📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
#رمان_امنیتی_کف_خیابان
#قسمت75
تو همون جلسه مشورتی ارشدهای سازمان و اداره خودمون، خبری توسط معاون وزیر اعلام شد! خبری که شوک شدیدی را به همراه داشت! اما مشخص بود که بچه های برون مرزی رو دست نخوردن و انتظارش را داشتند!
خبر این بود که تا الان حدود 5000 نفر ... خواهش میکنم... تمنا میکنم به این آمار و ارقام دقت کنید... سرسری نخونین و رد بشین! ... 5000 نفرتا الان شناسایی شدن که از چهار کشور آمریکا و اسرائیل و انگلستان و ترکیه در طول مدت 40 روز وارد ایران شدند!
همه این 5000 نفر که نوعی وابستگی مالی و معنوی به سفارت عربستان و ترکیه دارند، از راه های زمین و دریا و هوا دارد ایران شدند و حداقل نیمی از اونا در تهران مستقر هستند! اکثرشون اصالتا ایرانی هستند و به زبان فارسی مسلطند و به خوبی صحبت میکنند!
همه اون 5000 نفر کاملا آموزش دیده و آماده و مسلط به امور جاسوسی و خرابکاری هستند! در لباس های مختلف... از آخوند و مداح گرفته تا پزشک و توریست و ... از بچه و نوه بعضی سران گرفته تا کسانی که حتی برای مدتی خبر مرگشون مورد تایید قرار گرفته بوده!
خب اینا از یه طرف، برای پابوسی امام رضا و یا تشویق مردم برای شرکت در انتخابات و یا بهرمندی از سواحل خزر و بنادر جنوبی و کیش و قشم نمیان! از طرفی دیگه هم نمیشه گفت اگر اومدین قلم پاتون را خرد میکنیبم! بالاخره طرف میگه من ایرانی هستم و اکثرشون هم پرونده قضایی و تحت تعقیب ندارن! پس نمیشه مانع ورودشون شد!
بعدها در بخشی از گزارش شخصی به نام «مایکل لدین» («مایکل لدین» از حامیان کودتای مخملی و مشاور سابق شورای امنیت ملی آمریکا و عضو برجسته مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» و دستیار ویژه «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع اسبق آمریکا و «دیک چنی» معاون جرج بوش) مطالب جالبی برای رییس سازمان موساد و رییس سازمان سیا نوشته شد که به بخش کوچکی از اون اشاره میکنم و رد میشم:
«نامه نگاری هایی از قبل از انتخابات وجود داشت که به یکی از آنها اشاره میکنم... اون نامه ها برای تعیین تکلیف حدودا 5000 نفر نوشته شده بود که نیاز به پاسخ جدی داشت...
خیلی به انتخابات نمانده بود که دولت (آمریکا) تصمیم گرفت پیامی برای گروه (میر حسین) موسوی و جنبش سبز بفرستد. سناتور شامر دوستی در وال استریت داشت که با سبزها در ارتباط بود و همان فرد به عنوان رابط انتخاب شد.
از شامر خواسته شد از طرف دولت این پیام را به رهبران سبزها منتقل کند: «سبزها باید بدانند که این سوالات از جانب وزیر خارجه (آمریکا) ارسال شده است. سوالات اینهاست: ما باید چه کاری انجام دهیم؟ چه کاری نباید انجام دهیم؟» پاسخ این پیام در یک یادداشت 8 صفحهای دریافت شد. نویسندگان محتاط بودهاند، و متن امضا نشده و من دلایل روشنی دارم که چند نفر در تهران روی آن کار کردهاند.
در این نامه تصویری از ایران با عبارتهای بسیار خشنی آمده است که این کشور تحت «حکومت استبدادی»، «رژیمی خشن» و «دیکتاتوری» است که با سرکوب مردم و چپاول منابع عمومی ادامه حیات میدهد. همچنین در این نامه تأکید شده است: حکومت قابل اصلاح نیست اما نیروهای حامی تغییر در داخل قوی هستند و بهخوبی هدایت میشوند!»
لدین در مطلب خود مینویسد: «سبزها به دولت اوباما دقیقا گزینههای واقعی را گفتند؛ یا از رژیم حمایت کنید یا از آزادی حمایت کنید و تغییر دموکراتیک در ایران را تشویق و حمایت کنید. نویسندگان آن نامه به واشنگتن هشدار دادهاند که اگر با تهران به توافق هستهای دست یابد، باید در برابر رویکردهای خارجی و داخلی تهران سکوت کند. (موضوعی که نشان میدهد فتنهگران دلواپس بودهاند که با توافق هسته ای، حمایت واشنگتن از آنها کاهش یابد.)»
آن از داخل و قم و تهران... این هم از بیرون و 5000 نیروی آموزش دیده و فارسی زبان و نامه های سفید امضای کاخ سفید و سازمان سیا برای کسانی که «کف خیابون» های فتنه را مدیریت میکردند!
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴
🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت74 امیر ارسلان رعوفی سرش گرمه کار بچه ها بود ... از چشماش میشد خوند بدجوری
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت75
سامان
کولشو همراه نقشه ها پرت کرد رو صندلی عقب و نشست تو ماشین ...
-اوفـــ آتیش کن بریم که تلف شدم از خستگی
خندیدم و ماشینمو پشت سر ماشین رعوفی از محوطه آوردم بیرون ... دنده رو جا به جا
کردم
-حالا نیست کوه کندی دوتا خط کشیدنم خستگی داره آخه؟
داشت شالگردنشو دور گردنش میبست که برگشت چپ چپ نگام کرد .... نتونستم خند
مو کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده که خندم میون آخی که گفتم گم شد ...
با مشت صافکوبید تو سرم ... با دست جای مشتشو مالیدم و یه چشم غره حسابی بهش
رفتم
-پناه دستت هرز میپره ها یه کاری نکن قلمش کنم
دهنشو کج کرد
-نگو تورو خدا ترسیدم
دستی به یقه کت اسپرتم کشیدم و سرفه ای مصلحی کردم
خوبه پس همین که ترسیدی کافیه ... بچه که زدن نداره ...
خندید و با انگشت اشارش سرمو هل داد
-پرو
هردو زدیم زیر خنده .... یک ماه از دوستیمون میگذشت و روز به روز روابطمون به قو ل خودش حسنه تر میشد ... سعی کرده بودم حدالمکان رابطمو با دخترا کات کنم ولی بو دن کسایی که تک و توک درو برم میپلکیدن ...یکم عاشقش بودم ولی واقعا باهاش خوش میگذشت ... بر خلاف برداشت که از ش داشتم زیادی شیطون و شر بود .... عین خودم قیافش فقط غلط انداز بود همین و
بس
سرمو چرخوندم سمتش ...
-خب امشب کجا بریم ...
قیافش مچاله شد ...
-وای سامی سر جدت ول کن تو این یه ماهه از بس هرشب بهم این آت و آشغالای رستورانارو دادی شدم عین کوفته تبریزی
با شیطنت نگاش کردم
-جــــــــون کوفته دوست دارم ...
قیافش و کج و معوج کرد
-میپزم براتــــــــ
دست بردم و لپشو بین انگشتام گرفتم و با همه زورم کشیدم
-آخ قوربون چشات ...
صدای دادش در اومد
-آیـــــــی سامان ....
بلند خندیدم ...
-زهر مار سر تخته بشورمت وحشی ..
باز اون رگ شیطنتم گل کرد
-جـــــــون وحشیم دوست دارم ....
دیگه اینبار اون روی سگش بالا اومد
-سامـــــان...
صدای دادو بیدادش وسط خنده هام گم شد ....تازه وارد تهران شده بودیم .... چشمم خورد به ایست بازرسی که علامت ایست و جلوم بالا پایین میکرد ...
-اوه اوه پناه خودتو جمع و جور کن ... مامور ...
نگاهی به پلیسا کردو سریع نشست سرجاش و دست برد سمت مقعنشو کمی جلوتر کش یدش ولی توفیری با چند لحظه پیشش نکرد ... ماشین و کنار زدم و پیاده شدم ...
-تو بشین تو ماشین هیچیم نگو ببینم چی میگن...
درو بستم و پیراهنمو کردم تو شلوارمو کیفمو از جیبم در آوردم ... ماموره داشت با یه
پسر جوون دیگه صحبت میکرد ... کناری وایستادم و منتظر شدم تا حرفاش تموم شه ...نگاهی به پناه کردم با اشاره دست پرسید چی میگه که شونه بالا انداختم و اشاره ای به موهاش کردم که یکم مقعنشو بکشه جلو ولی بیخیال برگشت و نگاه مامورا کرد ....
سروانه برگشت سمت منو یه نگاه بداخل ماشین کرد و بعد نگاهی به من ... سعی کردم
مسالمت آمیز صحبت کنم تا دردسر درست نکنه برامون ...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد