📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📘رمان شماره: اول 📌نام رمان :پناه📚 ✍نویسنده:الهام تیموری
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽
ا﷽🌺﷽
ا🌺
📖 #داستان
#پناه
#قسمت_پنجاه_وهشتم
سه روز از رفتن شهاب می گذرد و من همچنان چشم به راه آمدنش نشسته ام!خودم هم نمی دانم که دلیل انتظارم پرسش هاییست که با خواندن سه کتابی که از او و فرشته گرفته ام برایم پیش آمده یا نه...اینها بهانه ی دیدن اوست.
فرشته این روزها در شور و حال مقدمات مراسم عقدش هست و من تمام کلاس هایم را کنسل کرده ام!تنها چیزی که برایم مهم نیست همین دانشگاه است و بس...
بعد از آخرین باری که با پدر و پوریا حرف زده ام دلم بی تاب دیدنشان شده.هیچ وقت انقدر از هم دور نبوده ایم که حالا!
دیشب کلی با لاله درددل کردم و حالا حرف هایش توی سرم رژه می رفت
"ببین پناه یه وقتایی اتفاق هایی میفته که هرچند بنظر خود آدم جالب نیست اما عواقب خوبی داره،انگار پیش درآمد یه اوضاع توپ و خوبه،مثل خونه ای که دم عید تا می تونی بهمش می ریزی ولی می دونی که مجبوری تا شب عید همه چیز رو اوکی کنی و بهرحال روز عید که بشه همه چی نو و تمیز شده جلوی چشمته بعد از چند وقت.
الانم که اوج بهم ریختگی زندگی تو شده شاید حکمتی داره عزیزم،شاید یه زمان مقرری خدا برات گذاشته که نو بشی و زندگیت اتفاقا سر و سامون بگیره...با این چیزایی که از تو شنیدم دور نیست اومدن چنین روزی.فقط کافیه به خدای بالای سرت اعتماد داشته باشی و توکل کنی...کی بهتر از اون می تونه دلسوز و حامیت باشه آخه؟بسپار به خودش
باور کن انقدر خوشحالم از چیزایی که نشستی و با گریه برام تعریف می کنی که نگو!
دختر دایی جان،فکر کردی همه ی آدمایی که سر دوراهی وایمیستن کسی مثل خانواده حاج رضا به پستشون می خوره که دستش رو بگیرن؟نه بابا،خواست خدا و دعای پدرت بوده که کج نرفتی...
منم می دونم نباید فضولی می کردم تو کارات ولی برام مهم بود که خونه ی کی رفتی و چیکار می کنی!
همین که صدای زهرا خانوم رو شنیدم و خیالم رو راحت کرد،انگار آب رو آتیش بود برام.
خیال کردی براشون راحت بوده توی ببخشید،اما بدحجاب رو چند وقت تحمل کنن تو خونه ای که پسر دارن؟نه پناه خانوم،اینجور خانواده ها حریم و چهارچوب خودشون رو دارن؛منتها زهرا خانوم از ترسی می گفت که توی چشمات دیده وقتی داشتی می رفتی شب اول.
قرارم نبوده انقدر نگهت دارن ولی نمی دونم چرا موندگار شدی.بالاخره زهرا خانوم زنی نیست که بدون برنامه کاری کنه و از هر چیزی هم حرفی بزنه!
یه کلوم دیگه میگم و تمام،پاشو دستتو بزن به زانوت و کاسه کوزه رو جمع کن و بیشتر از این اذیتشون نکن،هم اونا رو هم خانوادت رو...اینجا خیلیا منتظر برگشتنت هستن.اگرم بخوای درس بخونی خودم هستم باهم یجوری تست می زنیم که همین مشهد خودمون زیر سایه ی امام رضا ادامه بدی...نه کنج یه شهر غریب و با اینهمه اتفاق!
فکر باباتم باش که از خودت لجبازتره و دلتنگ دختریه که چند ماهه ندیدش.
دلم روشنه که همه چی خیر پیش میره.از من می شنوی دست دست نکن برای اومدن که همین حالاشم دیره..."
و من حالا پر از تردیدم و چه کنم هایی که در ذهنم نقش بسته.
به رفتن اشتیاق دارم اما با گره ای که دلم را به این خانه محکم کرده چه کنم؟
شاید نبودن شهاب هم در این شرایط همان حکمتی باشد که لاله می گفت!
شاید دوباره مقابل شدنم با او پای رفتنم را سست کند.
بلند می شوم و از پشت پنجره به کارگرانی نگاه می کنم که حیاط را ریسه می بندند.صورتم را می چسبانم به شیشه ی خنک پنجره و با اشک زمزمه می کنم:
"ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش..."
👤نویسنده:الهام تیموری
ادامه دارد...
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
رمان شماره یازدهم👇👆 دختر شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_پنجاه_وهشتم
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌴 همه مطالب صلواتی📚 کپی با صلواتی 🌴
🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_پنجاه_وهشتم
فاطمه - اگه شماها تا به حال به اين نظر برخورد نكردين. دليل نمي شه كه اين نظر وجود نداشته! خير! اين نظر وجود داشته. 😒ببين در روايات و احاديث هم نمونه هاش اومده. در روايات يكي از ويژگيهاي پيامبر را دوست داشتن زنها دونسته اند!
👈« من اخلاق الانبياء حب النساء » و در اين جا منظور از زن ها، همسر نيست. به معني دوست داشتن و محبت كردن به جسن زنه. پيامبر ميفرمايند
👈« خياركم، خياركم لنسائكم » يعني بهترين شما، بهترينها برخورد كنندگان نسبت به زنانتان هستيد.
ببينين اين نظر اسلام بوده و هست.
ولي اين كه چرا ما به عنوان يه #مسلمان چنين تلقي رو از زن نداريم چند علت داره.👉👇
❗️يكيش نداشتن مطالعه درست ما از اسلام و مباني خودمونه.
❗️يكي ديگه، جو فرهنگي جامعه مون و تبليغات رسانه اي است كه در اين سالها بيشتر روي اين دو نظر بحث كرده اند. يعني جو رايج جامعه در جهت قبول و عمل به نظريه جنس دوم بوده و جو روشنفكر و تحصيلكرده هم در جهت طرح نظريه تساوي و تشابه زن و مرد بود.
البته تعدادي از بزرگان، مبلغان مذهبي و شخصتيهاي فرهنگي هم بودن كه اين نظر رو مطرح كرده ان. ✨مثل امام خميني✨ كه به عنوان يه نظريه پرداز ديني ميگن: 👇
« زن يك انسان است. آن هم يك انسان بزرگ، زن مربي جامعه است. سعادت و شقاوت كشورها بسته به وجود زن است. مبدا همه سعادتها از دامن زن بلند ميشود. زن مظهر تحقق آمال بشر است. از دامن زن مرد به معراج ميرود. دامن زن محل تربيت بزرگ زنان و مردان است. زن در نظام اسلامي همان حقوقي را دارد كه مرد دارد. حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق راي دادن، حق راي گرفتن! »
ثريا تعجب كرد.
- تو تمام اين جملهها رو حفظ كرده بودي؟😳😅
فاطمه گفت:
- به نظر شماها صحبتهايي به اين زيبايي، به اين درخشاني، ارزش حفظ كردن ندارن؟! 😊حالا اگر اين سخنراني و احاديث راضي تون نكرد، چند جمله اي هم از حرفهاي استاد خودمون براتون بگم. البته اين رو بايد از روش بخوانم.☺️
💭در حالي كه فاطمه سر رسيدش را باز ميكرد، فكر كردم مگر استاد فاطمه جزو همان مبلغان و شخصيتهاي فرهنگيه؟ صداي خواندن فاطمه از روي يادداشت هايش موقتا مرا از فكر استادش خارج كرد.
فاطمه- « نگاه اسلام به زن نگاهي واقع بينانه، متكي بر فطرت، طبيعت و نيازهاي حقيقي اش است. اسلام در عين حال كه با تبعيضات موجود ميان زن و مرد به شدت مبارزه كرده است، اما از مساوات ميان اين دو نيز جانبداري نمي كند. تبعيض را جنايت ميداند و تساوي را نادرست. چون كه براي هر يك نقش جداگانه اي در خلقت قائل است. هر يك را داراي حقوق متفاوتي ميداند.
👈طبيعت، زن را نه پست تر از مرد ميداند و نه همانند مرد، چون كه معتقد است طبيعت اين دو را در زندگي خانوادگي و اجتماع #مكمل يكديگر سرشته است.👉 يعني هر يك بدون ديگر ناقص است. اما اگر از حدود خود تجاوز كند، نظم زندگي را به هم ميزند. پس ميخواهد كه اين دو در جايگاه خودشان قرار گيرند. ولي غرب ميخواهد كه اين دو در يك نقش انجام وظيفه كنند. آن هم در نقش « مردانه »! در نگاه اسلام زن و مرد دو خط موازي رقيب نيستند، دو قطب آهن ربا هستند كه به همديگر جذب ميشوند و هر يك خصوصياتي از ديگري را در خود دارند ».
فاطمه سررسيدش را بست.
سرش را بلند كرد حرف هايش تمام شده بود. با خود فكر كردم كه ديگر بهتر از اين نمي شد! بهتر از اين نمي شد از شخصيت زن صحبت كرد ؛ دفاع كرد.
فكر كردم حتما همه قانع شده اند، ولي اشتباه ميكردم.
دست كم راحله مثل هميشه به اين آساني قانع نمي شد. آن گونه كه خودكار را در ميان مشتش ميفشرد و دست هايش را تكان ميداد،
لحنش بيشتر معترضانه بود تا سوالي.
راحله - ببين فاطمه، تو يه ادعايي ميكني، بعد هم ميچسباني اش به دين و توقع داري ما هم فورا قبول كنيم.😐
ادامه👇