eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
874 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 داستان 234 رحمه الله یکی از شاگردان شیخ انصاری رحمه الله گوید: در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم این بندها برای چیست؟ پاسخ داد: «اینها را به گردن مردم مى اندازم و آنها را به سمت خویش می شکم و به دام مى اندازم. روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است کشیدم، ولی افسوس که به رغم زحمات زیادم، شیخ از بند رها شد و برگشت». وقتی از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: خوب است ازخود شیخ بپرسم. از این رو به حضور ایشان شرفياب شدم و خواب خود را برای ایشان گفتم. شیخ فرمود: «شیطان راست گفته است؛ زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دامش گریختم. قضیه از این قرار بود که من دیروز پول نداشتم و اتفاقا چیزی در منزل احتیاج بود. با خود گفم: یک ریال از مال امام زمان عجل الله فرجه نزدم هست و هنوز وقت مصرفش نرسيده است، آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد. یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز منزل را بخرم، با خود گفتم: از کجا معلوم بتوانم این قرض را بعدا ادا کنم؟ در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو چیزی نخریدم و به خانه برگشتم و آن پول را سر جای خود گذاشتم». منبع: ؛ ص ۳۴۱-۳۴ .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 764 👈 وجوه برادرش را زیاد نکرد شیخ مرتضی انصاری رضوان اللّه تعالی علیه برادری داشت به نام شیخ منصور که از دانشمندان بزرگ و جلیل القدر بوده است، ولی بسیار تنگدست و فقیر.  یک روز مادرش دلش بحال او می سوزد و به برادر بزرگش شیخ مرتضی انصاری که در آن وقت، مرجع وحید و یگانه شیعه بود، گله کرد و زبان به اعتراض گشود و گفت: تو می دانی که برادرت منصور با این عائله سنگین، با شدّت فقر بسر می برد، و ماهانه ای که به او می دهی، سدّ احتیاجات او را نمی کند، در صورتی که اینهمه اموال، تحت تصرّف توست، و می توانی به او بیش از دیگران کمک کنی.  شیخ خوب به حرفهای مادرش گوش می دهد و بعد از تمام شدن سخنان مادرش کلید اتاقی را که وجوهات شرعی در آن بود تحویل مادر می دهد و با لحنی مؤدبانه و خاضعانه می گوید: «مادر بیا این کلید را بگیر و هر چه پول برای منصور می خواهی بردار، به شرط اینکه مسئولیتش را قبول کنی، وبال آن به دوش خودت باشد و عواقب دردناک قیامت را تحمل کنی. این اموالی که نزد من است، حقوق یک مشت فقیر و بدبخت و بیچاره و مستمند است که باید بطور مساوی بین آنها تقسیم شود و همه تهیدستان و تنگدستان در این باب یکسان هستند و مثل داندانهای شانه در یک سطح می باشند و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند. مادرم اگر جوابی برای فردای قیامت، در قبال این مبلغ اضافی داری که برای منصور بر می داری، داری!، هر چه می خواهی انجام بده ولی بدان، حسابی در پیش است که خیلی دقیق و سخت و هولناک و مشکل.  مادر شیخ که خود عنصر تقوا و فضیلت و خدا ترسی بود، وقتی این جملات را شنید، از خوف خدا لرزه بر اندامش افتاد و از گفته خویش توبه کرد و در حالی که کلید را به فرزندش تقدیم می کرد، از او پوزش طلبید و مستمندی منصور را فراموش کرد. 📗 ، ج 3 ✍ حجت الاسلام رضا مختاری ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم