eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
907 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ ناگهان به ياد خواب ديشب افتادم، «آتش؟!» «چه كسي درون آتش بود؟ مادر كه حالش خوب بود. نكنه براي يكي از بچه هاي اردو اتفاقي افتاده باشه؟!» بي اختيار دلم به شور افتاد. ساعت را نگاه كردم. دو و بيست دقيقه بود. حتمآ بچه ها هم تا به حال نگران ما شده اند. ـ فاطمه جان! ساعت دو و بيست دقيقه شده! نمي آيي بريم؟  ـ چرا! تا ده دقيقه ديگه تمام مي شه. ـ ولي آخه بچه ها...؟! ـ نگران نباش. ـ ولي... آخه الان كفشداري هم شلوغه، تا بياييم كفش ها رو بگيريم، ده دقيقه اي معطل مي شيم. پس تا تو زيارت عاشورايت رو تمام مي كني، من برم كفشداري، كفش هامون رو بگيرم و منتظر تو بشم!  ديگر منتظر جواب فاطمه نماندم و بلند شدم. چند قدمي هم رفتم اما دوباره ايستادم. دلم شور مي زد. آتش! برگشتم و نگاهش كردم، از همان جا قطره هاي اشكش را مي ديدم كه روي كتاب زيارتش مي ريخت. دلم نمي آمد از كنارش بروم. بايد يكبار ديگر مي ديدمش. دوباره به كنارش رفتم. متوجه آمدن من نشد!بالاخره بايد چيزي مي گفتم، كاري مي كردم تا سرش را بلند كند. آرام بازويش را گرفتم. ـ فاطمه جان! كارتي داشتي كه زيارت عاشورا رويش چاپ شده بود. اونو بده به من تا ميان راه و در كفشداري كه معطل مي شم همراه تو ادامه بدم. سرش را بلند كرد. چشم هايش از شدت گريه قرمز شده بود! اما لب هايش مي خنديد. لطيف بود و آرام. «خداي من! كي گفته كه گريه آدم ها رو زشت مي كنه؟» شايد هم تأثير نور چلچراغ ها و آينه كاري هاي حَرَم بود كه روي صورت فاطمه منعكس شده بود! انگار براي اولين بار مي ديدمش! در اين چند روز هيچ وقت اين قدر دقيق نگاهش نكرده بودم. قشنگ بود! ـ چيه دختر؟ مگه زيارت عاشورا رو نمي خواي؟ ـ چي؟!... چرا!... چرا!  دلم نمي آمد چشم هايم را از او بردارم. نفس در سينه ام حبس شده بود! ـ چيه مريم؟ چرا اين طوري شدي؟ ـ من؟... طوريم نيست!... تو يه طوري شده اي. ـ پس چرا زيارت عاشورا رو نمي گيري؟ مگه نمي خواستي ادامه اش رو بخوني؟! ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت