https://eitaa.com/Be_win/1252
کار پردرامد با سرمایه اندک
مشهدیا یک سری بزنید👆
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
🆕 عرضه نسخه جدید اندروید
✳️ برنامه اندروید ایتا به نسخه 4.1.4 #بروزرسانی شد
🔹این نسخه با آیکنهای جدید ارائه شده و در آن علاوه بر بهبود اتصال در پس زمینه، تعدادی از ایرادات و باگهای گزارش شده برطرف گردیده است
🔸از همه کاربران گرامی دعوت میشود #نسخه_جدید_ایتا را از یکی از فروشگاههای اندرویدی کافه بازار، مایکت، ایران اپس، کندو یا چارخونه و یا از طریق وبسایت رسمی به نشانی زیر دریافت نمایند:
http://www.eitaa.org
•┈••✾••┈•
🔰کانال رسمی اطلاعرسانی ایتا:
https://eitaa.com/eitaa
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
❣ ﷽ ❣
🔶جنگ◇ سپاه
🔶سیل◇ سپاه
🔶زلزله◇ سپاه
🔶راه سازی ◇سپاه
🔶سد سازی ◇سپاه
🔶دستگیری عبدالمالک ریگی◇ سپاه
🔶دستگیری جیسون رضاییان◇ سپاه
🔶دستگیری روح الله زم◇ سپاه
🔶مبارزه با گروههای تروریستی شرق و غرب کشور◇ سپاه
🔶حفاظت فرودگاه ها ◇سپاه
🔶حفاظت شخصیت ها ◇سپاه
🔶مقابله با داعش◇ سپاه
🔶حفاظت مرزهای آبی ◇سپاه
🔶انتقام از حمله داعش◇ سپاه
انتقام از ترور حاج قاسم◇ سپاه
🔶بازوی پرتوان امام و رهبری◇ سپاه
🔷⭕🔷خواهش میکنم یک اشتباه از یک فرد در این سازمان انقلابی و مردمی باعث نشود خدمات ارزنده این نهاد مقدس را فراموش کنیم .
توضیح بیشتر :
فراموش نکنیم که دشمن خیره سر ، هنوز پشت مرزهای ما خیمه زده است . بعد از حملات موشکی و بی سابقه به پایگاه تروریست های آمریکایی ، عکس العمل آنها ، چیزی بیشتر از سکوت توٲم با ترس و وحشت نبود . تمام مقامات نظامی و غیر نظامی آمریکا ، از موضع ضعف و انفعال ، با اقدام تلافی جویانه سپاه قدرتمند ایران برخورد کرده و دعوت به مذاکره را جایگزین تهدید و لفاظی های قبل از حمله ایران نمودند .
اکنون و در صورت ادامه تهاجم تبلیغاتی و جو سازیها ، علیه فرزندان غیور و شجاع ایران ، احتمال دارد این غیور مردان در مواجهه با حمله واقعی دشمنان و در چگونگی اقدام به موقع بازدارنده و تنبیهی ، دچار تردید و اما و اگر شوند و این تردید و دو دلی مجال حمله کم خطر را در اختیار دشمن قرار دهد .
در این وضعیت فرضی ، نه یک هواپیما و نه فقط ۲۰۰ مسافر آن ، که تمام فرودگاه ها ، بنادر ، پایانه های مسافری ، پالایشگاه ها ، نیروگاه ها ، سد ها ، کارخانجات ، بیمارستان ها و تمام دانشگاه ها و مدارس و همه مردم ایران و همه تٲسیسات زیر ساختی کشور ، آماج حملات بی وقفه دشمن قرار خواهد گرفت و تلفات انسانی فراوان و خسارات مادی جبران ناپذیری به کشور تحمیل خواهد شد .
اشتباه رخ داده ، بزرگ و جبران ناپذیر بوده است و مجازات افراد خاطی و مقصر نیز لازم است اما نباید به گونه ای عمل شود که موجب سلب جسارت سایر نیروهای حافظ امنیت کشور شود .
تنبیه باید منصفانه و با در نظر گرفتن خدمات چهل ساله سپاه و با توجه به شرایط بحرانی کشور و منطقه باشد .
نباید با دست خودمان ، چاقوی دشمن قدار را برای کشتار و باج خواهی های بعدی ، تیز کنیم .
🔴نشر حداکثری لطفا
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
رمان شماره 26
مذهبی
#تمام_زندگی_من
نوشتهی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی
تعدادصفحه : 48
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_ششم کمکم کن چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ... - من هیچ ک
#رمان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_هفتم
نور خورشید
سه روز توی بازداشت بودم ... بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم ... مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن ... واقعا لحظات سختی بود ...
روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت ... وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد ...
- شما آزادید خانم کوتزینگه ... ولی واقعا شانس آوردید ... حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه ...
- و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه ...
وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون ... زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه ... باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید رو می دیدم ... این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل کرده بودم ... تازه می فهمیدم وقتی می گفتن ... در جهنم هر ثانیه اش به اندازه یه قرن عذاب آوره ...
همون جا کنار خیابون نشستم ... پاهام حرکت نمی کرد ... نمی دونم چه مدت گذشت ... هنوز تمام بدنم می لرزید ...
برگشتم خونه ... مادرم تا در رو باز کرد خودم رو پرت کردم توی بغلش ... اشک امانم نمی داد ... اون هم من رو بغل کرده بود و دلداری می داد ...
شب نشده بود که دوباره سر و کله همون مرد پیدا شد ... اومد داخل و روی مبل نشست ... پدرم با عصبانیت بهش نگاه می کرد ...
- این بار دیگه از جون دخترم چی می خواید؟ ...
هنوز نمی تونست درست بایسته ... حتی به کمک عصا پاهاش می لرزید ... همون طور که ایستاده بود و سعی داشت محکم جلوه کنه، بلند گفت ...
- از خونه من برید بیرون آقا ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن👆
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها #سید_طاها_ایمانی
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_هفتم نور خورشید سه روز توی بازداشت بودم ... بدون اینکه اجازه تما
#رمان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_هشتم
پیشنهاد
مادرم با ترس داشت به این صحنه نگاه می کرد ...
- آقای کوتزینگه ... چیزی نیست که شما به خاطرش نگران باشید ... بهتره برید و ما رو تنها بگذارید ...
- تا شما اینجا هستید چطور می تونم آروم باشم؟ ... دختر من از آب پاک تر و زلال تره ... هر حرفی دارید جلوی من بزنید...
خنده اش گرفت ...
- شما پدر فوق العاده ای دارید خانم کوتزینگه ...
و به مبل تکیه داد ...
- من پرونده شما رو کامل بررسی کردم ... از نظر من، گذشته و اینکه چرا به شما اجازه کار داده نمی شد مال گذشته است ... شما انسان درستی هستید ... و یک نابغه اید ... محاسباتی رو که شما توی چند ساعت تصحیح کردید... بررسیش برای اون گروه، سه روز طول کشید ...
کمی خودش رو جلو کشید ... این چیزی بود که من به مافوق هام گفتم ...
- ارزش شما خیلی بیشتر از اینه که به خاطر اون مسائل ... کشور از وجود شخصی مثل شما محروم بشه ...
خنده ام گرفت ...
- یه پیشنهاد دو طرفه است؟ ... یا باید باشم یا کلا ...؟ ... دارید چنین حرفی رو به من می زنید؟ ...
- شما حقیقتا زیرک هستید ... از این زندگی خسته نشدید؟...
- اگر منظورتون شستن توالت هاست ... نه ... من کشورم و مردمش رو دوست دارم ... اما پیش از اون که یه لهستانی باشم یه مسلمانم ...
و توی قلبم گفتم ...
" قبل از اینکه رئیس جمهور لهستان، رهبر من باشه ... رهبر من جای دیگه است ... "
در اون لحظات ... تازه علت ترس اون مردها رو از دژهای اسلام و ایران درک می کردم ... یک لهستانی در سرزمین خودش ... اما تبدیل به مرز و دیوارهای اون دژ شده بود ....
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن👆
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها #سید_طاها_ایمانی
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_هشتم پیشنهاد مادرم با ترس داشت به این صحنه نگاه می کرد ... - آ
#رمان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_نهم
نجات یوسف
سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... می تونستم صدای ضربان قلب مادرم رو بشنوم ..
- آیا این دو با هم منافات داره؟ ...
- دولتی که بیشترین آزادی و ارتباط رو دو قرن گذشته با یهودی ها داشته ... و محدودیت زیادی رو برای مسلمان ها... جایی برای یه مسلمان توی سیستم اون هست؟ ...
- پیشنهاد من، بیش از اون که سیاسی باشه؛ کاری بود ...
محکم توی چشم هاش نگاه کردم ...
- یعنی من اشتباه می کنم؟ ...
لبخند کوتاهی زد ...
- برعکس خانم کوتزینگه ... اشتباه نمی کنید ... اما من یه وطن پرست کاتولیکم ... و فقط لهستان، عظمتش، پیشرفت و مردمش برام مهمن ... و اگر این پیشنهاد رو نپذیرید؛ شما رو سرزنش نمی کنم ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت پدرم و باهاش دست داد ...
- از دیدار شما خیلی خوشحال شدم قربان ... شما دختر فوق العاده ای رو تربیت کردید ...
مادرم تا در خروجی بدرقه اش کرد ... از جا بلند شدم و دنبالش رفتم توی حیاط ...
- من به کار کردن توی رشته خودم علاقه دارم ... اما مثل یه آدم عادی ... نه جایی که هر لحظه، در معرض تهمت و سوء ظن باشم ... و نتونم شب با آرامش بخوابم ... و هر روز با خودم بگم، می تونه آخرین روز من باشه ...
چند روز بعد، داشتم روی پیشنهادهای کاری فکر می کردم... بعضی هاش واقعا جالب بود ... ولی از طرفی دلهره زیادی هم داشتم ...
زنگ زدم قم ... ازشون خواستم برام استخاره کنن ... بین اونها، گزینه ای خوب بود که از همه کمتر بهش توجه داشتم...
آیات نجات حضرت یوسف از زندان بود ...
" گفت: از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و تو فردی امین و درستکار میباشی ... "
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن👆
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها #سید_طاها_ایمانی
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
دوستاران ایران حتما بخونید👆
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
رمان شماره 26
مذهبی
#تمام_زندگی_من
نوشتهی : شهید مدافع سیدطاها ایمانی
تعدادصفحه : 48
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_تمام_زندگی_من #قسمت_سی_و_نهم نجات یوسف سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... می تونستم صدای ضربان
#رمان_تمام_زندگی_من
#قسمت_چهلم
من واقعا پشیمانم
یا تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم ... مورد توجه و احترام همه قرار گرفته بودم ... با تمام وجود زحمت می کشیدم ...
حال پدرم هم بهتر می شد ... دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت ...
همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن ... متین می خواد آرتا رو ازم بگیره ... دوباره ازدواج کرده بود ... تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم ...
تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت ... اما حالا ... اشک چشمم بند نمی اومد ...
هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم ... صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار...
سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم ... تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده ...
اون روز حالم خیلی خراب بود ... رفتم مرخصی بگیرم ... علت درخواستم رو پرسید ...
منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم... نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم ...
ازم پرسید پشیمون نیستی؟ ...
عمیق، توی فکر فرو رفتم ... تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد ... اسلام آوردنم ... ازدواجم ... فرارم ... وعده های رنگارنگ اون غریبه ها ... کارگری کردنم و ... نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم ...
- چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ... من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ... اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ... به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم ... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن👆
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها #سید_طاها_ایمانی
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد