📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت135 بی خیال چمدون راه افتادم سمت دوتا دری که ر وبه روی سالن کوچیکش بود ....
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت136
صدای خنده از گوشه کنار کلاس بلند شدو من نگامو به پسری دوختم که دقیقا ردیف آ خر کلاس که بالاتر از هممون بود نشسته بود ... یه جورایی میشد حدس زد لوژ نشین کلاسه و جزء ارازل اوباش محسوب میشه ... -و تو هنوزم که هنوزه سرت رو تنت سنگینی
میکنه بله سابین ایزکسون دو سانتوس؟
دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد -اوه نه استاد ممنون .... گمون کنم باز مزخرف گفتم ..
باز صدای خنده .... با خنده خواستم رومو برگردونم که نگاهش به من افتاد .... هنوز ه
مون لبخند حاصل از کل کل استاد و شاگردی روی لبش بودو نگاه عجیب و غریبش که
برق شیطنتش بد جوری میگرفتت .... صاف نشستم و نگاهی به استاد کردم که شاید گفتن اینکه یه پاش لب گور بود کمی بی انصافی بود ... -خب ... خب ...چهره های جدیدی
میبینم .... باز خیره نگاهی به جمع کرد و عینکشو کمی بالا داد ... روی من متوقف شد
-... تو .... تو همون دختری ...همون دختر که امسال بورسیه شد درست نمیگم ؟
لبخندی بهش زدم -بله ... سری تکون داد و یه جور تحسین و تو نگاهش حس کردم توی مسابقاتتون منم یکی از ناظرین بودم ... باید بهتون آفرین
گفت ... کارتون عالی بود ... اینبار من با افتخار لبخند زدم به روش ... -ممنونم ... باز صد ای همون پسر بلند شد که فهمیدم اسمش سابینه .... تا اونجایی که میدونستم سابین یه
اسم اصل فرانسویه ... -دارین راجب چی صحبت میکنین .... واضح تر بگین ... استاد با
خنده نگاهش کرد ... -میدونی سابین حس میکنم خداوند میخواسته تورو دختر خلق کنه
ولی دقایق آخر پشیمون شده ... فضولیه تو تو جایگاه یه مرد واقعا باورنکردنی و قابل
تحسینه .... همه به حرف استاد خندیدن حتی خودش ... -خیلی دوست داشتید من یه د ختر باشم تا پیشنهاد رفتن به یه بارو رقصیدن و بهم پیشنهاد بدین درسته ؟بار دیگه صدا ی خنده هایی که بلند شدو استادی که سرشو پایین انداخت و با خنده سری تکون دادو
عینکشو از چشماش در آوردو گذاشت روی میزش ... -بهتره وقت و تلف نکنیم .... دوست دارم سریعتر در سو شروع کنیم ... با این حرفش همه خودشونو جمع و جور کردن و
با جدیت خیره شدن به استادی که چند دیقه بعد در کمال جدیت شروع کرد به درس دا
دن ... فهم بعضی از حرفاش برام سخت بود ... تسلطم به فرانسوی هنوز اونقدرا کامل
بود .... صداشو گذاشته بودم روی ضبط تا بعدا بدم میثم برام ترجمه کنه ... تمام اون سا
عت و به طور کامل درس داد وصدای جیک از کسی هم در نمی اومد ... بیخود نبود که
همچین کلاسایی با این کیفیت بالا بازده عالیم دارن ... با تموم شدن وقت کلاس همه بی
هیچ عجله ای شروع به جمع و جور کردن دفتر دستکشون کردن ... چیزی که بیشتر برام
جالب بود اونایی بودن که نت برداریاشونو با لب تاپ انجام میدادن ... کیفمو برداشتم و
با خدافظی که از حسنا کردم از ردیف صندلیامون اومدم بیرون ... همزمان با من سابینم
رسید ... با لبخندی دوستانه یه قدم عقب کشیدو مسیرو برام باز کرد -بفرمایید ...
تشکری کردم و جلو تر از همه از کلاس زدم بیرون ... گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره
میثم و گرفتم .... بوقایی که آخرش به هیچ بله ای ختم نمیشد پشت سر هم تو گوشم ز
نگ میزدن و من نا امید قطعش کردم ... بدبختی این بود الان نمیدونستم کجا باید برم .
.. حس بچه اول دبستانی بهم دست داده بود که گم شده تو مدرسشون ... با دیدن حسنا
و دختر دیگه ای که داشتن باهم حرف میزدن و از کلاس اومدن بیرون به ناچار قدم برداشتم سمتشون ... -حسنا ... چرخید سمتم -پناه .... کمی لبامو کش دادم ... -من .. من را ستش جایی رو نمیشناسم ... مهربون خندید ...دستشمو گرفت و همراه خودش کشید حدس میزدم ... بیا همراه ما .. میخوایم بریم به کتابخونه ... به ناچار پشت سرش راه افتادم .... اصلا حس و حال دیدن اون کتابخونه عظیم و
نشستن پشت صندلیاشو و کتاب خوندنو نداشتم ... قبلا عکسشو توی اینتر نت دیده بودم ولی عظمتش از نزدیک اصلا یه چیز دیگه بود انگار ... حسنا گفت که دنبال یه کتاب میگردن و باید نت بردارن ... غم عالم ریخت رو سرم ... به هیچ وجه حاضر نبودم حتی دیقه ای اونجا بشینم ... به بهونه زنگ زدن به خانوادم از اونجا زدم بیرون... اس ام اسی برا
ی میثم فرستادم و گفتم میرم سمت کلیسای سنت اورسول
قبلا یه چیزایی راجبش خونده بودم تو اینترنت ولی از سر بیکاری برای من الان بهترین گزینه بود ....
اونقدر محو تجزیه و تحلیل درو ورم بودم که نفهمیدم چقدر طول کشید تا برسم کنار
فواره آب روی به روی کلیسا...
نشستم کنار فواره و خیره شدم به ساختمون عظیم و باشکوه کلیسا ... فکرم پر کشید سمت ارسلان و سامانی که الان کیلومترها از هم فاصله داشتیم .... ارسلانی که الان تو آلمان
بود و تو کاخ مونستر داشت درس میخوند و سامانی که تو مونتریال بود .... وقتی آدم از
دوستاش دور میشه حس عجیبی داره...
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت136 صدای خنده از گوشه کنار کلاس بلند شدو من نگامو به پسری دوختم که دقیقا ردی
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت137
ارسلان
عینکمو فیکس کردم روی موهامو دادم روی صندلی .... با انگشت شصت و اشارم چشمامو مالیدم ... خسته شده بو دم ... دیر تر از همه اومده بودم سر کلاسا و باید هرجوری
بود خودم و میرسوندم بهشون ... تمام هفته گذشته درگیر جزوه های استادایی بودم که زمین تا آسمون فرق داشت با چیزایی که من تا حالا خونده و نوشته بودم ... ذهنم انگار
هنگ کرده بود و ویندوزش بالا نمی اومد .... نگام توی شیشه قفسه کتابخونه به خودم افتاد ... به قدری شلخته به نظر میرسیدم که قیافم برای خودمم نا آشنا بود .... درس خون
دن
زیادی امونمو بریده بود ... ته ریشی چند روزه و لباسایی که فقط برای لخت نموندن تنم
کرده بودم ... موهایی اشفته که شبیه موهای فشن فوکلیای دانشگاه خودمون شده بود ..
. آستین تیشرت مشکی جذبمو بالا زدم و دستامو تکیه زدم به میز و بلند شدم.... دیگه داشت دیرم میشد ... باید به کلاس بعدیم میرسیدم ... تو همون شیشه نگاه کردم و کمی
سرو وضعمو درست کردم هر چند توفیر زیادی با قبلش نکرد ...
کتابامو برداشتم و از کتابخونه زدم بیرون .... میل عجیبی به حرف زدن با پناه و خانوادم داشتم ... باید امشب بهشون زنگ میزدم ... دلتنگی که مذکر موئنث حالیش نیست ... گاهی بی دلیل تنگ میشه واسه عزیزایی که تو دلم اما دورن ازت
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت137 ارسلان عینکمو فیکس کردم روی موهامو دادم روی صندلی .... با انگشت شصت و
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت138
پناه
دیگه همه چی انگار افتاده بود رو دور روتین خودش ... داشت کم کم زندگی اینجامم مثله همون موقع های ایران رنگ بوی تکرار میگرفت... قرصمو خوردم و سرمو تکیه دادم
به کاناپه راحتی ....پاهامو دراز کردم و چشمامو بستم ... سرگیجه های پشت سرهم بعد
مصرف قرصا برام عادی شده بود ... رژیم غذایی که پزشکمم نوشته بود داشت از پا در می آوردم ... باید درمانمو اینجا دنبال میکردم .... در به در دنبال یه دکتر خوب میگشتم ...
نگاهی به ساعت کردم .... چشمام دو دو میزدو دقیق نمی تونستم بخونمش ولی فهمیدم
وقت زیادی نمونده .... تکیه و از کاناپه برداشتم و با سرگیجه ای سعی در کنترل کردنش د اشتم رفتم سمت اتاق خودم ... حوصله موهامو نداشتم و از صبح بافته نگهش داشته بو دم .... کمی بهم ریخته بود ولی نه اونقدری که حساسم کنه .... جین مشکیمو تنم کردم
و بی اینکه پیراهنمو عوض کنم دست بردم و کیفمو برداشتم .. کتابو چپوندم توش و کلا ه لی آبی رنگمو که پر بود از نگین و سرم گذاشتم و از اتاق زدم بیرون ... کفشام و پام
کردم ... از ساختمون زدم بیرون که نور آفتاب چشمامو زد .... هوا بد جوری آفتابی بود ..
. تو آینه ماشینی که کنارم پارک کرده بود کلاهمو دیدم که نگیناش زیر نور میدرخشیدن .
... لبخندی رو لبم نشست و آسه آسه راه افتادم سمت دانشگاه ....
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت138 پناه دیگه همه چی انگار افتاده بود رو دور روتین خودش ... داشت کم کم زند
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت139
سامان
تیشرتمو از تن کندم ودردی که تو تنم پیچید آخمو در آورد ... با قیافه ای مچاله شده تو ی آینه خیره شدم به خطوط سیاه و سرخی که دور بازوم بود
پیراهنو پرت کردم روی تخت و دست کشیدم روشون ... سوزشش زیاد بود ...
طرحی از اژدها که روی بازوی پهنم کشیده شده بود ....
همیشه فک میکردم مخالف این کارام ولی از وقتی اومدم اینجا نمیدونم از کجا خیال این
تتو کردن افتاد تو سرم ....
نگام به ساق دست چپم کشیده شدو حروف چینی که از نزدیکیای مچ شروع و وسطش
تموم شده بود ...
دستی تو موهای پر پشتم کشیدم ....
"جرم من انسان بودن است و حکم من نفس کشیدن"
اینو فقط خودم میفهمیدم و باز خودم ...
گوشیم زنگ خوردو نگام رفت سمت کدی که میگفت شماره از ایرانه ....
چشم از خود جدیدم برداشتم و تماس و وصل کردم
-الو ...
صدای وکیل شرکت و زودتر از اونیکه فسفر بسوزونم شناختم
-سلام ریس ....
-سلام ...
-خبری نگیری یوقتا منه بد بخت از صبح تا شب سگ دو میزنم اینور اونور کارای تورو در
ست کنم اونوقت یه خسته نباشید خشک و خالیم نمیگی ...
-وظیفتو انجام میدی پولشو میگیری
-ای روتو برم ...
-بنال ببینم چی کار کردی؟
کار که والا ...ایمیل کردم برات مراحلشو ... دوهفته دیگه دادگاه داریم .... هم پسره رو
گرفتن هم دختره خوانده شده ... کارشون ساختس...
فقط باید بیای و لااقل تو یکی از جلسه های دادگاه باشی ...
چشمامو بستم و دست کشیدم روی تورم بازوم
-خب دیگه ...
-دیگه اینکه ... آهاراجب اون دختره ... حل کردم کاراشو ممکنه تا یه ماه دیگه حداکثر طول بکشه
لبام یه وری کج شد .... ولی نمیدونم از چی بود که ابروهام گره خوردن توهم...
-باشه
-همین ؟!... خواهش میکنم ... چه زحمتی وظیفه بـ..
گوشی که قطع کردم نذاشتم بیشتر از این دری وری هاشو بشنوم....
خیره شدم به سقف اتاقی که شده بود اتاق خوابم...
.... جو جالبی بود غروبایی که زمین تا آسمون فرق داشت با غروبای تهران .... سرد .... بیروح ...
خبری از اون ترافیک مزخرف دم غروبا نبود ... همه میرفتن سراغ کارخودشونو بی توجه
به کله سیاهی مثله من که از کنارشون میگذشتم و وارد سویتم میشدم زندگیشونو میکرد ن ...
بااینکه سخت بود ولی من راحت راحت بودم ...
حالم خوب بود ... خوشم میومد از این تنهایی و از این بی کسی ....
میخواستم خودمو وقف بدم با این بی کسیا ...
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت139 سامان تیشرتمو از تن کندم ودردی که تو تنم پیچید آخمو در آورد ... با قی
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت140
پناه
روزها تند تر از اونی که انتظارشو داشتم داشت میگذشت ....
دیگه به کل حال و هوای ایران و از سرم انداخته بودم و همه زندگیم خلاصه شده بود تو
درس و درس و درس ....
کتابمو از روی میز برداشتم و رفتم سمت در ....
کتونی های قرمزمو پام کردمو درو پشت سرم بستم ...
با ایستادن آسانسور تو طبقه خودم لبام به خنده وا شد ....
-سلام دوشیزه خانوم ...
خندیدم به میثمی که تا کمر خم شده بودو مثله خودم یه کلاه اسپورت خوشگل که رو
7ش نوشته بود به سر داشت ....
کلاش قرمز بودو ست با کفشای من ... وارد آسانسور شدم و سریع کلاشو از سرش برداشتم و کلاه خودمو گذاشتم رو سرش ....
-هــوی برو کلاه سر عمت بزار نه من
خندیدم و کلاه و روی سرم گذاشتم جوری که چتریای جلو صورتم خراب نشن ....
موهای دم اسبیمو از پشت کلاه رد کردم ....
-چطوره ؟
عاقل اندر سفیه نگام کرد ... هردو از آسانسور زدیم بیرون
-گورخرو رنگ کنی آهو میشه؟
ایستادم و با شماتت نگاهش کردم ... زد زیر خنده .....
دهن کجی بهش کردم ... نمیدونم والا رنگت نکردم تا حالا ...
-میخوای از جواب به صورت مسئله برسی ؟!
گیج نگاش کردم ... معنی حرفشو نفهمیده بودم
-ها؟!
یقه کت اسپورتشو زد بالا
-میخوای ببینی یه آهو رو میشه گوره خر کرد یا نه ... جواب معلومه عزیزم ... نچ نمیشه
...
زدم زیر خنده و مشت محکمی کوبیدم توی بازوش ...
-گمشو بیشعور
همه مسیر به خنده شوخی گذشت و حتی نفهمیدیم کی رسیدیم دم کلاسش.....
-خب دیگه مزاحم نشو من برم سر درس و مشقم ...
برو بابایی نثارش کردم و با یه خدافظی راه افتادم سمت کلاسم ... حسنا همزمان با من ر
سید به در کلاس
-اوه سلام دختر شرقی ...
لبخندی زدم و دستشو فشار دادم
-سلام ..
کنار ایستادو با دست منو تعارف کرد اول وارد بشم ...تعارف و کنار گذاشتم و وارد کلاس
شدم ...
طبق معمول پر پر بود ....
دستی که برامون رو هوا تکون خورد ماله برایان بود ...
-پناه ... حسنا ... بیاید اینجا ...
هردو راه افتادیم سمتش ... تو این مدت فهمیده بودم که علاقه ای مابینشون هست ولی
اونجوری که جسته و گریخته شنیده بودم گویا خانواده حسنا کمی سخت گیری راجبش
به خرج میدن ...
کنار کشیدم و حسنا مابین من و برایان نشست ...
با برایان دست دادم ...
-سلام ... چطورین ...
حسنا با لبخندو من بی تفاوت جواب احوال پرسیشو دادم ...
پا روی پا انداخته بودم و منتظر بودم استاد بیاد ....
حسنا و برایان مشغول صحبت راجب گرایش دکترا بودن ...
من از اولم تصمیمم و گرفته بودم و تو همین سازه های فضایی ادامه میدادم ....
خوبی کلاسا این بود که اکثر دروس اجباری و تخصصی توکلاسای جدا گونه از رشته های
دیگه تدریس میشد ....
حتی توی بیشتر کلاسها هم حسنا یا برایان نبودن چون اونا گرایششون آیرو دینامیک بود
...
با اینکه رشته ما زیر شاخه مهندسی مکانیک بود تک و توک مورد پیش میومد که کلاسای
مشترک داشته باشم ...
-سلام ...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
لطفا کمی توجه 👇👇👇
یک فرصت عاااالی برای تحول در زندگی
آیا وقت اون نرسیده تا از شرایط بد فعلیتون خارج بشین و به اهدافتون برسین ⁉️😏
اگه شغل مناسبی ندارین
اگه از درآمدتون راضی نیستین
اگه هدف و انگیزه کافی ندارین
اگه تو روابطتون به مشکل خوردین
اگه اعتماد به نفس کافی ندارین
اگه همیشه افسرده و غمگینی
اگه.........
میخوام بگم تو هر شرایطی که هستین
اصلا ناامید نباشین بدون شک میتونین شرایط رو تغییر بدین💯👌
تو بدنیا نیومدی که فقیر باشی
تو بدنیا نیومدی که از بی پولی غمگین و افسرده و نا امید باشی،
تو بدنیا نیومدی که از ناداری احساس خوشبختی نکنین
تو بدنیا نیومدی که زیر خط فقر باشی، اعتمادبه نفستو از دست بدی،
تو بدنیا نیومدی که از بیکاری، رابطهات با خانواده بهم بخوره،
تو بدنیا نیومدی که درآمدد کفاف زندگیتو نده،
👈تو میتونی شرایط رو تغییر بدی
👌قطعا بدون شک میتونی
#فققققققط کافیه که بخوای
خبر خوب اینه که مشاورین پروژه میتونن کمکت کنن تا از شرایط ناخواسته خارج بشین و به شرایط دلخواه برسین
چرا که نتایج اینو ثابت کرده بیش از #20000هزار نفر شرکت کردن دراین پروژه و #نتایج_عاااااالی گرفتن
وقتی این دوستان تونستند #قطعا تو هم میتونی 💪💪💪
✨اگه واقعا از شرایط فعلیتون خسته شدین و طالب تغییر هستین وارد بشین👇👇👇
این فرصت استثنایی رو از دست ندید✅
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
فقط باید شروع کرد
فردا و پس فردا نداره
باید شروع کنی حرکت کنی
قدم اول رو برداری، بعدش قدم دوم
الی اخر
قدم که برمیداری باید بخنـــــــــدی😁
باید باور داشته که میتونی 💯💪🏻
#تو_میتونی
این فرصت استثنایی رو از دست ندید✅
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
آمار جالبیه!
بذارین براتون معنیش کنم:
🎯۳۷ درصد از مردم ایران هیچ پس اندازی ندارند!
🎯 ۲۵ درصد از مردم (سپرده گذاران بانکی) فکر می کنند سود کردند ولی در واقع رشد پولشان کمتر از تورم بوده!
🎯 ۱۵ درصد از مردم (دارندگان املاک) در یکسال گذشته ۷۰ درصد به داراییشان اضافه شده.
🎯 ۱۱ درصد از مردم وارد بازارهای پرریسک شده اند (دارندگان طلا، سکه و ارز)
🎯 ۱/۵ درصد از مردم در بورس حضور دارند.
🎯تنها ۱۰/۵ درصد از مردم با پولشان کارآفرینی کرده اند.
مطالب جذاب پروژه در👇
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
. 💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفا
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆