eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
854 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 49 مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد ولی سختی اونروز این بود که بعد از مراسم سالگرد به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میردوستی 😔 شب وقتی همه دوستان و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم ۱۰۰شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا مرتضی :آجی الان میریم پیش آقاسید؟ -آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون مرتضی:اجی من با تو بیام ؟ -اره عزیزم قبل از شروع اینکه گلامون هدیه کنیم از گلها یه عکس گرفتم هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون شب که برگشتیم خونه یه پست تو صفحه اینستا حسین زدم ""برادر شهیدم امروز اولین سالگرد شهادتت بود تمام ۳۶۵روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم امروز تمام دوستان همرزانت آمادن اما جایی تو شدیدا خالی بود ولی با تمام با تمام با تمام با تمام به قول همسر شهید صدر زاده ما شهیدمان تقدیم بی بی زینب کردیم مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است برای آزادسازی قدس امروز خانوادت صد شاخه گل رز را ب یاد تو تقدیم شهدای گمنام کردن هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم """" خداشکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم اصلا حوصله درس ، مدرسه نداشتم روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه عطیه : رفتید ناحیه ؟ مدارکتون دادید برای سوریه ؟ -اره عطیه‌: بهار هم گفتی ؟ -وای نه یادم رفت عطیه: حالا فردا بگو بابا برن بگن به احتمال بالایی اجازه میدن زینب 🙈 -جانم چرا خجالت میشکی ؟ چی شده ؟ عطیه: ب احتمال نودنه درصد پنجم عید عروسیمون بگیریم -واقعا😳😳 عطیه :اره اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵فروردین میره سوریه برای همین میخایم عروسیمون زودتر بگیریم -پس مدرسه ؟ عطیه :این چندماه اجازه دارم بیام مدرسه ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان -اوهوم فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار هم مطرح کنیم وقتی اسم فامیل بهار گفتم اقای کرمی گفتن :به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم چون سفرما تا ششم فروردین طول میکشید عروسی سیدمحمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی (ع) اتفاق جالب سفرما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم باما همسفر شدن و جالبترش اینکه آقا محسن هم جزو اون مدافعین حرم بودن نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏