن
ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم!!!
پیر شدیم و یادمون افتاد هنوز اون کافه که قرار بود اولین سالگرد عروسیمون بریم نرفتیم!
یادمون افتاد اون شام رویایی دونفره رو نخوردیم
یادمون اومد هیچ سالگرد ازدواجی رو نگرفتیم
یادمون اومد چقدر زود تولد همدیگر رو فراموش کردیم
یادمون اومد پشت تلفن فقط لیست خرید رو گفتیم
حال همو نپرسیدیم...
یادمون اومد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روز بهم میگفتیم اما نگفتیم!!!
یادمون اومد عکسای دونفرمون رو هم نگرفتیم!
از این زندگی ما فقط یاد گرفتیم داشتن خونه و ماشینش رو...
هیچکدوم نمیخوایم خوشبخت باشیم
درسته ریخت و پاش و ولخرجی خوب نیست اما اینجوری هم نه دیگه...
از الان کافههای زندگیتون رو برین فردا دیره
با همسرتون شام برین رستوران
لباسای قشنگتون رو برا هم بپوشین
تولدها رو فقط با یه کیک یا شاخه گل بگیرین
باور کنید کافیه
و قشنگ تر از کادوهای گرون قیمته
سالگرد ازدواجتون رو شام برین بیرون
یا داخل منزل به خوبی برگزارش کنید
نذارین اون روز فراموش بشه...
هر روز بگین که همدیگرو دوس دارین
گاهی فقط با یه شاخه گل یا یه روسری همسرتون رو سورپرایز کنید...
عکسای دونفره زیادی رو بگیرید شاید همیشه اون یکی نبود
با همین چند تا مورد، زندگی قشنگ میشه وقت زیادی نمیخواد، هزینه زیادی هم نمیخواد...
ماهی یه بار به کافه برین مطمئن باشید با پولش پادشاه نمیشین...
گاهی شام رو با همسرتون به رستوران برین مطمئن باشین با سالی سه چهار بار رستوران رفتن نمیتونید خونه بخرید...
تولد فقط سالی یک بارِ...
سالگرد ازدواجتونم همین طور...
برگزارش کنید ساده ولی برگزار بشه....
ما فقط یک بار به دنیا میایم و یک بار زندگی میکنیم...
شادی و لبخند رو به شریک زندگیمون هدیه کنیم و هر روز به خدا نزدیکتر بشیم.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 737
گویند مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه میکند. از او علت را جویا شد،
همسرش گفت: گنجشکهایی که بالای درخت هستند وقتی بیحجابم به من نگاه میکنند و شاید این امر معصیت باشد!
مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زودتر از کارش به خانه برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!
آن مرد فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...
به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند.
وقتی از آنها علت را جویا شد،
گفتند:
از گنجینه پادشاه دزدی شده!
در این میان مردی که بر پنجهی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد.
مرد پرسید او کیست؟
گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچهای را زیر پا له نکند، روی پنجه پا راه میرود!
آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.
او به پادشاه گفت:
شیخ همان کسی است که گنجینه تو را دزدیده است!
شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد
پادشاه از مرد پرسید:
چطور فهمیدی که او دزد است؟
مرد گفت:
«تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم!»
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 738
"کرامت امام رضا در حق دزد"
تو تبریز و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن پابوس امام رضا علیهالسلام
رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم با خودت بیار
"ابراهیم جیب بر کی بود؟!"
از اسمش معلومه دزد مشهوری بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمیکرد لحظهای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی میکرد!
حالا امام رضا در خواب بهش گفته بود اینو با خودت بیار مشهد!
رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که معتبر نیست، تازه اگه من اونو بیارم کسی تو کاروان نمیمونه همه استعفاء میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!
اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چارهای ندید جز اینکه بره دنبال ابراهیم
رفت سراغشو بگیره که کجاست، بهش گفتند تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی نشونت میده
بالاخره پیداش کرد!
گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
ولی جریان خوابو بهش نگفت
ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه پیرزن دزدیدم!
رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من پولتم میدم.
فقط به این شرط که حین سفر متعرض کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، آزادی!
ابراهیم با خودش گفت: باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم
کاروان در روز معینی حرکت کرد
وسطای راه که رسیدن دزدای سر گردنه به اتوبوس حمله کردن و جیب همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو خالی کردن و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت از شما چقدر پول دزدیدن و بهشون میداد!
رئیس گفت:
ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!
ابراهیم خندید و گفت:
وقتی سر دسته دزدا داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو خالی کردم و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!
همه خوشحال بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟
چون حضرت به من فرمودن!!!
حالا فهمیدم حکمت اومدن تو چی بوده؟
ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:
یعنی حضرت هنوز به من توجه داره؟
از همونجا گریه کنان تا مشهد اومد و یه توبه نصوح کنار قبر حضرت کرد و بعدم با تلاش و کار حلال، پولهایی رو که قبلا دزدیده بود میفرستاد تبریز و حلالیت میطلبید.
و در آخر هم در مشهدالرضا
ظاهرا مکانش نامعلومه
به رحمت خدا رفت...
مشهد...
روبروی ایوان طلا...
خیره به گنبد طلا...
🍃اَللهُمَّ صَلِّ عَليٰ،
عَلیِّ ابْنِ موسَی الرِضَا المرتضی♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 739
👈 سخن چینان، بخوانند
در بنی اسرائیل، قحطی افتاد. مردم چاره ای ندیدند جز آن که به خدای رو آورند و باران از او خواهند. چندین بار نماز باران خواندند و از خدا باران خواستند؛ اما هیچ ابری در آسمان پدیدار نشد.
موسی (ع) علت را از خداوند پرسید. وحی آمد که ای موسی! در میان شما، سخن چینی است که دعای شما را باطل می کند و تا او در میان شما است، دعایتان را اجابت نکنم.
موسی (ع) گفت: بار خدایا! او را به ما بشناسان تا از میان خویش، بیرون افکنیم. باز وحی آمد: ای موسی! من دشمن سخن چینی هستم، آن گاه خود سخن چینی کنم و عیب کس را با تو بگویم!؟
موسی گفت: پس تکلیف چیست؟ وحی آمد که همه توبه کنند و نمام نباشند. چون همه از سخن چینی توبه کردند، خداوند باران فرستاد.
📗 #کیمیای_سعادت
✍ ابوحامد محمد غزالی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 740
👈 گريه پيامبر صلی الله عليه و آله
رسول خدا صلی الله عليه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريكی مشغول دعا و گريه زاری شد.امّ سلمه كه جای رسول خدا صلی الله عليه و آله را در رختخوابش خالی ديد، حركت كرد تا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اكرم صلی الله عليه و آله در گوشه خانه، جای تاريكی ايستاده و دست به سوی آسمان بلند كرده اند. در حال گريه می فرمود:
خدايا! آن نعمت هايی كه به من مرحمت نموده ای از من نگير!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!
خدايا! مرا به سوی آن بديها و مكروه هايی كه از آنها نجاتم داده ای برنگردان!
خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتی نگهدار!
در اين هنگام، امّ سلمه در حالی كه به شدت می گريست به جای خود برگشت. پيامبر صلی الله عليه و آله كه صدای گريه ايشان را شنيدند به طرف وی رفتند و علت گريه را جويا شدند.
امّ سلمه گفت: يا رسول الله! گريه شما مرا گريان نموده است، چرا می گرييد؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا می ترسيد و از خدا می خواهيد لحظه ای حتی به اندازه يك چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!
رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمودند: چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی كه حضرت يونس عليه السلام را خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بايست!
📗 #بحارالانوار، ج 16، ص 217
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴