😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#چهلم
🔊 حکایت شنیدنی فروختن فرزند بخاطر روضه امام حسین علیه السلام
🔘 هیئت الرضا علیه السلام
******************
اصرار و اصرار،حریف نشد ، آخر قرار اینطور شد نصفه شب لباس کهنه ای تن بچه کرد،اومدن بیرون دست بچشو سفت گرفت، بابا چه روزایی داشتیم !!! هی میگفت غصه نخور بابا،امسالم هیأتت خوب میشه ،اول بیابونی رسیدند،هنوز از شهر خارج نشدن یه وقت یکی از پشت سر صدا زد:عبدالله کجا میری؟! رنگش رفت،گفت دیدی الان میشناسه منو با این وضع آبروم میره،برگشت دید یه جوون روبراه و نورانی ..."خب الحمدلله نمیشناسیم همدیگرو ،گفت میرم فلان شهر کار دارم،پرسید ببینم کارت چیه؟! بغض کرده گفت یه برده دارم میبرم بفروشم،گفت عبدالله اگه من بردتو بخرم بازم میری؟!گفت نه اتفاقا عجله دارم،اگه بخری گره ام باز شده،گفت به یه شرط میخرم؛من نمیپرسم کس و کار بردت کیه، توأم نگی چند..." گفتم خوبه دروغم نمیگم آدم خوش انصافی میخوره باشه.
پولو گرفتم گفتم با برده ام خداحافظی کنم،آوردش کنار بچشو بغل کرد ..." گفت بابا پول دستم بیاد اومدم ..." جان بابا برنگردی آبروم میره،بیان دنبال پولشون جلو مردم رسوا میشم"
گفت برو خیالت راحت،پولرو گرفت به قول ما بشگن زنون اومد خونه زن؛انگار خدا هم راضی بود،هنوز نرفته خریدنش .
افتاد دنبال کار و بارش، پرچماشو زد خریداشو کرد شب اول روضه مردم اومدن تا کمر تا میشد ...." خوش اومدید مجلس اربابم ...
یهو توی جمعیت دید پسرش وارد شد، دست پاچه شد،دوید اومد زنشو صدا زد دیدی بچه ات آبرومو برد؟! الان میان دنبال پولشون چی بگم؟! گفت مرد،اون بچه رو من میشناسم ! برو ببین حتما خبریه ! دقت"
اومد محمدشو صدا زد،اومد گوشه گفت بابا ،مگه قولم ندادی؟!من الان چی بگم دنبالت بیان؟!
گفت نترس بابا،اگه بدونی منو به کی فروختی،سه روزه توی بغل حسینم ..." سه روزه عباس ازم پذیرایی کرده،امروز منو بردن پیش مادرش ... گفت به مادرت بگو ایوالله .... برا بچم ازبچه ت گذشتی" فردا قیامت میام،با همین پهلو با همین دست خودم دستتو میگیرم ...
حسین .......
آقا ...
حالا حرفم چیه اینارو گفتم ؟!
میدونم سرت شلوغه ... اما اگه اینطرفا رد شدی یه سری غلام و کنیز فروشی هستن ..." جان مادرت کسیرو سوا نکن از دم در اومدی درهم بخر ..."حتی اونی که اصلا حالی نداره،اول اونارو بخر ...
یه سری غلام هم نوکرای بچت هستن، امشب اومدن یذره زخم صورت دخترتو التیام بدن ...." اومدن نازش کنن .... اومدن بگن یتیمو نمیزنن ..." اومدن بگن دختر بچه رو روی زمین نمیکشن ..." اومدن بگن کسی که داغ بابا میبینه لگد نمیزنن ..."
امشب روضه بخونم یا نه ،دیگه نگی حاجی روضه خوند،شب سه ساله هست ..."
به پاهام رمق نمونده بابایی
سوء برا چشام نمونده بابایی
(میدونی چرا؟سندش کجاست؟!)
*سر رو آوردن خرابه خب اگه چشماش میدید که دست نمیکشید،موهات که سوخته،منم موهام سوخته دستو آورد پایین ...صورتت که زخمه ... منم صورتم زخمه ؛اومد روی محاسن،
بابا ... محاسنت چی شده !؟!*
به پاهام رمق نمونده بابایی
سوء برا چشام نمونده بابایی
شونه به موم نزدی هم نزدی
دیگه مو برام نمونده بابایی 2
امشب شب پریشونیه .... کاروان چند روز قبل آقا قمربنی هاشم صدا زد علی اکبر به بابات بگو کاروانو نگه داره ..."چرا عمو جان؟! بچه ها خسته شدن،یه نفسی بگیرن،به هوای این دختربچه ها کاروانو نگه داشت ..." خب این بچه ها بدعادت شدن ..." فکر کردن هر موقع خسته بشن همین خبراس ......
کاروان بعد از عاشورا راه افتاد،یکی داد زد بایستید،کاروانو نگه داشتن ..." عمرسعد همرو جمع کرد... چه خبره!؟!
دوباره یکیشون جا مونده،گشت توی سرداراش،زجر تو برو ...گفت منم خستم،گفت دستوره ...(حاجی سازگار اینجور گفت)عصبانی رفت ... پاهاشو کوبید ... مگه پیداش نکنم ...
#حکایت
#روضه_حضرت_رقیه
🎤 حاج حيدر خمسه
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 424
این داستان بمناسبت شهادت بیبی فاطمهزهرا (س)
اشکت در امد حتما حتما التماس دعا دارم
فروختن فرزند بخاطر روضه امام حسین علیه السلام
🔘 هیئت الرضا علیه السلام
******************
اصرار و اصرار،حریف نشد ، آخر قرار اینطور شد نصفه شب لباس کهنه ای تن بچه کرد،اومدن بیرون دست بچشو سفت گرفت، بابا چه روزایی داشتیم !!! هی میگفت غصه نخور بابا،امسالم هیأتت خوب میشه ،اول بیابونی رسیدند،هنوز از شهر خارج نشدن یه وقت یکی از پشت سر صدا زد:عبدالله کجا میری؟! رنگش رفت،گفت دیدی الان میشناسه منو با این وضع آبروم میره،برگشت دید یه جوون روبراه و نورانی ..."خب الحمدلله نمیشناسیم همدیگرو ،گفت میرم فلان شهر کار دارم،پرسید ببینم کارت چیه؟! بغض کرده گفت یه برده دارم میبرم بفروشم،گفت عبدالله اگه من بردتو بخرم بازم میری؟!گفت نه اتفاقا عجله دارم،اگه بخری گره ام باز شده،گفت به یه شرط میخرم؛من نمیپرسم کس و کار بردت کیه، توأم نگی چند..." گفتم خوبه دروغم نمیگم آدم خوش انصافی میخوره باشه.
پولو گرفتم گفتم با برده ام خداحافظی کنم،آوردش کنار بچشو بغل کرد ..." گفت بابا پول دستم بیاد اومدم ..." جان بابا برنگردی آبروم میره،بیان دنبال پولشون جلو مردم رسوا میشم"
گفت برو خیالت راحت،پولرو گرفت به قول ما بشگن زنون اومد خونه زن؛انگار خدا هم راضی بود،هنوز نرفته خریدنش .
افتاد دنبال کار و بارش، پرچماشو زد خریداشو کرد شب اول روضه مردم اومدن تا کمر تا میشد ...." خوش اومدید مجلس اربابم ...
یهو توی جمعیت دید پسرش وارد شد، دست پاچه شد،دوید اومد زنشو صدا زد دیدی بچه ات آبرومو برد؟! الان میان دنبال پولشون چی بگم؟! گفت مرد،اون بچه رو من میشناسم ! برو ببین حتما خبریه ! دقت"
اومد محمدشو صدا زد،اومد گوشه گفت بابا ،مگه قولم ندادی؟!من الان چی بگم دنبالت بیان؟!
گفت نترس بابا،اگه بدونی منو به کی فروختی،سه روزه توی بغل حسینم ..." سه روزه عباس ازم پذیرایی کرده،امروز منو بردن پیش مادرش ... گفت به مادرت بگو ایوالله .... برا بچم ازبچه ت گذشتی" فردا قیامت میام،با همین پهلو با همین دست خودم دستتو میگیرم ...
حسین .......
آقا ...
حالا حرفم چیه اینارو گفتم ؟!
میدونم سرت شلوغه ... اما اگه اینطرفا رد شدی یه سری غلام و کنیز فروشی هستن ..." جان مادرت کسیرو سوا نکن از دم در اومدی درهم بخر ..."حتی اونی که اصلا حالی نداره،اول اونارو بخر ...
یه سری غلام هم نوکرای بچت هستن، امشب اومدن یذره زخم صورت دخترتو التیام بدن ...." اومدن نازش کنن .... اومدن بگن یتیمو نمیزنن ..." اومدن بگن دختر بچه رو روی زمین نمیکشن ..." اومدن بگن کسی که داغ بابا میبینه لگد نمیزنن ..."
امشب روضه بخونم یا نه ،دیگه نگی حاجی روضه خوند،شب سه ساله هست ..."
به پاهام رمق نمونده بابایی
سوء برا چشام نمونده بابایی
(میدونی چرا؟سندش کجاست؟!)
*سر رو آوردن خرابه خب اگه چشماش میدید که دست نمیکشید،موهات که سوخته،منم موهام سوخته دستو آورد پایین ...صورتت که زخمه ... منم صورتم زخمه ؛اومد روی محاسن،
بابا ... محاسنت چی شده !؟!*
به پاهام رمق نمونده بابایی
سوء برا چشام نمونده بابایی
شونه به موم نزدی هم نزدی
دیگه مو برام نمونده بابایی 2
امشب شب پریشونیه .... کاروان چند روز قبل آقا قمربنی هاشم صدا زد علی اکبر به بابات بگو کاروانو نگه داره ..."چرا عمو جان؟! بچه ها خسته شدن،یه نفسی بگیرن،به هوای این دختربچه ها کاروانو نگه داشت ..." خب این بچه ها بدعادت شدن ..." فکر کردن هر موقع خسته بشن همین خبراس ......
کاروان بعد از عاشورا راه افتاد،یکی داد زد بایستید،کاروانو نگه داشتن ..." عمرسعد همرو جمع کرد... چه خبره!؟!
دوباره یکیشون جا مونده،گشت توی سرداراش،زجر تو برو ...گفت منم خستم،گفت دستوره ...(حاجی سازگار اینجور گفت)عصبانی رفت ... پاهاشو کوبید ... مگه پیداش نکنم ...
#حکایت
#روضه_حضرت_رقیه
🎤 حاج حيدر خمسه
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرمافزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆
❤️اگر فکر میکنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر ندادهاید، لطفاً آن را به دوستانتان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان1076
🌹معجزه استغفار
✴️⇦شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد.
حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن».
💠⇦شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن»
✳️⇦فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید.
حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن»
💭⇦حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟!
🌼⇦فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم.
همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند:
💟⇦«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛
🔔 از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید.
📗مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه 12 10 سوره نوح
#حکایت
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
#حکایت
گويند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت.
زمانی با كاروانى در سفر بود و نوشته ها را يك جا بسته با خود برداشت. در راه گرفتار راهزنان شدند.
غزالى رو به آنان كرد و به التماس گفت:
اين بسته را از من نگيريد، ديگر هر چه دارم از آن شما.
دزدان را طمع زيادت شد، آن را گشودند و جز دفترهاى نوشته چيزى نيافتند.
دزدى پرسيد كه اين ها چيست؟ چون غزالى وى را به آن ها آگاهى داد، دزد راهزن گفت:
علمى را كه دزد ببرد، به چه كار آيد!
اين سخن دزد، در غزالى اثرى عميق گذاشت و گفت:
پندى به از اين از كسى نشنيدم و ديگر در پى آن شد كه علم را در دفتر جان بنگارد.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد