eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
843 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 776 ✅قول دوران کودکی ✍در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمی‌توانی عزیزم!» گفتم: «می‌توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.» مادر گفت: «یکی می‌آید که نمی‌توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.» نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر می‌کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته‌اش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمی‌توانم به قول کودکی‌ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد. سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.» من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می‌خواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمی‌خواستم و نمی‌توانستم به قول دوران کودکی‌ام عمل کنم. 💥آخر من خودم مادر شده بودم! ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 777 زیباست, بخونید "قدر داشته هایمان را بدانیم" وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، "نیمکت پارک" خالی بود. در زیر شاخه‌های طویل و پیچیده‌ی درخت بید کهنسال، "دلسردی از زندگی" دلیل خوبی برای "اخم کردنم" شده بود، چون "دنیا" می‌خواست مرا "درهم بکوبد." "پسر کوچکی" با نفس بریده به من نزدیک شد، درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت: ‌ “نگاه کن چه پیدا کرده‌ام!" در دستش "یک شاخه گل" بود و چه "منظره‌ی رقت‌انگیزی!!" "گلی با گلبرگ های پژمرده." از او خواستم گل پژمرده‌اش را بردارد و "برود بازی کند." تبسمی کردم، سپس سرم را برگرداندم. اما او به جای آن که دور شود، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: “مطمئنا بوی خوبی می دهد و زیبا نیز هست! به همین دلیل آن را چیدم. بفرمایید! این مال شماست." آن "علف هرز"" پژمرده شده بود،" و رنگی نداشت، اما می‌دانستم که باید آن را بگیرم و گرنه امکان داشت او هرگز نرود. از این‌رو دستم را به سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: “ممنونم، درست همان چیزی است که لازم داشتم." ولی او به جای اینکه گل را در دستم بگذارد، آن را در "وسط هوا" نگه داشته بود، بدون دلیل یا نقشه‌ای داشت! آن وقت بود که برای نخستین بار مشاهده کردم پسری که علف هرز را در دست داشت، نمی‌توانست ببیند. "او نابینا بود!" ناگهان "صدایم لرزید،" چشمانم از اشک پر شد. او تبسمی کرد و گفت: “قابلی ندارد." سپس دوید و رفت تا بازی کند. توسط "چشمان بچه‌ای نابینا،" سرانجام توانستم ببینم...!! "مشکل از دنیا نبود،" مشکل از خودم بود و به جبران تمام آن زمانی که خودم نابینا بودم، با خود عهد کردم "زیبایی زندگی را ببینم..." "قدر هر ثانیه‌ای که مال من است را بدانم" و آن وقت آن گل پژمرده را جلوی بینی‌ ام گرفتم و "رایحه‌ی گل سرخی زیبا" را احساس کردم. مدتی بعد دیدم آن پسرک، "علف هرز دیگری" در دست دارد، تبسمی کردم... * او در حال "تغییر دادن زندگی مرد سالخورده‌ دیگری" بود ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 778 👈 برای فرج دعا کنید مرحوم فشندی تهرانی مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم بر می گشتم. در راه، آقایی نورانی را دیدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و حتماً تشنه است. به طرف سید رفتم و ظرف آبی را به ایشان تعارف کردم. سید ظرف آب را گرفت و نوشید و ظرف آن را برگرداند. در این حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرج ایشان نزدیک شود! آقا فرمودند :«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند. اگر بخواهند، دعا می کنند و فرج ما می رسد». این سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسی را ندیدم. فهمیدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زیارت کرده ام و حضرتش، امر به دعا کرده است. 📗 ، ج1 ✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 779 👈 دور اندیش یک نفر یهودی، انگشتر گرانقیمت خود را گم کرد، اتفاقاً یک نفر مسلمان تهیدست آن را پیدا کرد، پس از آنکه برای مسلمان ثابت شد که انگشتر مال آن یهودی است، نزد او رفته و انگشتر را به او داد. یهودی با شگفتی پرسید: آیا قیمت انگشتر را می دانستی؟ مسلمان: آری.  یهودی: آن گونه که پیداست، تو فقیر هم هستی. مسلمان: آری. یهودی: فکر نکردی که این انگشتر را بفروشی و زندگی خود را تأمین نمایی، به ویژه اینکه یهودی بودن من بهانه خوبی بود که این انگشتر را تصاحب کنی! مسلمان: چرا همین فکر را کردم! یهودی: پس چرا انگشتر را به من دادی، من که نمی دانستم تو پیدا کرده ای؟ مسلمان: ما به روز معاد معتقدیم، با خود گفتم اگر امروز این انگشتر را به صاحبش ندهم، فردای قیامت هنگام حساب و کتاب، ممکن است وقتی که پیامبر ما حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله همراه پیامبر شما حضرت موسی علیه السلام با هم نشسته باشند، تو شکایت مرا به پیامبر خود موسی علیه السلام کنی، و حضرت موسی علیه السلام این شکایت را به پیامبر ما حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله کرده و بگوید این شخص که از امت تو است، چنین کاری کرده است، آنگاه پیامبر ما جواب پیامبر شما را نداشته باشد. من امروز برای اینکه آبروی پیامبرمان در روز قیامت را خریده باشم، انگشتر را آوردم و تحویل دادم! 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 780 👈 لباس شستن علامه مقدس اردبیلی زائری در نجف، در کوچه ای به مقدس اردبیلی بر خورد کرد در حالی که مقدس لباس بسیار کهنه ای در تن داشته و شبیه اشخاص مستضعف می نمود. آن زائر گفت: ای پیر مرد، حاضری لباس مرا بشوئی و در عوض، به تو مزد بدهم؟ مقدس قبول کرده و لباسهای او را گرفته و به منزل برد و شست و خشک کرد و آورد و تحویل داد. وقتی آن شخص خواست مزد مقدس را بدهد، یکی از دوستان مقدس رسید و هنگامی که متوجّه قضیه شد به آن شخص گفت: می دانی این مرد کیست؟ این علّامه مقدس اردبیلی است. آن شخص به دست وپای مقدس افتاد و عذر خواهی نمود. مقدس در جواب فرمود: این کمترین کاری بود که من در حق برادر ایمانی خودم کرده ام و خوشحال می شوم اگر بتوانم به برادر دینی خود کمک کنم. 📗 ✍ علی میر خلف زاده ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📘 #نهمین کتاب #صوتی 🚩بنام📝"نهج البلاغه" امام علی (ع) 🔎 گردآورنده #سید_رضی 📌 بصورت #کامل 🔮شامل 241 خطبه ، 79 نامه ، 480 حکمت .
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی ☑️ تعداد صفحه‌هات 98
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 همه این حرف ها یه طرف... اما خیلی وقتمون کم بود... نیروی دیگری هم نداشتیم... باید دو تا مسئله ای گفتم را با هم بررسی میکردیم. فورا تقسیم کار مجدد کردیم... عبداللهی و 233 روی طرح بچه های باغ... من و ابوالفضل هم روی اجلاسی که قرار بود برگزار بشه! مسئله اجلاس خیلی مهم تر بود... هر چند میفهمید که ماجرای بچه های باغ هم مشکلات زیادی به وجود آورد... اما داستان اجلاس در دستور کارمون بود... نه فقط برای ما... جوری که فهمیدیم حتی چند تا گروه دیگه هم از بچه های اداره خودمون سوژه هایی که داشتند را دنبال کرده بودند و اونا هم رسیده بودند به همین اجلاس! همه حرکات و دیدارهای عفت در آستانه انتخابات، مخصوصا در جریان این اجلاس، خیلی تعیین کننده بود... ترتیبی دادم که عفت را 24 ساعته تحت نظر داده باشیم... به بچه ها سفارش کردم که حتی از جای خواب و خوراکش هم باید اطلاع داشته باشیم... چه برسه به دیدارها و ملاقات ها و... نکته ای که باید خودم پیگیری میکردم، نفوذ به مکان و زمان اجلاس مذکور بود. خیلی درباره اش فکر کردم... اینقدر برام مهم بود که خودم در اون جلسه باشم که حتی نشستم و برنامش را نوشتم... در همون اوضاع و احوال، رابط ما در قم بهم اطلاع داد که از طرف همون رییس دفتر و چند نفر دیگه که اون شب در اون جلسه عفت بودند دارن برای اجلاس اسم نویسی میکنند! حتی دارن از طلبه های معمم معمولی هم اسم مینویسن تا بلکه نوعی پوشش برای حضور کسانی باشه که قرار نیست لو برن! ضمن اینکه شلوغ شدن اون جلسه هم مدنظرشون بوده! تصمیم گرفتم برم قم اما جور نمیشد... چون کارها خیلی عقب میموند و نمیتونستیم همه چیزو هماهنگ کنیم... در یه سردرگمی خاصی به سر میبردیم... فردای اون روز، 233 و عبداللهی خبرای بدی از پروژه بچه های بچه باغ ارائه دادند که خیلی خطرناک بود! درخواست جلسه فوری کردند... جلسه تشکیل شد... عبداللهی شروع کرد و گفت: «قربان ما حدود 17 ساعت بررسی کردیم... همه چیزو بررسی کردیم... هر چی که فکرش بکنید... از باشگاه کوروش شروع کردیم... چون فهمیدیم که اونا هر روز به طرف باغ وسیعی بعد از جاده لشکرک میرفتند! با وجود اینکه خیلی احتیاط میکردند اما من و 233 مجبور شدیم خودمون وارد عمل بشیم و به اطلاعات مجازیمون اکتفا نکنیم... تا اینکه به خود باغ رسیدیم... لطفا اجازه بدید از اینجاش به بعد را 233 گزارش بده... چون من در جاده اصلی پوشش میدادم که اتفاقی نیفته!» گفتم: «خواهش میکنم... بفرمایید!» 233 گفت: «من خیلی بلد نیستم مثل خانم عبداللهی لفظ قلم حرف بزنم... چون ما از اولش دهاتی بودیم... حالا هم نیروی پیاده کف خیابون... خیلی بلد نیستم پیچش بدم و گزارشی حرف بزنم... اما قربان! چیزی با چشم خودم دیدم که برای اولین بار در طول این مدت، قدری ترسیدم... حالا شاید نشه اسمش را هم بذاریم ترس... اما خب! نمیشه به راحتی از کنارش رد شد!» گفتم: «لطفا سریعتر!» 233 گفت: «چشم! در اون باغ، من یه گردان حدودا 200 تا 300 نفره پسر و دختر و مرد و زن دیدم که به صورت قاطی داشتند آموزش میدند!» با تعجب و اخم گفتم: «ینی چی؟ گردان کدومه؟ چه آموزشی؟!» 233 ادامه داد: «از آموزش ساخت نارنجک دستی گرفته تا پرتاب نارنجک دستی... از روش سریع جمع شدن تا روش سریع پراکنده شدن... از آموزش غش کردن و بی تحرک ماندن تا آموزش حمل جنازه و غش و ضعف کرده... از دفاع شخصی گرفته تا فنون رزمی و ضرب و شتم و خیلی مسائل دیگه!» به فکر فرو رفتم... گفتم: «تحلیلت از این مشاهداتی که داشتی چیه؟» 233 گفت: «اینا خیلی جدی بودند... هم کسانی که آموزش میدادن و هم کسانی که آموزش میدیدند! با چاقو و چوب و سطل آشغال و بنزین و اینا آموزش میدیدند! خب این وسایل، مال بچه بازی یا عملیات های نظامی نیست... اینا بیشتر در درگیری های خیابانی و مواجهه با پلیس ضد شورش و اینا به کار میره! من فکر میکنم اینا برای خرابکاری های گسترده دارن تربیت میشن و مطمئنم که برنامه های خاصی دنبال میکنند!» ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 خبر بدی بود! آدم یاد تربیت تروریست میفتاد! گفتم: «کیا داشتن آموزش میدادن؟ منظورم اینه که افرادی که آموزش میدادن را شناختی؟!» 233 و عبداللهی به هم یه نگاه پر معنا کردن... عبداللهی رو به من کرد و گفت: «اتفاقا همش یه طرف! جواب همین سوالتون هم یه طرف!» گفتم: «چطور؟!» 233 ادامه داد: «اینکه چجوری رفتم داخل و تا کجاها پیش رفتم، بعدا توضیح میدم... اما... وقتی داشتم آمار گروهی که زن ها را با سلاح گرم آموزش میدادن را درمیاوردم، به زنی به نام «ندا» برخورد کردم!» گفتم: «آشناست! کدوم ندا؟» گفت: «یکی از همون چهار نفری که تا پاکستان ردشون را زدم و با اون مرکز تحقیقات و جاسوسی انگلستان در پاکستان ارتباط داشت... همون که با عفت و فائزه و زهره بودن و تعقیبشون میکردم!» گفتم: «عجب! پس این دومین نفر هم از اون تیم چهار نفره کشف شد و بالاخره تونستیم ردش را در ایران بزنیم! چیکار میکرد؟» گفت: «قربان! ندا بنظر میرسید که آدم نترس و آموزش دیده ای باشه... داشت در گروه سلاح های گرم کار میکرد و هم خیلی احترامش میذاشتن!» خب خبر بدی بود اما الحمدلله که اون موقع فهمیدیم... عبداللهی همون موقع هماهنگ کرده بود که دو تا مامور تمام وقت، اونجا را مدنظر داشته باشن و تمام تحرکات به اونجا را گزارش بدن! اونچوری که 233 از مشاهداتش گفت، یه تیم 200 یا 300 نفره آموزش دیده، برای تصرف و خرابکاری و درگیری در نقاط شلوغ و استراتژیک شهر خیلی میتونه خطرناک تر از اون چیزی باشه که فکرش میکنید! حالا مثلا شما فرض کنید بتونند به یه پادگان کوچیک یا پاسگاه هم حمله کنند... ب اون سلاح ها و آموزش هایی که دیده بودند، نمیشد به همین راحتی و بدون سر و صدای رسانه ای سر و تهش را هم آورد! وسط درگیری فکریم درباره بچه های باغ، ابوالفضل پرید و گفت: «حاجی از پیام اومده که دیگه ثبت نام نمیکنند! ظاهرا تعدادشون کامل شده! حدودا 200 نفر را دارن ساماندهی میکنند که بیارن اجلاس تهران!» داشت سرم گیج میرفت... تمام دنیا دور سرم داشت میچرخید! وای از این همه کار... وای از این همه خبر بد... فقط گوشام میشنید که میگن: حاجی میشن 5 تا اتوبوس کامل... قربان بچه ها میگن ساعت به ساعت داره به تعداد بچه های اون باغ افزوده میشه... حاجی اگر کارنوال راه بندازن چی؟ نمیخوای سریع اقدام کنی که از همون قم جلوشون بگیریم... قربان بچه ها میگن دارن تعداد مازاد بچه های باغ را به جای دیگه منتقل میکنند! ... قربان احتمالا یه باغ نباشه... در چند تا باغ و باشگاه دارن آدماشون را تربیت میکنند! با صدای بلندتر از حد معمولی، در حالی که دستم روی سرم بود و شقیقه هام را گرفته بودم گفتم: «بچه ها بسه! لطفا همه بیرون! برید بیرون... برید صداتون میزنم... تو را به امام حسین پاشید بیرون...» رفتند بیرون... سرمو گذاشتم روی میز... داغ شده بودم... با آب و رطب و صدای خانمم میدونستم که آروم نمیشم... مگه میشه این همه کثافت عوضی آشغال خس و خاشاک در تهران، بغل گوشمون... در قم... در جوار حرم حضرت معصومه... دور هم جمع بشن و برای نظام نقشه بکشن؟! آدم تربیت کنن که موقع حمله و فرار و کشتن مردم و آسیب زدن به اموال عمومی و اینا چیکار کنن و تهران را تبدیل کنن به غزه؟! کجاییم ما؟! چه خبره؟! آخه بغض و کینه نسبت به اسلام و انقلاب تا این قدر؟ تا جایی که بچه های مملکت خودمون را دارن میندازن به جون خودمون؟! فقط اینجوری بگم که داشتم دیوونه میشدم... دستم بردم به سمت مونیتور... داشتم شماره ها را از جلوی چشمام رد میکردم... تا اینکه رسیدم به شماره ماموری که توی حرم گذاشته بودیم... ناخودگاه واسش زنگ زدم... اونم فورا برداشت... گفتم: «! شما کجا تشریف دارین الان؟» گفت: «قربان الان حرمم و منتظر اوامر شما!» گفتم: «برو سر قبر شهید مطهری! ببین پشت دیوار قبر شهید مطهری، طلبه ای با این عکس و شکلی که برات فرستادم اونجا میبینی یا نه؟» رفت و گفت: «بله قربان! رو به رومه! باهاش چندان فاصله ای ندارم! جلبش کنم؟» گفتم: «حالا که اون منو جلب کرده! ابوالفضل هم جلب کرده! همه مونو جلب کرده... برو گوشیو بهش بده!» رفت و باهاش مودبانه سلام کرد و گفت لطفا به این تماس جواب بدید! اون طلبه جوون گوشیو برداشت و گفت: «سلام علیکم! بفرمایید!» به محضی که صداش شنیدم، احساس کردم 100 ساله که میشناسمش... گفتم: «سلام عزیز دل برادر! ببخشید مزاحم مطالعه و مباحثتون میشم! شما بنده را نمیشناسید اما من اینقدر شما را میشناسم که میدونم چند روز پیش شما از شر یه فاحشه فرار کردین و حتی لقمه حرومی که براتون پیچیده بود را نخوردین و انداختین جلوی گربه هایی که فقط گوشت میخورن! الا گربه های قم!!» 🔴ص1 .
با تعجب گفت: «بله... بفرمایید! حالا اتفاقی افتاده؟ ببخشید شما؟ گفتم: «منو نمیشناسید... اما ما اون مورد را دستگیر کردیم و شما را تحسین میکنیم که آبروی هممون را خریدید!» گفت: «خب الحمدلله! هرچند خیلی از حرفاتون سر در نمیارم!» گفتم: «مهم نیست شیخ جوون عزیز دل ما! ببین داداشم! الان خیلی اوضاعم خرابه... ینی اوضاع من تنها نه... بلکه اوضاع کلا خوب نیست... میشه همین الان بری کنار ضریح ... جملاتی که من میگم را میخوام شما به بی بی حضرت معصومه بگید! اصلا زحمت شما نمیدم... شما فقط گوشیو بذارید توی دست مبارکتون و بگیرید جلوی ضریح! لطفا این کارو بکنید...» گفت: «بهتون نمیاد آدم بدی باشید! چشم... اجازه بدید!» چند ثانیه بعدش گفت: «بفرمایید! درخدمتم!» تا گفت درخدمتم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم... از همون موقع ها هست که خودش میریزه ها... همون وقتایی که فقط یه بهانه میخواد برای قطره قطره ریختنش... تا اینکه یهو به خودت بیایی و ببینی کل صورتت خیسه و مزه شور اشک داره میره توی دهنت و مزمزش میکنی... از اون نوع گریه هایی که خیلی داغه... و هر جا باشی... ینی کنار هر حرمی و حرم هر کسی باشی فقط با یه جمله همه چیز شروع میشه و دیگه نمیتونی حتی هقهقت هم کنترل کنی... زبونم اون موقع ها بند میاد... لکنت میگیرم... لکنت بدی هم میگریم... دیگه از محمد مغرور مثلا عقل کل هیچ خبری نیست اون موقع... اوج عجز را حس میکنم وقتی اون موقع حتی برای بردن اسمش هم لکنت میگیرم... اون حالتو دوس دارم... چون حس میکنم دستشو داره میذاره رو سرم وقتی با لکنت و گریه میگم: ییییاااااااا زززززززهرا .... گفتم یییییااااااا زززززهرا ... شما که غریبه نیستین... ببینین شرم را خوردن و حیا را قی کردن و حتی توی حرم دختر شما برای طلبه ها نقشه های بدی میکشن... دیگه تهران که واویلاست... ببین توی کشور امام زمان چه خبره... دارن بچه های خودمون را به جون خودمون میندازن... یییییااااا زززززهرا... به دادم برس! به دادمون برس! 🔴ص2 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 نیاز به تحقیقات کاملتری نسبت به تربیت اون حدود 300 نفر داشتیم... مخصوصا وقتی ماموران ما خبر میدادن که تعدادشون داره ساعت به ساعت افزوده میشه! با مقامات مافوق تماس داشتم و تقاضای دیدار اضطراری کردم... همه مدارک و شواهد موجود هم تجمیع و یه کاسه کردم... در جلسه ای گزارش دادم... جالب بود برام! ... دو سه نفر دیگه هم مثل من همین گزارش ها را دادند.... اما در اماکن و موقعیت های خاص دیگه! اگر بخوام یه آمار سر انگشتی بدم، حداقل هزار نفر را رصد کرده بودیم که دارن آموزش میبینن! به علاوه افرادی که آموزش میدادن... که سرجمع با همه عوامل شناسایی شده و راننده ها و... جمعا 1500 نفر!! این آمار به زبون خوش میاد! مخصوصا وقتی وحشت و استرس اوج میگیره که بدونیم این آمار فقط مخصوص تهران بود و هنوز اطلاعات شهرستان هایی مانند شیراز و اصفهان و تبریز و شمال و مشهد و... را نداشتیم! شما این آمار سر انگشتی را با حداقل پنج تا اتوبوسی که قرار بود از قم بیاد و حامل آخوندها و طلبه های جذب شده اونا بود را جمع کنید! بعلاوه تمام عوامل اجرایی اون نشست و دیگر میهمانان پروازی! ینی ظرف مدت سه روز، حدود 2000 نفر از داخل در آمادگی کامل برای مقابله با نظام قرار داشتند! 2000 نفر که هر کدومشون خوانواده و عزیزانی دارند! که حداقل ینی بیش از هزار خانوار درگیر مسائل امنیتی و خرابکاری و شورش علنی میشن! اما ... دیگه وقتشه که از بعضی چیزا در اون هفته پرده بردارم... من تا الان به دو سه گروه بیشتر اشاره نکردم اما اجازه بدید یه کم واقعی تر، شما را ببرم وسط معرکه... ینی همون توضیحاتی که برای بچه های خودمون دادم: اولین گروه، علما و طلابی که هم اثرگذارند و هم جوری دارن وارد عرصه میشن که میتونه هر کسی را تحت تاثیر این اقدام قرار بده! شما فکر کنین وقتی توی شهر شما و یا حتی همین تهران خودمون، سه چهار تا آخوند با هم سوار مترو بشن و یا در پیاده رو راه برن، اکثر مردم نگاشون میکنن و برای لحظاتی بهشون دقت میکنن! حالا شما تصور کنین همون چهار تا آخوند با هم مشغول حرف باشن و یه کم با صدا و لحن جدی و با چاشنی عصبانیت با هم حرف بزنن، مردم برای لحظات بیشتری بهشون دقت میکنند! حالا فکر کنین همون چهار تا آخوند وسط راه وایسن و با هم گرم صحبت بشن ... از قضا حرفاشون هم بوی سیاست و اجتماع بده... چی میشه؟! پس از گذشت ده دقیقه میبینید که تا به خودشون میان، حداقل بیست نفر دورشون جمع شدن! یا دارن گوش میدن ... یا دارن فیلم میگیرن... یا دارن همراهیشون میکنن! تصور کنید همون چهار تا آخوند، تبدیل بشه به دویست تا... دقت کنین لطفا ... 200 نفر آخوند!! ... همون دویست نفر عبا را دربیارن... همون دویست نفر، دویست تا قرآن دست بگیرن... همون دویست نفر با پای برهنه «کف خیابون» راه برن... صف اول همون دویست نفر، علمای پیرمرد و چند نفری هم از سادات باشن... حالا یه کمی هم شعار بدن... اولش شعار بد هم نه! مثلا بگن «وا اسلاما» (وای به حال اسلام!) و یا بگن «یا للمسلمین!» (وای به حالتون ای مسلمونا!) و یا بعدش پا را اون ور تر بذارن و با صدای بلند بگن «مرگ بر دیکتاتور!» و یا مثلا داد بزنن «ما شورای نگهبان، نمیخوایم ... نمیخوایم!» و یا حتی بگن «مرگ بر جنتی!» و یا مثلا یکیشون داد بزنه «ما پاسدار و سپاهی نمیخوایم ... نمیخوایم» و یا مثلا بگن «شعار ملت ما... دین از سیاست جدا!» و یا بگن: «.... مظلوم خدا یار تو .... حوزه علمیه به قربان تو!» و دیگه مدام اسم بیارن و با داد و بیداد و شعار هماهنگ بگن: «مرگ بر اصل ولایت فقیه!» حالا توی همون اوضاع، شلوغ بشه... ترافیک بشه... خیابونا بند بیاد... تعدادی از مردم عادی هم بهشون اضافه بشن... سر راه، دو تا مدرسه و دانشگاه هم تعطیل بشه... به ازای هر نیم ساعت، 20 نفر بهشون اضافه بشن... پس از گذشت حدودا چهار ساعت، جمعیتی که به اون تعداد 200 نفر آخوند و 2000 نفر آموزش دیده برای جنگ شهری و خرابکاری اضافه خواهد شد، سرجمع حداقل 4000 نفر ... اصلا تصورش هم مشکله... مخصوصا با اون ظاهر و سر و شکلی که علما و آخوندها بخوان وارد صحنه بشن! ینی بیان «کف خیابون!»... بیان و شعار بدن... بر علیه نظام و ولایت فقیه و شخص حضرت آقا ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و ا
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 تو همون جلسه مشورتی ارشدهای سازمان و اداره خودمون، خبری توسط معاون وزیر اعلام شد! خبری که شوک شدیدی را به همراه داشت! اما مشخص بود که بچه های برون مرزی رو دست نخوردن و انتظارش را داشتند! خبر این بود که تا الان حدود 5000 نفر ... خواهش میکنم... تمنا میکنم به این آمار و ارقام دقت کنید... سرسری نخونین و رد بشین! ... 5000 نفرتا الان شناسایی شدن که از چهار کشور آمریکا و اسرائیل و انگلستان و ترکیه در طول مدت 40 روز وارد ایران شدند! همه این 5000 نفر که نوعی وابستگی مالی و معنوی به سفارت عربستان و ترکیه دارند، از راه های زمین و دریا و هوا دارد ایران شدند و حداقل نیمی از اونا در تهران مستقر هستند! اکثرشون اصالتا ایرانی هستند و به زبان فارسی مسلطند و به خوبی صحبت میکنند! همه اون 5000 نفر کاملا آموزش دیده و آماده و مسلط به امور جاسوسی و خرابکاری هستند! در لباس های مختلف... از آخوند و مداح گرفته تا پزشک و توریست و ... از بچه و نوه بعضی سران گرفته تا کسانی که حتی برای مدتی خبر مرگشون مورد تایید قرار گرفته بوده! خب اینا از یه طرف، برای پابوسی امام رضا و یا تشویق مردم برای شرکت در انتخابات و یا بهرمندی از سواحل خزر و بنادر جنوبی و کیش و قشم نمیان! از طرفی دیگه هم نمیشه گفت اگر اومدین قلم پاتون را خرد میکنیبم! بالاخره طرف میگه من ایرانی هستم و اکثرشون هم پرونده قضایی و تحت تعقیب ندارن! پس نمیشه مانع ورودشون شد! بعدها در بخشی از گزارش شخصی به نام «مایکل لدین» («مایکل لدین» از حامیان کودتای مخملی و مشاور سابق شورای امنیت ملی آمریکا و عضو برجسته مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» و دستیار ویژه «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع اسبق آمریکا و «دیک چنی» معاون جرج بوش) مطالب جالبی برای رییس سازمان موساد و رییس سازمان سیا نوشته شد که به بخش کوچکی از اون اشاره میکنم و رد میشم: «نامه نگاری هایی از قبل از انتخابات وجود داشت که به یکی از آنها اشاره میکنم... اون نامه ها برای تعیین تکلیف حدودا 5000 نفر نوشته شده بود که نیاز به پاسخ جدی داشت... خیلی به انتخابات نمانده بود که دولت (آمریکا) تصمیم گرفت پیامی برای گروه (میر حسین) موسوی و جنبش سبز بفرستد. سناتور شامر دوستی در وال استریت داشت که با سبزها در ارتباط بود و همان فرد به عنوان رابط انتخاب شد. از شامر خواسته شد از طرف دولت این پیام را به رهبران سبزها منتقل کند: «سبزها باید بدانند که این سوالات از جانب وزیر خارجه (آمریکا) ارسال شده است. سوالات این‌هاست: ما باید چه کاری انجام دهیم؟ چه کاری نباید انجام دهیم؟» پاسخ این پیام در یک یادداشت 8 صفحه‌ای دریافت شد. نویسندگان محتاط بوده‌اند، و متن امضا نشده و من دلایل روشنی دارم که چند نفر در تهران روی آن کار کرده‌اند. در این نامه تصویری از ایران با عبارت‌های بسیار خشنی آمده است که این کشور تحت «حکومت استبدادی»، «رژیمی خشن» و «دیکتاتوری» است که با سرکوب مردم و چپاول منابع عمومی ادامه حیات می‌دهد. همچنین در این نامه تأکید شده است: حکومت قابل اصلاح نیست اما نیروهای حامی تغییر در داخل قوی هستند و به‌خوبی هدایت می‌شوند!» لدین در مطلب خود می‌نویسد: «سبزها به دولت اوباما دقیقا گزینه‌های واقعی را گفتند؛ یا از رژیم حمایت کنید یا از آزادی حمایت کنید و تغییر دموکراتیک در ایران را تشویق و حمایت کنید. نویسندگان آن نامه به واشنگتن هشدار داده‌اند که اگر با تهران به توافق هسته‌ای دست یابد، باید در برابر رویکردهای خارجی و داخلی تهران سکوت کند. (موضوعی که نشان می‌دهد فتنه‌گران دلواپس بوده‌اند که با توافق هسته ای، حمایت واشنگتن از آنها کاهش یابد.)» آن از داخل و قم و تهران... این هم از بیرون و 5000 نیروی آموزش دیده و فارسی زبان و نامه های سفید امضای کاخ سفید و سازمان سیا برای کسانی که «کف خیابون» های فتنه را مدیریت میکردند! ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 تربیت نیرو به این گستردگی از داخل و خارج، اعم نیروی پیاده و جاسوسی و خرابکاری و آموزش سلاح و فنون رزمی و بمب های دست ساز و آتش زنه و مهارت های خیابانی و امثال اون، قطعا بوی فتنه و جنبش برای اینکه ثابت کنند تقلب شده و یا مثلا فلانی باید رییس جمهور بشه و اینا نبوده و نیست! خیلی باید کسی بی سواد باشه و از مسائل استراتژیک هیچی ندونه که نخ تسبیح اتصال علمایی از قم و تهران و نیروهای فوق الذکر را ببینه اما نفهمه که اینا بویی از فتنه نمیدن! چون وقتی میگی فتنه، ممکنه مردم خیلی جدی نگیرن و فکر کنن که حالا یه چیزی بوده و میگذره! بلکه اینا مختصات تمام عیار «کودتای مردمی» است که در ایران داره طراحی و پیگیری میشه! از نظر کارشناسان مسائل استراتژیک، کودتای مردمی اگر از یک شب بیشتر طول بکشه اما مهار نشه، به ازای سپری شدن هر روز، سه الی پنج برابر بر تعداد افراد اون کودتا افزوده خواهد شد!! نمیدونم تا اینجاش دقت کردین یا نه؟! اما این آمارهای سر انگشتی نشون میده که اگر فورا مهار نشه و بچه های امنیتی دست به کار نشن، تهران ظرف مدت 17 روز دچار بحران جدی میشه و به فرض سقوط یک یا دو صنعت دفاعی و یا سقوط سه یا چهار پادگان نظامی، به مرز «سقوط شهر» نزدیک خواهد شد!! اینو گفتم برای اونایی که ممکنه بگن اگر نیروهای امنیتی میدونستن و میدونن چه خبره، پس چرا کاری نکردن و نمیکنند؟! با توضیح خیلی ساده و گذرای بالا روشن میشه که معمول این جنبش ها در نطفه خفه میشه و شده وگرنه الان تهران و هیچ شهری از ایران به این سطح از ثبات و امنیت نمیرسید! اجازه بدید برگردیم به روال خودمون! من این تحلیل ها را هم در جلسه ارشدها و هم جلسه داخلی خودمون مطرح کردم و دیگران هم تکمیلش کردند. سه تا باغ شناسایی شد و حدودا ظرف مدت کمتر از 15 ساعت، بچه های ما با همکاری پلیس ضد شورش تونستند باغ ها را جمع کنند و افراد زیادی دستگیر و عده قابل توجهی هم متواری شدند! الحمدلله نیازی به ورود یگان ویژه نشد و بچه های خودمون دمارشون را درآوردند! پس با اقدام به موقع، تونستیم زمینه توحش یه کودتای تمام عیار را حداقل در جنبه داخلی خنثی کنیم. میگم زمینه توحش! امیدوارم منظورمو بگیرین که ینی نیروهای ایجاد رعب و خرابکاری حرفه ای! بچه های برون مرزی هم بسیار فعال بودند و داشتند دل و جیگر پرونده های اون 5000 نفر را درمیاوردند! اما متاسفانه تعداد قابل توجهی از اونا پس از ورود به ایران، قابل ردگیری ساده و آنی نبودند و زمان زیادی لازم داشت با بفهمیم کجا هستند و دارن چه غلطی میکنند؟! اما... اما اجلاس در حال برپا شدن بود! نشست مهمی که نمیشد جلوی برگزاریش را گرفت. ضمن اینکه ما بی میل هم نبودیم که بدونیم قراره کیا بیان و کیا حرف بزنن و چیا بگن؟! پس اجازه دادیم اون پنج تا اتوبوس از قم بیاد تهران... محله.... حسینیه... استقرار... پذیرایی و همایش و... ابوالفضل گفت: «حاجی خودت نمیری اونجا؟!» گفتم: «برم که چی بشه؟ الحمدلله هم تو اونجایی و هم بچه های اداره دارن پوشش میدن! این همه کار ریخته روی سرمون! ما با حمله به باغ، تونستیم تمرکزشون را از بین ببیریم اما هنوز خیلیاشون بیرون هستن و دارن ادامه میدن! مثلا «ندا» دستگیر نشده... کوروش دستگیر نشده... رامین تاجزاده خبری ازش نیست... اما... ابوالفضل حدس میزنم امروز در اجلاسیه اونا عفت نباشه! به محض اینکه متوجه عدم حضور عفت شدی بهم اطلاع بده!» ابوالفضل گفت: «چشم... راستی 233 نمیاد؟!» گفتم: «چطور مگه؟!» گفت: «چون میخوام اگر نمیاد، چند ساعت صوت و فیلم از باشگاه کوروش داریم که خودم فرصت نمیکنم آنالیزشون کنم... میخوام 233 زحمتش بکشه!» گفتم: «نه داداشم! اون درگیر یکی دیگه است! ما این همه داریم میدویم و «چک و خنثی» میکنیم اما هنوز از دو نفر هیچ اطلاعی نداریم! یکی «فائزه» است و یکی هم موجودی به نام «زهره»! عبداللهی را مامور رصد و کشف فائزه کردم... 233 هم مامور رصد زهره!» ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ابوالفضل دقیقه به دقیقه گزارشش میفرستاد روی مونیتورم... توضیح زیادی ندم بهتره... اما معلوم بود که همه چیز با دقت برگزار شده و همه چیزو کنترل دارن... یا لااقل تلاش دارن کنترل کنند... خلاصش میشه این که: «نشستی که قرار بود علما و مجتهدین اونا برگزار کنند در حسینیه ......... برگزار شد. از عمد جلسه را اونجا برده بودند تا از فضای گذشته و قدمتش نهایت استفاده را ببرند. ینی قشنگ مشخص بود که حتی برای اینکه چه کسانی دم در بایستند و به علما خوش آمد بگن... چه کسانی پذیرایی کنند... چه کسی قرآن بخونه... چه کسی اشعار خاص درباره امام بخونه... چه کسی پشت تریبون بغض کنه... چه کسی وقتی اون بغض کرد، پاشه و ازش حمایت کنه... چه کسی شعار بده... چه شعاری بده... چجوری شعار بده... چه کسی سخنرانی کنه... چی بگه... سخنران دوم کیه... اون قراره چی بگه... سخنران سوم دیر کرده... میگن شاید توفیق نباشه در خدمتشون باشیم... میگن به خاطر مسائلی که از بیانش شرمنده ایم ایشون شاید نتونن تشریف بیارن... یکی با صدای بلند بگه لعنت به سانسور!... یکی دیگه بگه لعنت به حذف! ... مجری با بغض بگه لعنت به عدم آزادی بیان... یه آخوند پیرمرد میکروفنو برداره و بگه خاک بر سر امتی که سید اولاد پیغمبرش نتونه حرف بزنه... ینی نذارن حرف بزنه... مثل جدّ غریبش نذارن حرف بزنه و مردم صداش بشنون!! ... بعد همهمه بشه... مجری با شعف بره پشت تریبون و بگه مثل اینکه میگن توی راهن... الهی سالم و به موقع برسن... ماشالله به این سید شجاعی که ممنوع الخروج قلب هاست! تا وارد حسینیه بشه، مجری با صدای بلند و بغض مصنوعی بگه: نگار منظر چشم من آشیانه توست! کرم نما و فرودا که خانه خانه توست! ... بعد همه بگن: سید مظلوم ما! خدا نگهدار تو! ... صل علی محمد... یاور مردم آمد! اونم بره بشینه ردیف اول... یه نفر هم همون موقع یه شعر پر هیجان براش بخونه و همه کف و سوت و الله اکبر بگن... بعد نوبت اون بشه... مجری بگه من دیگه شما را بیشتر از این منتظر نذارم... به استقبال سخنرانی حکیمانه و روشنگرانه ایشون میریم... بعدش همه مجتهد و آخوند و طلبه و. شعار بدن. اونم بره همون حرفای تکراری همیشه را بگه: جامعه ما داره به سوی دموکراسی گذر میکنه. ما نیاز به قیم و ولی نداریم.مردم خودشون میفهمند... مردم همه کارن. مبنای مشروعیت هر کس، ملت و مردمش هستند!!! انسان اینقدر بزرگ و عاقل شده که حتی میتونه بر علیه خدا تظاهرات کنه. حتی بعیده امام زمان هم بدون رای مردم کاری بکنه!! شما علمای مظلوم تاریخ هستید! بلکه شماها از همه علمای تاریخ مظلوم ترید! حق شما این نیست که اینقدر در محدودیت و انزوا باشید! شما باید بلند بشید و یکبار دیگه مردم را به ایستادگی و ظلم ستیزی دعوت کنید!» این ها خلاصه ای از اون جلسه کذایی بود! فقط بچه های ما به صورت نامحسوس داشتند کنترل میکردند که یه وقت همین جمعیت به طرف خیابون حرکت نکنه و اتفاق بدی پیش نیاد! حالا شما فکر کنین در این جلسه نشستین! فکر کنین یکی از کسانی هستید که دارین شعارها و جملات و جو اونجا را میشنوید و متحمل میشید! عکس العملتون چیه؟! خب طبیعیه که مثل بمب ساعتی بشید و منتظر منفجر شدن باشید! چرا؟ چون سخنران ویژه با جمله آخرش، تیر خلاصی را زد و خودش و همه را راحت کرد.گفت: «ما اینبار انتخاب نخواهیم کرد... بلکه همان طور که بچه های من و شما دارن آماده میشن، انتقام خودمون را از همه ظلم ها و بی عدالتی ها خواهیم گرفت!!» این جمله را سریع آنالیز کردم.اسم رمزشون بود رمز فتنه نه. بلکه کلمه رمز کودتای بزرگی که در راه داشتند! چون همون موقع، عبداللهی متنی به من داد که نوشته بود: قربان! فائزه بالاخره سر و کلش پیدا شد و در حاشیه این اجلاس، با شبکه های خارجی مصاحبه کرد و گفت: «انتخابات امسال، فقط یک پیروز دارد. ینی فقط یک پیروز باید داشته باشد. اگر این اتفاق نیفتند، نارضایتی های مدنی دو سال قبل، تبدیل به موج خروشانی خواهد شد که ممکن است همه بافته های نظام را پنبه کند!!» به این کلید واژه ها دقت کنید: «انتقام» ، «بی عدالتی» ، «یک پیروز» ، «نارضایتی مدنی» ، «موج خروشان» ! ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم