eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
843 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ حرفش رو هم نزن! اين منم كه بايد ازت عذرخواهي كنم. خيلي معطل شدي. امروز اوضاع بدجوري به هم ريخته بود. خيلي چيزها هنوز آماده نبود. ديگه لطف خدا بود كه همه چيز جمع وجور شد. توي اين اوضاع، من نتونستم به خوبي ازت استقبال كنم يا دست كم چند كلمه باهات حرف بزنم خواهش مي‌كنم بيشتر از اين خجالتم ندين. من همين قدر كه جاي شما رو اشغال كردم و با شما تندي كردم، به اندازه كافي شرمنده ام بازهم خنديد: اين صندلي‌ها مال بردن مسافره! من و تو هم با همديگه فرقي نمي كنيم! از اون گذشته، من به خاطر كارهايم بيشتر بايد راه بروم و به همه جا سر بزنم. حالا هم كه مي‌بيني فعلا نشسته ام. البته بقيه بچه‌ها هم همين طورند. معمولا توي اتوبوس سيارند و جاي مشخص ندارند. مثل همين عاطفه كه تا برسيم، پنج دور كامل اتوبوس رو گشت زده! رويش را به سمت عاطفه برگرداند. عاطفه كه اسمش را شنيده بود، به سمت ما برگشت. در حاليكه معلوم بود روي حرفش به من است، گفت: چيه؟ چه خبره آبجي؟ داري چغلي منو به خاله جون مي‌كني! و روبه فاطمه كرد به اين آبجي بگو پاتوي كفش ما نكنه بد مي‌بينه ها! فاطمه چشمكي به من زد و برگشت طرف عاطفه: نه عاطفه جون! چرا اين قدر خط و نشان مي‌كشي؟ خانم عطوفت داشت به من مي‌گفت، به خاطر حضور تو يعني عاطفه بوده كه پشيمون شده و برگشته! "از طرف من بهش بگو كه بي خود ترسش روتوجيه نكنه صدا از پشت سر بود. ولي نفهميدم كي بود فاطمه شانه هايش را به علامت احتياط جمع كرد. سرش را نزديكتر آورد وآهسته گفت راحله هم وارد ميدون شد. همونيكه پشت سر من نشسته. از اون دخترهاي فعال و پرجنب وجوش دانشگاه ست عاطفه برگشت به عقب، پشت سر فاطمه چي شده؟ چي شده؟ حالا بده دست مادر عروس. اگه نمي ترسيد كه اين قدر زود جا نمي زد مي‌ايستاد، اگه حقي داشت، ميگرفت فاطمه گفت: هميشه يكي_ دوتا مجله و روزنامه باهاشه. هر جلسه سخنراني يا بحثي تو دانشگاه باشه، اونم اون جاست. برگشتم و به بهانه اي، صندلي پشت فاطمه را نگاه كردم. فاطمه راست مي‌گفت ؛در اتوبوس هم مجله مي‌خواند. چهره سبزه و چشم‌هاي درشتي داشت. برعكس، پهلودستي اش، دختري ضعيف و ريز نقش، با رنگ ورويي سفيد و پريده. به قول مادربزرگم مثل گچ! چشم‌هاي ريزش هم پشت عينك ته استكاني اش مخفي شده بود. او هم داشت كتاب مي‌خواند. فاطمه گفت فقط مي‌دونه كه اسمش فهيمه است. عاطفه گفت: اگه حقي داشت كه پايمال ميشه، تو چرا ازش حمايت نكردي؟ پيش خودم دست مريزادي به عاطفه گفتم. فكر كردم خوب مچ راحله را گرفته، ولي راحله هم گرگ باران ديده اي بود. براي اينكه خوشم نمي آد به جنس زن كنم. من مي‌گم دخترها و زن‌ها بايد ياد بگيرن تا اين قدر تو سري خور نباش.اگه ياد گرفته بوديم حق خود مونو بگيريم ونذاريم اين قدر تو سرمون بزنن، حال و روزمون بهتر از حالا بود. عاطفه گفت: مگه حالا چه مونه؟ و از همين جا بود كه محور بحث از روي سرمن رد شد. نفس راحتي كشيدم و سعي كردم كه فقط گوش كنم. اين دفعه صداي جديدي جواب عاطفه را داد. صدايي نازك و ظريف كه هيچ شباهتي به صدا ولحن قوي راحله نداشت چه مون نيست؟ ديگه بيشتر از اين تو سري بخوريم و صدامون در نياد. ديگه بيشتر از اين حقوقمون رو ضايع كنن وچيزي نگيم. مطمئن بودم كه صدايي اين قدر ظريف و نازك فقط مال فهيمه مي‌تواند باشد. آن جثه ريز نقش بايد هم حنجره اش اين قدر ضعيف باشد. فكر مي‌كنم همين به ميدان آمدن فهيمه بود كه باعث شد از طرف مقابل هم نيروي جديدي وارد بحث شود. يه باره بگو برده ايم ديگه! نيروي جديد، سميه بود. راحله بازهم جا نزد. پس چي؟ فكر مي‌كني برده كيه؟ كسي كه دو تا شاخ روي سرش داشته باشه؟! پس بذار تا تعريفي رو كه از بردگي توي قرارداد تكميلي منع بردگي وبرده فروشي شده برايت بگم. دقت كن: "بردگي به معني حال يا وضع كسي است كه اختيارات ناشي از حق مالكيت، كلاً يا جزاً نسبت به او اعمال مي‌شود و برده كسي است كه در چنين حال يا وضعي باشد." عاطفه با لحن خانم معلم در حال ديكته گفتن ادامه داد: نقطه سر خط! برگه هاتون رو بگيرين بالا، راحله خانم حسابي دور برداشتن! احتمالا اين پرچم سفيد عاطفه بود. شايد ميديد بحث كاملا جدي شده و او حالش را ندارد. يا اينكه دليل ديگري داشت كه من نمي دانستم يكي از بچه‌هاي جلوي اتوبوس فاطمه را صدا زد. گفت كه آقاي پارسا كارش دارند و بيايد جلو فاطمه عذر خواهي كوتاهي از بچه‌ها كرد و رفت عاطفه فوراً خودش را انداخت جاي او. انگار مي‌خواست نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125 @zekrabab
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ انگار مي‌خواست كه از فشاري، چيزي فرار كند.ولي، راحله قصد كوتاه آمدن نداشت. - ببينين! واقعاً موقعي كه پدر يا قيم يه دختر بتونه دخترش رو بدون اجازه اون، به كسي وعده بده يا وادار به ازدواج كنه و در ازاش پول يا جنس دريافت كنه، اون دختر چه فرقي با يه برده داره؟ يا مثلا وقتي زني بعد از مرگ شوهرش به ارث برسه و اقوام شوهرش حق داشته باشن با پرداخت كمي پول اون رو به كس ديگه اي واگذار كنن، اين زن برده نيست؟ سميه گفت: - خب اينها چه ربطي به ما داره؟ مگه ما الان داريم تو چنين وضعيتي زندگي مي‌كنيم؟ راحله- نه! من الان راجع به خودمون تنها حرف نمي زنم. من دارم راجع به ظلم تاريخ حرف مي‌زنم. من دارم مي‌گم در طول تاريخ و در همه جاي دنيا، در تمام اقوام، زن هميشه مظلوم بوده و حقوقش پامال شده! بحث به جاي حساسي رسيده بود. من و عاطفه بر عكس روي صندلي نشستيم تا راحله و فهيمه را هم ببينيم. فهيمه گفت: _ مثلاً مي دونستين كه تو قسمتي از تمدن ايران، زن جزو چارپايان باركش محسوب مي‌شده. تمام شغلها و كار‌هاي سنگين به دوش او بوده، ولي حق نداشته با شوهرش يك جا سكونت كند و غذا بخوره! عاطفه گفت: _ ايران خودمون؟ فهيمه گفت: _ بله، همين ايران خودمون! البته نه اين كه فكر كني فقط تو ايران از اين خبر‌ها بود. نخير! اوضاع بقيه جاها صد درجه از اين جا بدتر بود. مثلاً تو استراليا زن رو بعنوان حيوون اهلي مي‌دونستن كه فقط مي‌شه براي دفع شهوت و توليد مثل ازش استفاده كرد. يا اينكه روز سوم مرگ شوهر، زن جزو اموال برادر شوهر به حساب مي‌اومد. تو هند هم زن‌ها حق نداشتند اسم شوهرشان را صدا بزنن. فقط مي‌تونستن اون‌ها رو بعنوان عالي جناب يا خداوندگار خطاب كنن. مرد هم زنش رو به عنوان خدمتكار و كنيز صدا مي‌كرد. راحله همان طور كه هنوز سرش تو مجله اش بود، گفت: - بابا! تا همين چند سال پيش، توي هند وقتي مردي مي‌مرد و مي‌خواستن جنازه اش رو خاكستر كنند، زنش بايد خودش رو پرتاپ مي‌كرد توي آتيش جنازه شوهرش، و گرنه از طرف جامعه و خانواده خودش طرد مي‌شد. عاطفه دستش را به اين طرف و آن طرف تكان داد. - پس به هر جا كه روي، آسمون همين رنگه. اين يك جمله را با حالتي شاعرانه گفت. فهيمه هم دلش نيامد او را از حس در بياورد. پس بازهم گفت تا عاطفه بيشتر توي حس برود. فهیمه- توي آفريقا وقتي مرد مي‌خواست سوار اسب بشه، زن موظف بود برايش ركاب بگيره. توي چين رسم بود كه مرد مقروض، به جاي طلبش، زن و دخترش رو به طلبكار بده. يا مثلاً گوشت خوك و مرغ مخصوص مردها و خدايان بود، حتي عده اي مي‌گن كه عامل گرايش به مسيح در زنان "پولينزي" اين بود كه در مذهب مسيح به زن‌ها اجازه خوردن گوشت خوك داده مي‌شد. عاطفه صورتش را در هم كشيد: - حالا گوشت قحطي بود؟ آخه گوشت خوك هم تحفه اس. همين جامعه و خانواده‌هاي ما رخ مي‌ده كه صد پله از اين كارها بدتره. فهیمه- منظورت چيه؟ يعني تو مي‌خواي بگي كه امروز هم مردها، زن‌ها رو در بند كردن؟ راحله- ممكنه در ظاهر اين طور نباشه، ولي اين دليل تموم شدن قصه مظلوميت زن نيست. مجله اش را بست و صدايش را بلند تر كرد: - اگه تا ديروز اين جسم زن‌ها بود كه در اسارت مردها به سر مي‌برد، امروز اين روح و روان دخترها و زن‌ها ست كه در اسارت و زورگويي و خود خواهي ‌هاي مرد هاست. سميه خنديد: - شعار مي‌دي؟ راحله حسابي جوش آورد: - شما يا خود تو به اون راه مي‌زني، يا اينكه واقعاً چشمهاتو به روي واقعيت بستي و اين مسائلي رو كه هر روز توي جامعه و دوروبر ما رخ مي‌ده، نمي بيني؟ همين حالا به هر كدوم از اين بچه‌ها كه بگم، مي‌تونه صدتا، هزارتا مورد از اين زورگويي و فشارهايي رو كه مردها و خانواده‌ها بر زنها و دخترها مي‌آرن، بگه! مگه نه بچه ها؟ نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ بچه‌هاي دوروبر فقط سرشان را تكان دادند. معلوم نشد تاييد بود يا انكار، سميه پوزخندي زد: -گفتم كه حرفهاي شما همه اش شعار و ادعاست راحله خانم! هيچ كس حرف رو تاييد نكرد راحله چند لحظه مكث كرد. انگار مي‌خواست كمي خودش را كنترل كند كدومتون مي‌تونين همين الان، يه مورد از مسائلي رو كه به سر خودتون اومده يا با چشمهاي خودتون ديدين، براي سميه خانم تعريف كنين تا باورش بشه بازهم سكوت. همه سرهايشان را پايين انداختند. فكر مي‌كنم فهيمه بود كه چيزي را هم زير لب زمزمه كرد، عاطفه خواست حرفي زده باشد: بله! اين همه دانشجوي دختر نابغه و دانشمند و تيزهوش رو عوض هواپيما، دارن با اتوبوس مي‌برن مشهد! راحله نگاه تندي به عاطفه كرد. عاطفه فوراً حرفش را خورد. شايد همين جمله تمسخر آميز عاطفه بود كه باعث شد راحله آن قصه را تعريف كند. خيلي خب! مثل اينكه هيچ كدومتون جرات حرف زدن ندارين. باشه! مهم نيست. من خودم اينقدر حرف براي گفتن دارم كه مي‌تونم تا آخر اردو براتون از اين قصه‌ها بگم و تموم نشه. ولي حالا فقط به يكيش گوش كنين: يكي بود، يكي نبود، روزي روزگاري توي همين شهر تهرون، دختري زندگي مي‌كرد مثل بقيه دخترها كه اسمش ناهيد بود. اين دختر برعكس بقيه دوستهايش كه همه شون سرشون به بازي و شيطنت گرم بود، علاقه زيادي به مطالعه داشت. براي همين درسش خيلي خوب بود. گذشت و گذشت تا اين دختر به سال آخر دبيرستان رسيد. ناهيد كه ديگه حالا دختر خوب و قشنگي شده بود، هنوز هم مرتب و شبانه روز سرش توي كتاب و درسش بود و قصد داشت بره دانشگاه. تمام دبيرهاش به آينده اون اميدوار بودن. اما يه روز سرد زمستوني، زنگ خونه اونا به صدا دراومد و يه مرد و چند تا زن به خواستگاري ناهيد اومدن. دختر، اولش يكدندگي مي‌كرد كه مي‌خواد درس بخونه. البته از اون جوون بدش نمي اومد. به نظر، جوون مودب و سربه راهي بود. ولي دختر هم مي‌خواست بره دانشگاه. اما بشنوين از اون جوون كه سفت و سخت عاشق اين دختر شده بود. براي همين هم ول كن قضيه نبود" صداي پايي حواسم را پرت كرد. از پشت سرم بود، از جلوي اتوبوس. كمي به عقب برگشتم. فاطمه بود كه به سمت ما مي‌آمد. كمي خودم را جمع كردم. عاطفه را هم كشيدم طرف خودم. كمي جا بازشد و فاطمه كنار مانشست خلاصه اين كه جوون يه روز اومد خونه ناهيد و بهش قول داد كه بعد از ازدواج هم بتونه به درسش ادامه بده. دختر هم قبول كرد و عروسي سرگرفت. چند ماهي تا كنكور وقت بود. هروقت كه دختر درس مي‌خوند، شوهرش سعي داشت به او ثابت كنه كه اين كارها بي فايده است و بالاخره روز كنكور فرا رسيد. ولي، مرد از صبح در خونه رو قفل كرد و نگذاشت كه دختر به جلسه كنكور بره. دختر هر كاري كرد، مرد راضي نشد. مرد دوپايش را توي يه كفش كرده بود كه نمي خوام دانشگاه بري. از دختر التماس و اصرار، از مرد هم انكار كه راضي نيستم بري دانشگاه. ناهيد گفت كه قول قبل از ازدواج يادت رفته؟ ولي مرد قبول نكرد. گفت كه حالا نظرم فرق كرده. دختر گفت كه تو حق چنين كاري رو نداري. ولي مرد مي‌گفت كه حق دارم; چون شوهرتم و تو بايد به فرمان من باشي. من هم راضي نيستم كه دانشگاه بري بله! و اين طوري شد كه شاگرد اول دبيرستان دخترانه كه اميد تمام مسئولان مدرسه اش و فاميلش محسوب مي‌شد، به خاطر نظر شوهرش از تحصيل و پيشرفت بازماند و مرد نه تنها نگذاشت كه اون دختر به تحصيلاتش ادامه بده، بلكه براي اين كه فكر تحصيل رو از سرش بيرون كنه، كتاب خوندن رو هم براي اون زن ممنوع كرد. دفعه قبلي كه برگشته بودم فاطمه را ببينم، يك لحظه هم چشمم به عاطفه افتاد. حرفي نمي زد و به دقت گوش مي‌داد. دوباره برگشتم طرفش كه ببينم حالا در چه وضعي است، ديدم خيلي جدي و دقيق گوش مي‌كند. مثل اينكه متوجه نگاه من شد. چون سرش را آورد جلوتر و در گوشم گفت: مي‌گم ولي فيلمش قشنگه، نه؟ هنديه؟! هيچ وقت نمي شد فهميدكه در چه حالتي ست! جدي يا شوخي مدتي بعد ناهيد بچه دار شد. بچه اش يه دختر بود. ولي زن راضي نبود، دلش نمي اومد يه بچه معصوم و بي گناه رو فداي خود خواهي‌ها و افكار شوهرش بكنه. براي همين هم ديگه بچه دار نشد. او از شوهرش قول گرفت كه ترتيب بچه فقط زير نظر او باشه و مرد چون مي‌خواست به هر وسيله اي شده ناهيد خونه نشين بشه قبول كرد. ناهيد احساس مي‌كرد براي درست تربيت كردن بچه اش به تجربيات ديگه اي احتياج داره؛ ولي شوهرش فقط اجازه رفت و آمد با مادر و خواهر شوهرش، و گاهي هم مادر خودش رو مي‌داد. ناهيد به تجربيات اون‌ها احتياج نداشت، چون شوهرش نتيجه چنين تربيتي بود كه او اصلاً خوشش نمي اومد. پس دور از چشمان مرد نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125 @zekrabab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5866488115845137966.apk
13.9M
💠 #نرم‌افزار_سخـــــنران بیش از هزار #سوژه_سخنرانی #ویژه_رمضان .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
4_5769401638544475096.pdf
1.17M
📗 نسخه PDF کتاب سوژه‌های سخن 11، اثری از استاد ماندگاری ویژه مبلغین ماه مبارک رمضان. #ماه_رمضان .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
گلستان بخط درویش عبدالمجید.pdf
14.99M
گلستان سعدی خط شکسته کاتب: درویش عبدالمجید .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
آشپزنمونه ۶.apk
2.13M
🍕امشب چی درست کنم؟ 🍔دیگه نپرس از کسی 😍 🍱 #خانوما_ازدست_ندید 🔺 😍ماه رمضان رسید ؛ بهترین آشپز و قناد کدبانوی خانه هست 😘 دلت می خواد بامیه عربی ؛ گوشفیل با هل و گلاب و زولبیا بامیه رو خودت یادبگیری در منزل درست کنی ⁉️ ✅ویدیو آموزش درست کردن شیرینی های سر سفره افطار در اپلیکیشن آشپز نمونه #پیشنهاد_ویژه_نصب_کنید .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
. 🔴قسمتهای قبلی کتاب pdf و نرم‌افزارها 👆👆👆 ☑️ و ☑️ و ... ☑️ سایر نرم‌افزارهای مهم و ارزشمند و کتابهای pdf را در این کانال کنید. 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐢 #بچه‌های گلم 🐬 کارتون آوردم 🐌 🐑 سلاااام بچه‌های نازنینم 🐓 🐸 #نـــقـاشـــی 🐼 🐱 #کــارتــون 🐰 🐘 #شـعــر 🐷 🐼 #قصه🐥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسکار بفرست برا دوستات😍 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستربین بفرست برا دوستات😍 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کاردستی بسازیم 🙂 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠آموزش سوره تبت☺️😍 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب جامعه به غذای روح📚 احتیاج داره😊
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 11 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/28136
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 13 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/28930 💚💚💚💚💚
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️ و = و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال کنید. 🔴🔵🔴لینک راهنمای کتابهای pdf و نرم افزارها که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی 🍎لیست اول 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/19259 💚 تعداد 51 نرم‌افزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆 🍎لیست دوم 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20779 💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆 🍎لیست سوم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/27333 💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
💟💟 دوازدهمین کتاب صوتی = مسائل خانواده👇👇استاد رحیم‌پور https://eitaa.com/zekrabab125/28182 مسائل خانواده قسمت 1 و 2 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28277 مسائل خانواده قسمت 3 و 4 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28363 مسائل خانواده قسمت 5 و 6 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28447 مسائل خانواده قسمت 7 و 8 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28522 مسائل خانواده قسمت 9 و 10 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28608 مسائل خانواده قسمت 11 و 12 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28675 مسائل خانواده قسمت 13 و 14 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28727 مسائل خانواده قسمت 15 و 16 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28794 مسائل خانواده قسمت 17 و 18👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28881 مسائل خانواده قسمت 19 و 20👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28992 مسائل خانواده قسمت 21 و 22👆👆
🔴 شروع رمان جدید بنام ، مورد تأئید رهبر عزیزمان🌷👇👇 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 👇حتما بخونید https://eitaa.com/zekrabab125/28891 چهاردهمین رمان( )صفحه 1 تا 7 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28995 چهاردهمین رمان( )صفحه 8 تا 14 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/29009 4 کتاب محازی=نرم‌افزار _ 1000سخنرانی سوژه ماه رمضان + pdf سوژه ماه رمضان ویژه مبلغین + گلستلن سعدی + آشپز و قناد کدبانوی خانه 👆
╔════🌿🌹══╗ ❁﷽❁ 🌺 امام رضاعلیه السلام: 🔷 اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضی مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِی مِنْهُ 🔹 خدایا اگر ما را، در روزهایی که از ماه شعبان گذشت نبخشیدی پس ما را در این روز باقیمانده آن بیامرز .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
https://eitaa.com/charkhfalak110/32787 🔴 ختم 117 روز دوشنبه 👆آخر ماه شعبان المعظم 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 💚💚 کنید👇👇 👇شروع از 21 شعبان تا روزعیدفطر 👇حتما دنبال کنید https://eitaa.com/charkhfalak110/31868 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 ♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسم‌وروحتان خوب است ، و با آمادگی کامل به مهمانی خدا بروید .. ان‌شاءالله ، 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚