📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_چهارم 🌺 پریدم بالای اتوبوس خواهران و لیست
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_بیست_پنجم🌺
دو، سه ساعت از شروع حرکتمان نگذشته بود که اتوبوس خراب شد و راننده زد کنار. دود از جلوی اتوبوس بلند میشد! زهرا زیر لب گفت: اوه اوه! گاومون زایید!
راننده و کمک راننده پیاده شدند. با توقف ما، ماشین تدارکات و اتوبوس برادران هم توقف کرد. همه از پشت شیشه به راننده نگاه میکردیم که با پریشانی با آقای صارمی صحبت میکرد. آقاسید با تلفن حرف میزد. اعصاب من هم مثل راننده خورد بود، اما زهرا انگار نه انگار! با لهجه اصفهانی اش مزه می پراند و حرص مرا درمیاورد: آی اوتوبوسا بسیجا برم من! یکی از یکی خب تر آ سالم تر!... از شواهد و قرائن مشخصس که حالا حالا ول معطلیم!
با عصبانیت گفتم: میذاری بفهمم چه خبره یا نه؟
همان موقع سید از پله ها بالا آمد و گفت: خانم صبوری! یه لحظه اگه ممکنه!
بلند شدم. زهرا هم پشت سرم آمد. سرش را پایین انداخت و گفت : قرار شد خواهرا جاشونو با برادرا عوض کنن. زنگ زدیم امداد خودرو الان میرسن ولی گفتیم خواهرا رو با اتوبوس سالم تا یه جایی برسونیم که شب تو بیابون نمونن. تا یه جایی میرسوننتون که این اتوبوس تعمیر بشه.
- یعنی الان پیاده شون کنم؟
- بله اگه ممکنه. چون برادرا پیاده شدن منتظرن
🌸ادامه_دارد🌸
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_ششم 🌺 به طرف بچه ها برگشتم و صدایم را بالا
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_بیست_هفتم 🌺
بعد از نماز صبح، صبحانه را همانجا خوردیم و
راه افتادیم به سمت دوکوهه. هرچه خورشید بالاتر میامد هوا گرمتر میشد. به پادگان دوکوهه رسیدیم. آنجا آقای صارمی توصیه های لازم را گوشزد کرد و به طرف اسلامیه حرکت کردیم. یکی از مناطق محروم ایلام در نزدیکی شهر مهران. دشت های اطراف حال و هوای عجیبی داشت؛ حال و هوای شهدایی... ناخودآگاه بغض هامان شکست. به اسلامیه که رسیدیم، حدود هفت کیلومتر در جاده خاکی رفتیم تا رسیدیم به یک روستای کوچک و محروم.
از در و دیوار روستا محرومیت می بارید. ما در حسینیه ساکن شدیم؛ زیر سقف ها و دیوارهای کاهگلی و کنج های تار عنکبوت بسته. قرار بود غبار محرومیت را از روستا بزداییم.
من معلّم قرآن و احکام کودک و نوجوان بودم. اما آقاسید هم امام جماعت بود، هم با بقیه بچه ها بیل میزد، هم با بچه ها بازی میکرد و هم با عقاید انحرافی و وهابی مبارزه میکرد...
🌸 ادامه_دارد 🌸
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
. 💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفا
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 https://eitaa
.
♦️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخل
..
♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید. 👆👆👆
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺
ا🌺
🔰🔰🔰 #بهترین_پیام_آخر_شب 🔰🔰🔰
https://eitaa.com/charkhfalak500/2727
✍ لینک نماز شب ، 👆👆👆
🌺🌺نمازشب فراموش نشود
💚 اعمال کامل خواب..
💛 70 فایده وفضیلت درنماز شب ...
💙 اعمال نمازشب..
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺
💛💚یادآوری بهترین #نماز_مستحبی #نمازشب💞💜
✍نماز شب، نور چشم عاشقان و چراغ دل عارفان و راه وصول سالكان الهي است.
✍در اهميت نافله شب همين بس كه برخي از سالكان كوي عشق گفته اند👇
✍ اگرسحرنبود براي حيات انسان منفعتي تصور نميشد
📚 ديار عاشقان، حسين انصاريان، ج 7، ص 207.
https://eitaa.com/zekrabab125/30
✍✍ 70فایده و فضلیت در نماز شب👆
☎️ #شماره_تلفنهای_ربالعالمین 👈🕋
😴 #اعمال_وقت_خواب 👆
🕋 #طریق_خواندن_نماز_شب👆
✴️ #نرمافزار_نمازشب👆
🔴خداوند همیشه آیلاین هست
🅾کارهای خیرتون در #آیــــدی پروردگار ذخیره میشود ،
✋ #سلااااام
🅾 #توجه_داشته_باشید، برای #ادعیهوزیاراتوقران موردنیاز
🅾 به #آرشیو مراجعه کنید.. 👇
☑️ برای ساعت و روز و هفته و ماه و سال و آینده👇
آرشیوقرانومفاتیحالجنان..جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
🙏 #التماس_دعای_فرج و #عاقبت_بخیری
💞💞دوستانی که اهل نیایش و شب زندهداری و خلوت به حضرت جلحلاله ونمازشب هستند... خادم کانال و سایر اعضا رو هم از دعای خیرشون بینصیب نگذارند..
🙏 التماس دعای فرج و خالصانه 🙏
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
💯 #کپی_با_ذکر #صلوات 💯
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
. #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅
شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید
💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام
زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_هفتم 🌺 بعد از نماز صبح، صبحانه را همانجا خ
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_بیست_هشتم 🌺
وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خادمان فرهنگسرای گلستان شهداست. اما هیچوقت با لباس روحانیت آنجا نمیامد. داشتم از فرهنگسرا بیرون میامدم که زهرا صدایم زد: طیبه برو دفتر فرهنگسرا ببین آقای حقیقی چکارت داره؟
تمام بدنم یخ کرد! زهرا خداحافظی کرد و گفت: حتما بری ها!
بعد موذیانه چشمک زد: سلام برسون!
با بی حوصلگی گفتم: برو ببینم!
نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در زدم. سید گفت : بفرمایید تو!
در را هل دادم و وارد شدم. روی یکی از صندلی ها نشستم. سید هم در را باز گذاشت و پشت میز نشست. دقیقا مثل 5سال پیش، عرق میریخت و انگشتر عقیق را دور انگشتش می چرخاند. دل دل میکرد. گفتم : کارم داشتید؟
- بله... خانم صبوری! میدونم پنج سال گذشته، شما خیلی پخته تر شدید، خیلی چیزا عوض شده، فقط مطمئنم یه چیز برای من عوض نشده. اگه میتونستم از اولم از طریق پدرتون اقدام میکردم. ولی الان قضیه فرق کرده...
🌸ادامه_دارد🌸
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
. #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅
شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید
💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام
زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_هشتم 🌺 وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خا
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_بیست_نهم 🌺
...بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از مدرسه شما رفتم، دیگه به ازدواج فکر نکردم. درسمو توی حوزه ادامه داده دادم. دنبال یه راهی برای اعزام به سوریه بودم. از هرکی تونستم سراغ گرفتم، دوندگی کردم، حتی رفتم عراق بهشون التماس کردم اعزامم کنن، با فاطمیون خواستم چندبار برم ولی برم گردوندن، تا یه ماه پیش که فهمیدم میتونم به عنوان مبلغ برم. داشت کارای اعزامم درست میشد که شما رو دیدم... یکی دوبارم عقبش انداختم ولی...
سرش را بالا آورد، حس کردم الان است که بغضش بترکد: خودتون بگید چکار کنم؟ اگه الان بیام خواستگاری شما، پس فرداش اعزام بشم و بلایی سر من بیاد تکلیف شما چی میشه؟ من هنوز به شما علاقه دارم ولی نگرانتونم...
بلند شدم و گفتم : یادتون نیست پنج سال پیش گفتم سهم ما دخترا از جهاد چیه؟ گفتید از پشت جبهه میکنن، گفتید همسران شهدا هم اجر شهدا رو دارن. اگه واقعا مشکلتون منم، من با سوریه رفتنتون مشکلی ندارم.
چند قدم جلو رفتم و در دهانه در ایستادم و آرام زمزمه کردم: میتونید شمارمو از آقای صارمی بگیرید!
و با سرعت هرچه بیشتر از فرهنگسرا بیرون آمدم. "چیکار کردی طیبه؟ میدونی چه دردسری داره؟ چطور میخوای زندگیتو جمعش کنی؟..." دیدم ایستاده ام روبه روی مزار شهید تورجی زاده. احساس کردم هیچوقت انقدر مستاصل نبوده ام. گفتم : آقا محمدرضا! این نسخه رو خودت برام پیچیدی! خودتم درستش کن!
#عاشقی_دردسری_بود_نمیدانستیم...
🌸ادامه_دارد🌸
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
@Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_بیست_نهم 🌺 ...بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_سی_ام 🌺
بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم ولی به پدر و مادرم حرفی نمیزدم. یکی دو روز گذشت. با هر زنگ تلفن از جا می پریدم. تا اینکه یک روز که از مسجد برگشتم و یکراست رفتم اتاقم، مادر هم پشت سرم آمد و نه گذاشت نه برداشت و گفت: تو حقیقی میشناسی؟
داغ کردم و گفتم: چطور مگه؟
- بگو میشناسی یا نه؟
- آره... یکی از خادمای فرهنگسراست. چطور مگه؟
- زنگ زد مادرش، گفت آخر هفته بیان واسه خواستگاری!
جیغ کشیدم: چی؟
- چقدر هولی تو! مگه اولین بارته؟ حالا این پسره کی هست؟ چیکارس؟
- چه میدونم؟! فکر کنم طلبه ست.
- طلبه؟ بابات ابدا تو رو بده به یه طلبه!
- چرا؟
- اینا آه در بساط ندارن! با چیش میخوای زندگی کنی؟
کمی مکث کرد و گفت : دوستش داری؟
به دستهایم خیره شدم و با انگشت هایم ور رفتم. مادر دستم را گرفت و مرا روی تخت نشاند. دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد: دوستش داری...؟ آره....؟
لبهایم را گاز گرفتم. مادر لبخند زد: آره!
🌸ادامه_دارد🌸
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
@Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
❣﷽❣
♦️♦️ #توجه_توجه
🔴 هر کدوم از ما ممکنه در چندین نوع کانال عضو باشیم که بعضا فایده چندانی برای آیندهمون ندارند ولی به نظرم هر آدمی به یه کانال در حوزه 👇
#کارآفرینی، #اشتغالزایی، #درآمدوداریی و #پولوثروت هم نیاز داره.
👈 این کانال میتونه در این مقوله به همهمون کمک کنه🌹
♦️امتحانش مجانیه
👊 #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅
شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید
💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام
زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_ام 🌺 بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_سی_یکم 🌺
روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگشت هایم بازی میکردم. شمار صلوات هایی که فرستاده بودم از دستم در رفته بود. صدای زنگ در آمد: مادر، پدر را صدا زد: مرتضی پاشو اومدن!
و درحالی که چادرش را سرش میکرد در را باز کرد. پدر پیراهنش را مرتب کرد و رفت جلوی در. اول پدر و بعد مادر آقاسید-همان خانمی که در نمازخانه دیده بودمش- و بعد خودش وارد شدند. بازهم لباس روحانیت نپوشیده بود. یک جعبه شیرینی و دسته گل بزرگ دستش بود.
وقتی نشستند مدتی به سلام و احوال پرسی گذشت. پدر پرسید: خوب آقازاده چکارن؟
پدر سید جواب داد : توی مغازه خودم کار میکنه، توی حوزه هم درس میخونه.
چهره پدر عوض شد. نگاهی به سید انداخت که با تسبیح فیروزه ای اش ذکر میگفت. خیلی زود حالت چهره اش عادی شد: خیلی هم خوب...
مادر سید اضافه کرد: بجز یه موتور و یه مقدار پس انداز چیزی نداره، اما اگه زیر بال و پرشونو بگیریم میتونن خونه تهیه کنن.
مادر صدایم زد: دخترم... طیبه...
سینی چایی را برداشتم و رفتم به پذیرایی. آرام سلام کردم و برای همه چایی تعارف کردم و نشستم کنار مادر. سید زیر لب بسم الله گفت و بعد با صدای بلند گفت: یه مسئله ای هست آقای صبوری!
قلبم ایستاد. سید ادامه داد: بنده تصمیم دارم تا چند ماه آینده به سوریه اعزام بشم؛ برای دفاع از حرم....
چهره پدر درهم رفت: تکلیف دختر من چی میشه؟
سید سرش را تکان داد: هرچی شما بگید!...
🌸ادامه_دارد🌸
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_یکم 🌺 روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگ
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_سی_دوم 🌺
سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی ندارم. دربارش خیلی وقته که فکر کردم.
پدر یکه خورد: خودت باید پای همه چیش وایسی. مطمئنی؟
- آره. میدونم.
- پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید!
آقاسید جلو میرفت و من از پشت سر راهنمایی اش میکردم. هردو روی تخت نشستیم، چند دقیقه ای در سکوت گذشت. بالاخره آقاسید پرسید: واقعا مطمئنید؟
- خیلی بهش فکر کردم؛ به همه اتفاقاتی که میتونه بیفته. خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم.
- من از نظر مادی چیز زیادی ندارم!
- عیبی نداره. منم توقعی ندارم. فقط یه شرط دارم.
- بفرمایید!
- بدای عقد بریم شلمچه!
لبخند ریزی زد: پس میخواین همسنگر باشین!
- ان شاءالله.
#گره_زلف_خم_اندر_خم_دلبر_وا_شد
#زاهد_پیر_چو_عشاق_جوان_رسوا_شد...
🌸ادامه_دارد🌸
. #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅
شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید
💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام
زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سی_دوم 🌺 سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺#قسمت_سی_سوم 🌺
- طیبه... بیا سیدمهدی اومده!
مثل فنر از جایم پریدم و دستی به سر و رویم کشیدم. صدایش را می شنیدم که یا الله میگفت و سراغم را می گرفت. در اتاقم را باز کرد و آمد داخل:سلام خانومم!
- سلام... خوبی؟
احساس کردم خیلی سرحال نیست. به چشم هایم نگاه نمیکرد. پرسیدم: مطمئنی خوبی؟
- آره. بیا کارت دارم.
نشست روی تخت، من روی صندلی نشستم. مثل هميشه با انگشتر عقیقش بازی میکرد. معلوم بود برای گفتن چیزی دل دل میکند. بالاخره به حرف آمد: طیبه من دارم میرم. امروز باید اعزام بشم.
نفسم را در سینه حبس کردم، باور نمیکردم انقدر سخت باشد. نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان دهم. نفسم را بیرون دادم و به زور لبخند زدم: به سلامتی!
- میتونی باهام بیای فرودگاه؟
- باشه! صبرکن آماده بشم!
درحالی که داشتم لباس می پوشیدم، سید پرسید: به پدر و مادرت میگی؟
- شاید ولی الان نه.
با سیدمهدی از اتاق بیرون آمدیم و خواستیم برویم که مادر گفت: کجا؟ مى خواستم چایی و میوه بیارم!
گفتم : نه ممنون. میخوایم یکم بریم بیرون.
🌸#ادامه_دارد🌸
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
@Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼
#مژده #مژده #مژده
خبرهای خوب برای مشهدیا
شما از شغل فعلی خود راضی هستید؟
شما از درامد فعلی خود راضی هستید ؟
شما نیاز به شغل پاره وقت ندارید؟
با توجه به شرایط اقتصادی موجود نیاز به شغل دوم ندارید؟
شما نیاز به شغل پردرآمد ندارید؟
شما به شغلی نیاز ندارید که زندگی شما رو عوض کند ؟
شما به درامدی نیاز ندارید که رویاهاتون رو عملی کند؟
ما میتونیم شما رو با یک تجارت قدرتمند و فوق العاده آشنا کنیم که نیازهای شما رو بر طرف میکند
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
اگه میخوای 100% پولدار شی
با راهنمایی مشاورین مجرب
کمی صبروتحمل و کمی تلاش ، میلیونر شو
همشهریای عزیزم ، مشهدیای بزرگوار ...!؟
حتما باید عضو کانال شوند ،
از منشی کانال برای نوبت مشاوره وقت رزرو کنید ،
. #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅
شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید
💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام
زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
. 💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفا
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 https://eitaa
.
♦️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخل
..
♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید. 👆👆👆
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان حضرت مهدی شبتون خوش
❣﷽❣
🌸🌺 آرزویم این است ؛
💜🌼 ڪہ دلت خوش باشد ...
🌸🌺 نرود لحظہاے از ...
💜🌼 صورتِ ماهت لبخند ...
🌸🌺 نشود غصّہ ...
💜🌼 ڪَمی نزدیڪت ...
🌸🌺 لحظہهایت ...
💜🌼 همہ زیبا و قشنگ ...
🌸🌺 از خـدا مےخواه...
💜🌼 ڪہ تو را ...
🌸🌺 سالم و ...
💜🌼 خوشبخت بدارد ...
🌸🌺 همہ عمر ...
💜🌼 و نباشی دلتنگ ...
🌸🌺 و بدانی ڪہ ...
💜🌼 ڪَسی هست هنوز ...
🌸🌺 ڪہ تو را یاد ڪند ...
🌹شنبـهتـون گــلـبــارون🌹
. #تلاش_کن ☞☜ #طلاش_کن 🏅
شک نکنید دراینجا💲 #میلیونر💲میشوید
💰 @Be_win مسیرسبز ➖ ایــتا
💰 @Be_win_3 مسیرسبز ➖ تلگرام
زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫