eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
855 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور ساعت ده و نیم صبح به اتفاق سید
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور با عصا پشت تریبون رفتم و این اولین سخنرانی من در ایران بود: به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. سلام بر امام بت‌شکن. خمینی عزیز. امامی که آرزو داشتیم وقتی برمی‌گردیم وطن، برای دیدنش به جماران برویم. ما اومدیم، امام رفته بود... شاید به قول دوستم هادی گنجی امام از ما ناراحت بود. شاید ما در جنگ بسیجی‌های خوبی برای او نبودیم... امام عزیز! من به عنوان یک مسافر جامانده از قافله‌ی شهدا در حضور این مردم عرض می‌کنم، فرزندان شما در جزیره‌ی مجنون تا آخرین گلوله جنگیدند. بچه‌ها تکه‌تکه شدند. عراقی‌ها با ماشین روی جنازه‌ی شهدای خندق تاختند... فقط خدا می‌داند چه قدر بچه‌ها را توی زندان الرشید می‌زدند که به امام توهین کنند و نکردند. شلاق‌ها، گرسنگی‌ها، تشنگی‌ها، فحش‌ها و باتوم‌های دژبان‌های بعثی ما را از عشق به امام جدا نکرد. ما به امام وفادار ماندیم. من به عنوان یک مسافر جامانده به خانواده‌های شهدای خندق عرض می‌کنم، فرزندان شما تا آخرین گلوله مردانه ایستادند و عاشورایی دیگر خلق کردند. جنازه‌ی شهدا در دست دشمن ماند، تا یک وجب از خاک ایران در دست دشمن نماند. بنده سخنران نیستم و عذرخواهی می‌کنم که در محضر بزرگان حرف می‌زنم. این روزای آخر که اسرا به ایران برمی‌گشتند، فرمانده اردوگاه ما برامون سخنرانی کرد و گفت اگه رفتید ایران دیگه از جنگ چیزی نگید. اگه رفتید ایران به خانواده‌هاتون نگید تو اردوگاه چه گذشت. این جا هرچه بود تمام شد. می‌گفت قلب خانواده‌هاتون رو با حرف‌های تلخ ناراحت نکنید. حرف‌های خوب بزنید. شاد باشید و بگید و بخندید. به جان رئیس‌القائد صدام حسین دعا کنید که شما را آزاد کرد! یادآوری خاطرات جنگ خوبش هم تلخه. همون موقعی که او این حرف‌ها را می‌زد، با خودم گفتم این هم یک ظلم دیگه. ظلم اول عراقی‌ها جنگ هشت ساله‌ای بود که بر این ملت تحمیل کردند. ظلم دومِ بعثی‌ها همین صحبت‌های فرمانده اردوگاه بود که دوست داشت خانواده‌های اسرای ایرانی و شما مردم عزیز ندانید بر اسرای ایرانی در اردوگاه‌های تکریت چه گذشت. می‌خوان مردم ایران ندونن فرزندان‌شان چه قدر زجر کشیدند. سال‌ها ما را از چشم صلیب‌سرخ جهانی مخفی کردند. بچه‌ها تو اسارت به شوخی و جدی می‌گفتند ما زنده‌زنده شناسنامه‌هامون تو ثبت احوال شهرمون باطل شده! خود عراقیا هم می‌گفتند هیچ کس نمی‌دونه شما زنده هستید، ستوان فاضل می‌گفت جان شما به اندازه‌ی یک‌مرغ برای ما ارزش نداره. ولید می‌گفت ما جوری به شما غذا می‌دیم که فقط زنده بمونید، نفس بکشید تا در آینده شما رو با یه اسیر عراقی مبادله کنیم. وقتی خبر مذاکرات آقای دکتر ولایتی و طارق عزیز رو در روزنامه‌های عراقی می‌خوندم، از ستوان قحطان یکی از معاونین اردوگاه پرسیدم: ستوان! ما کی آزاد می‌شیم؟ می‌دانید ستوان قحطان چه گفت؟ گفت: هر وقت دیدید مردی حامله شد، آن وقت شما هم آزاد می‌شوید! یعنی هیچ‌وقت آزاد نمی‌شوید. دلم می‌خواست امروز ستوان قحطان صدایم را می‌شنید تا به او می‌گفتم: ستوان! دیدی بدون این که مردی باردار شود، ما آزاد شدیم... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور با عصا پشت تریبون رفتم و این او
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور در کنار خواهرانم ماهتاب، نرجس، فیروزه، پروانه، لاله، سیما، و هنگامه بهترین روزهایم را سپری می‌کردم. پدرم نگاهم می‌کرد و گریه می‌کرد باور نمی‌کرد، آزاد شده‌ام. برادرم سید قدرت‌الله گفت: می‌دونی دیروز پدر چه گفت؟ گفتم: نه. گفت: دیروز که بی‌بی ماهتاب خبر آمدن شما رو بهش داد، باورش نشد. هرچه قسم می‌خورد باز می‌گفت دروغه که ناصر زنده باشه. آخر سر وقتی داشتیم چادر می‌زدیم، گوسفند می‌کشتیم و مقدمات اومدن شما رو فراهم می‌کردیم، پدر گفت: اگه ناصر اومد من هم می‌رم سر قبر سید منصور، می‌گم تو هم پاشو بیا خونه. شب پسر عمویم سید غلام بلادی خبر شهادت احمد فروزان را بهم داد. نتوانستم گریه نکنم. با این‌که حیاط مملو از مردمی بود که به دیدنم آمده بودند بلند شدم رفتم تو اتاق تا یک دل سیر گریه کنم. احمد عزیزترین دوستم بود. در عملیات مرصاد شهید شده بود. برادرم سید شجاع‌الدین نامه‌ای را که احمد درباره من به او نوشته بود، نشانم داد. چه روزگار عجیبی است. آن روزها احمد زنده بود و من مفقودالاثر. امروز احمد از من جلو زده بود. هر چقدر هم می‌دویدم به او نمی‌رسیدم. من بعد از سال‌ها مفقود بودن و از نگاه احمد شهید بودن، از زندان عراق آزاد شدم، زنده هستم و احد شهید شده؛ با خودم گفتم: یاد روزهایی بخیر که از نگاه احمد شهید بودم، ای کاش شهید می‌ماندم. احمد آدم شوخی بود. شاعر بود. خوش‌خط بود و ذوق ادبی خوبی داشت. بیشتر وقت‌ها که شوخی‌اش گل می‌کرد، به بچه‌های تخریب می‌گفت: ننم می‌گه جبهه نرو. جبهه می‌ری تخریب نرو، تخریب می‌ری رو مین نرو، رو مین می‌ری هوا نرو! امروز تعدادی از بچه‌های گروهی که سال‌ها قبل تشکیل داده بودم به دیدنم آمدند. فائز، جمشید، عیسی، ابراهیم، داریوش و... آن روزها فائز مسئول پرسنلی گروه بود. جنگ و اسارت تمام شده بود. وقتی خاطرات آن روزها برایم تداعی می‌شد، دلم می‌گرفت. آن روز برای اعضای دسته تشکیل پرونده دادم. برای تک‌تک‌شان پوشه خریدم و گزارش آموزش هر روزشان را در فرمی که طراحی کرده بودم ثبت می‌کردم. با پوشه رنگ روشن برای‌شان کارت درست کردم. کارت‌ها دست‌نویس و مشخصات شناسنامه‌ای و آموزش افراد روی دوطرف آن نوشته بود. پائین کارت‌ها را با عنوان فرمانده آموزشی نظامی گروه امضا می‌کردم. استامپ خریدم و با پلاستیک سر شیشه‌های پنیسیلین کارت‌ها را مهر می‌زدم. به بچه‌ها گفته بودم این کارت‌ها برای رفتن به جبهه به درد می‌خورد! بچه‌ها عکس پرسنلی نداشتند. پول‌مان نمی‌رسید برویم عکاسی و عکس سه در چهار بگیریم. یک روز رفتم سراغ آقای صادقی که دوربین عکاسی داشت و گفتم: برادرم سید قدرت‌الله سلام رسوند و گفت: دوربین عکاسی تو برای چند روز بهم امانت بده. صادقی هم این‌طوری دوربینش را به کسی نمی‌داد مخصوصاً به بچه‌ها. بعدها که صادقی فهمید که از نام برادرم سوء استفاده کردم عصبانی شد و خیلی دری وری بارم کرد. با دوربینش از بچه‌ها یک عکس دسته‌جمعی گرفتم، طوری که همه توی عکس افتادند؛ از روی عکس دادند چاپ کردم، با قیچی بریدم، یکی برای پرونده و دیگری برای چسباندن روی کارت. این دنیای کودکی‌های من بود که تمام آن در آرزوی رفتن به جبهه می‌گذشت. امروز بچه‌های گروه که به دیدنم آمدند، همه‌ی آن خاطرات که عمری بیشتر از خاطرات جنگ و اسارت داشتند برایم مرور می‌شد. در بین برادرانم خبری از سید نصرت‌الله نبود. نمی‌دانم چرا به دیدنم نیامده بود. با خودم گفتم شهید شده و به من نمی‌گویند. سید نصرت‌الله فرمانده اطلاعات لشکر ویژه سقز بود. سید قدرت‌الله می‌گفت مجروح شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور در کنار خواهرانم ماهتاب، نرجس،
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور بیست و شش ماه از جنگ می‌گذشت و من و سید نصرت‌الله هنوز با عصا راه می‌رفتیم. من پای مصنوعی نداشتم و او سه ماه قبل، در ارتفاعات وزنه‌ی بانه توی درگیری با گروهک کومله از پا و شکم زخمی شده بود. شب سید حشمت‌الله موفق شد با او تماس بگیرد. حشمت‌الله در مخابرات شهر، سپاه سقز را می‌گرفت و نصرت‌الله از مرز خسروی مخابرات باشت را. خط روی خط می‌افتد و این دو برادر اتفاقی تماس‌شان برقرار می‌شود. از دو هفته قبل سید نصرالله با عصا رفته بود مرز خسروی در جستجوی من. قبل از این‌که سید حشمت‌الله از آزادی من به او چیزی بگوید، سید نصرت‌الله به او گفته بود: من فهرست سی و چهار هزار اسیر را دو بار دونه به دونه مطالعه کردم. اسم ناصر بین‌شون نبود. دروغ می‌گن زندست، اگه زنده بود تا حالا آزاد می‌شد سید حشمت‌الله بهش گفته بود: چه بهم می‌دی یه خبر خوب بهت بدم! گفته بود: اگه در مورد ناصر باشه، هرچی بخوای. سید حشمت‌الله گفته بود: سید ناصر اومده، الان دو روزه که خونست! طوری که سید حشمت‌الله می‌گفت سید نصرت‌الله پشت تلفن زده بود زیر گریه. شب وقتی نامه‌ی سید نصرت‌الله درباره‌ی مفقود شدن خودم را خواندم، اشکم در آمد. نامه‌ی عاطفی و حماسی بود. سید نصرت‌الله با ۱۲۳ ماه سابقه‌ی رزم پیش کسوت خانواده در جهاد بود. در جنگ هیج وقت نشد که با او در یک منطقه باشم. دسته‌ی ویژه‌ی ضربت مورد نظر شهید سید هدایت‌الله و برادرم سید نصرت‌الله، آش و لاش شده بود. جنگ تمام شده بود. اسرا به کشور برگشته بودند. از شش نفر دسته‌ی ویژه‌ی خانوادگی ما در جنگ که در پنج خط مختلف حضور داشتیم، یک شهید، یک آزاده در بند عراق، یک آزاده‌ی سیاسی و یک جانباز به یادگار مانده است. ◀️ تمام شد. التماس دعا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سید ناصر حسینی پور نویسنده کتاب پایی که جا ماند همراه با ۴ برادر و پدر خود در دوران دفاع مقدس از مرز‌های ایران اسلامی دفاع کردند. ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدانه ۹۸ ✅برنامه داریم جهت عیدنوروز ۹۹ درروز ولادت حضرت علی ع به بچه های بدسرپرست وایتام تحت پوششمان پوشاک وکفش هدیه کنیم. ✍جهت ۲۰۰ بچه تحت پوشش نیاز به ۲۰ میلیون تومان داریم که این مبلغ را به تعداد ۸۰۰ سهم ۲۵ هزار تومانی تقسیم کردیم...هرکسی به هرتعدادسهام که میتونه تقبل کنه...حتی المقدور یک سهم ۲۵هزارتومانی تقبل کنید. ✍نحوه پرداخت : لطفاحتما پس ازواریزمبلغ به شماره (۵۰۴۷۰۶۱۰۲۵۱۷۱۳۹۴ پیروی)درگروه زیر و یا پی وی استاد پیروی اعلام کنید @peyravi61 جمعیت مهربانی به نیت فرج سروش https://sapp.ir/joingroup/zTpGbmKa1UCcu3VMQ5jkdYN7 ✅ جمعیت به نیت فرج تلگرام https://t.me/joinchat/BDuwikK-DvUPUVGSfeN9Jw ✅جمعیت به نیت فرج ایتا http://eitaa.com/joinchat/2413625355Ce43ad1e3bd
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#طرح عیدانه ۹۸ ✅برنامه داریم جهت عیدنوروز ۹۹ درروز ولادت حضرت علی ع به بچه های بدسرپرست وایتام تحت
‍ ⭕️طرح انفاق ماهانه به سلامتی و فرج امام زمان اسفند۹۸🔰 🥀در انفاق ماهانه مشارکت کنید مبلغ اگر کم هم باشد باجمع مبالغ جمعی؛ مشکلی از مشکل یک نفر هم بازشود کار بسیار بزرگی انجام شده است. استمرار در انجام کارهای نیک هر چند کوچک موجب عادات نیک میشود 🔰مهربانی به نیت فرج جمعیت مهربانی به نیت فرج سروش https://sapp.ir/joingroup/zTpGbmKa1UCcu3VMQ5jkdYN7 ✅ جمعیت به نیت فرج تلگرام https://t.me/joinchat/BDuwikK-DvUPUVGSfeN9Jw ✅جمعیت به نیت فرج ایتا http://eitaa.com/joinchat/2413625355Ce43ad1e3bd
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 💚رمان ( )👇داستان1 https://eitaa.com/zekrabab125/13374 💚رمان ( )👇داستان2 https://eitaa.com/zekrabab125/15243 💚رمان ( 👇داستان 3 https://eitaa.com/zekrabab125/15901 💚 ( )👇داستان 4 https://eitaa.com/zekrabab125/17199 💚 ( 👇داستان 5 https://eitaa.com/zekrabab125/22872 💚رمان ( 👇داستان 6 https://eitaa.com/zekrabab125/19607 💚 رمان ( )👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20317 💚 )👇داستان 8 https://eitaa.com/zekrabab125/21209 💚رمان( )👇داستان9 https://eitaa.com/zekrabab125/23895 💚رمان( )👇داستان10 https://eitaa.com/zekrabab125/24674 💚 رمان( )👇داستان11 https://eitaa.com/zekrabab125/27860 💚( )👇داستان12 https://eitaa.com/zekrabab125/27901 💚( )👇داستان13 https://eitaa.com/zekrabab125/28450 💚رمان( )👇داستان14 https://eitaa.com/zekrabab125/28891 💚 رمان( )👇داستان15 https://eitaa.com/zekrabab125/30725 💚( )👇داستان 16 https://eitaa.com/zekrabab125/31369 💚( )👇داستان17 https://eitaa.com/zekrabab125/32361 💚رمان( )👇داستان18 https://eitaa.com/zekrabab125/32974 💢( 👇داستان19 https://eitaa.com/zekrabab125/32963 👆( )👇داستان20 https://eitaa.com/zekrabab125/33097 🌸(سرگذشت ارواح در عالم برزخ)👇داستان21 https://eitaa.com/zekrabab125/33139 🍀بی پر پروانه شو👇داستان 22 https://eitaa.com/zekrabab125/33220 🍒منو بیادت بیار 👇 داستان 23 https://eitaa.com/zekrabab125/33712 💥رمان مقتدا 👇 داستان 24 https://eitaa.com/zekrabab125/33892 🔻مبارزه با دشمنان خدا👇داستان 25 https://eitaa.com/zekrabab125/34041 🔻تمام زندگی من 👇داستان 26 https://eitaa.com/zekrabab125/34182 💠تخیلی 👇زمین داستان 27 https://eitaa.com/zekrabab125/34373 ☘ رمان جنگی 👇پایی که جا ماند👇داستان 28 https://eitaa.com/zekrabab125/34451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا