eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
856 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ به خاطر اشك هايش بود كه غبطه اش را مي خوردم. اما ديگر فقط اشك نبود. زمزمه هم بود. اما نه آن قدر آهسته كه من نشنوم. دل من زندونيه تويي كه تنها مي توني قفس و واكني و پرنده رو رها كني نه فاطمه، فاطمه روزهاي قبل بود و نه حرم، حرم روزهاي قبل! انگار حرم هم حال و هواي ديگري داشت. بيش از آنچه روزهاي قبل داشت! ...   شايد حس و حال روز عاشورا بود. شايد هم اين فقط احساس من بود! احساس مي كردم در خلاî گام برمي دارم. ديگر در و ديوارها اطرافم را نمي بستند. هيچ ديواري حَرَم را محدود نمي كرد. در دل هر ديواري يك حرم ديگر بود. اصلا انگار آن ها قطعه هايي از آسمان بودند كه روي زمين كار گذاشته بودند. فاطمه گوشه اي نشست. من هم نشستم. فاطمه بلافاصله شروع كرد. ـ السلام عليك يا ابا عبدالله. او مي خواند و من مي شنيدم. او مي گفت و من تماشا مي كردم. آينه هاي حَرَم انگار چشم هاي خدا بودند و مي توانستي خودت را درونش ببيني. ـ السلام عليك يا ثارالله وابنَ ثاره. و ضريح! ضريح هم ضريح روزهاي قبل نبود. او هم فرق كرده بود. ديگر تكه هاي آهن پاره اي نبود كه به هم وصل شده باشند. مطمئن بودم كه درون آن پنجره ها و روزنه هاي فولادي كسي منتظر من است. كسي كه از لاي شبكه هاي ضريح مرا مي پايد. درونم را مي كاود و به دلم چنگ مي اندازد. كسي كه هر چه قدر آشفته باشي، آرامت مي كند، پناهت مي دهد، به حرف هايت گوش مي دهد و دوباره روانه ات مي كند.  دوباره روانه ات مي كند؛ اما با دلي سبك تر و شانه هايي استوارتر. با حالي كه انگار وقتي برمي گردي قسمتي از وجودت را آن جا، جا گذاشته اي. و اين ها را من در همان لحظه فهميدم. از دلم گذشت: «پس اين همه روز رو چه مي كردي دختر؟!» فاطمه چنان در فرازهاي زيارت عاشورا غرق شده بود، كه انگار به هيچ چيز و هيچ كس توجهي نداشت: ـ اللهم اجعلني وجيهأ بالحسين في الدنيا والاَخره اما من گوشم به فاطمه بود و دلم كنار آن دست هايي كه به شبكه هاي ضريح چنگ زده بودند. به دست هاي افراد در حال غرقي مي ماندند كه به قايق نجات چنگ مي اندازند. «كاش مرا هم به اين كشتي نجات راهي بود، كاش من هم مي توانستم خودم را به كنار آن ضريح مقدس برسانم. آن وقت مي توانستم چنگ بزنم به آن ضريح، سرم را تكيه دهم به آن و بگويم: بسته ام در خم گيسوي تو اميد دراز آن مبادا كه كند دست طلب كوتاهم تازه مي فهميدم كه سميه و فاطمه چرا اين قدر به حَرَم مي آمدند، و چه آتشي درونشان شعله ور است! ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت