eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
843 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 پنجم ☑️زن نمی دانست که چه بکند ؟  خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد  ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!! زن روزی به نزد راهبی رفت تا از او کمک بگیرد ، او در کوهستان زندگی می کرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره ای کارش شود ! راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !.  ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی برایت  معجونی می سازم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدی به خانه اش برگشت . غذایی را آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید  اما مقاومت کرد .. آن شب ببر بیرون نیامد !.  چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از  غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد !. هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند .... چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد .  مدتی گذشت .... طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و به ملایمت به او غذا می داد ،  هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشواری و سختی راه هر شب آن زن برای ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید ....!!!! بالاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند ، و شادمان نزد آن راهب رفت .... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود .. زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید . راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت : آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است ؟تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری !! ✨با و ، و توانستی آن حیوان را کنی !!! 💪مهار خشم شوهرت در دستان توست ، 👌پس و را به او و با و و را از او دور ساز 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آوزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 پانزدهم زن نمی دانست که چه بکند ؟  خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد  ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!! زن روزی به نزد راهبی رفت تا از او کمک بگیرد ، او در کوهستان زندگی می کرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره ای کارش شود ! راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !.  ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی برایت  معجونی می سازم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدی به خانه اش برگشت . غذایی را آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید  اما مقاومت کرد .. آن شب ببر بیرون نیامد !.  چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از  غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد !. هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند .... چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد .  مدتی گذشت .... طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و به ملایمت به او غذا می داد ،  هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشواری و سختی راه هر شب آن زن برای ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید ....!!!! بالاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند ، و شادمان نزد آن راهب رفت .... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود .. زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید . راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت : آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است ؟تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری !! ✨با و ، و توانستی آن حیوان را کنی !!! 💪مهار خشم شوهرت در دستان توست ، 👌پس و را به او و با و و را از او دور ساز 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا🌺﷽🌺﷽ ا﷽ ✋ سلاااااام #شهیدان 🌷خوش امدید ای #شهید تورا نمیشناسم....!!! اما آشنا میزنی.....!!؟ بوی دوستان زمان #جهاد اکبرم را میدهی.... هرچه مینگرم ....!! نمیشناسمت....!!! امابوی_آشنایی داری...!! بوی #دوست بوی #خاکریز بوی #اطلاعات بوی #تخریب بوی #مین بوی آن شبهای تار را میدهی در دل #شب ، در #نماز_شب بوی #عشق میدهی بوی کسانی را میدهی که با #معشوق خود #رازونیاز میکردند هرچه مینگرم نمی‌شناسمت اما تو مرا خوب می‌شناسی من #لیاقت چندروز دوستی باتو را داشتم پشت #خاکریزها پشت میدان #مین‌ها پشت #سیم_خاردارها اما.... تو لیاقت #پرواز را داشتی #پروبال #پرواز را #معشوق به تو داده بود #خدای از من عاشق‌تر بودی من پروبالی #پرواز نداشتم چون #لیاقت نداشتم چون درست با #معشوق #خلوت نکردم من همانم که جا ماندم با #مدال #جانبازی #ای_شهید ، ای دوست قدیمی تو مرا خوب می‌شناسی #دستم را بگیر خوشابحالت ، در حین #جهاد رفتی با لباس #خاکی و غرق به #خون پیش #خدا رفتی حالا #جسم تو امده ، یاداور شود #تلنگری باشد برای #دیگران بلاخص برای من جامانده از #غافله #شهدا دوست شما شهدا #مدیر_جانباز ✍ #بخدا_شرمنده‌ام_شهید ﷽ 🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 298 چهار شمع به آرامی می‌سوختند. در محیط آرام و لطیف و بی‌صدا اولی گفت: من هستم! دیگر هیچکس نمی‌تواند مرا روشن نگهدارد معتقدم که به زودی خاموش خواهم شد. همین را گفت و شعله‌اش به سرعت کم شد و کاملاً خاموش شد. دومی گفت: من هستم! اغلب مردم دیگر نیازی به بودن من حس نمی‌کنند از این رو دیگر دلیلی ندارد بیش از این روشن بمانم. نسیمی به آرامی وزید و آن را خاموش کرد. شمع سوم با اندوه گفت: من هستم! من آنقدر قوی نیستم که بتوانم روشن بمانم، مردم مرا کنار گذاشته‌اند و اهمیت مرا نمی‌دانند. حتی فراموش کرده‌اند چگونه به نزدیکترین کسانشان عشق بورزند. و بیش از این صبر نکرد و خاموش شد. ناگهان... کودکی وارد اتاق شد و دید یک شمع بیشتر روشن نیست ووباقی خاموشند. ”چرا شماها نمی‌سوزید؟ قرار بود شما تا آخر دنیا روشن بمانید! کودک این را گفت و شروع به گریه کرد... در این حین شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من روشنم ما می‌توانیم شمعهای دیگر راروشن کنیم. چون من ... کودک با چشمانی درخشان شمع امید را برداشت و با آن شمعهای دیگر را روشن کرد. 🕯شعله‌های امیدتان هیچ‌گاه خاموش نگردد... 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عشق به یاد گیری بفرست برا دوستات .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
‍😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 🔺عشقی که باعث بوجود آمدن کرج شد 🔹جهانشهر منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر که از مناطق اعیان نشین کرج است. 🔹محمد صادق فاتح یزدی متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی به کشور می رود. 🔹در حالیکه نامزد یا به قول ما نشون شده اش، خانم که صدایش می کردند در یزد منتظر برگشت او بود. اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر آبله خود را از دست می دهد. 🔹به آقای بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند. اما ایشان به دلیل و به مهربانو جهان با او ازدواج می کند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود. 🔹به دلیل بروز و قحطی در یزد آقای فاتح و بستگانش کرج را برای زندگی انتخاب می کنند. با توجه به مکنت مالی و خانوادگی شروع میکند به کشاورزی و تاسیس کارخانه های مختلف در کرج روغن نباتی جهان، چای جهان ،جهان چیت ،یخ سازی جهان،پتو بافی جهان،صابون جهان،روغن موتور جهان و ... 🔸بله به دلیل عشق به همسر نام کارخانه‌ها و باغات خود را نامید. 🔹منطقه جهانشهر با درخت های سربه فلک کشیده گردو، چنار و... محصول تلاش و پشتکار این انسان میهن پرست است، در واقع منبع اکسیژن کلانشهر کرج. 🔹 امروزه کرج که زمانی نزدیک به ۳۰۰ هکتار بوده از نتایج تلاش های شبانه روزی این مرد بود. کاشت درخت در ۱۰۰ سال پیش به گونه ای مهندسی شده بود که پیش بینی خیابان های عریض امروزی را کرده بود. 🔹ایشان برای آسایش پرسنل خود که عمدتا یزدی بودند آپارتمان ساخت. که الان به منطقه چهارصد دستگاه معروفه، همچنین کوی کارمندان شمالی و کوی کارمندان جنوبی که به آنها اهدا کرد. 🔹متاسفانه در سال ۱۳۵۳ توسط اشخاصی نامعلوم کشته شد و بنا بر وصیتش در باغش دفن شد. 🔹بعد از انقلاب دیدگاه های متفاوتی درباره ایشان وجود داشت. که بعد مدتی اقدامات انسانی او بر همگان روشن شد. 🔹عشق به مهربانو موجب شد تا نام او در شهر کرج برای همه آشنا باشد ولی داستانش نه!!! ♦️روحش شاد یادش جاودان/ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣ ﷽ ❣ ♦️ ........ 🔻وقتی زندگی همه آدمای موفق دنیا رو رصد میکنی 🔻میبینی همه‌شون عاشق کارشون بودن و عاشق کارشون هستن. 🔻تا اشتیاق و علاقه به کار نباشه نمیتونی توی کارت موفق بشی 🔻آدمای موفق عاشق کارشون بودن و بخاطر عشق به کار،کارهای بزرگی انجام دادن و باعث رشد و پیشرفت جامعه‌شون شدن ... 💢پس خوب گوش کن دوست من 🔹اگر تا الان در پروژه ثبت‌نام نکردی. بی‌دلیل میترسی. میلرزی. فکرهای منفی میکنی. اعتماد نمیکنی برای مشکلی ایجاد نمیکنه‌ فقط خودت‌ می‌بینی. ⭕️اما اماااا کاری رو پیدا کن که به اون بورزی بازم بگرد. دلسرد نشو... حتماحتما پیداش میکنی...💪👊 🙏 💰💵💸 💥زندگی حال شما نتیجه افکار گذشته شماست 👇تحول زندگیت در 👇 🏵 📱 @Be_win 📱 میلیونرشو درمسیرسبز 🚫کپی بـنر حرامست🚫 نگی نگفتی... مدیر ذکراباد