eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
874 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 داستان 100 👈 يهودی و زرتشتی مرد يهودی و فقير با شخصی آتش پرست كه مال زياد داشت، به راهی می رفتند، آتش پرست شتری داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت؛ ازيهودی سؤ ال كرد: مذهب و مرام تو چيست؟ گفت: عقيده ام آن است كه جهان را آفريدگاری است و او را پرستش می كنم و به او پناه می برم، و هر كس موافق مذهب من می باشد به او نيكی می كنم و هر كس مخالف مذهب من است خون او را بريزم. يهودی از آتش پرست سؤال كرد: مرام تو چيست؟ گفت: خود و همه موجودات را دوست می دارم و به كسی بدی نمی كنم و به دوست و دشمن احسان و نيكی می كنم. اگر كسی با من بدی كند به او جز با نيكی رفتار نكنم، به سبب آنكه می دانم كه جهان هستی را آفريدگاری است. يهودی گفت: اين قدر دروغ مگو كه من همنوع تو هستم، و تو روی شتر با وسايل مسافرت می كنی و من با پای پياده با تهیدستی، نه از خوراك خود می دهی و نه سوار بر شترت می نمايی. آتش پرست از شتر پياده شد و سفره غذا را در مقابل يهودی پهن كرد يهودی مقداری نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگی بگيرد. مقداری راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودی ناگهان تازيانه بر شتر نواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فرياد كرد: كه ای مرد من به تو احسان نمودم آيا اين جزای احسان من است كه مرا در بيابان تنها بگذاری، فايده ای نكرد. يهودی با فرياد می گفت: قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر كس مخالف مرام من است او را هلاك كنم. آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت: خدايا من به اين مرد نيكوئی كردم و او بدی نمود، داد مرا از او بستان. اين گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقداری راه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودی را بر زمين انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است. خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و می خواست حركت كند كه ناله يهودی بلند شد: ای مرد نيكوكار تو ميوه احسان را چشيدی و من پاداش بدی را ديدم، اينك به عقيده خودت از راه احسان رومگردان و به من نيكی كن و مرا در اين بيابان رها مكن. او بر يهودی رحم و شفقت نمود او را بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند. 📗 ✍ سدیدالدین محمد عوفی 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 داستان 169 👈 سخی تر از حاتم از حاتم طائی سئوال كردند: از خود كريم تر ديده ای؟ گفت: آری ديده ام. گفتند: كجا ديده ای؟ گفت: وقتی در بيابان می رفتم به خيمه ای رسيدم، پيرزنی در آن بود و بزغاله ای پشت خيمه بسته بود. پيرزن نزد من آمد و مرا خدمت كرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم. مدتی نگذشت كه پسرش آمد و با خوشحالی تمام از احوال من سئوال كرد. پيرزن پسرش را گفت: برخيز و برای ميهمان وسايل پذيرايی را آماده كن، آن بزغاله را ذبح كن و طعام درست نما. پسر گفت اول بروم هيزم بياورم، مادرش گفت تا تو به صحرا بروی و هيزم بياوری دير می شود و ميهمان گرسنه می ماند و اين از مروت دور باشد. پس دو نيزه داشت آن دو را شكست و آن بزغاله را كشت و طعام ساخت و نزدم بياورد. چون تفحص از حال ايشان كردم جز آن بزغاله چيز ديگری نداشت و آن را صرف من كرد. پيرزن را گفتم: مرا می شناسی گفت: نه، گفتم: من حاتم طائی هستم، بايد به قبيله ما بيايی تا در حق شما پذيرايی كامل كنم و عطايا به شما بدهم! آن زن گفت: پاداش از ميهمان نگيريم و نان به پول نفروشيم ؛ از من هيچ قبول نكرد؛ از اين سخاوت بی نظير دانستم كه ايشان از من كريم ترند. 📗 ✍ سدیدالدین محمد عوفی 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴