eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
874 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی ☑️ تعداد صفحه‌هات 98
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 همه این حرف ها یه طرف... اما خیلی وقتمون کم بود... نیروی دیگری هم نداشتیم... باید دو تا مسئله ای گفتم را با هم بررسی میکردیم. فورا تقسیم کار مجدد کردیم... عبداللهی و 233 روی طرح بچه های باغ... من و ابوالفضل هم روی اجلاسی که قرار بود برگزار بشه! مسئله اجلاس خیلی مهم تر بود... هر چند میفهمید که ماجرای بچه های باغ هم مشکلات زیادی به وجود آورد... اما داستان اجلاس در دستور کارمون بود... نه فقط برای ما... جوری که فهمیدیم حتی چند تا گروه دیگه هم از بچه های اداره خودمون سوژه هایی که داشتند را دنبال کرده بودند و اونا هم رسیده بودند به همین اجلاس! همه حرکات و دیدارهای عفت در آستانه انتخابات، مخصوصا در جریان این اجلاس، خیلی تعیین کننده بود... ترتیبی دادم که عفت را 24 ساعته تحت نظر داده باشیم... به بچه ها سفارش کردم که حتی از جای خواب و خوراکش هم باید اطلاع داشته باشیم... چه برسه به دیدارها و ملاقات ها و... نکته ای که باید خودم پیگیری میکردم، نفوذ به مکان و زمان اجلاس مذکور بود. خیلی درباره اش فکر کردم... اینقدر برام مهم بود که خودم در اون جلسه باشم که حتی نشستم و برنامش را نوشتم... در همون اوضاع و احوال، رابط ما در قم بهم اطلاع داد که از طرف همون رییس دفتر و چند نفر دیگه که اون شب در اون جلسه عفت بودند دارن برای اجلاس اسم نویسی میکنند! حتی دارن از طلبه های معمم معمولی هم اسم مینویسن تا بلکه نوعی پوشش برای حضور کسانی باشه که قرار نیست لو برن! ضمن اینکه شلوغ شدن اون جلسه هم مدنظرشون بوده! تصمیم گرفتم برم قم اما جور نمیشد... چون کارها خیلی عقب میموند و نمیتونستیم همه چیزو هماهنگ کنیم... در یه سردرگمی خاصی به سر میبردیم... فردای اون روز، 233 و عبداللهی خبرای بدی از پروژه بچه های بچه باغ ارائه دادند که خیلی خطرناک بود! درخواست جلسه فوری کردند... جلسه تشکیل شد... عبداللهی شروع کرد و گفت: «قربان ما حدود 17 ساعت بررسی کردیم... همه چیزو بررسی کردیم... هر چی که فکرش بکنید... از باشگاه کوروش شروع کردیم... چون فهمیدیم که اونا هر روز به طرف باغ وسیعی بعد از جاده لشکرک میرفتند! با وجود اینکه خیلی احتیاط میکردند اما من و 233 مجبور شدیم خودمون وارد عمل بشیم و به اطلاعات مجازیمون اکتفا نکنیم... تا اینکه به خود باغ رسیدیم... لطفا اجازه بدید از اینجاش به بعد را 233 گزارش بده... چون من در جاده اصلی پوشش میدادم که اتفاقی نیفته!» گفتم: «خواهش میکنم... بفرمایید!» 233 گفت: «من خیلی بلد نیستم مثل خانم عبداللهی لفظ قلم حرف بزنم... چون ما از اولش دهاتی بودیم... حالا هم نیروی پیاده کف خیابون... خیلی بلد نیستم پیچش بدم و گزارشی حرف بزنم... اما قربان! چیزی با چشم خودم دیدم که برای اولین بار در طول این مدت، قدری ترسیدم... حالا شاید نشه اسمش را هم بذاریم ترس... اما خب! نمیشه به راحتی از کنارش رد شد!» گفتم: «لطفا سریعتر!» 233 گفت: «چشم! در اون باغ، من یه گردان حدودا 200 تا 300 نفره پسر و دختر و مرد و زن دیدم که به صورت قاطی داشتند آموزش میدند!» با تعجب و اخم گفتم: «ینی چی؟ گردان کدومه؟ چه آموزشی؟!» 233 ادامه داد: «از آموزش ساخت نارنجک دستی گرفته تا پرتاب نارنجک دستی... از روش سریع جمع شدن تا روش سریع پراکنده شدن... از آموزش غش کردن و بی تحرک ماندن تا آموزش حمل جنازه و غش و ضعف کرده... از دفاع شخصی گرفته تا فنون رزمی و ضرب و شتم و خیلی مسائل دیگه!» به فکر فرو رفتم... گفتم: «تحلیلت از این مشاهداتی که داشتی چیه؟» 233 گفت: «اینا خیلی جدی بودند... هم کسانی که آموزش میدادن و هم کسانی که آموزش میدیدند! با چاقو و چوب و سطل آشغال و بنزین و اینا آموزش میدیدند! خب این وسایل، مال بچه بازی یا عملیات های نظامی نیست... اینا بیشتر در درگیری های خیابانی و مواجهه با پلیس ضد شورش و اینا به کار میره! من فکر میکنم اینا برای خرابکاری های گسترده دارن تربیت میشن و مطمئنم که برنامه های خاصی دنبال میکنند!» ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 خبر بدی بود! آدم یاد تربیت تروریست میفتاد! گفتم: «کیا داشتن آموزش میدادن؟ منظورم اینه که افرادی که آموزش میدادن را شناختی؟!» 233 و عبداللهی به هم یه نگاه پر معنا کردن... عبداللهی رو به من کرد و گفت: «اتفاقا همش یه طرف! جواب همین سوالتون هم یه طرف!» گفتم: «چطور؟!» 233 ادامه داد: «اینکه چجوری رفتم داخل و تا کجاها پیش رفتم، بعدا توضیح میدم... اما... وقتی داشتم آمار گروهی که زن ها را با سلاح گرم آموزش میدادن را درمیاوردم، به زنی به نام «ندا» برخورد کردم!» گفتم: «آشناست! کدوم ندا؟» گفت: «یکی از همون چهار نفری که تا پاکستان ردشون را زدم و با اون مرکز تحقیقات و جاسوسی انگلستان در پاکستان ارتباط داشت... همون که با عفت و فائزه و زهره بودن و تعقیبشون میکردم!» گفتم: «عجب! پس این دومین نفر هم از اون تیم چهار نفره کشف شد و بالاخره تونستیم ردش را در ایران بزنیم! چیکار میکرد؟» گفت: «قربان! ندا بنظر میرسید که آدم نترس و آموزش دیده ای باشه... داشت در گروه سلاح های گرم کار میکرد و هم خیلی احترامش میذاشتن!» خب خبر بدی بود اما الحمدلله که اون موقع فهمیدیم... عبداللهی همون موقع هماهنگ کرده بود که دو تا مامور تمام وقت، اونجا را مدنظر داشته باشن و تمام تحرکات به اونجا را گزارش بدن! اونچوری که 233 از مشاهداتش گفت، یه تیم 200 یا 300 نفره آموزش دیده، برای تصرف و خرابکاری و درگیری در نقاط شلوغ و استراتژیک شهر خیلی میتونه خطرناک تر از اون چیزی باشه که فکرش میکنید! حالا مثلا شما فرض کنید بتونند به یه پادگان کوچیک یا پاسگاه هم حمله کنند... ب اون سلاح ها و آموزش هایی که دیده بودند، نمیشد به همین راحتی و بدون سر و صدای رسانه ای سر و تهش را هم آورد! وسط درگیری فکریم درباره بچه های باغ، ابوالفضل پرید و گفت: «حاجی از پیام اومده که دیگه ثبت نام نمیکنند! ظاهرا تعدادشون کامل شده! حدودا 200 نفر را دارن ساماندهی میکنند که بیارن اجلاس تهران!» داشت سرم گیج میرفت... تمام دنیا دور سرم داشت میچرخید! وای از این همه کار... وای از این همه خبر بد... فقط گوشام میشنید که میگن: حاجی میشن 5 تا اتوبوس کامل... قربان بچه ها میگن ساعت به ساعت داره به تعداد بچه های اون باغ افزوده میشه... حاجی اگر کارنوال راه بندازن چی؟ نمیخوای سریع اقدام کنی که از همون قم جلوشون بگیریم... قربان بچه ها میگن دارن تعداد مازاد بچه های باغ را به جای دیگه منتقل میکنند! ... قربان احتمالا یه باغ نباشه... در چند تا باغ و باشگاه دارن آدماشون را تربیت میکنند! با صدای بلندتر از حد معمولی، در حالی که دستم روی سرم بود و شقیقه هام را گرفته بودم گفتم: «بچه ها بسه! لطفا همه بیرون! برید بیرون... برید صداتون میزنم... تو را به امام حسین پاشید بیرون...» رفتند بیرون... سرمو گذاشتم روی میز... داغ شده بودم... با آب و رطب و صدای خانمم میدونستم که آروم نمیشم... مگه میشه این همه کثافت عوضی آشغال خس و خاشاک در تهران، بغل گوشمون... در قم... در جوار حرم حضرت معصومه... دور هم جمع بشن و برای نظام نقشه بکشن؟! آدم تربیت کنن که موقع حمله و فرار و کشتن مردم و آسیب زدن به اموال عمومی و اینا چیکار کنن و تهران را تبدیل کنن به غزه؟! کجاییم ما؟! چه خبره؟! آخه بغض و کینه نسبت به اسلام و انقلاب تا این قدر؟ تا جایی که بچه های مملکت خودمون را دارن میندازن به جون خودمون؟! فقط اینجوری بگم که داشتم دیوونه میشدم... دستم بردم به سمت مونیتور... داشتم شماره ها را از جلوی چشمام رد میکردم... تا اینکه رسیدم به شماره ماموری که توی حرم گذاشته بودیم... ناخودگاه واسش زنگ زدم... اونم فورا برداشت... گفتم: «! شما کجا تشریف دارین الان؟» گفت: «قربان الان حرمم و منتظر اوامر شما!» گفتم: «برو سر قبر شهید مطهری! ببین پشت دیوار قبر شهید مطهری، طلبه ای با این عکس و شکلی که برات فرستادم اونجا میبینی یا نه؟» رفت و گفت: «بله قربان! رو به رومه! باهاش چندان فاصله ای ندارم! جلبش کنم؟» گفتم: «حالا که اون منو جلب کرده! ابوالفضل هم جلب کرده! همه مونو جلب کرده... برو گوشیو بهش بده!» رفت و باهاش مودبانه سلام کرد و گفت لطفا به این تماس جواب بدید! اون طلبه جوون گوشیو برداشت و گفت: «سلام علیکم! بفرمایید!» به محضی که صداش شنیدم، احساس کردم 100 ساله که میشناسمش... گفتم: «سلام عزیز دل برادر! ببخشید مزاحم مطالعه و مباحثتون میشم! شما بنده را نمیشناسید اما من اینقدر شما را میشناسم که میدونم چند روز پیش شما از شر یه فاحشه فرار کردین و حتی لقمه حرومی که براتون پیچیده بود را نخوردین و انداختین جلوی گربه هایی که فقط گوشت میخورن! الا گربه های قم!!» 🔴ص1 .
با تعجب گفت: «بله... بفرمایید! حالا اتفاقی افتاده؟ ببخشید شما؟ گفتم: «منو نمیشناسید... اما ما اون مورد را دستگیر کردیم و شما را تحسین میکنیم که آبروی هممون را خریدید!» گفت: «خب الحمدلله! هرچند خیلی از حرفاتون سر در نمیارم!» گفتم: «مهم نیست شیخ جوون عزیز دل ما! ببین داداشم! الان خیلی اوضاعم خرابه... ینی اوضاع من تنها نه... بلکه اوضاع کلا خوب نیست... میشه همین الان بری کنار ضریح ... جملاتی که من میگم را میخوام شما به بی بی حضرت معصومه بگید! اصلا زحمت شما نمیدم... شما فقط گوشیو بذارید توی دست مبارکتون و بگیرید جلوی ضریح! لطفا این کارو بکنید...» گفت: «بهتون نمیاد آدم بدی باشید! چشم... اجازه بدید!» چند ثانیه بعدش گفت: «بفرمایید! درخدمتم!» تا گفت درخدمتم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم... از همون موقع ها هست که خودش میریزه ها... همون وقتایی که فقط یه بهانه میخواد برای قطره قطره ریختنش... تا اینکه یهو به خودت بیایی و ببینی کل صورتت خیسه و مزه شور اشک داره میره توی دهنت و مزمزش میکنی... از اون نوع گریه هایی که خیلی داغه... و هر جا باشی... ینی کنار هر حرمی و حرم هر کسی باشی فقط با یه جمله همه چیز شروع میشه و دیگه نمیتونی حتی هقهقت هم کنترل کنی... زبونم اون موقع ها بند میاد... لکنت میگیرم... لکنت بدی هم میگریم... دیگه از محمد مغرور مثلا عقل کل هیچ خبری نیست اون موقع... اوج عجز را حس میکنم وقتی اون موقع حتی برای بردن اسمش هم لکنت میگیرم... اون حالتو دوس دارم... چون حس میکنم دستشو داره میذاره رو سرم وقتی با لکنت و گریه میگم: ییییاااااااا زززززززهرا .... گفتم یییییااااااا زززززهرا ... شما که غریبه نیستین... ببینین شرم را خوردن و حیا را قی کردن و حتی توی حرم دختر شما برای طلبه ها نقشه های بدی میکشن... دیگه تهران که واویلاست... ببین توی کشور امام زمان چه خبره... دارن بچه های خودمون را به جون خودمون میندازن... یییییااااا زززززهرا... به دادم برس! به دادمون برس! 🔴ص2 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 نیاز به تحقیقات کاملتری نسبت به تربیت اون حدود 300 نفر داشتیم... مخصوصا وقتی ماموران ما خبر میدادن که تعدادشون داره ساعت به ساعت افزوده میشه! با مقامات مافوق تماس داشتم و تقاضای دیدار اضطراری کردم... همه مدارک و شواهد موجود هم تجمیع و یه کاسه کردم... در جلسه ای گزارش دادم... جالب بود برام! ... دو سه نفر دیگه هم مثل من همین گزارش ها را دادند.... اما در اماکن و موقعیت های خاص دیگه! اگر بخوام یه آمار سر انگشتی بدم، حداقل هزار نفر را رصد کرده بودیم که دارن آموزش میبینن! به علاوه افرادی که آموزش میدادن... که سرجمع با همه عوامل شناسایی شده و راننده ها و... جمعا 1500 نفر!! این آمار به زبون خوش میاد! مخصوصا وقتی وحشت و استرس اوج میگیره که بدونیم این آمار فقط مخصوص تهران بود و هنوز اطلاعات شهرستان هایی مانند شیراز و اصفهان و تبریز و شمال و مشهد و... را نداشتیم! شما این آمار سر انگشتی را با حداقل پنج تا اتوبوسی که قرار بود از قم بیاد و حامل آخوندها و طلبه های جذب شده اونا بود را جمع کنید! بعلاوه تمام عوامل اجرایی اون نشست و دیگر میهمانان پروازی! ینی ظرف مدت سه روز، حدود 2000 نفر از داخل در آمادگی کامل برای مقابله با نظام قرار داشتند! 2000 نفر که هر کدومشون خوانواده و عزیزانی دارند! که حداقل ینی بیش از هزار خانوار درگیر مسائل امنیتی و خرابکاری و شورش علنی میشن! اما ... دیگه وقتشه که از بعضی چیزا در اون هفته پرده بردارم... من تا الان به دو سه گروه بیشتر اشاره نکردم اما اجازه بدید یه کم واقعی تر، شما را ببرم وسط معرکه... ینی همون توضیحاتی که برای بچه های خودمون دادم: اولین گروه، علما و طلابی که هم اثرگذارند و هم جوری دارن وارد عرصه میشن که میتونه هر کسی را تحت تاثیر این اقدام قرار بده! شما فکر کنین وقتی توی شهر شما و یا حتی همین تهران خودمون، سه چهار تا آخوند با هم سوار مترو بشن و یا در پیاده رو راه برن، اکثر مردم نگاشون میکنن و برای لحظاتی بهشون دقت میکنن! حالا شما تصور کنین همون چهار تا آخوند با هم مشغول حرف باشن و یه کم با صدا و لحن جدی و با چاشنی عصبانیت با هم حرف بزنن، مردم برای لحظات بیشتری بهشون دقت میکنند! حالا فکر کنین همون چهار تا آخوند وسط راه وایسن و با هم گرم صحبت بشن ... از قضا حرفاشون هم بوی سیاست و اجتماع بده... چی میشه؟! پس از گذشت ده دقیقه میبینید که تا به خودشون میان، حداقل بیست نفر دورشون جمع شدن! یا دارن گوش میدن ... یا دارن فیلم میگیرن... یا دارن همراهیشون میکنن! تصور کنید همون چهار تا آخوند، تبدیل بشه به دویست تا... دقت کنین لطفا ... 200 نفر آخوند!! ... همون دویست نفر عبا را دربیارن... همون دویست نفر، دویست تا قرآن دست بگیرن... همون دویست نفر با پای برهنه «کف خیابون» راه برن... صف اول همون دویست نفر، علمای پیرمرد و چند نفری هم از سادات باشن... حالا یه کمی هم شعار بدن... اولش شعار بد هم نه! مثلا بگن «وا اسلاما» (وای به حال اسلام!) و یا بگن «یا للمسلمین!» (وای به حالتون ای مسلمونا!) و یا بعدش پا را اون ور تر بذارن و با صدای بلند بگن «مرگ بر دیکتاتور!» و یا مثلا داد بزنن «ما شورای نگهبان، نمیخوایم ... نمیخوایم!» و یا حتی بگن «مرگ بر جنتی!» و یا مثلا یکیشون داد بزنه «ما پاسدار و سپاهی نمیخوایم ... نمیخوایم» و یا مثلا بگن «شعار ملت ما... دین از سیاست جدا!» و یا بگن: «.... مظلوم خدا یار تو .... حوزه علمیه به قربان تو!» و دیگه مدام اسم بیارن و با داد و بیداد و شعار هماهنگ بگن: «مرگ بر اصل ولایت فقیه!» حالا توی همون اوضاع، شلوغ بشه... ترافیک بشه... خیابونا بند بیاد... تعدادی از مردم عادی هم بهشون اضافه بشن... سر راه، دو تا مدرسه و دانشگاه هم تعطیل بشه... به ازای هر نیم ساعت، 20 نفر بهشون اضافه بشن... پس از گذشت حدودا چهار ساعت، جمعیتی که به اون تعداد 200 نفر آخوند و 2000 نفر آموزش دیده برای جنگ شهری و خرابکاری اضافه خواهد شد، سرجمع حداقل 4000 نفر ... اصلا تصورش هم مشکله... مخصوصا با اون ظاهر و سر و شکلی که علما و آخوندها بخوان وارد صحنه بشن! ینی بیان «کف خیابون!»... بیان و شعار بدن... بر علیه نظام و ولایت فقیه و شخص حضرت آقا ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و ا
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 تو همون جلسه مشورتی ارشدهای سازمان و اداره خودمون، خبری توسط معاون وزیر اعلام شد! خبری که شوک شدیدی را به همراه داشت! اما مشخص بود که بچه های برون مرزی رو دست نخوردن و انتظارش را داشتند! خبر این بود که تا الان حدود 5000 نفر ... خواهش میکنم... تمنا میکنم به این آمار و ارقام دقت کنید... سرسری نخونین و رد بشین! ... 5000 نفرتا الان شناسایی شدن که از چهار کشور آمریکا و اسرائیل و انگلستان و ترکیه در طول مدت 40 روز وارد ایران شدند! همه این 5000 نفر که نوعی وابستگی مالی و معنوی به سفارت عربستان و ترکیه دارند، از راه های زمین و دریا و هوا دارد ایران شدند و حداقل نیمی از اونا در تهران مستقر هستند! اکثرشون اصالتا ایرانی هستند و به زبان فارسی مسلطند و به خوبی صحبت میکنند! همه اون 5000 نفر کاملا آموزش دیده و آماده و مسلط به امور جاسوسی و خرابکاری هستند! در لباس های مختلف... از آخوند و مداح گرفته تا پزشک و توریست و ... از بچه و نوه بعضی سران گرفته تا کسانی که حتی برای مدتی خبر مرگشون مورد تایید قرار گرفته بوده! خب اینا از یه طرف، برای پابوسی امام رضا و یا تشویق مردم برای شرکت در انتخابات و یا بهرمندی از سواحل خزر و بنادر جنوبی و کیش و قشم نمیان! از طرفی دیگه هم نمیشه گفت اگر اومدین قلم پاتون را خرد میکنیبم! بالاخره طرف میگه من ایرانی هستم و اکثرشون هم پرونده قضایی و تحت تعقیب ندارن! پس نمیشه مانع ورودشون شد! بعدها در بخشی از گزارش شخصی به نام «مایکل لدین» («مایکل لدین» از حامیان کودتای مخملی و مشاور سابق شورای امنیت ملی آمریکا و عضو برجسته مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» و دستیار ویژه «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع اسبق آمریکا و «دیک چنی» معاون جرج بوش) مطالب جالبی برای رییس سازمان موساد و رییس سازمان سیا نوشته شد که به بخش کوچکی از اون اشاره میکنم و رد میشم: «نامه نگاری هایی از قبل از انتخابات وجود داشت که به یکی از آنها اشاره میکنم... اون نامه ها برای تعیین تکلیف حدودا 5000 نفر نوشته شده بود که نیاز به پاسخ جدی داشت... خیلی به انتخابات نمانده بود که دولت (آمریکا) تصمیم گرفت پیامی برای گروه (میر حسین) موسوی و جنبش سبز بفرستد. سناتور شامر دوستی در وال استریت داشت که با سبزها در ارتباط بود و همان فرد به عنوان رابط انتخاب شد. از شامر خواسته شد از طرف دولت این پیام را به رهبران سبزها منتقل کند: «سبزها باید بدانند که این سوالات از جانب وزیر خارجه (آمریکا) ارسال شده است. سوالات این‌هاست: ما باید چه کاری انجام دهیم؟ چه کاری نباید انجام دهیم؟» پاسخ این پیام در یک یادداشت 8 صفحه‌ای دریافت شد. نویسندگان محتاط بوده‌اند، و متن امضا نشده و من دلایل روشنی دارم که چند نفر در تهران روی آن کار کرده‌اند. در این نامه تصویری از ایران با عبارت‌های بسیار خشنی آمده است که این کشور تحت «حکومت استبدادی»، «رژیمی خشن» و «دیکتاتوری» است که با سرکوب مردم و چپاول منابع عمومی ادامه حیات می‌دهد. همچنین در این نامه تأکید شده است: حکومت قابل اصلاح نیست اما نیروهای حامی تغییر در داخل قوی هستند و به‌خوبی هدایت می‌شوند!» لدین در مطلب خود می‌نویسد: «سبزها به دولت اوباما دقیقا گزینه‌های واقعی را گفتند؛ یا از رژیم حمایت کنید یا از آزادی حمایت کنید و تغییر دموکراتیک در ایران را تشویق و حمایت کنید. نویسندگان آن نامه به واشنگتن هشدار داده‌اند که اگر با تهران به توافق هسته‌ای دست یابد، باید در برابر رویکردهای خارجی و داخلی تهران سکوت کند. (موضوعی که نشان می‌دهد فتنه‌گران دلواپس بوده‌اند که با توافق هسته ای، حمایت واشنگتن از آنها کاهش یابد.)» آن از داخل و قم و تهران... این هم از بیرون و 5000 نیروی آموزش دیده و فارسی زبان و نامه های سفید امضای کاخ سفید و سازمان سیا برای کسانی که «کف خیابون» های فتنه را مدیریت میکردند! ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 تربیت نیرو به این گستردگی از داخل و خارج، اعم نیروی پیاده و جاسوسی و خرابکاری و آموزش سلاح و فنون رزمی و بمب های دست ساز و آتش زنه و مهارت های خیابانی و امثال اون، قطعا بوی فتنه و جنبش برای اینکه ثابت کنند تقلب شده و یا مثلا فلانی باید رییس جمهور بشه و اینا نبوده و نیست! خیلی باید کسی بی سواد باشه و از مسائل استراتژیک هیچی ندونه که نخ تسبیح اتصال علمایی از قم و تهران و نیروهای فوق الذکر را ببینه اما نفهمه که اینا بویی از فتنه نمیدن! چون وقتی میگی فتنه، ممکنه مردم خیلی جدی نگیرن و فکر کنن که حالا یه چیزی بوده و میگذره! بلکه اینا مختصات تمام عیار «کودتای مردمی» است که در ایران داره طراحی و پیگیری میشه! از نظر کارشناسان مسائل استراتژیک، کودتای مردمی اگر از یک شب بیشتر طول بکشه اما مهار نشه، به ازای سپری شدن هر روز، سه الی پنج برابر بر تعداد افراد اون کودتا افزوده خواهد شد!! نمیدونم تا اینجاش دقت کردین یا نه؟! اما این آمارهای سر انگشتی نشون میده که اگر فورا مهار نشه و بچه های امنیتی دست به کار نشن، تهران ظرف مدت 17 روز دچار بحران جدی میشه و به فرض سقوط یک یا دو صنعت دفاعی و یا سقوط سه یا چهار پادگان نظامی، به مرز «سقوط شهر» نزدیک خواهد شد!! اینو گفتم برای اونایی که ممکنه بگن اگر نیروهای امنیتی میدونستن و میدونن چه خبره، پس چرا کاری نکردن و نمیکنند؟! با توضیح خیلی ساده و گذرای بالا روشن میشه که معمول این جنبش ها در نطفه خفه میشه و شده وگرنه الان تهران و هیچ شهری از ایران به این سطح از ثبات و امنیت نمیرسید! اجازه بدید برگردیم به روال خودمون! من این تحلیل ها را هم در جلسه ارشدها و هم جلسه داخلی خودمون مطرح کردم و دیگران هم تکمیلش کردند. سه تا باغ شناسایی شد و حدودا ظرف مدت کمتر از 15 ساعت، بچه های ما با همکاری پلیس ضد شورش تونستند باغ ها را جمع کنند و افراد زیادی دستگیر و عده قابل توجهی هم متواری شدند! الحمدلله نیازی به ورود یگان ویژه نشد و بچه های خودمون دمارشون را درآوردند! پس با اقدام به موقع، تونستیم زمینه توحش یه کودتای تمام عیار را حداقل در جنبه داخلی خنثی کنیم. میگم زمینه توحش! امیدوارم منظورمو بگیرین که ینی نیروهای ایجاد رعب و خرابکاری حرفه ای! بچه های برون مرزی هم بسیار فعال بودند و داشتند دل و جیگر پرونده های اون 5000 نفر را درمیاوردند! اما متاسفانه تعداد قابل توجهی از اونا پس از ورود به ایران، قابل ردگیری ساده و آنی نبودند و زمان زیادی لازم داشت با بفهمیم کجا هستند و دارن چه غلطی میکنند؟! اما... اما اجلاس در حال برپا شدن بود! نشست مهمی که نمیشد جلوی برگزاریش را گرفت. ضمن اینکه ما بی میل هم نبودیم که بدونیم قراره کیا بیان و کیا حرف بزنن و چیا بگن؟! پس اجازه دادیم اون پنج تا اتوبوس از قم بیاد تهران... محله.... حسینیه... استقرار... پذیرایی و همایش و... ابوالفضل گفت: «حاجی خودت نمیری اونجا؟!» گفتم: «برم که چی بشه؟ الحمدلله هم تو اونجایی و هم بچه های اداره دارن پوشش میدن! این همه کار ریخته روی سرمون! ما با حمله به باغ، تونستیم تمرکزشون را از بین ببیریم اما هنوز خیلیاشون بیرون هستن و دارن ادامه میدن! مثلا «ندا» دستگیر نشده... کوروش دستگیر نشده... رامین تاجزاده خبری ازش نیست... اما... ابوالفضل حدس میزنم امروز در اجلاسیه اونا عفت نباشه! به محض اینکه متوجه عدم حضور عفت شدی بهم اطلاع بده!» ابوالفضل گفت: «چشم... راستی 233 نمیاد؟!» گفتم: «چطور مگه؟!» گفت: «چون میخوام اگر نمیاد، چند ساعت صوت و فیلم از باشگاه کوروش داریم که خودم فرصت نمیکنم آنالیزشون کنم... میخوام 233 زحمتش بکشه!» گفتم: «نه داداشم! اون درگیر یکی دیگه است! ما این همه داریم میدویم و «چک و خنثی» میکنیم اما هنوز از دو نفر هیچ اطلاعی نداریم! یکی «فائزه» است و یکی هم موجودی به نام «زهره»! عبداللهی را مامور رصد و کشف فائزه کردم... 233 هم مامور رصد زهره!» ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ابوالفضل دقیقه به دقیقه گزارشش میفرستاد روی مونیتورم... توضیح زیادی ندم بهتره... اما معلوم بود که همه چیز با دقت برگزار شده و همه چیزو کنترل دارن... یا لااقل تلاش دارن کنترل کنند... خلاصش میشه این که: «نشستی که قرار بود علما و مجتهدین اونا برگزار کنند در حسینیه ......... برگزار شد. از عمد جلسه را اونجا برده بودند تا از فضای گذشته و قدمتش نهایت استفاده را ببرند. ینی قشنگ مشخص بود که حتی برای اینکه چه کسانی دم در بایستند و به علما خوش آمد بگن... چه کسانی پذیرایی کنند... چه کسی قرآن بخونه... چه کسی اشعار خاص درباره امام بخونه... چه کسی پشت تریبون بغض کنه... چه کسی وقتی اون بغض کرد، پاشه و ازش حمایت کنه... چه کسی شعار بده... چه شعاری بده... چجوری شعار بده... چه کسی سخنرانی کنه... چی بگه... سخنران دوم کیه... اون قراره چی بگه... سخنران سوم دیر کرده... میگن شاید توفیق نباشه در خدمتشون باشیم... میگن به خاطر مسائلی که از بیانش شرمنده ایم ایشون شاید نتونن تشریف بیارن... یکی با صدای بلند بگه لعنت به سانسور!... یکی دیگه بگه لعنت به حذف! ... مجری با بغض بگه لعنت به عدم آزادی بیان... یه آخوند پیرمرد میکروفنو برداره و بگه خاک بر سر امتی که سید اولاد پیغمبرش نتونه حرف بزنه... ینی نذارن حرف بزنه... مثل جدّ غریبش نذارن حرف بزنه و مردم صداش بشنون!! ... بعد همهمه بشه... مجری با شعف بره پشت تریبون و بگه مثل اینکه میگن توی راهن... الهی سالم و به موقع برسن... ماشالله به این سید شجاعی که ممنوع الخروج قلب هاست! تا وارد حسینیه بشه، مجری با صدای بلند و بغض مصنوعی بگه: نگار منظر چشم من آشیانه توست! کرم نما و فرودا که خانه خانه توست! ... بعد همه بگن: سید مظلوم ما! خدا نگهدار تو! ... صل علی محمد... یاور مردم آمد! اونم بره بشینه ردیف اول... یه نفر هم همون موقع یه شعر پر هیجان براش بخونه و همه کف و سوت و الله اکبر بگن... بعد نوبت اون بشه... مجری بگه من دیگه شما را بیشتر از این منتظر نذارم... به استقبال سخنرانی حکیمانه و روشنگرانه ایشون میریم... بعدش همه مجتهد و آخوند و طلبه و. شعار بدن. اونم بره همون حرفای تکراری همیشه را بگه: جامعه ما داره به سوی دموکراسی گذر میکنه. ما نیاز به قیم و ولی نداریم.مردم خودشون میفهمند... مردم همه کارن. مبنای مشروعیت هر کس، ملت و مردمش هستند!!! انسان اینقدر بزرگ و عاقل شده که حتی میتونه بر علیه خدا تظاهرات کنه. حتی بعیده امام زمان هم بدون رای مردم کاری بکنه!! شما علمای مظلوم تاریخ هستید! بلکه شماها از همه علمای تاریخ مظلوم ترید! حق شما این نیست که اینقدر در محدودیت و انزوا باشید! شما باید بلند بشید و یکبار دیگه مردم را به ایستادگی و ظلم ستیزی دعوت کنید!» این ها خلاصه ای از اون جلسه کذایی بود! فقط بچه های ما به صورت نامحسوس داشتند کنترل میکردند که یه وقت همین جمعیت به طرف خیابون حرکت نکنه و اتفاق بدی پیش نیاد! حالا شما فکر کنین در این جلسه نشستین! فکر کنین یکی از کسانی هستید که دارین شعارها و جملات و جو اونجا را میشنوید و متحمل میشید! عکس العملتون چیه؟! خب طبیعیه که مثل بمب ساعتی بشید و منتظر منفجر شدن باشید! چرا؟ چون سخنران ویژه با جمله آخرش، تیر خلاصی را زد و خودش و همه را راحت کرد.گفت: «ما اینبار انتخاب نخواهیم کرد... بلکه همان طور که بچه های من و شما دارن آماده میشن، انتقام خودمون را از همه ظلم ها و بی عدالتی ها خواهیم گرفت!!» این جمله را سریع آنالیز کردم.اسم رمزشون بود رمز فتنه نه. بلکه کلمه رمز کودتای بزرگی که در راه داشتند! چون همون موقع، عبداللهی متنی به من داد که نوشته بود: قربان! فائزه بالاخره سر و کلش پیدا شد و در حاشیه این اجلاس، با شبکه های خارجی مصاحبه کرد و گفت: «انتخابات امسال، فقط یک پیروز دارد. ینی فقط یک پیروز باید داشته باشد. اگر این اتفاق نیفتند، نارضایتی های مدنی دو سال قبل، تبدیل به موج خروشانی خواهد شد که ممکن است همه بافته های نظام را پنبه کند!!» به این کلید واژه ها دقت کنید: «انتقام» ، «بی عدالتی» ، «یک پیروز» ، «نارضایتی مدنی» ، «موج خروشان» ! ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 خب اینم از فائزه خانم! بالاخره سر و کلش پیدا شد... از نحوه مصاحبه ها و چینش جملات و حرکات دست و صورتش موقع حرف زدن مشخص بود که دوره های خوبی رفته و خوب تونسته قلقشو یاد بگیره! حرفهایی زد که نمیشه گفت بوی فتنه... بلکه بوی تهدید میداد... داشت علنا نظام را تهدید میکرد! دستگاه های نظارتی و شورای نگهبان را به راحتی تحقیر و تهدید میکرد... میگفت: «مردم انتظار دارند که کسی را که انتخاب کرده اند از صندوق رای بیاد بیرون! ... به کسی اجازه نمیدیم خارج از اراده مردم و انتخاب مردم، کس دیگری را به مسند بنشونه! ... شورای نگهبان باید از آراء مردم نگهبانی کنه نه از کسانی که خودش دوس داره رای بیاره! و...» اصلا این نحو صحبت کردن و این جملات، چه در اجلاسیه و چه در حاشیه اون اجلاسیه کوفتی سابقه نداشت! اینا نیومده بودن که کار انتخاب ریاست جمهوری کاندید مد نظرشون را یه سره بکنند! بلکه خدا شاهده اومده بودند کلک نظام و انقلاب را بکنند! حالا اینا به کنار... عبداللهی گفت ابوالفضل پیام داده که : «علما و آخوندهایی که اومده بودند اجلاس، همین جا قراره بخوابند... ینی توی همین حسینیه! حداقلش اینه که تعداد قابل توجهی از اینا همین جا امشب میخوابند!!» یه کم گیج شدم... دیگه قراره چه تزی بدند؟! فردا شد... حوالی عصر بود که جویای احوال و کارهای 233 شدم... شنیدم حسابی درگیره... باهاش ارتباط گرفتم... «سلام و خسته نباشید! کجا تشریف دارید؟» 233 گفت: «سلام قربان! ستاد قیطیریه هستم!» گفتم: «خیره ان شاءالله! شرایطش دارید توضیح بیشتری بدید؟!» گفت: «میگن جلسه پیمان خانواده های شهدا با .............. هست! قراره یه دختر شهید مفقود الاثر حرفهای مهمی بزنه... جمعیت زیادی جمع شدن... میگن همشون هم خانواده شهیدن... البته به ظاهرشون و عکس های شهدا و رزمنده هایی که دستشونه هم میخوره که ساختگی نباشه و واقعا از خانواده شهدا باشن!» گفتم: «بسیار خوب! اما نگو واسه استماع سخنان یه دختر شهید مفقود الاثر رفتی که باور نمیکنم! با شناختی که از شما دارم قطعا یه بوهایی شنیدی که نمیتونید بیخیالش بشید! درسته؟» 233 گفت: «قصش مفصله... اما ... احساس میکنم وسط این همه خانواده شهید و جانباز و ویلچری و اینا، چهارمین شخص پرونده را هم میتونم پیدا کنم!» گفتم: «چطور اونجا؟ سر نخ داشتی؟» گفت: «آره تقریبا... وقتی تمام مهره ها را در اجلاس علما و آخونداشون رو کردند... وقتی باغ ها هم لو رفت و پراکنده شدند... مهمترین اجتماعشون همین اجتماع خانواده شهدا و جانبازان هست... وگرنه در جلسات پارتی و میتینگ های مختلطشون، جای اون چهار نفر نیست... اگر همین جا پیداش کردم که کردم وگرنه هیچ!» گفتم: «بسیار خوب! بنظر منم باید همون جا پیدا بشه... هرچند اینقدر سرم گرم اجلاس و عفت و فائزه بود که دیگه نمیتونستم به چیزی فکر کنم...» یهو صدای سر و صدا اومد... 233 گفت قربان باید برم... دارم غیر طبیعی میشه اوضاع... فقط لطفا اگر تا شب خبری ازم نشد و نتونستیم با هم ارتباط بگیریم یا بیمارستانم یا دستگیر شدم و منو بردند! گفتم: «اگر بخوام پیدات کنم راحت پیدات میکنم... حتی اگر شده سردخونه ها را بگردم... اما لطفا مواظب خودتون باشید و هیچ تیری شلیک نشه... به هیچ کس حکم تیر ندادم... شما هم همینطور... ضمنا اگر درگیر شدید کسی کشته یا قطع نخاع و یا چه میدونم از این دست مسائل پیش نیاد دیگه!» نمیدونم چرا اما ته دلم نگران بودم... وسط همه نگرانی ها ابوالفضل بیسیم زد و گفت: «حاجی اینا هنوز تصمیم نگرفتند علما و آخوندایی که از قم آوردند تهران، برگردونند! هیچ خبری از اتوبوس و وسیله نقلیه بین شهری نیست که نیست... ضمنا... جسارت نباشه... اما یه خاور وایساده جلوی حسینیه... تعداد زیادی «کفن» و «قرآن» پیاده کردند... مثل اینکه امشب هم اینجا خبرایی هست! دیگه مطمئن شدم که قراره اونا به قم نرن و همین تهران بمونند! بمونن برای انتخابات و پس از انتخابات! قراره بمونن ببینن نتیجه چی میشه؟! اونم با چه هیبتی؟! کفن و قرآن! ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 اینبار خیلی عجبیه! معمولا دردسرهای انتخابات و اعتراضاتش همیشه بعد از انتخابات بوده... اما اینبار بچه های ما حدود یک سال کار مستمر و نفسگیر... اما داره دردسرها از قبلش کلیک میخوره! گفتم: «ابوالفضل جایی نمیریا! همونجا باش! کلا چشم ازشون بر ندار... پس فردا انتخاباته! حتی اگر یه قطره خون از دماغ یکیشون بیاد، میندازن گردن نظام و دیگه بیا و حوض خالی پر کن! مواظب باش هیچ آدم مشکوکی از اونجا رد نشه!» ابوالفضل با تعجب گفت: «حاجی جان من پاشو یه دقیقه بیا اینجا! بیا تا خودت از نزدیک ببینی! اینجا همشون قیافه هاشون مشکوکه! چه آخوندش و چه غیر آخوندش! من حتی بعید میدونم تعدادی که امروز عصر اودند اینجا اصلا آخوند باشن! مگه آخوندا سیبیل به این بزرگی میذارن؟! خلاصه من گفته باشم... اینجا همه چیز مشکوکه!» گفتم: «ابوالفضل یه بار دیگه بگو! چی گفتی؟ سیبیل ...؟!» گفت: «بله که سیبیل! مگه عبداللهی بهت نگفت... من حتی ازشون چند تا عکس هم فرستادم... حاجی اوضاع جالبی نیستا... کار داره از دست بچه های نیرو انتظامی هم در میره... اینقدر شلوغه که نگو... حداقل همین الانش حدود 50 تا خبرنگار خارجی اینجاست...» عبداللهی گفت: «قربان شبکه بی بی سی فارسی و شبکه سلطنت طلب ها از ظهر، به صورت کامل دارن اجتماع همین حسینیه ........ و ستاد قیطریه را پوشش میدن!» این دو تا حرف را گذاشتم پای هم... دیدم فقط به دو تا کلید واژه میرسیم: «علما» و «خانواده های شهدا» ! به عبداللهی گفتم این دو تا کلید واژه را یه سرچ بزن ببین چی میبینی؟ چی دستگیرت میشه؟ چون خیلی برام عجیب بود! اصلا شرایط عادی نبود... همه بچه های کارشناسان گروه های مختلف ما هم میگفتند... حتی وقتی بعد از نماز ظهر از بچه های نیرو انتظامی پرسیدم چه خبر؟ اونا خیلی مشکلی از باب اراذل و اوباش و قبل از انتخابات و میتینگ های مختلط آنچنانی و ... نداشتند! ینی داشتند اما میگفتند این حدش خیلی معمولیه و در حد بحران مثل سال های گذشته نیست! حدود یه ربع کار عبداللهی طول کشید... وسط مطالبش، یه جمله از جاسوس آمریکایی- انگلیسی به نام جیسون رضاییان بود که گفته بود: «این بار با علما و خانواده های شهدای عکس شهید به دست خدمت نظام میرسیم!» پس بدون شک قرار نیست چند تا سوسول بریزن کف خیابون و ما هم بگیر و ببر و بزن راه بندازیم... یا اگر هم قراره سوسولا بریزن کف خیابون، مرحله بعدی محسوب میشن... سیاهی لشکر محسوب میشن... عجب! حرفش هم وحشتناکه! چه برسه به چیزایی که ما میدونیم را بخوایم به چشممون هم ببینیم! ما اینبار با آدمایی از جنس خودمون مواجهیم... از جنس مذهب! در هیبت آخوندی و علمایی... و خانواده هایی با چهارتا عکس شهید و معلول و جانباز ویلچری! به ابوالفضل گفتم دقیقه ای یه بار گزارش بده و بفرست روی مونیتور عبداللهی... به عبداللهی هم گفتم عکس های ابوالفضل را بفرست روی مونیتورم... حالم داشت به هم میخورد... از چیزایی که میدیدم چندش شد... حداقل صد نفری بودند... عکس کسانی دیدم که نه تنها عمامه را درست نبسته بودند بلکه معلوم بود که دارن به زور روی سرشون حفظش میکنند... ریش ها کوتاه... سیبیل بلند و پر پشت... قیافه هایی که نه به قمی ها میخورد و نه به تهرانی ها... حتی مطمئنا آخوند هم نبودند و فقط لباسش را پوشیده بودند... سریع دادم آنالیز... شکل دراویش و صوفی هایی بودند که چند سال پیش در فارس بعد از نماز جمعه یکی از شهرها با قمه و شمشیر و سنگ و چوب به جون مردم افتاده بودند! ... چیزی نگذشت که حدسم تایید شد! خودشون بودند... آدمهایی بسیار خطرناک و با عقایدی بسیار مزخرف در لباس دین و با پوشش دینی! ظاهرا اینبار داشتن همه را جمع و جور میکردن... هر کسی که ذره ای با نظام و مردم و انقلاب زاویه داشت را دور خودشون جمع کرده بودند... تا اینکه نزدیکای غروب 233 ارتباط گرفت... نفس نفس زنان گفت: «قربان! خودشه! همون دختر شهیدی که باباش مفقود هست و الان هم داره دیکلمه میخونه، خود «زهره» است ... من این جونورو توی پاکستان هم دیدم... الان چادر عربی و مقنعه چونه دار پوشیده و داره انتظارهای برآورده نشده خانواده های شهدا از نظام و انقلاب میگه و همه دارن سوت و کف میزنند!» ارتباطمون داشت قطع میشد... هرچی تلاش کردیم نتونستیم سیگنالش را بگیریم... مدام قطع و وصل میشد... فقط جمله آخری که بهش گفتم این بود: «233 مواظبش باش! یه تار مو ازش کم نشه ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی )
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ابوالفضل از اون طرف گرفتار... گرفتار کسانی که انبار باروت هستند و یه مشت شغال در لباس بره هم بهشون اضافه شده... 233 هم از اون طرف گرفتار... وسط دل ستاد فتنه... بین یه مشت آدمی که مشخص بود برای حق و حقوق و عدالت و دموکراسی نیومدند اونجا... فورا ابوالفضل را گرفتم... «ابوالفضل جان کجایی؟!» گفت: «سر پستم حاجی! اوامر !» با خودم فکر کردم گفتم اگه ابوالفضل اونجا نباشه ممکنه هر لحظه دردسر بشه... گفتم: «بسیار خوب... حواست خیلی جمع باشه...» دوباره رفتم روی خط 233... «233 لطفا جواب بده! اگر موقعیتشو داری و صدای منو مسشنوی جواب بده!» هیچ صدایی نمیومد... عبداللهی گفت: «قربان! لطفا این صوت را گوش بدید...» گفتم: «هر چی هست تصویرش میخوام... دیگه تا اطلاع ثانوی صوت در اولویت نباشه و فقط تصویر میخوام!» چند دقیقه طول کشید تا از واحدهای دیگه تصویرش را گرفت و سریع آپلود کرد... داشتم ضعف میکردم... وقتی خانمم پیشم نباشه که هوامو داشته باشه و سه چهار روز پشت سر هم نخوابم، از خورد و خوراک میفتم... از وقتی اولین لرزش دستمو حس میکنم فقط به مدت بیست ساعت بعدش میتونم سر پا بایستم و چشمام را باز نگه دارم... دقیقا همون لحظه ضعف کردم... خرما هم تموم شده بود... دو سه قدم رفتم و به زور نشستم روی صندلیم... استرس اون تصویر یه طرف... ضعف و ناجونی خودم هم یه طرف... تصاویری که رو به روم بود، داشت حرکت چهار تا پاترول مشکی از قم به طرف تهران را نشون میداد... مسلح و با تعدادی بالغ بر 30 نفر! ... جالب اینجاست که یکی از همون دو سه نفر جاسوس انگلیسی هم باهاشون بود! اون تصاویر توسط یکی از مامورانی ثبت و ارسال شده بود که در قم برای رصد و اطلاع قرار داده بودیم و تونسته بود نفوذ کنه... دمش گرم... موقعیت شناسیش حرف نداشت... به موقع اطلاع داد... دستور دادم فورا ماشین متوقف بشه... به ریسکش نمی ارزید که بذاریم بیان تو شهر و بعدش بخوایم دستگیرشون کنیم... اما لامصبا داشتن از اتوبان میومدند و اتوبان هم اون موقع خیلی شلوغ پلوغ بود! بالاخره دستور دادم متوقف بشن... حتی با درگیری... میتونستم احتمال بدم که بخاطر انهدام گروه های بزرگی که در باغ داشتن تربیت میکردن، به اینا گفته بودند که بیان تهران! عبداللهی گفت: «قربان! هماهنگ کردم... گفتن کدوم گروه؟» گفتم: «بچه های تیم شهید میثمی... بگین خیلی تمیز و بی سر و صدا... اگر احساس کردند بدون درگیری نمیشه، با روش هایی که بلدند منهدمشون بکنند!» همین طور هم شد... گزارش دادند که در آستانه انتخابات، درگیری صلاح نیست و بازتاب پیدا میکنه... منطقی بود... به مامور خودمون اطلاع دادیم که ازشون فاصله بگیر... حالا فاصله گرفت یا نه و اصلا فرصت کرد یا نه، یادم نیست... حالا بماند چطوری اما الحمدلله منهدم شدند... با 4 تا تصادف ساختگی و دو سه تا کشته و زخمی از اون تروریست ها همه چیز حل شد و اونا جنازه های تیکه و پارشون رسید به تهران... بیمارستان خودمون... عبداللهی اجازه گرفت که بره با گوشیش حرف بزنه و بیاد... خب خانواده دارن مردم... مگه مثل ما هستن که زن و بچمون اومده باشن اسیری؟! اما بهش اجازه ندادم... گفتم شرایطمون واسه این چیزا جور نیست... از همین جا با بچه هات حرف بزن! ... اون بنده خدا هم گفت چشم و با بچه هاش حرف زد! اما ... 233 جواب نمیداد... حسابی رو مخم بود... ابوالفضل نباید تکون میخورد وگرنه میفرستادمش دنبال 233 ... اون حسینیه، از ستاد قیطریه هم حساس تر بود... همون لحظه ابوالفضل ارتباط گرفت و گفت: «حاجی جون! اینجا باز داره شلوغ میشه... ینی شلوغ که هست... شلوغ تر میشه ها!» گفتم: «شد یه بار خبر خوب بدی؟! چطور حالا؟!» گفت: «سه چهار تا بنز ضد گلوله اومدند... (از شخصیت های سیاسی) ... همشون دارن میرن حسینیه... حاجی یکی دیگه هم اومد... بازم بنز ضد گلوله... این یکی فلانیه (از شخصیت های لشکری)» گفتم: «چیکارش کنم؟ به درک! شام خوردی تو؟!» گفت: «جان؟!!! حاجی مهربونی بهت نمیاد! نه هنوز... حاجی دارن لبیک میگن... صدای لبیک و الله اکبرشون کل این محل را برداشته... چیکار کنم؟ دستور چیه؟» دستم رو سرم بود... محکم دو طرف شقیقم را فشار میدادم... دیگه چشمام جایی نمیدید... گفتم: «برو شامتو بخور! یه چیزی پیدا کن بخور که ضعف نکنی... تا 48 ساعت بعد از انتخابات خواب بی خواب...» اینا را که گفتم، دیگه نفهمیدم چی شد... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@romaan_kadeh عاشقانه نا آرام.pdf
1.12M
رمان: #عاشقانه_نا_آرام 📝 نوشته :آیلار بلند طلب تعداد صفحات : ۱۴۲ خلاصه واله دختر خانواده یار الهی طی یه عملیات به دست شخصی روبوده میشه! و حالا خانواده اون در پی پیدا کردنش هستند و این بین سبحان برومند و همسرش نگار وارد این ماجرا میشن! ژانر: #عاشقانه #معمایی عاشقانه نا آرام (عاشقانه ناآرام) .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
@romaan_kadeh پرستار عاشق.pdf
3.17M
رمان: ✍نویسنده: کوثر بیات 📖تعداد صفحات: 167 📝خلاصه : دختری آرام و پاک از جنس نسیم ، پسری زخم خورده از جنس تنفر و غرور ، عشقی که قلب دو فرد متفاوت را بهم پیوند زد ، اما دست سرنوشت انگار تازه داشت سختی هایش را به روی آنها می آورد …. ژانر: .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
Safarhaye Galiver.pdf
1.32M
سفرهای گالیور جاناتان سویفت به روایت : اریش کستنر ترجمه : سپیده خلیلی .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
تکنیک های عکاسی.pdf
3.67M
تکنیک های #عکاسی کتابخانه_رایگان_درهمینجا .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵