📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
#رمان_امنیتی_کف_خیابان
#قسمت43
وقتی اسم یه سازمان عریض و طویل در کشور دوست و همسایمون میاد که اصل و بیخ و بن اون سازمان را بر اساس آموزه های دستگاه های امنیتی انگلیس تشکیل دادند و حتی موسساتی داره که با همکاری انگلیس، راهبردهای امنیتی منطقه را بررسی و طراحی میکنند، خب دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
حالا گرفتید چرا میگم: «هیچ فسادی «شکل» نمیگیره، مگر با برنامه از پیش تعیین شده! و هیچ فسادی «فراگیر» نمیشه، مگر اینکه قدرت و سیاست پشتش باشه!» ؟
داستان از مستراح بغل مسجد کنار گاراژ اوس جلال شروع شد و الان کجاییم؟ الان دقیقا 233 ی ما در مغازه مشروب فروشی رو به روی یه موسسه جاسوسی و خرابکاری به نام مرکز مطالعات مشترک پاکستان و انگلستان وایساده!! ... دقت کنین لطفا! از مستراح بغل گاراژ در تهران تا مرکز مطالعاتی در اسلام آباد پاکستان!!
در چه شرایطی؟! و به چه قیمتی؟!
در شرایطی که یه شهید مفقود الجسد هم دادیم و پیگیری اینکه چطوری ردش را زدند و با چه ترفندی شکارش کردند، خودش یه حکایت دیگه است!
و به قیمت آوارگی و زیر پل خوابیدن یک بانوی مامور گردان پیاده شهری ما در مملکت غریب و تعقیب و مراقبت های نفسگیر!
کلید واژگان عجیبی تا حالا به تورمون خورده... مثلا: افشین... شو... مدلینگ... بی حیایی... شمال... آمل... گوشی گم شده... کوروش... تاجزاده... افسانه... رویا... فائزه... شوی عربی... پسر سفیر انگلستان... مرکز مطالعات و...
البته باید این نکته را هم عرض کنم که بچه های ما هم بیکار نبودن و موسسات رصد و شناسایی خوبی در عرصه داخلی و خارجی در طول سال های پس از انقلاب و پس از جنگ در زمینه مطالعات راهبردی تشکیل داده اند که روز به روز هم فعالیتهای اونا گسترده تر و عمیق تر میشه و اینجا جای بحثش نیست. اینو گفتم تا کسی فکر نکنه بچه های جبهه خودمون از کسی عقب هستند و همیشه در موضع انفعالی قرار دارند. اصلا اینطور نیست.
بگذریم!
اطلاعات خوبی توسط 233 یا همون بانو مطهره از مختصات مکانی و شکلی و پیرامونی اون موسسه کسب شد که زمینه های بسیاری را در پیش روی ما قرار داد. زمینه هایی که بچه های ما در طول حدود 3 سال کار نفسگیر با همکاری بچه های خط مقاومت افغانستانی و پاکستانی تونستند رصد و کشف کنند.
نتیجه کار شهید شاهرودی و بانو مطهره تا اینجا این شد که ما به یک باند بسیار ریشه دار از قاچاق و فروش دختران و زنان ایرانی در شوهای مختلف در بازارهای پاکستان و امارات پی بردیم. این باند کثیف و گردن کلفت، توسط بعضی عوامل استکبار و پیاده نظام های غرب زده در داخل ایران برنامه ریزی و پیگیری میشد! کسانی که حتی به نام و ناموس خودمون هم رحم نمیکردند، تونسته بودند به مراکز حساس نفوذ کنند و راحت تر اهدافشون را دنبال کنند!
قاچاق و فروش دختران و زنان، منحصر به یک باند و دو باند نیست. چرا که این داستان مخوف، در استان های مرزی به شکل دیگری است!
پدیده قاچاق زنان و دختران ایرانی را می توان به دو نوع کاملا متفاوت تقسیم بندی کرد ؛ قاچاق زنان به پاکستان و قاچاق زنان به کشورهای حاشیه خلیج فارس و از همه مهمتر امارات متحده عربی.
در هر کدام از این دو گروه قاچاق ، نوع به دام کشیده شدن قربانیان قاچاق، طریق انتقال آنها و شرایط زندگی پس از قاچاق قربانیان از یکدیگر متفاوت است...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت42 امیر ارسلان پامو روی گاز فشار دادم .... دلم گواه خوبی نمیداد از این تما
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت43
. همینکه پیاده شد بارون به تندی زد رو صورتشو سرشو تو شونم قایم کرد از هجو م قطره های بارون .... قدمامو تند تر کردم تا مجبور شه همقدم باهام بیاد ... در شو باز
کردم و رفتیم تو .... گرمتر از بیرون بود ولی سریع رفتم تو آشپز خونه و درجه سیستم گرمایشی و بیشترش کردم ...
برگشتم سمت مبلی که نشونده بودمش روش ... دراز کشیده بودو مچاله شده بود تو خ ودش .... الان وقت مناسبی برای باز پرسی راجب خرابی حالشو وضعیت خونش و اتفاقا
ی امشب نبود ... برگشتم توی حیاط و دویدم سمت ماشین ..به لطف مامان همیشه برا ی روز مبادا پیش بینی های لازم و میکردم ....
صندوق عقب و باز کردم .... به خاطر تیشرت آستین کوتاه نازکی که تنم بود کمی احسا س سرما میکردم ... دست بردم سمت پتو مسافرتی که توی کاور بودو جعبه کمک های اولیه ای که گذاشته بودم اونجا ....
درو صندوق و بستم ودویدم تو ساختمون و درو بستم .... نگام روش چرخ خورد ... نفساش منظم بود و پشت سر هم ...نشون میداد خوابیده ... پتو مسافرتی و از تو کاورش در
آوردم و کشیدم روش ... چشمم باز به زخم روی چونش افتاد ....
جعبه رو گذاشتم کنار مبل و نشستم پایین مبل جوری که مشرف باشم به صورتش ... بااحتیاط چسبی که از روی باند و گازا زده شده بودو کندم ...
با دیدن جای زخمی که قد یه بند انگشت بخیه خورده بود اخمام رفت توهم ...در جعبه
کمک های اولیه رو باز کردم .... یه پنبه برداشتم و کمی بتادین ریختم رو پنبه .... آروم
جوری که به زخمش نخوره اطراف زخم و که کثیف شده بودو تمیزش کردم ...یه بسته گا
زو از پوشش در آوردم و گذاشتم روی زخم و دو تا چسب آروم زدم روش تا ثابت بمونه .
... امروز این دختر حسابی گیجم کرده بود ....
باید سر از کار خودشو سامان و هر چی که این وسطه در می آوردم ...
بلند شدم و رفتم سمت روشویی ....چسب زخم و باندارو انداختم تو سطل آشغال و دستامو شستم .... از دستشویی اومدم بیرون ...
نگاهی به ساعت انداختم .... سه صبح بود ...تو اوج خوابم بیخواب شده بودم ...خودمو
پرت کردم روی راحتی که روبه روش بود .... اونقدرا هوا سرد نبود .... یه دستمو گذاشتم
روی پیشونیمو دستمو گذاشتم روی شکمم....
چشمامو رو ی هم فشار دادم ....خوابم نمیبرد .... به پهلو چرخیدم سمتش ... نگام به مژه های بلند و فر خوردش افتاد که سایه انداخته بود روی صورتش ....
بینیش ... لباش .... هرچی بیشتر دقیق میشدم...بیشتر میفهمیدم خدا چه وقتی گذاشته وا سه خلق کردنش ... بیشتر از خوشگلی جذابیت فوق العادش به چشم میومد ...چشماش
جذابیتی داشت که تو هیچ چشمی ندیده بودم تا حالا ...
چشم بستم از روی چشماش ... فکر زیادی مغز آدمو به کار نمیندازه ...از کار میندازه
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد