eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
851 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 451 طنز: چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه :(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)). رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه. رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار. رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم. برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!! .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 452 زنی در مورد همسایه‌اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه‌اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند. حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده‌ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور، آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست، همانند آن شایعه‌هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. مواظب باشیم آبی که ریختیم دیگر جمع نمی‌شود ❗️ 💠🔹پيامبر اکرم صلّی الله عليه و آله فرمودند: ✨در شب معراج، مردمى را دیدم که چهره‌هاى خود را با ناخنهایشان می‌خراشند. پرسیدم: اى جبرئیل، اینها کیستند؟ گفت: اینها کسانى هستند که از مردم غیبت مى‌کنند و آبرویشان را مى‌برند. 📗«تنبيه الخواطر: ۱ ، ۱۱۵» .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 453 مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد، ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت، در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.!!!» .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 454 ❀°✍️ارزش تعلیم امور دین 💠امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمودند: روزى شخصى به همراه مردى كه مدّعى بود او قاتل پدرش مى باشد، به محضر امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام وارد شد تا آن حضرت بين ايشان قضاوت نمايد. و چون حضور امام سجّاد سلام اللّه عليه رسيدند، پس از صحبت هائى كه مطرح گرديد آن مردِ متّهم ، به قتل و گناه خود اعتراف كرد و گفت : من پدر او را كشته ام . امام سجّاد عليه السّلام فرمود: قاتل بايد قصاص شود و پس از آن به فرزند مقتول پيشنهاد عفو و بخشش قاتل را داد؛ ولى او نپذيرفت و تقاضاى اجراى حكم قصاص را داشت . در اين هنگام ، امام عليه السّلام فرزند مقتول را مورد خطاب قرار داد و اظهار داشت : چنانچه خود را از قاتل بهتر و مهمتر مى شناسى و معتقدى كه بر او فضيلتى دارى پس اين جنايت را بر او ببخش و از گناهش درگذر. در جواب گفت : يابن رسول اللّه ! اين قاتل بر من حقّ دارد و من مديون او هستم وليكن حقّى را كه او بر عهده من دارد ارزش آن را ندارد كه بخواهم از خون پدرم و از حكم قصاص دست بردارم و او را ببخشم . 💠حضرت فرمود: منظورت چيست و چه مى خواهى ؟ گفت : چنانچه او خودش مايل باشد، به جاى قصاص با پرداخت ديه مصالحه مى كنم و او را مى بخشم . امام سجّاد عليه السّلام سؤ ال نمود: آن حقّى را كه او بر تو دارد، چيست ؟ گفت : ياابن رسول اللّه ! او مسايل اعتقادى توحيد و معارف الهى ، رسالت و نبوّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، همچنين امامت و ولايت ائمّه و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام را به من آموخته و تلقين كرده است . حضرت اظهار داشت : آيا اين حقّ، سبب بخشش نمى باشد و تو آن را سبك و ساده مى پندارى ؟! و سپس حضرت افزود: به خدا سوگند! ارزش چنين حقّى از خون تمام انسان هاى روى زمين - به جز از انبياء و ائمّه عليهم السّلام - بالاتر و برتر است ؛ و اگر يكى از ايشان خونش ريخته شود، تمام دنيا ارزش جبران آن را نخواهد داشت . طبرسی، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 156، ح 190، به نقل از تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام : ص 596 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 455 احترام به پدر 🔷 پدر حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود. 🔶 حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم" 👈نگفت این کتاب را من خودم نوشتم ⛔️ به پدرش در جمع برنگشت ⛔️ نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت ⛔️ خیره خیره به پدرش نگاه نکرد ✅ فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم" ❤️ 🌹طریق السّلوک🌹 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📌 #ششمین کتاب 📘 #صوتی 🔮 بانوی انقلاب، خدیجه‌ای دیگر" 📝 ( زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره)) 🔍 گردآورنده : علی ثقفی 📣باصدای #بهروز_رضوی و #فاطمه_رکنی ♣️ 6 قسمت صوت .
بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر (4).mp3
6.04M
📌 #ششمین کتاب 📘 #صوتی 🔮 بانوی انقلاب، خدیجه‌ای دیگر" 📝 ( زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره)) #قسمت_چهارم 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇 @zekrabab125 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇 @charkhfalak500 ✍ مــطــالب صــلواتی👇 @charkhfalak110 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر (5).mp3
6.47M
📌 #ششمین کتاب 📘 #صوتی 🔮 بانوی انقلاب، خدیجه‌ای دیگر" 📝 ( زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره)) #قسمت_پنجم 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇 @zekrabab125 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇 @charkhfalak500 ✍ مــطــالب صــلواتی👇 @charkhfalak110 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر (6).mp3
6.56M
📌 کتاب 📘 🔮 بانوی انقلاب، خدیجه‌ای دیگر" 📝 ( زندگینامه و خاطرات همسر امام خمینی(ره)) ، پایان 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇 @zekrabab125 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇 @charkhfalak500 ✍ مــطــالب صــلواتی👇 @charkhfalak110 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
base.apk
15.11M
🔴 شماره 45 🔴👆 👌 «کسب و کار در اسلام» ❤️رایگان. ❇️محتوای نرم افزار: 🍎-    کسب و کار در قرآن 🍒-    فواید و آثار کسب و کار 🍏-    عوامل افزایش روزی 🍅-    عوامل کاهش روزی و... ✳️امکانات برنامه: 🔆-    امکان به اشتراک گذاری قسمتی از متن 🔅-    امکان جستجو در فهرست اصلی و... ❤️ لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم 💕سایر نرم‌افزار های مهم و ارزشمند را در این کانال کنید. @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری ☑️ تعداد قسمتها 78
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 33 وقتی از سفر جنوب برگشتیم مامان بهم یه خبر داد که برام عجیب نبود ولی بیشتر از لیاقت من بود خواستگار سیدمحمد از من یه چیز شوکه کننده بود به نیت سه ساله امام حسین سه روز روزه گرفتم و سه شب نماز شب خوندم افطار روز سوم راهی بهشت زهرا یادمان شهید ابراهیم هادی زندگی من تا چهار ماه پیش زمین تا آسمان تغییر کرده بود دختری که حجاب ،شهادت ولایت فقیه براش مسخره بود حالا میفهمید پای هر چادر دختران این سرزمین چند خون شهید هست کنار یادمان نشستم خداشکر خلوت بود در حالی که گلاب روی سنگ یادمان میرختم شروع کردم حرف زدن سلام آقا ابراهیم یا بقول بچه های جبهه داش ابرام تو واسطه عطیه شدنم شدی تو واسطه شدی تا بفهمم ببینم عشق یعنی چی تو بهم فهموندی عاشق چادر شدن یعنی چی تو دستم گرفتی قدم به قدم کمکم کردی تا بشم محب ائمه و شهدا حالا اومدم کمکم کنی زینب وار کنار همقدمت وایستادم کمکم کن اگه محمد رفت من زینب وار ادامه دهنده راهش باشم همون شب مامان زنگ زد و برای آخر هفته یه قرار با خانواده علوی گذاشت حالا امروز پنجشنبه است با چادر گل صورتی ام منتظر خواستگارم با صدای زنگ برای آرامشم یه صلوات زیر لب میفرستم و تو آشپزخونه منتظر میمونم بعداز یک ربع مامان صدام کرد :عطیه دخترم چای بیار وقتی سینی چای مقابل آقاسید گرفتم متوجه رزهای سفید زرد روی میز عسلی اتاق شدم تازه روی مبل کنار مامان آروم گرفته بودم که مادر آقاسید اجازه خاست برای صحبت کردن دونفرمون باهم وقتی توی اتاقم قرار گرفتیم اولین چیزی ک دیدم لبخند تحسین آمیز آقاسید بود آقاسید:اتاقتون همش بوی حضور شهید هادی میده -شهید هادی تموم زندگیم تغییرداد یک ساعت یک ساعت نیمی حرف زدیم وقتی آقاسید پرسید :خب با این حساب نظرتون چیه ؟ -قبل جواب من یه چیزی بگم ؟ آقاسید:بفرمایید -من توسکای چندماه قبل نیستم اما راه زیاده تا بشم مثل زینب و بهار آقاسید: خانم عطایی فر ،خانم رضایی عالین شما از عالی هم عالی تری خب حالا جواب -راضیم به رضای خدا آقاسید:پس مبارکه ان شاالله اون شب من با انگشتر نشان به رختخواب رفتم واسه عقد هفته بعد جمعه کنار یادمان شهید هادی انتخاب کردیم نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 34 این یک هفته خیلی درگیربودم مخصوصا که قصدمون بود عقد کنار یادمان شهید هادی برگزار کنیم اما کم بیش با زینب در ارتباط بودم ازش خواسته بودم فعلا آروم باشه تا بعد از عقد همراهش بشم برای تحقیق درمورد شهید گمنام مدافع حرم اومده بودم معراج تا بهار دعوت کنم تو ورودی حسینه با آقاسید روبرو شدم -سلام 🙊 آقاسید:سلام خانمم 😍🙈 بیرون منتظر میمونم باهم بریم خرید اون سفارشت -ممنونم وارد حسینه شدم بهار دیدم بهار:سلاممممم عروس خانم خوبی؟ -مرسی عزیزدلم بهار عقدم یادت نرها میخایم الانم بریم ۱۰۰تاهم کتاب شهید هادی بخریم بعد از عقد به دخترا و پسرایجوان تو بهشت زهرا بدیم خوبه؟ بهار:عالیه زودتر از تصورم پنجشنبه رسید وقتی بله گفتم متوجه صلوات اطرفیان ولی نگاه سید شیرین تر بود نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 35 چادرم سر کردم از اتاق خارج شدم مامان در حالیکه داشت به مرتضی (داداش کوچلوی که سرپرستیش قبول کردیم ) غذا میداد گفت :زینب هیچ معلوم هست این چهار پنج روز کجا میری که با چشمون گریون برمیگردی خونه ؟ -جای خاصی نمیرم امروز تموم میشه مامان :امیدوارم وقتی تو حیاط رسیدم چشمم ب ماشین حسین خورد زیر لب گفتم :کمکم کن داداش بهار و زینب تو کجا منتظرم بود سوار ماشین شدم بهار فقط جواب سلام داد اما زینب برگشت رو ب عقب گفت : ان شاالله امروز یه حرفی بشنوی ک آرومت کنه چهار روز بود کارمون شده بود گذشتن تو سپاه،بنیاد شهید ،حفظ آثار امروز قرار بود برای جواب نهایی بریم بنیاد شهید وارد اتاق رئیس بنیاد شدیم به احتراممون بلند شد و گفت :خانم عطایی فر من در خدمتم لطفا بفرمایید مشکل چیه ؟ -حدود دوهفته پیش تو بهشت زهرا یه مزار شهید مدافع حرم گمنام دیدم حالا میخام بدونم چقدر امکانش هست پیکر حسینم گمنام دفن بشه ؟ آقای رئیس :امکانش صفره مطمئن باشید هر زمانی تحفص محل شهادت برادر شما انجام بشه ما بهتون خبر میدیم اون شهدای گمنامی که شما دیدی قالبشون شهدای فاطمیون ،زینبیون هست فقط به نیت جهاد تشریف میارن ایران تو برگه اعزام شماره ای یاداشت نمیشه از اون طرف هنگام شهادت پلاک شناسایی این عزیزان گم میشه یا مشخصه نیست قابل شناسایی باشن اما تو برگه اعزام برادر شما شماره تماس ثبت شده نگران نباشید ما عموما شهید گمنام مدافع حرم ایرانی نداشتیم وقتی از معراج خارج شدیم بهار گفت :دیدی حالا حرف گوش نکن بخدا زینب نبودن حسین برای منم سخته صبور باید باشی به فکر قلب مامان باش تو اگه برادرت از دست دادی اون جیگر گوشش از دست داده هربار که این حال میبنمت حال قلبم بدتر میشه خداشکرت که داداشم گمنامانه تو مملکت خودش دفن نشده خودت پیکرش بهمون برسون تو همین حال هوای آروم شدم که خبر سفر راهیان غرب رسید و چقدر این سفر آموزنده بود ... نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 36 واسه نرفتن به غرب خیلی بهونه آوردم ولی گویا شهدا میخاستن مناطقی ببینم که غربت ازش میباره دلاوری و شجاعت زنان و مردان کرد پیش از حد تصور است ایران تنها کشوری است که ادیان و قبایل مختلف کنار هم داره ترک ،لر،کردو عرب و دشمن همیشه خواسته از اختلاف قبایل استفاده کنه کردستان خیلی سختی در طول دفاع مقدس دیده پاوه ،قصرشیرین ،سرپل ذهاب ،گیلانغرب .... وقتی نیروهای بعثی پاوه رو غصب میکنن یک بانوی غیور کرد برای زراعت خارج از شهر بوده به شهر برمیگرده و با یک سرباز تنومند بعثی روبرو میشه با همون تبر از خودش حفاظت میکنه و سرباز بعثی به درک واصل میکنه این دفعه محل سکونتمون مدرسه بود با بهار تو حیاط مدرسه نشسته بودیم پسرها داشتن فوتبال بازی میکردن یهو عطیه اومد نشست کنارمون -‌آقا عایا تو شوهر نداری همش کنار مایی مهدیه:آخر محمد طلاقش میده 😂 عطیه :گمشید بابا محمد رفت نماز شب بخونه بچه ام بهار:اووووووو بچت زینب چی شد چرا گریه میکنی؟ -حسین وقتی ۱۷-۱۸ساله بود با یه اکیپ اومده بودن غرب شب آخر قرار میگذرن همه نماز شب بخونن هرکسی ک نمازش طولانی تر بشه بقیه باید براش هدیه بخرن 😂😂😂حسین تو سجده آخر نماز مبخوابه همه فکر میکنن سیمش وصل شده صبح که پا میشه قشنگ سرما خورده بوده 😂😭😭😭😭 مهدیه:فدات بشم گریه نکن بهار:پاشید بریم بخابیم صبح میریم بازی دراز عطیه دخترم تو هم پاشو برو پیش شوهرت نام نویسنده:بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 37 بازی دراز جای قدمهای شهید صیاد شیرازی هست اولین کسی که رهبر انقلاب بر پیکرش نماز خوند و چندروز بعد شهادت درموردش فرمود:دلم برای صیادم تنگ شده است با فاصله از بچه ها نشسته بود و به مسیر سخت بازی دراز نگاه میکردم سرم برگردونم دیدم یه پیکسل دست مهدیه است داره عکس میگره -از ۲۴ساعت بیست شش ساعت سرت تو گوشی باشها مهدیه :ایش از صبح که راه افتادیم به نیابت از محمدرضا اومدم الانم دارم باهم منطقه عکس میندازیم که بفرستم برای دوستام به دور اطرافش نگاه کردم هیچ پسری کنارش نبود -جن و خولی شدی کو محمدرضات ؟ مهدیه :بیا ببینش منظور مهدیه یه شهید بود یه شهید دهه هفتادی دیگه مسئول اتوبوس گفت باید حرکت کنیم توی اتوبوس گوشیم درآوردم و تو گوگل سرچ کردم معرفي مختصر شهيد مدافع حرم ...️محمدرضا دهقان اميري... تاريخ تولد: 26 فروردین 1374 محل تولد: تهران. وضعيت تأهل: مجرد فرزند دوم خانواده ي آقاي علي دهقان اميري. دانش آموخته ي دبيرستان علوم و معارف اسلامي امام صادق عليه السلام. دانشجوي سال سوم فقه و حقوق اسلامي در مدرسه عالي شهيد مطهري. اعزام به سوريه در تاريخ: ١٥ مهرماه سال ١٣٩٤ با عنوان بسيجي تكاور. شهادت در تاريخ: ٢١ آبان ماه سال ١٣٩٤. محل شهادت: سوريه، حلب. محل دفن: امام زاده علي اكبر، چيذر. شهيد مورد علاقه: شهيد مدافع حرم،شهيد رسول(محمدحسن) خليلي. صفات بارز اخلاقي: مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، متبسم، دست و دلباز، خلوص نيت در انجام وظايف ديني و امور خير، اعتقاد راسخ به اصل نظام جمهوري اسلامي ايران و اصل ولايت فقيه، آگاه و بصير نسبت به امور سياسي جامعه، غيرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و همچنين اطرافيان خود، ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهداي مدافع حرم حضرت عقيله بني هاشم سلام الله عليها... علايق: مراسمات مذهبي به خصوص مراسمات هيأت راية العباس و ريحانة النبي، زيارت كربلا و مشهد مقدس، تفريح و گردش، كوهنوردي، پاركور، ورزش هاي هيجاني، موتور سواري، ... انقدر غرق عکسای شهید دهقان بودم که نفهمیدم کی رسیدیم مدرسه نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 38 این بار مقصد قصر شیرین بود سرزمینی که تن رنجورش بارها در جنگ از ایران دفاع کرد اوج جنایت رژیم اشغالگر بعث در قصرشیرین زمانی بود که صحبت قطع نامه میان ایران و عراق بود عراق به گروهک آدمکش مجاهدین خلق کمک میکنه وارد قصر شیرین بشه وحشی گرانی که وقتی پا بهـ بیمارستان قصر شیرین میذاره تمامی بیماران به رگبار میبنده و پایه یه ساختمان با TNT میترکونه اینجا زنان مردان غیور کرد سالها در برابر دشمن ایستادگی کرد نمومه بارز این شیر زنان ،غیور مردان کرد هست دختر ۱۶ساله که با نیروهای پیش مرگان کرد و نیروهای سپاه همکاری میکرد یک روز گروهک ضد انقلاب به نام کومله ناهید را می دزدن مادر ناهید ماهها در روستاهای کردستان دنبال ناهید میگشته اما تا چندماه بعد خبر در کردستان میپیچد که قراراست یک جاسوس خمینی در کوی بزرن رسوا کنند شاید باورش سخت است این جاسوس خمینی ناهید ۱۶ساله داستان بود دخترک طفل معصوم سر تراشیده دست بسته ب جرم اینکه ب امام خمینی توهین نکرده بود بعداز چند وقت پیکر بی جان ناهید را در کوههای سربه فلک رسیده دنا پیدا کردن مادر ناهید برای آرامش ناهید پیکرش به تهران انتقال میدهد و در بهشت زهرا دفن میکنند ایران با فداکاری این شیر زنان ومردان ایران امروزی شد تیر جاش ب مرداد داد و تولدم رسید سخت بود بدون حسین با دوستام رفتم مزار شهدا کیک بریدم بدون حسین 😔😔😔 مرداد جاشو ب شهریور داد و عطیه با تعهد باباش و همسرش تو مدرسه ثبت نام شد با اومدن مهر دوباره فعالیت ما تو معراج کم شد تا اینکه تاسوعا اومد رفتیم معراج الشهدا اما چی فهمیدیم 😒😔😭 همه بچه ها اسم نوشته بودن برای پیاده روی اربعین اما ما چون کنکورآزمایشی،تست ،درس وامتحان مانع از حضورمون تو این سفر رویایی بود تازه از معراج الشهدا خارج شده بودیم ک گوشی عطیه زنگ خورد -کیه ‌عطیه:سیده خدا کنه دیگه این از سفر اربعین نگه -حالا بگه هم بچه بازی درنیار عطیه:سلام خوبی آقا؟ سید:..... عطیه :باشه همسری من با زینبم پس شب منتظرتم نام نویسنده:بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 39 وارد خونه شدم -سلام مامان :سلام دخترم عطیه مامان چی شده ؟ -هیچی مامان سید شب میاد اینجا من برم تو اتاقم در اتاق بستم چادر مانتوم درآوردم جانمازم پهن کردم چادرنمازم سر کردم دو رکعت نماز خوندم بعد نشستم اشکام همینطوری میمود یا سیدالشهدا خودت آروم کن داشتم همینطوری حرف میزدم که در زدن اشکام پاک کردم گفتم بفرمایید، فکر میکردم مامانه ولی با تعجب دیدم سیده از سر جانماز پاشدم دستم ب سمتش -خوش اومدی عزیزم سید:گریه کردی خانم گل؟ -😔😔😔بیا بشین عزیزم سید دستم گرفت تو دستش گفت :چی شده -هیچی سراین سفر اربعین ناراحتم سید: اتفاقا منم اومدم دراین مورد باهت حرف بزنم -خب بفرمایید بنده در خدمتم سید:عطیه جانم 😔میشه رضایت بدی منم برم ؟ -من فدای جدت بشم برو عزیزم ب چشم بهم زدنی همه راهی کربلا شدن حتی مامان بابای من و زینب قرار شد منم برم خونه زینب اینا امروز صبح همه باهم راهی مرز ایران ،عراق شدن زینب درحالیکه پیتزا ب دست وارد اتاق میشد و گفت عطیه فردا امتحان شیمی داریم استراحت کنیم بعد درس بخونیم بعد بریم کهف تا ساعت ۱۱برگردیم موافقی ؟ -بلی داشتیم درس میخوندیم ک عطیه گفت :وااااااای مخم دیگه نمیکشه بریم ؟ زینب: بله اینجا کهف الشهدا منبع آرامش و رفع دلتنگی گویا اینجا فاصله ای بین زمین آسمان نیست من آرومتر بودم ولی های های گریه های زینب بالا گرفت نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ سلام 🐢 #بچه‌ها من امدم 🐬 🐱 #کارتون آوردم براتون 🐰 🐘 #شعر آوردم براتون 🐷 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میگ_میگ بفرست برا دوستات😍 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای احترام به پدر و مادر 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون اوگی بفرست برا دوستات😍 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿 🔴🔴برای قسمت قبلی کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20629