eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
851 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت176 نذاشتم ادامه بده با لبخند تلخی گفتم -من نیازی به پذیرش اونا نداشتم ...
قدم گذاشتم توی دفتر ... فرق زیادی با سال پیش کرده بود ... شیک تر ... امروزی تر ... و زیبا تر شده بود ... راست میگن هرچقد پول بدی همونقدر آش میخوری ... یادمه اون دکتر پیر و به قول خودش فرسوده همیشه میگفت مرگش تا یکی دوسال دیگه میرسه وباسازی مطب براش خرج اضافیه ... نگام روی منشی فرانسویش چرخ خورد ... انگار مردای ایرانی توی ذاتشونه که برن سمت منشی خوشگل ... اصلا یکی از شرایط اصلی منشی شدن فک کنم چهره زیبا باشه ... با اون موهای فندقی وچشمای آبی و هیکل فوق العاده بیشتر شبیه مدلا بود تا یه منشی ... لبخندی جذاب به روم زد -سلام روز بخیر میتونم کمکتون کنم ... لبخندشو با لبخند جواب دادم و یه قدم جلوتر گذاشتم ... -سلام ... میتونم آقای آسایش و ببینم نگاهی از بالا به پایین بهم کرد و مشکوک پرسید -میتونم بپرسم چه کاری باهاش داری؟ یکی دیگه از خصلت های منشی بودن فک کنم باید فضولی باشه ... تو این چند وقته ای نو یاد گرفتم ... -یه کار خصوصی .. اهومی کرد و چرخید سمت تلفن روی میزش و برش داشت ... رو به من گفت -اسمت؟! -پناه ... پناه خطیب ... خیره بودم به تابلوهای نقاشی روی دیوار که در اتاقی باز شد و سبحان از توش اومد بیرون ... با لبخندی چرخیدم به طرفش -سلام آقای آسایش ... با همون وقار همیشگی که ازش دیدم اومد جلو و دستشو دراز کرد سمتم -به به سلام خانوم خطیب ... دیگه ناامید شده بودم کیفمو روی دوشم مرتب کردم .. -خب این چند وقته یکم در گیر بودم .. مهمون داشتم ... - ... خانوادت ا اومده بودن ؟ ِ پوزخندی به افکار خوش بینانش زدم نه یکی از دوستام بود ... کنار کشیدو اشاره ای به داخل اتاقش کرد -خب ... بیا تو ... نشست روبه روم و پا روی پا انداخت -خب فکراتو کردی ؟ -اهوم ... من موافقم منتها یه سوال ... -چی؟ تک خنده ای کردم -مگه دیوانه ای لعبتی مثله این دختررو داری رد میکنی ؟ خندید -آنجلا رو میگی ؟... بیخیال خواهرم صورت زیبا مبین سیرت زیبا کو ؟ -ایول بابا ... اصلا بهت نمیاد سیرت بین باشی ... شونه بالا انداخت -اتفاقا درست فهمیدی من شدیدانم صورت بینم منتها صورت زیبا باید یه سیرت زیباییم پشتش باشه ... دستامو کوبیدم بهم -خب ریس من از کی کارمو شروع کنم پس ؟ -اگه بخوای از همین الان میتونی ... اگرم نه از یه ساعت دیگه ... چشمامو گرد کردم ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت