eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
855 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ﷽ ❣ 💯 🔮 جادوی را با ما تجربه کنید🤝 🔮 یک جــهت کار پاره وقت👌 ✅ بـدون نیاز به 🤔 ✅ نــیاز به خـیلی 💸 ✅ بدون نیاز به 🏢 ✅ بسیار سه دو ساعتی⏳ ✅ با همراه با 💰 💥زندگی حال شما نتیجه افکار گذشته شماست 👇تحول زندگیت در 👇 🏵 📱 @Be_win 📱 میلیونرشو درمسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 نگی نگفتی... مدیر ذکراباد
📌رمان شماره 28 🖌 🔰روایتی از 8 سال دفاع مقدس 🔶تعداد صفحه 108 ✍ نویسنده: سید ناصرحسینی پور @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :4⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور سرهنگ عراقی به همراه سروان خلیل ف
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور چند روزی بود با اسیری به نام نورتاغن آنه‌تاغن غراوی اهل روستای نارلی آجی‌سو از توابع بندر ترکمن رفیق و هم‌خرج شده بودم. برای انجام کارهای شخصی‌ام کمک کارم بود. اخلاق و رفتارش به علی‌اصغر انتظاری ( ) نزدیک بود. بهلول بازداشتگاه بود. حرف‌ها و شوخی‌هایش به بچه‌ها نشاط و شادابی می‌بخشید. بعضی وقت‌ها به شوخی می‌گفت: خدایا تا ما رو نکشتن از دنیا مبر! یک شب نورتاغن به یکی از اسرا که بیشتر اوقات در بازداشتگاه در حال رد شدن، دست و پای بچه‌ها را لگد می‌کرد، گفت: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ... وقتی با نگهبان‌ها بحث می‌کرد و آن‌ها حرف حساب در گوش‌شان نمی‌رفت، به آن‌ها می‌گفت: حقیقت را می‌شود خم کرد، اما نمی‌توان شکست. امروز وقتی حامد عکس امام را که در روزنامه‌ی القادسیه‌ی عراق چاپ شده بود، پاره کرد، نورتاغن به حامد اعتراض کرد و گفت: کسی با عکس مرجع تقلید این جوری نمی‌کنه. هر چی باشه آیت‌الله خمینی مرجع تقلید است! حامد با گذاشتن خودکار بین انگشتان نورتاغن و فشردن آن امانش را برید. نورتاغن پاره‌های عکس حضرت امام را برداشت، جلوی چشمان نگهبان‌ها بوسید و گفت: شما وقتی خودتون عکس امام رو تو روزنامه‌هاتون چاپ می‌کنید، خودتون پاره‌اش نکنید! دو هفته قبل ترجمه بعضی از کلمات عربی را اشتباهی به جمیل نگهبان عراقی یاد داده بودم. منظور خاصی نداشتم، چون از دستش اذیت شده بودم گفتم تلافی کنم. جمیل که یکی از صنایع دستی‌ام را به زور گرفته بود، برای این که دوباره کار جدیدی برایش درست کنم، سعی داشت با من ارتباط دوستانه‌ای داشته باشد. از گلدوزی‌هایم خوشش می‌آمد. به سامی گفته بود می‌خوام این ناصر سلیمان منصور را خر کنم تا برام کارهای خوب گلدوزی کند. این را سامی بهم گفته بود. از چند روز قبل از من خواسته بود فارسی ِ اعضا و جوارح بدن را یادش بدهم. ضریب هوشی بالایی داشت. هر چه را می‌گفتم سریع یاد می‌گرفت. به تلافی ظلم‌هایش گفتم اذیتش کنم. همان موقع قضیه را که به محمدکاظم بابایی و حسین مقیمی گفتم، تشویقم کردند، اما جلال رحیمیان گفت: نباید کلمات رو اشتباهی یادش بدی، بفهمه حالتو می‌گیره. در هر صورت من دست را پا، پا را دست، بینی را سبیل، سبیل را بینی، ریش را گوش و گوش را ریش به او یاد داده بودم. این اولین شوخی من با نگهبانی که قرار بود با من ارتباط بیشتری برقرار کند تا کارهای دستی خوبی برایش انجام دهم، امروز کار دستم داد. روزهای قبل وقتی جمیل سراغم می‌آمد، کلماتی را که به او یاد داده بودم تکرار می‌کرد. من هم سرم را به علامت تأیید تکان می‌دادم، یعنی درست یاد گرفته‌ای! بدشانسی از آن‌جا به من رو کرد که جمیل در بازداشتگاه هفت ریش دهقان منشادی که تازه از بیمارستان تکریت آمده بود را گرفت و گفت: لیش نزدی گوش؟! (چرا گوشتو نزدی)؟! صدای خنده‌ی بچه‌ها بلند شده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور چند روزی بود با اسیری به نام نور
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور صدای خنده‌ی بچه‌ها بلند شده بود. بچه‌ها که خندیدند، جمیل گفته بود: لیش تضکحون؟ (چرا می‌خندید؟) به جمیل گفته بودند: سیدی! به ریش نمی‌گن گوش! جمیل گفته بود: لحیه شینو بل فارسی؟ (ریش چی می‌شه به فارسی) کریم به جمیل گفته بود: به فارسی یعنی ریش. او فهمید اعضاء و جوارح بدن را اشتباهی یادش داده‌ام، جمیل عصبانی شد و سراغم آمد. من که به عاقبت این شوخی فکر نکرده بودم، حرفی برای گفتن نداشتم. جایی برای دفاع نبود. جمیل در قبال هر کلمه‌ی اشتباهی که به او یاد داده بودم، یک سیلی محکم به صورتم زدم! وقتی سیلی‌ها را نوش جان کردم، توی این فکر بودم این چه کاری بود من کردم. سیلی‌ها حقم بود. با هر سیلی به آن اعضاء اشاره می‌کرد، فارسی اشتباهی آن را تکرار می‌کرد و از من می‌پرسید: به این چی می‌گن! من هم همان کلمات اشتباهی را که به او یاد داده بودم با هر سیلی‌ای که می‌خوردم تکرار می‌کردم. کتک‌ها که تمام شد، محمدکاظم بابایی که شاهد کتک خوردنم بود، سراغم آمد و گفت: قضیه‌ی تو شد مثل ملانصرالدین؛ از او سؤال کردند چند سال داری؟ گفت: چهل سال. سی سال بعد ازش پرسیدند: ملا چند سال داری؟ گفت: چهل سال. گفتند: ملا سی سال پیش هم گفتی چهل سال. ملا گفت: حرف مرد یکی‌یه. محمد کاظم ادامه داد: وقتی یه چیزی رو اشتباهی یادش دادی هی دوباره اونا رو تکرار می‌کنی! گفتم: محمدکاظم حرف مرد یکی‌یه، لحیه بل فارسی مو ریش! امروز اولین روز سال ۱۳۶۹ بود. عید را مثل سال قبل سفره‌ی هفت‌سین نداشتیم. برای سال جدید تقسیم کار کردیم. قرار شد در بازداشتگاه وظایف و کارهای روزانه در قالب چهار وزارت‌خانه انجام شوند. وزارت بهداشت و درمان، وزارت آموزش و پرورش، وزارت اطلاعات و دفاع و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی! اصل مطلب پیشنهاد جلال رحیمیان بود. جلال که مسئول بازداشتگاه بود، گفت: این اردوگاه کشور کوچکی است در گوشه‌ای از کشور عراق؛ همه‌ی ایران در یک‌جا جمع شده‌اند، باید برای کارها وزیر داشته باشیم. چهار نفر برای تصدی مسئولیت چهار وزارت‌خانه به بچه‌های بازداشتگاه پیشنهاد شدند. قرار شد افراد معرفی شده، از اسرای بازداشتگاه رأی اعتماد بگیرند. من برای وزارت دفاع و اطلاعات معرفی شدم و توانستم از اسرا رأی اعتماد بگیرم. کسب اطلاعات لازم از عراقی‌ها و دادن اطلاعات سوخته به آنان، بحث اسرای سیگاری که آدم فروشی می‌کردند، ... به عهده‌ی من بود. وزیر بهداشت و درمان مسئول پیگیری درمان، تهیه‌ی داروهای لازم از طرق گوناگون، معاوضه‌ی آثار دستی با دارو و ارتباط با پزشکان عراقی بود. وزیر آموزش و پرورش مسئولیت ساماندهی کلاس‌ها در سطوح مختلف، تهیه‌ی کاغذهای سیمان و زرورق سیگار برای استفاده‌ی بچه‌ها و ترجمه‌ی روزنامه‌های عراقی را بر عهده داشت. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز برگزاری مراسم مختلف شامل جشن‌ها، میلادها و رحلت ائمه اطهار را با توجه به شرایط خاص زمانی بر عهده داشت. بحث امنیت اجرای برنامه‌های فرهنگی بازداشتگاه و مسئولیت آیینه‌دار پنجره هم برعهده‌ی وزارت اطلاعات و دفاع بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی ارواح طیبه شهدا صلوات ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور صدای خنده‌ی بچه‌ها بلند شده بود.
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور امروز دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۶۹ رفتار عراقی‌ها با روزهای قبل تفاوت داشت. عراقی‌ها با ملایمت با بچه‌ها رفتار می‌کردند. نامه‌ی روز قبل صدام به رئیس جمهور کشورمان در روزنامه‌های عراق منتشر شده بود، صدام در این نامه از آقای هاشمی رفسنجانی خواسته بود، برای برقراری صلح، در مکه‌ی معظمه با او دیداری داشته باشند. نامه‌ی صدام را یاسر عرفات به مقامات ایرانی تحویل داده بود. روزنامه‌های امروز عراق در تمجید از صدام به عنوان مردِ صلحِ خاورمیانه افراط کردند. روزهای بعد که مقامات ایرانی پیشنهاد ملاقات با صدام در مکه‌ی معظمه را نپذیرفتند، طبق معمول به بدگویی و فحش و ناسزا به آقای هاشمی رفسنجانی پرداختند. شنبه ۸ اردیبهشت، به مناسبت جشن تولد صدام اجازه دادند بچه‌ها والیبال بازی کنند. قبلاً بچه‌ها فقط اجازه داشتند تنیس ‌روی میز بازی کنند. بچه‌ها با نگهبان‌ها کمتر تنیس بازی می‌کردند. به جز سلوان که در بازی تنیس روی میز مهارت خاصی داشت، دیگر نگهبان‌ها در مقابل بچه‌ها کم می‌آوردند. بچه‌ها برای این‌که از ضرب و شتم بعد از پیروزی در امان بمانند، سعی می‌کردند با اختلاف کم بازی را ببازند. در مسابقه‌ی تنیس هر کس برنده می‌شد کتک می‌خورد. وقتی عراقی‌ها کم جنبه بودن‌شان را با زدن بچه‌ها نشان می‌دادند، بچه‌ها حاضر نمی‌شدند با آن‌ها بازی کنند. در مسابقه‌ی امروز، ترکیب اصلی تیم والیبال را بچه‌های شمال تشکیل می‌دادند. بهترین بازیکنان تیم، بچه‌های بندر ترکمن از جمله نورتاغن غراوی بود. اوایل مسابقه، بازی چندان مطلوب نگهبان‌ها نبود. آن‌ها نورتاغن یکی از بهترین بازیکنان تیم را اخراج کردند. نتیجه بازی با پیروزی تیم اسرای ایرانی به پایان رسید. نگهبان‌ها عصبانی شدند. یکی، دو نفرشان که آدم‌های با جنبه‌ای بودند، باخت‌شان را قبول داشتند، اما ولید و رافع عصبانی شدند و دنبال تلافی بودند. نورتاغن به عراقی‌ها گفت: ما چون اسیریم حتماً باید شکست بخوریم؟ باید ببازیم تا شما خوشتون بیاد؟ جام مسابقه را یکی از بچه‌های تبریز با گچ درست کرده بود. این مسابقه‌ی تلخ، جام زیبایی داشت که نگهبان‌ها جام را بردند. از چند شب قبل گفته بودند قرار است به خاطر جشن تولد صدام با اسرای ایرانی مسابقه بدهند. بچه‌ها شرط کرده بودند اگر تیم اسرا برد، آن‌ها کتک نزنند. نگهبان‌ها هم قول داده بودند به نتیجه‌ی مسابقه احترام بگذارند. جام قهرمانی دو رو داشت. یک طرف نقشه‌ی ایران بود و روی دیگرش نقشه‌ی عراق. جام قهرمانی امروز نصیب تیم شکست خورده شد. در دنیای اسارت این کار یک امر عادی بود، اما در دنیای ورزش نه! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور امروز دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۶۹ رفتا
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور امروز پنج‌شنبه ۱۱ مرداد ماه سال ۱۳۶۹ روز عاشوراست. صدای هلهله و شادی عراقی‌ها بلند شد. نمی‌دانم چه خبر بود. دلم می‌خواست بدانم چرا عراقی‌ها در روز عاشورا این همه خوشحالند، از خوشحالی عراقی‌ها استفاده کردیم و برنامه‌ی سینه‌زنی روز عاشورا را در بازداشتگاه اجرا کردیم. با این که تهدیدم کرده بودند نوحه نخوانم، اهمیتی ندادم. عراقی‌ها از بس خوشحال بودند کاری به کارمان نداشتند. حدس می‌زدم باید اتفاق مهمی افتاده باشد که برای عراقی‌ها عزاداری عاشورا اهمیتی نداشت. سراغ سامی رفتم ببینم چه خبر است. سامی گفت: امروز ارتش عراق، کویت را اشغال کرد! خبر عجیبی بود. باورش سخت بود. خبر که پیچید همه تعجب‌زده شدیم. برای‌مان سؤال بود که چرا کویت؟ چرا در روز عاشورا. کویت در خوش خدمتی برای عراق کم نگذاشته بود؛ این دیگر چه بلایی بود که به روزش می‌آمد. ظاهراً این حق امیر کویت نبود. خدمات امیر کویت به صدام در جنگ هشت ساله ارزش این را داشت که صدام کاری به کویت نداشته باشد. بچه‌ها گفتند، صدام چه کار به این مینی کشور داشت! به قول رامین حضرت‌زاد با یک مینی کاتیوشا هم می‌شد این مینی کشور را تصرف کرد. غروب صدام در تلوزیون ظاهر شد و برای مردم عراق سخنرانی کرد. صدام گفت: ارتش عراق با یک یورش دو ساعته کویت را اشغال کرد. این جمله صدام در تیتر اول روزنامه‌ی القادسیه در ذهنم نقش بسته است. کویت جزء من العراق فی عهد العثمانی ... کویت در عهد عثمانی جزئی از عراق بوده و باید به عراق ملحق می‌شد. صدام در مصاحبه‌ی تلوزیونی رسماً کویت را به عنوان استان نوزدهم عراق اعلام کرد. بچه‌ها با طعنه به نگهبان‌ها گفتند: شما هر چند وقت یک بار به کشوری حمله می‌کنید و یکی از استان‌های اون کشور را استان نوزدهم خودتون اعلام می‌کنید. یک روز استان خوزستان، حالا هم کویت فلک‌زده! اوایل جنگ عراقی‌ها استان خوزستان را به نقشه‌ی خود ضمیمه کردند. نقشه‌ای را که در کتاب‌های دوره‌ی ابتدایی عراق چاپ شده بود دیدم. علی جاراللّه برایم آورده بود. استان خوزستان در نقشه‌ی عراق ضمیمه‌ی خاک عراق بود. می‌خواستند به کودکان عراقی القا کنند خوزستان متعلق به شماست. تا ندیدم باور نکردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ ﷽ ❣ عالی عالی عالی عالی بود❗️ بی شک اگر روزی هزار بار هم نگاهش کنیم، هر بار چیز تازه ای می آموزیم! حتما ببینید و برای دوستانتان به اشتراک بگذارید❗️ 💥زندگی حال شما نتیجه افکار گذشته شماست 👇تحول زندگیت در 👇 🏵 📱 @Be_win 📱 میلیونرشو درمسیرسبز 🚫کپی‌بدون‌لینک‌مجاز‌نیست🚫 نگی نگفتی... مدیر ذکراباد