eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
852 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 836 🔴سفارش حضرت ولی عصر ( ارواحنا فداه) به یک رباعی راجع به حضرت ابوالفضل علیه السلام جناب آقای مصطفی حسنی تعریف کردند: روزی همراه بعضی از دوستان جهت زیارت آقای مجتهدی به قزوین رفتیم. محل سکونت ایشان منزل آقای حاج علی حاج فتحعلی بود. بعد از اینکه لحظاتی را در خدمتشان سپری کردیم ، خطاب به جناب حاج فتحعلی فرمودند: کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک رباعی درباره ی حضرت ابوالفضل علیه السلام بگویم، حاج علی آقا یک برگ کاغذ و قلمی به ایشان دادند . پشت کاغذ مقداری خط خوردگی داشت، هنگامی که آقا آن را گرفته و مشاهده نمودند؛ با ناراحتی فرمودند: اسم حضرت را بر روی کاغذ قلم خورده نمی نویسند! این بیان و اظهار ایشان نشانگر نهایت ادب و احترام نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود. به هر حال حاج علی آقا کاغذی کاملاً تمیز مهیا نمودند آنگاه آقای مجتهدی گفتند : حضرت ولی عصر ارواحنا فداه می فرمایند: هر کس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام شود حتماً حاجتش برآورده خواهد شد، و سپس شروع به خواندن بیت اول کردند و در فاصله ی بین بیت اول و دوم حدود نیم ساعت با شدت تمام می گریستند، آنگاه بیت دوم را خوانده و باز حدود نیم ساعت شدیداً گریه کردند، سپس رباعی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از : یادم ز وفای اشجع ناس آید وز چشم ترم سوده ی الماس آید آید به جهان اگر حسین دگری هیهات برادری چو عبّاس آید ۲۲۹ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 همه مطالب صلواتی📚 کپی با صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 837 رسول خدا صلی الله علیه وآله از مکانی عبور میکردند، جمعیتی جمع شده بودند و مردی پر قـدرت را میکردند که سـنگ بزرگی را از زمـیـن بـر میـداشت و همه از عـمل آن ورزشکار قوی در شگفت بودند رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسیدند این‌اجتماع برای چیست؟ مردم کار وزنه بـرداری آن را بـه عـرض ایشان رساندند مـولا فرمـودند آیا به شما نگـویم قوی تر از ایـن مـرد کـیـست؟ سپـس فـرمـودنـد: رَجُلٌ سَبَّهُ رَجُلٌ فَحَلِمَ عَنْهُ فَغَلَبَ نَفْسَـهُ و َغَلَبَ شَيْطَانَهُ وَشَيْطَانَ صَاحِبِهِ قـوی تر از او کسی است که به او دشنام دهند و بردباری کند و بر نفس سرکش و انتقام جوی خود غلبه کند و بر دشنام گو پیروز شود. امـام صـادق علیـه السلام نیـز فـرمـودنـد لاَ تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ لاَ تُمَارِيَنَّ حَلِيما وَلاَ سَفِيها فَإِنَّ اَلْحَلِيمَ يَغْلِبُكَ وَاَلسَّفِيهَ يُرْدِيكَ جدال نكن كه آبرويت مى رود ، همچنين با مـردم بردبـار و نـادان نكنيـد زيرا شخص بردبار بر تو پيـروز مى شود ونادان تو را خوار میسازد. مشکاة الأنوار ترجمه محمدی و هوشمند؛ جلد۱، ص۶۸۱ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 همه مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 مطالبش درهمه، از هر موضوع مطلب داره، هرچه بخوای داره، جون میده برای کپی، تماما مذهبی، ی سر بزن
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 838 خانه‌ی دوستم غوغایی بود. باباجان، پدر دوستم، شب خوابیده بود و صبح دیگر بیدار نشده بود. همه در ناباوری عمیقشان سوگواری می‌‌کردند و به سر و صورت خودشان می‌زدند اما هیچ‌کس کاری نمی‌کرد. می‌دانید... تشریفات، خاکسپاری، پذیرایی... طبیعی هم هست. هیچ‌کس تصورش را نمی‌کند که این شتر روزی در خانه‌ی خودش خواهد خوابید، و در چنین روزی باید به چه چیز‌هایی‌ فکر کند. ناگهان آقای همسایه پیدایش شد. خیلی‌ آرام و متین آمد، جلوی مادر دوستم روی زمین زانو زد و گفت اجازه بفرمائید کارها رو من انجام بدم، همسرتون به من وصیت کرده و من از خواسته‌های ایشان اطلاع دارم. و آقای همسایه کارها را دست گرفت، همسر و فرزندانِ خودش را بسیج کرد، غیر از صاحبان عزا به هر کسی‌ مسئولیتی داد و خلاصه مراسم تا روز آخر مرتب و منظم و آبرومندانه برگزار شد. یک روز به دوستم گفتم خوشا به سعادت باباجانت که دوست و رفیقی این‌چنین صمیمی‌ و جانی داشتند، انگار خودش صاحب عزاست. دوستم گفت: راستش ما هم از این رفاقت خبری نداشتیم. باباجانِ من اهل دوست و رفیق بازی نبود! خانه‌ای بود. ولی‌ یکی‌ دو بار در پارک روبروی خانه آقای همسایه را دیده بودم کنار باباجان روی نیمکتی نشسته‌اند و گپ می‌‌زدند، همین... اینها را گفتم تا هرکدام برای خودمان یک آقای همسایه آرزو کنیم. یکی‌ که سر وقت به دادمان برسد، جلویمان بنشیند‌، بگوید نگران هیچ چیزی نباش بگوید همه‌چیز را بگذار به عهده‌ی من یک آقای همسایه که بعد از یک پیاده‌روی نیم‌ ساعته دوستمان داشته باشد چه در زندگی‌، چه در مرگ... آن هم بی‌ هیچ منتی آخرین سطر: قدر آدم‌های ساده و بی‌‌شیله‌ پیله‌ی زندگی‌‌تان را بدانید. همان‌ها که قادرند روی نیمکتِ یک پارک، از آخرین وصیت خود صحبت کنند... ‌¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 همه مطالب صلواتی📚 کپی با صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 839 مولا و غلام مشتبه شدند! در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام مردى كوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بين راه غلام مرتكب تقصيرى شده مولايش او را كتك زد. غلام بر آشفته ، به مولاى خود گفت : تو مولاى من نيستى بلكه من مولا و تو غلام من مى باشى . و پيوسته يكديگر را تهديد نموده به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به كوفه رفته تو را به نزد اميرالمومنين عليه السلام ببرم . چون به كوفه آمدند هر دو با هم نزد على رفتند و مولا (ضارب ) گفت : اين شخص ، غلام من است و مرتكب خلافى شده او را زده ام و بدين سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود مى خواند. ديگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گويد و او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمايى و تعليم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع كرده مرا غلام خود مى خواند تا از اين راه اموالم را تصرف نمايد. اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: برويد و امشب با هم صلح و سازش كنيد و بامدادان به نزد من بياييد و خودتان حقيقت حال را بيان نماييد. چون صبح شد، اميرالمومنين عليه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در ديوار آماده كن ! و آن حضرت عليه السلام عادت داشت همه روزه پس از اداى فريضه صبح به خواندن دعا و تعقيب مشغول مى شد تا خورشيد به اندازه نيزه اى در افق بالا مى آمد. آن روز هنوز از تعقيب نماز صبح فارغ نشده بود كه آن دو مرد آمدند و مردم نيز در اطرافشان ازدحام كرده مى گفتند: امروز مشكل تازه اى براى اميرالمومنين روى داده كه از عهده حل آن بر نمى آيد! تا اينكه امام عليه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو كرده ، فرمود: چه مى گوييد؟ آنان شروع كردند به قسم خوردن كه من مولا هستم و ديگرى غلام . على عليه السلام به آنان فرمود: برخيزيد كه مى دانم راست نمى گوييد، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل كنيد، و به قنبر فرمود: زود باش شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را برايم بياور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنيدن اين سخن بر خود لرزيد و بدون اختيار سر را بيرون كشيد، و آن ديگر همچنان سرش را نگهداشت . اميرالمومنين (ع ) به غلام رو كرده ، فرمود: مگر تو ادعا نمى كردى من غلام نيستم ؟ گفت : آرى ، وليكن اين مرد بر من ستم نمود و من مرتكب چنين خطايى شدم . پس آن حضرت عليه السلام از مولايش تعهد گرفت كه ديگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسليم نمود. و نظير همين داستان را شيخ كلينى و صدوق و طوسى از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه مناسب است در اينجا بيان شود. راوى مى گويد: در مسجدالحرام ايستاده بودم و نگاه مى كردم كه ديدم مردى از منصور دوانيقى خليفه عباسى كه به طواف مشغول بود استمداد طلبيده به وى مى گفت : اى خليفه ! اين دو مرد برادرم را شبانه از خانه بيرون برده و باز نياورده اند، به خدا سوگند نمى دانم با او چكار كرده اند. منصور به آنان گفت : فردا به هنگام نماز عصر همين جا بياييد تا بين شما حكم كنم . طرفين دعوى در موقع مقرر حاضر شده و آماده حل و فصل گرديدند، اتفاقا امام صادق عليه السلام حاضر و به دست مبارك تكيه زده بود. منصور به آن حضرت رو كرده و گفت : اى جعفر! بين ايشان داورى كن . امام صادق عليه السلام فرمود: خودت بين آنان حكم كن ! منصور اصرار كرد، و آن حضرت را سوگند داد تا حكم آنان را روشن سازد. امام عليه السلام پذيرفت . پس فرشى از نى براى آن حضرت انداختند و روى آن نشست و متخاصمين نيز در مقابلش نشستند، و آنگاه به مدعى رو كرده و فرمود: چه مى گويى ؟ مرد گفت : اى پسر رسول خدا! اين دو نفر برادرم را شبانه از منزل بيرون برده و قسم به خدا باز نياورده اند و نمى دانم با او چكار كرده اند. امام عليه السلام به آن دو مرد رو كرده ، فرمود: شما چه مى گوييد؟ گفتند: ما برادر اين شخص را جهت گفتگويى از خانه اش ‍ بيرون برده ايم و پس از پايان گفتگو به خانه اش بازگشته است . امام عليه السلام به مردى كه آنجا ايستاده بود فرمود: بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : هر كس شخصى را شبانه از خانه بيرون برد ضامن اوست مگر اينكه گواه بياورد كه او را به منزلش بازگردانده است . اى غلام ! اين يكى را دور كن و گردنش را بزن . مرد فرياد برآورد: اى پسر رسول خدا! به خدا سوگند من او را نكشته ام وليكن من او را گرفتم و اين مرد او را به قتل رسانيد. ♦️ص1
آنگاه امام عليه السلام فرمود: من پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم دستور مى دهم اين يكى را رها كن و ديگرى را گردن بزن ، پس آن مردى كه محكوم به قتل شده بود گفت : يابن رسول الله ! به خدا سوگند من او را شكنجه نداده ام و تنها با يك ضربه شمشير او را كشته ام ، پس در اين هنگام كه قاتل مشخص شده بود حضرت صادق عليه السلام به برادر مقتول دستور داد قاتل را به قتل برساند، و فرمود: آن ديگرى را با تازيانه تنبيه كنند. و سپس وى را به زندان ابد محكوم ساخت و فرمود مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز كور بود، فریاد مى زد:- خدایا مرا از آتش نجات بده!به او گفتند:- از براى تو مجازاتى باقى نمانده، باز مى گویى خدایا مرا از آتش نجات بده؟گفت:- من در كربلا با افرادى بودم، كه امام حسین (ع) كشتند، وقتى امام شهید شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتى در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى را از شلوار درآورم.به طرف پیكر حسین (ع) نزدیك شدم، همین كه خواستم آن بند را باز كنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را كنار بزنم، لذا دستش را قطع كردم! همین كه خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند كرد و روى آن بند نهاد! هر چه كردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صداى وحشتناك زلزله اى را شنیدم! ترسیدم و كنار رفتم و شب در همان جا كنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابیدم.ناگاه! در عالم خواب، دیدم كه گویا محمّد(ص) همراه على (ع) و فاطمه (س) و امام (ع) را بوسید و سپس فرمود:- پسرم تو را كشتند، خدا كسانى را كه با تو چنین كردند بكشد!شنیدم امام حسین (ع) در پاسخ فرمود:- شمر مرا كشت و این شخص كه در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع كرد.فاطمه (س) به من روى كرد و گفت:- خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را كور نماید و تو را داخل آتش نماید!از خواب بیدار شدم. دریافتم كه كور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده. سه دعاى فاطمه (س) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن یعنى ورود در آتش - باقى مانده، این است كه مى گویم:- خدایا! مرا از آتش نجات بده! بحارالانوارجلد1 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 همه مطالب صلواتی📚 کپی با صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 840 از معجزات حضرت محمد (ص) روزى شتر رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- گم شد. منافقین طعنه زدند و گفتند: او ما را از اسرار آسمانها خبر مىدهد ولى نمىداند شترش كجاست. وقتى این سخن طعن آمیز، به گوش پیامبر رسید، فرمود: تمام اخبارى كه از آسمانها مىگویم از طرف خداست و خدا مرا به همه اسرار آگاه كرده است. سپس جاى شتر را به آنها نشان داد و فرمود: «افسارش به درختى گیر كرده است» رفتند و شتر را در همان حالى كه پیامبر فرموده بود یافتند. ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 همه مطالب صلواتی📚 کپی با صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ #معرفی_کتاب_صوتی رمان "خواهر گمشده" از زبان دختری به نام 'کیت' بازگو می‌شود که در سن پنج سالگی درمی‌یابد پدر و مادرش قبل از او فرزند دیگری داشته‌اند که براثر غفلت مادرش گم شده است. زمانی که مصادف با روز تولد خواهر گمشده‌ی اوست، دختری همراه با یک نامه وارد منزلشان می‌شود ، دختر که خود را 'رزی' معرفی می‌کند نشانه های عجیبی دارد که نشان می‌دهد او ('اما') خواهر گمشده‌ی 'کیت' است. آیا "رزی" همان" اما" است؟.. رمان خواهر گمشده رمانی خانوادگی با فضای بسیار زیبا و عاطفی و حقیقی است که احساسات خواننده را بر می انگیزد .
Khahare Gomshodeh 03.mp3
3.5M
رمان "خواهر گمشده" از زبان دختری به نام 'کیت' بازگو می‌شود قسمت 4 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟