📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #پانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی سردار جاویدالاثر #ح
📚 #مرد"
✍برگرفته از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
🍂قسمت 53
✏️به خرمشهر رسیدند. رضا بی اختیار می گریست. احمد هم به بسیجیان نگاه می کرد و صورتش خیس اشک بود. رضا به اطراف نگاه کرد. ناقوس مرگ سربازان متجاوز عراقی به صدا درآمده بود. قهر خدا بود که بر آن ها نازل می شد. زمین پوشیده از جنازه و کلاهخود عراقی ها بود. سربازان عراقی از هر گوشه و دخمه ای با دستمال سفید در دست بیرون می آمدند و تسلیم می شدند. چند سرباز عراقی قاب عکس تمثال امیرالمو منین علی(ع) را روی دست گرفته بودند و هراسان و گریان "الدخیل الخمینی" می گفتند. مسجد جامع شهر زخم خورده و تنها در میان خرابه های شهر ایستاده بود.
بسیجی ها با رسیدن به مسجد جامع در و دیوارش را می بوسیدند. هلیکوپتری که برای بردن افسران عراقی آمده بود، هدف قرار گرفت و دور خود چرخید و بر زمین افتاد و منفجر شد.
چشم رضا به جوانی افتاد که دوربین به چشم تندتند عکس می گرفت. جوان عکاس به سوی احمد و رضا دوید. احمد را بغل کرد و گریه گریه گفت: "حاجی سلام. حاجی می بینی خرمشهر آزاد شد!" رضا فکری شد که عکاس احمد را از کجا می شناسد. احمد شانه عکاس را فشرد و گفت: "ببینم تو همانی نیستی که پارسال تو مریوان با من مصاحبه کردی و عکس گرفتی؟" عکاس اشک هایش را پاک کرد و گفت: "آره حاجی. منم کاظم اخوان. عکاس روز نامه جمهوری اسلامی!" احمد پیشانی کاظم را بوسید. کاظم شادمان و تکبیر گویان به سویی دیگر دوید.
اسرای عراقی را فوج فوج به عقب می بردند.
از بلندگو ی روی چند ماشین مارش پیروزی و خبر آزادسازی خرمشهر پخش می شد. هیچ کس در حال خود نبود. همه می گریستند و تکبیر می گفتند.
صف های نماز بسته شد. مسجد جامع خرمشهر در نظر رضا چون جانبازی بود که همچنان استوار ایستاده بود.
بعد از نماز، رضا طاقت نیاورد. احمد را که در حلقه بسیجیان بود تنها گذاشت و به جستجو در خرابه های شهر پرداخت. در فکر خود، فتح خرمشهر را به فتح مکه شبیه دانست. طلایه داران تیپ های مختلفی با نام هایی آشنا هر یک در گوشه ای از شهر به نگهبانی ایستاده بودند: حالا نام تیپ ها را با تمام وجود مرور می کرد: نجف اشرف، علی بن ابیطالب(ع)، عاشورا، سیدالشهدا(ع)، قمربنی هاشم(س)، امام حسین(ع)، شهدا، ذوالفقار و ثارالله.
طاقت نیاورد. در گوشه ای بر خاک تیمم کرد و صورت بر زمین سایید.
ادامه دارد..
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #پانزدهم 🌷 #مفهومی_شهدایی 💠 برگرفته از زندگی سردار جاویدالاثر #ح
📚 #مرد"
✍برگرفته از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
🍂قسمت 54
✏️قطار پر سروصدا روی ریل حرکت می کرد. از داخل کوپه ها صدای خنده و شوخی می آمد. بسیجیان تیپ محمد رسول الله(ص) مرخصی گرفته بودند.
احمد و رضا به همراه سعید قاسمی و نورانی و ناهیدی و حاجی پور در یکی از کوپه ها نشسته بودند و سعید قاسمی لطیفه می گفت و آنها می خندیدند.
سعید می گفت: "بله. نوری کریم عبدالسیاه یکی از سربازان قهرمان عراقی بود."
رضا حرف سعید را قطع کرد و گفت: "عبدالسیاه دیگه کیه؟"
-خب جد بزرگوار همون نوری دیگه. باز ما اومدیم حرف بزنیم این آقا رضا پابرهنه دوید تو خاکریز.
احمد با خنده گفت: "بگو سعید جان، حرفت رو بزن."
سعید لبانش را با زبانش خیس کرد. عینک از چشم برداشت و گفت: "بله. آقایی که شما باشید؛ این آقا نوری شنیده بود که ایرانی ها برای مخفی موندن از نگاه دشمن آیه ی "وجعلنا" می خونند. از بد روزگار تو یکی از همین عملیات ها یک تانک ایرانی تخته گاز می ره طرف آقا نوری خودمان. نوری اول می ترسه، بعد یاد آیه ی "وجعلنا" می افته و سریع چشماش رو می بنده و آیه رو می خونه. بعد به لطف و کرم خدا راننده تانک ایرانی کور می شه و..."
نورانی با حیرت گفت: "چی؟ کور می شه؟ خب بعد چی می شه؟"
سعید خیلی جدی گفت: "هیچی دیگه. راننده کور می شه و تانک از روی نوری رد می شه!"
همه برای لحظه ای به چهره ی جدی سعید خیره شدند. چهره ی سعید کم کم سرخ شد و بعد زد زیر خنده. همه خندیدند. رضا دست روی شکم خم شده بود و به شدت می خندید. احمد گفت: "تو اگه ترشی نخوری یه چیزی می شی آقا سعید."
سعید گفت: "ما شاگرد شماییم حاجی."
تازه از سالن غذاخوری برگشته بودند که نورانی گفت: "پس چرا حاج همت با ما نیومد؟"
سعید قاسمی گفت: "حکمتی تو کارشه."
رضا گفت: "چه حکمتی آقا سعید؟"
سعید به احمد چشمک زد و گفت: "سن شما قد نمی ده که من خودم رو خسته کنم."
ناهیدی گفت: "خیلی ممنون حالا ما بچه شدیم؟"
سعید گفت: "البته برادر حاجی پور و کمی تا قسمتی حاج احمد متوجه شدند بنده چی عرض کردم."
احمد و حاجی پور خندیدند.
نورانی گفت: "حالا ماجرا چیه که اینقدر خودت رو به خاطر دونستنش می گیری؟"
-عرض کنم خدمت شما، برادر همت با همسرشون به تهران میان."
رضا و نورانی و ناهیدی با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. چشمانشان از تعجب گرد شد. رضا گفت: "مگه خانم حاج همت تو دوکوهه بود؟"
-نه اخوی. خانم حاج همت اندیمشک یا فکر کنم دزفول زتدگی می کنه.
نورانی گفت: "حاجی کی ازدواج کرد که ما خبردار نشدیم؟"
حاجی پور گفت: "بیا آقا سعید. کار دست حاج همت دادی. اینها دیگه دست از سرش برنمی دارند تا شیرینی بگیرند."
سعید گفت: "حاجی تو کردستان ازدواج کرد."
رضا به احمد نگاه کرد. هر دو خندیدند. سعید گفت: "چی شده حاجی؟ رمزی می خندید؟"
رضا گفت: "خب، حکمتی تو این خنده هست که سن شما قد نمی ده بدونید."
احمد زد زیر خنده و سعید غضبناک گفت: "باشه آقا رضا. یک بر هیچ. کی باشه که حالت رو بگیرم."
تا رسیدن به تهران خنده و شوخی از کوپه ی آنها دور نشد. در ایستگاه راه آهن تهران، همه از هم خداحافظی کردند و رفتند. احمد و رضا تنها ماندند. احمد گفت: "تو نمی ری رضا؟"
رضا گفت: "راستش، نیت کرده بودم وقتی خرمشهر آزاد شد و به تهران برگشتیم، اول به بهشت زهرا(س) برم." احمد ساکش را برداشت و گفت: "پس معطل چی هستی؟"
ادامه دارد..
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
dictionary_ieeta-v41.apk
24.43M
دیکشنری دوربینی آفلاین 📸
👆👆👆
با این اپ دوربین گوشیتو تبدیل به مترجم کن
توی گوشیت دیکشنری هوشمند داشته باش
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
4_6023798908038153089.pdf
341.8K
مقاله به سفارش
اثربخشی نقاشی درمانی در کاهش کاستی توجه بیش فعالی کودکان پسر کم توان ذهنی آموزش پذیر
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
1_62703553.pdf
6.67M
🏳️انتشار برای اولین بار
🏳️کتابچه #خطبه_نماز_جمعه
🏳️حجةالاسلامسیدعلیخامنهای
🏳️باموضوع#منافقین وحکومتاسلامی
🏳️بمناسبتسالروزشهادتاستادمطهری
💠استادخامنهای
‼️جریان نفاق یک جریانی است که بعد از روی کار آمدن حکومت حق اسلامی بوجود میاید، چون سختیهای حکومت اسلامی برای همه قابل تحمل نیست لذا در این نوع حکومت آدمهای سست و ضعیف و فرصت طلب اگر چیزی به آنها نرسد شروع به نارضایتی میکنند، حکومت اسلامی برای مقابله با باطل انسانهای مومن متعهد و فداکار میخواهد وقتی کسی چنین نباشد منافق است، انگیزه اصلی منافق مخالفت با اسلام حکومت اسلامی ممکن است به ظاهر از اسلام و انقلاب دم بزند اما باطنا مخالف اسلام و متمایل به استکبار است! ۶۰/۲/۱۱
#کتاب_مذهبی
#کتاب_تاریخی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✋ #آهای 🐢 #بچههای گلوگلاب 🐬
🐑 سلاااام 🐓
🐱 #کارتون 🐰
🐘 #شعر 🐷
🐼 #قصه 🐹
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
4_5938255537597579577.mp3
769.2K
#کلیپ_آموزشی
#آموزش_قرآن
🎀ترتیل قرآن با تکرار کودکانه
این قسمت : سوره مبارکه الضحی
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
1_4911446418968805446.m4a
4.08M
🎧 #قصه_برای_بچهها
«دکمه بازیگوش»
نویسنده: شکوه قاسمنیا
گوینده: آزاده مقدم
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طراحی سیاه قلم از چشم
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پلنگ_صورتی
بفرست برا دوستات😍
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿