😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 891
🌺🍃 کاتب و نسخهنویس کتاب شریف «العبقرى الحسان»، جناب آقاى محمد على حائرى، مینویسد: هنگامى که مشغول نوشتن این کتاب بودم و تقریباً دو ثلث آن تمام شده بود، در ماه صفر، خود و همسر و طفل یک ساله و مادر و برادرم یکباره به مرض حصبه (تیفوئید) مبتلا شدیم و در یک اتاق در بستر افتاده بودیم.
🌸🍃 زنى سالخورده پرستار همهی ما بود. حالِ من در نهایتِ سختى بود و نزدیک به مردن رسیدم. ابداً همّ و غمى در دنیا نداشتم جز آن که با خود میگفتم: دو ثلث این کتاب شریف را با زحمات زیادى نوشتهام، حال که از دنیا میروم، به امضا و اسم دیگرى تمام خواهد شد.
🌼🍃 تا این که یک روز در بحبوحه مرض و نهایت ضعف و بیهوشى که همه از حیاتِ من قطع امید کرده بـودند، توسلى قلبى بـه ساحت مقدس فریادرس حقیقى، حضرت ولى عصر و ناموس دهر ارواحنافداه، نمودم و در همان حالِ مرض و شدت، عرض کردم: آقاجان، اى امام زمان! راضى نشوید که زحمات نوشتن این کتاب به اسم و امضاى دیگرى تمام شود.
🌷🍃 در همان لحظه، ناگاه دیدم همان طورى که مرا رو به قبله خوابانده بودند، از آن درى که به حیاط خانه باز میشود و از آنجا تا کف حیاط، خیلى عمیق است و راه پله ندارد، نیمتنهی سید بزرگوارى کـه چند سال قبل در مسجد گوهرشاد امامت جماعت داشتند، ظاهر شد، نظر مشفقانهاى به من نمودند و با سر مبارک، اشارهاى به راست و چپ فرمودند مثل اشخاصى که با اشاره از حال یکدیگر میپرسند، یعنى حالت چطوراست؟
🌟🍃 من از جواب دادن عاجز بودم، فقط دو دست خود را به این طرف و آن طرف خود باز کردم، یعنى همین طور که میبینید. نه ایشان حرفى زدند و نه بنده توانستم چیزى بگویم. آنگاه سر مبارک خود را دو سه مرتبه حرکت دادند و با اشاره سه بار فرمودند: خوب میشوى.
🌺🍃 فوراً برخاستم و نشستم اما کسى را ندیدم. از آن روز به بعد، کمکم کسالت خود و خانواده و والده و برادرم برطرف شد و بحمداللّه موفق به نوشتن بقیهی این کتاب گردیدم.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 892
💠چرا از حرم امام حسين گاهی اوقات بوی سیب بر مشام ميرسد ؛
پاسخ👇
✅گفته میشود کسانی که صبح زود به زیارت حرم امام حسین بروند بوی سیب بهشتی استشمام می کنند، این سخن ریشه حدیثی دارد.
در کتاب مناقب آمده است جبرئيل از آسمان سيب، به و اناري را از بهشت مي آورد که پيامبر و حضرت فاطمه(س) و اميرمؤمنان(ع) و امام حسن و امام حسين(ع) از آن مي خورند و آن ميوه ها به حالت اول خود باز مي گردد، تا وقتي حضرت فاطمه زهرا(س) از دنيا مي روند ميوه انار از بين مي رود و پس از فوت اميرمؤمنان(ع) ميوه به ناپديد مي شود و ميوه سيب موجود بوده است و امام حسين(ع) مي فرمايد: «ميوه سيب نزد بردارم بود تا هنگامي که بر اثر سم از دنيا رفت، پس از آن نزد من بود تا هنگامي که در کربلا آب بر روي ما بسته شد و من هنگام عطش آن را مي بوئيدم و از شدت عطش من کاسته مي شد و هنگامي که عطش بر من شديد شد آن را خوردم و يقين به شهادت کردم، امام زين العابدين(ع) مي فرمايد من اين سخنان را ساعاتي قبل از شهادت آن حضرت شنيدم و هنگامي که آن حضرت شهيد شد بوي آن سيب را در محل شهادت آن حضرت استشمام نمودم. پس آن را جستجو نمودم و اثري از آن نيافتم و بوي آن همچنان پس از شهادت آن حضرت باقي بود و من قبر آن حضرت را زيارت مي نمودم و بوي آن را مي يافتم، پس هر کس از شيعيان ما که زائر آن قبر است و مي خواهد بوي آن را استشمام کند، پس وقت سحر آن را جستجو کند، پس اگر از مخلصان باشد آن را وجدان خواهد نمود.
📓ابن شهرآشوب، المناقب، ج3، ص 39
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 893
#اهل_بیت_علیهم_السلام
❀°✍️شجاعت امام حسن(ع)
💠امیرمؤمنان (علیهالسّلام) پسرش محمد بن حنفیّه را فراخواند و نیزه خود را به او داد و فرمود: برو، شتر عایشه را نحر کن.» محمد بن حنفیّه نیزه را گرفت و حمله کرد؛ ولی کسانی که به سختی اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، حمله او را دفع کردند. او چندین بار حمله کرد؛ ولی نمیتوانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانی کرد. امام نیزه را پس گرفت و به حسن (علیهالسّلام) داد. او نیزه را گرفت و به سوی شتر تاخت و پس از مدتی کوتاه، بازگشت؛ در حالی که از نوک نیزهاش خون میریخت. محمد حنفیه به شتر نحر شده و نیزه خونین نگریست و شرمنده شد. امیرمؤمنان به او فرمود: شرمنده نشو؛ زیرا او فرزند پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و تو فرزند علی هستی.»
ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب (علیهمالسّلام)، ج۳، ص۱۸۵؛ قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیهالسّلام)، ج۳، ص۴۷
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 894
💠مورچه و سليمان نبی(ع)
🐜روزي حضرت سليمان(ع) در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد كه دانه گندمي را با خود به طرف دريا حمل مي كرد. سليمان همچنان به او نگاه مي كرد كه ديد او نزديك آب رسيد.
در همان لحظه قورباغه اي سرش را ازآب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه درون آب رفت. سليمان مدتي در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت زده فكر مي كرد. ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بيرون آمد ولي دانه گندم را همراه خود نداشت.
✨سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و سرگذشت او را پرسيد. مورچه گفت: «اي پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد و كرمي درون آن زندگي مي كند. خداوند آن را در آنجا آفريد. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل مي كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا درون آب دريا به سوي آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخي كه در آن سنگ است، مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد. من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن كرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او مي گذارم و سپس باز مي گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مي شوم. او در ميان آب شنا كرده مرا به بيرون آب دريا مي آورد و دهانش را باز مي كند و من از دهان او خارج مي شوم.
سليمان به مورچه گفت: وقتي كه دانه گندم را براي آن كرم مي بري آيا سخني از او شنيده اي؟ مورچه گفت: آري. او مي گويد:
اي خدايي كه رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي كني، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(۱)
✨« و چون انسان را نعمت بخشيم روي برتابد و خود را كنار كشد و چون آسيبي بدو رسد دست به دعاي فراوان بردارد.»(۲)✨
📚(۱) داستان انبیاء
📚(۲) سوره فصلت، آيه۵۱
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 895
حق الناس
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ
ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
ای کاش این
حکایت به گوش همگان برسد
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
#یازدهمین #کتاب_PDF
#کتاب_صوتی🎤🎼🎶
#نمایشنامه #دا
#سیده_اعظم_حسینی
#زندگینامه خاطرات جنگ
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
10-Da(2).mp3
3.13M
کتاب و نمایشنامه صوتی #دا
خاطرات سیدزهرا حسینی
کارگردان جواد پیشگر
#نمایشنامه_رادیویی
#قسمت_ده
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
1⃣2⃣ #قسمت_بیست_ویکم
🔻روز دوم در کانال
✨خورشید آرام آرام غروب کرد. سکوت مرموزی منطقه فکه را فرا گرفت. برادر بنکدار، معاون گردان بیم این داشت که ثابت نیا محل دقیق کانال را گم کرده باشد. به همین خاطر چند گروه دو نفره تشکیل شد تا به عقب برگردند و محل دقیق کانال را برای فرماندهان شرح دهند. از آن چند گروه، فقط دو نفر توانستند به عقب برسند و بقیه با آتش بعثی ها به شهادت رسیده یا اسیر شدند. آن دو نفر خسته و مجروح وضعیت را به فرمانده تیپ توضیح دادند و از شرایط بچه ها در کانال گفتند. اما در کمال ناباوری شنیدند که دیگر برای اعزام نیروی کمکی خیلی دیر شده! عملیات متوقف شد. ما می توانستیم از تاریکی شب استفاده کرده و به عقب برگردیم، ولی احساس می کردیم برای ادامه عملیات، در اختیار داشتن کانال سوم و این موقعیت حساس، بسیار مهم است.
سه شنبه 19 بهمن روز دوم محاصره فرا رسید. یاران ثابت نیا، ثابت و استوار در کانال مانده بودند. اگر چه از عطش و گرسنگی می سوختند، اما با شجاعت و مظلومیت وصف ناپذیر در برابر پاتک های دشمن که مدام انجام می شد، مقاومت می کردند. تنها چیزی که در آن لحظات به آنها روحیه ی ایستادگی و مقاومت می داد، شنیدن صدای اذان ابراهیم هادی در مواقع نماز بود.
✨در اثر پاتک های دشمن، بخشی از کانال های T شکل سوم که با فاصله از هم بود به دست بعثی ها افتاد. تعدادی از بعثی ها و نیروهای سودانی و منافقین در آن ها مستقر شدند. برخی از بچه ها که این موضوع را نمی دانستند. آنها به بچه ها دست تکان می دادند و به فارسی از بچه ها می خواستند تا به سمت آنها بروند. برخی از بچه ها از کانال بالا آمدند و به سمت آنها رفتند. اما دشمن بی رحمانه آنها را گرفته و به شهادت رساند. پیکر غرق به خون بچه ها بر روی زمین افتاد و بعثی ها مستانه می خندیدند. ساعتی بعد بچه ها به سمت آنها حمله کردند و بعد از دیگری شدید، آنها را مجبور به عقب نشینی از کانال شدند.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
2⃣2⃣ #قسمت_بیست_ودوم
🔻فرماندهی ابراهیم هادی
✨غروب روز 19 بهمن چند نفر از بچه ها به بنکدار گفتند: ما که سالم هستیم عقب برویم و در مرحله بعدی عملیات، با نیروهای بیشتری بیاییم و مجروحان و شهدا را به عقب ببریم. آنها میگفتند اینجا بمانیم شهادتمان صدرصد هست، اگر مهمات تمام کنیم، اسیر شدنمان صدرصد است. عده ای هم گفتند ما می مانیم تا فرمانده گردان برادر ثابت نیا بر گردد. بنکدار گفت هر کس می خواهد برود عقب باید صبر کند تا هوا کاملا تاریک شود. عصر همان روز بنکدار با حاجی پور تماس گرفت. او گفت هر طور شده بچه های باقی مانده را عقب بیاور، کاری از دست ما ساخته نیست. بنکدار با ابراهیم صحبت کرد. قرار شد نیروها به سمت کانال دوم برگشته و از آنجا به عقب برگردند.
✨ابراهیم با بچه ها صحبت کرد و گفت اگه مجروحی همراهمان نباشد، درصد موفقیت عقب نشینی زیاد هست، ولی اگر آنها را اینجا بگذاریم بعثی ها آنها را به شهادت می رسانند. پس هر کس می تواند مجروحان را به عقب بیاورد. اما غروب بنکدار معاون گردان به سختی مجروح شد. بدن نیمه جانش به شدت به آب احتیاج داشت. او ناله می زد و مدام از بچه ها آب می خواست. آبی نبود که به او بدهند. می گفت از همین آب لجن ها به من بدهید. یکی از بچه ها با درب قمقمه از چاله ای که آب جمع شده بود به او آب داد، به خاطر تلخی و شوری، به محض خوردن بالا آورد. ساعتی بعد معاون دوم گردان، داود ملک آرا هم شهید شد.
✨حالا ابراهیم مجبور بود به تنهایی نیروهای باقی مانده و مجروحان را به سمت عقب هدایت کند. حالا بعد از شهادت بنکدار و معاون دوم گردان، هدایت و فرماندهی نیروهای محاصره شده گردان کمیل به دوش ابراهیم هادی افتاد. قرارگاه از طریق ارتباط بی سیم گفت هر کاری می توانید برای نجات خودتان انجام بدهید و به عقب برگردید. هوا تاریک شد. ابراهیم با صدای دلنشین خود اذان گفت. بچه ها نشسته نماز خواندند.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
3⃣2⃣ #قسمت_بیست_وسوم
🔻شهادت فرمانده
✨شب سوم محاصره از راه رسید. از شدت درگیری در اطراف تپه های دوقلو می شد حدس زد که نیروهای ایرانی دوباره عملیات کرده اند. بچه ها درست حدس زده بودند. مرحله جدید عملیات برای نجات سالم ها و انتقال مجروحان انجام شد. درگیری تا صبح طول کشید ولی نیروها نتوانستند عملیات را ادامه بدهند. البته در این شرایط سالم ها می توانستد از شرایط ایجاد شده استفاده نمایند و به عقب برگردند اما به خاطر مجروحان این کار را نکردند.
✨آن شب تعدادی امدادگر و آر پی جی زن در اختیار ثابت نیا فرمانده گردان برای کمک به گردان کمیل قرار گرفت. امدادگران تعدادی از مجروحان که از شب اول در میدان مین مانده بودند را به عقب بردند اما ثابت نیا با آنها برنگشت. ثابت نیا در حوالی کانال دوم بود تا خودش را به کانال سوم برساند، اما ترکش سرکش، پهلوی فرمانده دلاور گردان کمیل را شکافت و او را به زمین انداخت و روح ملکوتی اش به آسمان پرواز کرد. او تا لحظه شهادت لحظه ای از نیروهای دلاورش غافل نشد و خود نیز عاشقانه به یاران شهیدش پیوست.
✨اتفاقی دیگری که در آن شب افتاد این بود که از آن طرف بی سیم به ما اعلام کردند نیروی کمکی از سمت راست به کمک شما می آید. در حالی که سمت راست ما نیروهای دشمن بودند. چند دقیقه بعد سرکله ستون نیروهای کمکی با لباس بسیجی و سربند پیدا شد. آنها به سمت ما می آمدند.بچه ها شک کردند. یک تیر به جلوی پای آنها زدند و آنها همگی متواری شدند. آنها نیروهای منافقین بودند.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دوازدهم 📌 بنام 📕 #راز_کانال_کمیل " شهید ابراهیم هادی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم
🔻بازگشت به کانال دوم
✨بعثی ها تعداد دوشکای خود را بر روی خاکریز بیشتر کردند. عملیات سه شنبه شب و سرگرم شدن بعثی ها در نبرد بر روی تپه های دوقلو، جست جو برای یافتن معبر برای عقب نشینی به سمت کانال دوم را کمی راحت تر کرد. به سختی یه معبر ایجاد کردیم. مهمترین مانع عبور از این معبر، وجود چهارلولی بود که وقتی آتش می کرد، می خواست حتی زمین را ببلعد. دو نفر از بچه ها از ابراهیم اجازه گرفتند چهارلول را منهدم کنند. ابراهیم بهشون گفت ممکن است برگشتی در کار نباشد. آنها گفتند: نجات بچه ها برای ما افتخار است. ابراهیم آنها را در آغوش گرفت و گفت: تا امام چنین سربازانی دارد شکست معنا ندارد. آنها دقایقی بعد چهارلول را منهدم کردند. ابراهیم هادی و بقیه منتظر آن دو نفر بودند و دعا می کردند تا بر گردد اما خبری از آن دو نفر نشد.
✨وقتی از آمدن آن دو نفر نا امید شدیم و آتش دشمن کمتر شد. ابراهیم از افراد سالم خواست مجروحان را بردارند و از کانال سوم به سرعت به کانال دوم بروند. فاصله کانال سوم تا دوم حدود سیصد متر بود. بچه ها میبایست دوباره از همان میدان مین و سیم های خاردار بروند. مجروحان اصرار می کردند افراد سالم بدون آنها بروند. اما همه با هم راهی شدیم. تشنگی، گرسنگی و جراحت، دیگر توانی برای کسی باقی نگذاشته بود. سنگینی مجروحان هم ادامه راه را برای سالم ها دشوار می کرد. در وسط راه بودیم که بعثی ها منور زدند. آسمان مثل روز روشن شد. یکباره آتش بی امان دشمن روی بچه ها باز شد. هر یک از بچه ها که تیر می خورد، درد را به جان می خرید و صدایی از او بلند نمی شد. در این هنگام یکی از دوشکاهای دشمن که در دل زمین مخفی شده بود، متوجه حضور بچه ها در وسط مین شد. دوشکا یکباره به سوی بچه ها آتش گشود. یکی از بچه ها به سرعت با آر پی جی دوشکا را خاموش کرد، اما آن بسیجی خودش هم شمعش خاموش شد.
✨دوباره منور و آتش دشمن شروع شد. عده ای با گلوله های دشمن مهمان خدا شدند و چند نفری در اثر برخورد با مین به شدت زخمی و شهید شدند. بچه هایی که جراحتشان کمتر بود خود را به مجروحان رساندند و سعی کردند کشان کشان مجروحان را به عقب ببرند. اما دشمن از این فرصت استفاده کرد و آنها را نشانه گرفت. عجب شبی بود. چقدر داغ دوستان و رفقایمان را دیدیم.
🔴 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد