eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
848 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا🌺 🔰🔰🔰 🔰🔰🔰 https://eitaa.com/charkhfalak500/2727 ✍ لینک نماز شب ، 👆👆👆 🌺🌺نمازشب فراموش نشود 💚 اعمال کامل خواب.. 💛 70 فایده وفضیلت درنماز شب ... 💙 اعمال نمازشب.. 🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺 💛💚یادآوری بهترین 💞💜 ✍نماز شب، نور چشم عاشقان و چراغ دل عارفان و راه وصول سالكان الهي است. ✍در اهميت نافله شب همين بس كه برخي از سالكان كوي عشق گفته اند👇 ✍ اگرسحرنبود براي حيات انسان منفعتي تصور نميشد 📚 ديار عاشقان، حسين انصاريان، ج 7، ص 207.  https://eitaa.com/zekrabab125/30 ✍✍ 70فایده و فضلیت در نماز شب👆 ☎️ 👈🕋 😴 👆 🕋 👆 ✴️ 👆 🔴خداوند همیشه آیلاین هست 🅾کارهای خیرتون در پروردگار ذخیره میشود ، ✋ 🅾 ، برای موردنیاز 🅾 به مراجعه کنید.. 👇 ☑️ برای ساعت و روز و هفته‌ و ماه‌ و سال و آینده👇 آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان..جدید👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee 🙏 و 💞💞دوستانی که اهل نیایش و شب زنده‌داری و خلوت به حضرت جل‌حلاله ونمازشب هستند... خادم کانال و سایر اعضا رو هم از دعای خیرشون بی‌نصیب نگذارند.. 🙏 التماس دعای فرج‌ و‌ خالصانه 🙏 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید ❣ با مدیریت 💯 💯 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد . ☞☜ 🏅 شک نکنید دراینجا💲 💲میشوید 💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا 💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی 🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_هفتم 🌺 بعد از نماز صبح، صبحانه را همانجا خ
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خادمان فرهنگسرای گلستان شهداست. اما هیچوقت با لباس روحانیت آنجا نمیامد. داشتم از فرهنگسرا بیرون میامدم که زهرا صدایم زد: طیبه برو دفتر فرهنگسرا ببین آقای حقیقی چکارت داره؟ تمام بدنم یخ کرد! زهرا خداحافظی کرد و گفت: حتما بری ها! بعد موذیانه چشمک زد: سلام برسون! با بی حوصلگی گفتم: برو ببینم! نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در زدم. سید گفت : بفرمایید تو! در را هل دادم و وارد شدم. روی یکی از صندلی ها نشستم. سید هم در را باز گذاشت و پشت میز نشست. دقیقا مثل 5سال پیش، عرق میریخت و انگشتر عقیق را دور انگشتش می چرخاند. دل دل میکرد. گفتم : کارم داشتید؟ - بله... خانم صبوری! میدونم پنج سال گذشته، شما خیلی پخته تر شدید، خیلی چیزا عوض شده، فقط مطمئنم یه چیز برای من عوض نشده. اگه میتونستم از اولم از طریق پدرتون اقدام میکردم. ولی الان قضیه فرق کرده... 🌸ادامه_دارد🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت . ☞☜ 🏅 شک نکنید دراینجا💲 💲میشوید 💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا 💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی 🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_هشتم 🌺 وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خا
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 ...بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از مدرسه شما رفتم، دیگه به ازدواج فکر نکردم. درسمو توی حوزه ادامه داده دادم. دنبال یه راهی برای اعزام به سوریه بودم. از هرکی تونستم سراغ گرفتم، دوندگی کردم، حتی رفتم عراق بهشون التماس کردم اعزامم کنن، با فاطمیون خواستم چندبار برم ولی برم گردوندن، تا یه ماه پیش که فهمیدم میتونم به عنوان مبلغ برم. داشت کارای اعزامم درست میشد که شما رو دیدم... یکی دوبارم عقبش انداختم ولی... سرش را بالا آورد، حس کردم الان است که بغضش بترکد: خودتون بگید چکار کنم؟ اگه الان بیام خواستگاری شما، پس فرداش اعزام بشم و بلایی سر من بیاد تکلیف شما چی میشه؟ من هنوز به شما علاقه دارم ولی نگرانتونم... بلند شدم و گفتم : یادتون نیست پنج سال پیش گفتم سهم ما دخترا از جهاد چیه؟ گفتید از پشت جبهه میکنن، گفتید همسران شهدا هم اجر شهدا رو دارن. اگه واقعا مشکلتون منم، من با سوریه رفتنتون مشکلی ندارم. چند قدم جلو رفتم و در دهانه در ایستادم و آرام زمزمه کردم: میتونید شمارمو از آقای صارمی بگیرید! و با سرعت هرچه بیشتر از فرهنگسرا بیرون آمدم. "چیکار کردی طیبه؟ میدونی چه دردسری داره؟ چطور میخوای زندگیتو جمعش کنی؟..." دیدم ایستاده ام روبه روی مزار شهید تورجی زاده. احساس کردم هیچوقت انقدر مستاصل نبوده ام. گفتم : آقا محمدرضا! این نسخه رو خودت برام پیچیدی! خودتم درستش کن! ... 🌸ادامه_دارد🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_نهم 🌺 ...بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم ولی به پدر و مادرم حرفی نمیزدم. یکی دو روز گذشت. با هر زنگ تلفن از جا می پریدم. تا اینکه یک روز که از مسجد برگشتم و یکراست رفتم اتاقم، مادر هم پشت سرم آمد و نه گذاشت نه برداشت و گفت: تو حقیقی میشناسی؟ داغ کردم و گفتم: چطور مگه؟ - بگو میشناسی یا نه؟ - آره... یکی از خادمای فرهنگسراست. چطور مگه؟ - زنگ زد مادرش، گفت آخر هفته بیان واسه خواستگاری! جیغ کشیدم: چی؟ - چقدر هولی تو! مگه اولین بارته؟ حالا این پسره کی هست؟ چیکارس؟ - چه میدونم؟! فکر کنم طلبه ست. - طلبه؟ بابات ابدا تو رو بده به یه طلبه! - چرا؟ - اینا آه در بساط ندارن! با چیش میخوای زندگی کنی؟ کمی مکث کرد و گفت : دوستش داری؟ به دستهایم خیره شدم و با انگشت هایم ور رفتم. مادر دستم را گرفت و مرا روی تخت نشاند. دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد: دوستش داری...؟ آره....؟ لبهایم را گاز گرفتم. مادر لبخند زد: آره! 🌸ادامه_دارد🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ♦️♦️ #توجه_توجه 🔴 هر کدوم از ما ممکنه در چندین نوع کانال عضو باشیم که بعضا فایده چندانی برای آینده‌مون ندارند ولی به نظرم هر آدمی به یه کانال در حوزه 👇 #کارآفرینی، #اشتغالزایی، #درآمدوداریی و #پول‌وثروت هم نیاز داره. 👈 این کانال میتونه در این مقوله به همه‌مون کمک کنه🌹 ♦️امتحانش مجانیه 👊 #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅 شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید 💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا 💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی 🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_ام 🌺 بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگشت هایم بازی میکردم. شمار صلوات هایی که فرستاده بودم از دستم در رفته بود. صدای زنگ در آمد: مادر، پدر را صدا زد: مرتضی پاشو اومدن! و درحالی که چادرش را سرش میکرد در را باز کرد. پدر پیراهنش را مرتب کرد و رفت جلوی در. اول پدر و بعد مادر آقاسید-همان خانمی که در نمازخانه دیده بودمش- و بعد خودش وارد شدند. بازهم لباس روحانیت نپوشیده بود. یک جعبه شیرینی و دسته گل بزرگ دستش بود. وقتی نشستند مدتی به سلام و احوال پرسی گذشت. پدر پرسید: خوب آقازاده چکارن؟ پدر سید جواب داد : توی مغازه خودم کار میکنه، توی حوزه هم درس میخونه. چهره پدر عوض شد. نگاهی به سید انداخت که با تسبیح فیروزه ای اش ذکر میگفت. خیلی زود حالت چهره اش عادی شد: خیلی هم خوب... مادر سید اضافه کرد: بجز یه موتور و یه مقدار پس انداز چیزی نداره، اما اگه زیر بال و پرشونو بگیریم میتونن خونه تهیه کنن. مادر صدایم زد: دخترم... طیبه... سینی چایی را برداشتم و رفتم به پذیرایی. آرام سلام کردم و برای همه چایی تعارف کردم و نشستم کنار مادر. سید زیر لب بسم الله گفت و بعد با صدای بلند گفت: یه مسئله ای هست آقای صبوری! قلبم ایستاد. سید ادامه داد: بنده تصمیم دارم تا چند ماه آینده به سوریه اعزام بشم؛ برای دفاع از حرم.... چهره پدر درهم رفت: تکلیف دختر من چی میشه؟ سید سرش را تکان داد: هرچی شما بگید!... 🌸ادامه_دارد🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_یکم 🌺 روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگ
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی ندارم. دربارش خیلی وقته که فکر کردم. پدر یکه خورد: خودت باید پای همه چیش وایسی. مطمئنی؟ - آره. میدونم. - پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید! آقاسید جلو میرفت و من از پشت سر راهنمایی اش میکردم. هردو روی تخت نشستیم، چند دقیقه ای در سکوت گذشت. بالاخره آقاسید پرسید: واقعا مطمئنید؟ - خیلی بهش فکر کردم؛ به همه اتفاقاتی که میتونه بیفته. خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم. - من از نظر مادی چیز زیادی ندارم! - عیبی نداره. منم توقعی ندارم. فقط یه شرط دارم. - بفرمایید! - بدای عقد بریم شلمچه! لبخند ریزی زد: پس میخواین همسنگر باشین! - ان شاءالله. ... 🌸ادامه_دارد🌸 . ☞☜ 🏅 شک نکنید دراینجا💲 💲میشوید 💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا 💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی 🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_دوم 🌺 سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 - طیبه... بیا سیدمهدی اومده! مثل فنر از جایم پریدم و دستی به سر و رویم کشیدم. صدایش را می شنیدم که یا الله میگفت و سراغم را می گرفت. در اتاقم را باز کرد و آمد داخل:سلام خانومم! - سلام... خوبی؟ احساس کردم خیلی سرحال نیست. به چشم هایم نگاه نمیکرد. پرسیدم: مطمئنی خوبی؟ - آره. بیا کارت دارم. نشست روی تخت، من روی صندلی نشستم. مثل هميشه با انگشتر عقیقش بازی میکرد. معلوم بود برای گفتن چیزی دل دل میکند. بالاخره به حرف آمد: طیبه من دارم میرم. امروز باید اعزام بشم. نفسم را در سینه حبس کردم، باور نمیکردم انقدر سخت باشد. نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان دهم. نفسم را بیرون دادم و به زور لبخند زدم: به سلامتی! - میتونی باهام بیای فرودگاه؟ - باشه! صبرکن آماده بشم! درحالی که داشتم لباس می پوشیدم، سید پرسید: به پدر و مادرت میگی؟ - شاید ولی الان نه. با سیدمهدی از اتاق بیرون آمدیم و خواستیم برویم که مادر گفت: کجا؟ مى خواستم چایی و میوه بیارم! گفتم : نه ممنون. میخوایم یکم بریم بیرون. 🌸🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼 #مژده #مژده #مژده خبرهای خوب برای مشهدیا شما از شغل فعلی خود راضی هستید؟ شما از درامد فعلی خود راضی هستید ؟ شما نیاز به شغل پاره وقت ندارید؟ با توجه به شرایط اقتصادی موجود نیاز به شغل دوم ندارید؟ شما نیاز به شغل پردرآمد ندارید؟ شما به شغلی نیاز ندارید که زندگی شما رو عوض کند ؟ شما به درامدی نیاز ندارید که رویاهاتون رو عملی کند؟ ما میتونیم شما رو با یک تجارت قدرتمند و فوق العاده آشنا کنیم که نیازهای شما رو بر طرف میکند 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 اگه میخوای 100% پولدار شی با راهنمایی مشاورین مجرب کمی صبروتحمل و کمی تلاش ، میلیونر شو همشهریای عزیزم ، مشهدیای بزرگوار ...!؟ حتما باید عضو کانال شوند ، از منشی کانال برای نوبت مشاوره وقت رزرو کنید ، . #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅 شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید 💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا 💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی 🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان حضرت مهدی شبتون خوش ❣﷽❣ 🌸🌺 آرزویم این ‌است ؛ 💜🌼 ڪہ دلت خوش باشد ... 🌸🌺 نرود لحظہ‌اے از ... 💜🌼 صورتِ ماهت لبخند ... 🌸🌺 نشود غصّہ ... 💜🌼 ڪَمی نزدیڪت ... 🌸🌺 لحظہ‌هایت ... 💜🌼 همہ زیبا و قشنگ ... 🌸🌺 از خـدا مےخواه... 💜🌼 ڪہ تو را ... 🌸🌺 سالم و ... 💜🌼 خوشبخت بدارد ... 🌸🌺 همہ عمر ... 💜🌼 و نباشی دلتنگ ... 🌸🌺 و بدانی ڪہ ... 💜🌼 ڪَسی هست هنوز ... 🌸🌺 ڪہ تو را یاد ڪند ... 🌹شنبـه‌تـون گــلـبــارون🌹 . ☞☜ 🏅 شک نکنید دراینجا💲 💲میشوید 💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا 💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی 🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺#قسمت_سی_سوم 🌺 - طیبه... بیا سیدمهدی اومده! مثل فنر ا
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 🌺 رسیدیم به فرودگاه. درتمام راه ذکر میگفتم. سیدمهدی از چهره ام خوانده بود که نگرانم. - خانومم نگرانی نداره که! میرم و زود میام. خیالت راحت. باشه؟ اینها را با زبانش میگفت. حرف دلش چیز دیگر بود. این را وقتی فهمیدم که دیدم چشمهایش قرمز است. چمدان را دستش دادم. چند قدمی رفت، اما دوباره برگشت. دستش را به ریش هایش گذاشت و به زمین خیره شد. بعد با صدایی بغض آلود گفت: دوستت دارم! به راهش ادامه داد. حرفی در گلویم سنگینی میکرد. گفتم: سید! دوباره برگشت. انگار میترسید پشیمان شده باشم. با پریشانی نگاهم کرد. هرچه مى خواستم بگويم یادم رفت. شاید اصلا حرفی نبود، بغض بود. میخواستم نگاهش کنم. فقط توانستم بگویم: منم همینطور؛ مراقب خودت باش! لبخند زد، خوشبختانه نفهميد حال دلم را... ... 🌸 ادامه_دارد🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا